گنجور

بخش ۴۴ - رفتن فرامرز رستم به جنگ مار جوشا و کشته شدن مار به دست فرامرز

چو یک چند بد با می و رود وجام
از آن مار جوشا گرفتند نام
به نوشاد گفت ای شه نیکنام
کجا باشد آن اژدها را کنام
بدو گفت کای پهلوان دلیر
که پیچد زآسیب تو دیو و شیر
تو آن مارجوشا به آسان مگیر
که از وی سموم آید و زهر زیر
به میدان بیاید همی جوی زهر
چهل زرع بود از دمش تا به سر
دهانش به ماننده قار تار
شود زهر بیهوش زآن زهرمار
دو قلابه دندان هایش به پیش
چه گویم درازی آن کم و بیش
تن او یکایک سپر به سپر
نگیرد در او تیر پرخاشخر
فروهشته یک گرز پهلوش موی
به بالا برآورده کز سر به روی
دو نیزه بلندی بود پیکرش
قفیز زمین در نگنجد سرش
شبیزه شبیزه به کردار حوت
مرو را به کردار نیزه بروت
به هرجا که هست او هویدا شده
کزو دود بینی به بالا شده
دو چشمش مهی تر ز گیتی گهر
به کردار الماس و پرخاشخر
به میدان کین چون درآید زجای
بدو رسته بینی همان هشت پای
کند چون در آن تیره وادی خروش
همه دشت و غاری برآید به جوش
نیارد در آن دشت و وادی گذر
نه جوشنده پیل و نه غرنده ببر
به باد دم از بیشه شیر آورد
به دو دم هوا مرغ زیر آورد
نگار سناست و گرز و کمند
به روز جوانی مشو در گزند
فرامرز گفت ای دل آشفته مرد
مرا بیشه بنما و تو باز گرد
به نیروی یزدان همین اژدها
زتیغ نریمان نیابد رها
به الماس ضحاک تازی تنش
ببرم کنم لعل پیراهنش
بفرمود تا در کران آمدند
به پهلوی شاخ گران آمدند
دو صندوق زان ساز کردند چست
دو گردان برآورده چابک درست
چو پردخته شد زان همی در کران
دو زنجیر محکم ببست اندر آن
هیونان برآورد یکی بارکش
دلیر و جوان گرد و سالارکش
بفرمود رفتن در آن کوهسار
سپاه آور آن پهلو نامدار
چه نوشاد شه شد برابر به کوه
باستاد یک روی دور از گروه
فرامرز گفت ای دلیران سران
یکی مرد خواهم زنام آوران
که با من شود در دم اژدها
از آن پس ندانم که گردد رها
زگردان کس آهنگ آن در نکرد
دو رخسار گردن کشان گشت زرد
به بر زد میان بیژن گیو و جست
کمر بست و آمد به خدمت نشست
بفرمود پوشیدنش ده حریر
دل هندوان گشت زان کار خیر
دو خفتان بفرمود رفتن زبر
کله خود ابا ساز پرخاشخر
همان تیغ بران کز الماس هم
به گنج اندران دید آمد دژم
دو دینار تریاک دادش که نوش
دو خفتان پنجه که این را بپوش
بسی مشک بویا و تازه عبیر
بفرمود کین بردن مغزگیر
تن خویش را نیز زان گونه کرد
به صندوق رفتن وز آن پس چو کرد
بفرمود تا گستهم بارگی
بگیرد بیاید به یکبارگی
بدو گفت چون مار خیز و به تنگ
ببند این هیونان همی بی درنگ
چو بستی همین دستشان از ستیز
به اسب اندر آن زین میانه گریز
بیابان گرفت آنگهی گستهم
گرفته عنان هیونان دژم
نظاره ز دور آن گروها گروه
چو آمد به نزدیک آن تیره کوه
چو پتیاره آواز گردون شنید
بغرید در دم به هامون دوید
از آن کوه خارا چو آمد فرود
به گردان برآمد یکی تیره دود
چو گستهم دید آن که اژدها
فرود آمد و کردخارا رها
ببست آن گرانمایه هر دو هیون
عنان را بپیچید و آمد برون
ببارید اشک از دو دیده چو جوی
رها کرد زان دو گو جنگجو
چو پتیاره در مرد جنگی رسید
یکایک هیونان به دم درکشید
فرو برد صندوق و هر دو هیون
چو شد مرد جنگی به غار اندرون
برون شد ز صندوق هر دو دلیر
باستاد هر یک به کردار شیر
تن اژدها را به الماس تیز
بدرید و آمد ز خون رستخیز
دل و مغز آن اژدها پاره کرد
بدین چاره آن کوه بیچاره کرد
زنیرو چو آن اژدها شد غمین
بسی زد تن خویش را بر زمین
زالماس چون بی تن و توش گشت
بیفتاد و زآن درد بیهوش گشت
به الماس هندی تنش بردرید
زپهلوی پتیاره پهلو جهید
چو آمد برون هردو بیهوش شدند
از آن دود و خون لعل خامش شدند
پس از یک زمان برگرفتند سر
ستایش کنان هر دو بر دادگر
شدند اندر آن چشمه سار نگون
بکندند رخت و بشستند خون
به بیژن چنین گفت کای پهلوان
کز ایدر برو سوی لشکر دوان
به نوشاد و لشکر رسان آگهی
که از مار جوشان جهان شد تهی
دوان گشت بیژن به سوی سپاه
چو گستهم دیدش هم از گرد راه
بیامد به نوشاد هندی بگفت
که پتیاره با خاک و خون گشت جفت
که آن شیردل اژدها را بکشت
به رای و به تدبیر و تیغ درشت
فتاده چو کوهی بر جنگجوی
نبینی هوا خالی از دود اوی
تن تیره رنگش بدان دشت کین
فتاده از او لعل گشته زمین
چو نعره زنان لشکران سر به سر
برفتند و دیدند پرخاشخر
بدان مرغزار اندر افتاده پست
سراسیمه از دود و خون مرد مست
گلابش بدو گل فرو ریختند
بدان مرغزارش برانگیختند
تن هر دو پوشیده شد پرنیان
ببستند زان پس کمر بر میان
عبیر و گلاب اندر آمیختند
به فرق دلیران فرو ریختند
وز آن پس برفتند نزدیک مار
شه و پهلوان هر که بد نامدار
به هامون چو دیدند کوهی بلند
درازی تن تیره اش چل کمند
بلندی تن او دو نیزه فزون
روان از تن تیره اش چل کمند
بلندی تن او دو نیزه فزون
روان از تن تیره اش جوی خون
دل لشکری خیره زان مار ماند
هزار آفرین بر جهان دار خواند
یکی هفته آنجا زبهر شکار
نشستند آنجا زبهر نظار
بریدند شاخ گران از سرش
بکندند دندان جنگ آورش
از آن پس برفتند چون گلستان
چمن ها گزیدند بلبلستان
به گردون شد آواز رامشگران
زبس گل زمین شد چو مازندران
سرود نوآیین و جام بلور
درافکنده مغز دلیران شور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو یک چند بد با می و رود وجام
از آن مار جوشا گرفتند نام
هوش مصنوعی: پس از مدتی که با می و رود و جام نشستند، به یاد نام مار جوشا افتادند.
به نوشاد گفت ای شه نیکنام
کجا باشد آن اژدها را کنام
هوش مصنوعی: نوشاد به شاه نیک نام گفت: آن اژدها کجا جایی دارد؟
بدو گفت کای پهلوان دلیر
که پیچد زآسیب تو دیو و شیر
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای قهرمان شجاع، که به خاطر تو حتی دیوان و شیرها هم از آسیب تو فرار می‌کنند.
تو آن مارجوشا به آسان مگیر
که از وی سموم آید و زهر زیر
هوش مصنوعی: تو فریب نخور، زیرا او به ظاهر آسان و بی‌خطر به نظر می‌رسد، اما در پشت آن سم و زهر نهفته است.
به میدان بیاید همی جوی زهر
چهل زرع بود از دمش تا به سر
هوش مصنوعی: به میدان بیاید و سم را رها کند، که تا چهل ذرع (یک واحد اندازه‌گیری) از جایش، بوی خطرناکی به مشام می‌رسد.
دهانش به ماننده قار تار
شود زهر بیهوش زآن زهرمار
هوش مصنوعی: دهان او چنان می‌شود که گویا تاریک و خالی است و از زهر مار به حالت بیهوشی در آمده است.
دو قلابه دندان هایش به پیش
چه گویم درازی آن کم و بیش
هوش مصنوعی: دو دندان نمایان او را چه بگویم، که طول این دندان‌ها کم و زیاد است.
تن او یکایک سپر به سپر
نگیرد در او تیر پرخاشخر
هوش مصنوعی: بدن او، به صورت جداگانه و مانند سپر، نمی‌تواند در برابر تیرهای تند و آسیب‌زننده از خود دفاع کند.
فروهشته یک گرز پهلوش موی
به بالا برآورده کز سر به روی
هوش مصنوعی: یک گرز بزرگ به سمت پایین آویزان است و موی سرش را به سمت بالا بلند کرده است.
دو نیزه بلندی بود پیکرش
قفیز زمین در نگنجد سرش
هوش مصنوعی: دو نیزه بلند وجود داشت که به گونه‌ای بود که جسمش نمی‌توانست در زمین جا بگیرد و سرش از آن بالاتر بود.
شبیزه شبیزه به کردار حوت
مرو را به کردار نیزه بروت
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و ظرافت زنبق شبیر (شبیزه) می‌پردازد و آن را به ویژه با ویژگی‌های ماهی و نیزه مقایسه می‌کند. شاعر به زیبایی و لطافت این گل اشاره دارد و آن را به شکل و حالت‌های خاصی که دارد می‌سنجد. در واقع، این تصویرسازی، نشان‌دهنده‌ی زیبایی طبیعی و منحصر به فردی است که در گل شبیزه مشاهده می‌شود.
به هرجا که هست او هویدا شده
کزو دود بینی به بالا شده
هوش مصنوعی: هر جا که هست، او آشکار شده است و از جایی که دود به سمت بالا رفته، حضور او را می‌توان حس کرد.
دو چشمش مهی تر ز گیتی گهر
به کردار الماس و پرخاشخر
هوش مصنوعی: دو چشم او از هر چیزی در دنیا زیباتر و درخشان‌تر است، مانند الماس که درخشش و زیبایی خاصی دارد و می‌تواند به شدت جلب توجه کند.
به میدان کین چون درآید زجای
بدو رسته بینی همان هشت پای
هوش مصنوعی: وقتی که در میدان نبرد حضور پیدا کند، می‌توانی آن هشت پا را که از جایی به دور شده، ببینی.
کند چون در آن تیره وادی خروش
همه دشت و غاری برآید به جوش
هوش مصنوعی: زمانی که در آن دره تاریک صدایی ایجاد شود، تمامی دشت و غارها به جنبش وا می‌افتند.
نیارد در آن دشت و وادی گذر
نه جوشنده پیل و نه غرنده ببر
هوش مصنوعی: در آن دشت و دره هیچ جنب و جوش و حرکتی وجود ندارد، نه حیوانی در حال دویدن است و نه صدای نعره‌ی درنده‌ای به گوش می‌رسد.
به باد دم از بیشه شیر آورد
به دو دم هوا مرغ زیر آورد
هوش مصنوعی: باد به خوبی توانسته است شیر را از بیشه (جنگل) به سوی خود جذب کند و در عین حال، پرنده‌ای را با دو دمی که دارد به سمت خود آورد. این تصویر به طور کلی نشان‌دهنده قدرت و تأثیر نیروی طبیعت بر موجودات زنده است.
نگار سناست و گرز و کمند
به روز جوانی مشو در گزند
هوش مصنوعی: خود را با زیبایی و جذابیتی شگفت‌انگیز شناسایی کن و در جوانی به دام مشکلات و سختی‌ها نیفتی.
فرامرز گفت ای دل آشفته مرد
مرا بیشه بنما و تو باز گرد
هوش مصنوعی: فرامرز به دل آشفتگیش می‌گوید که ای دل، مرا در دل خود به آرامش برسان و خود به آرامش برگرد.
به نیروی یزدان همین اژدها
زتیغ نریمان نیابد رها
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند، این اژدها از دلاوری نریمان نمی‌تواند رها شود.
به الماس ضحاک تازی تنش
ببرم کنم لعل پیراهنش
هوش مصنوعی: من لباس او را که از الماس ضحاک ساخته شده، به تنش می‌زنم و آن را مانند لعل زیبا می‌کنم.
بفرمود تا در کران آمدند
به پهلوی شاخ گران آمدند
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا به حاشیه بیایند و در کنار درختان بزرگ و سنگین قرار بگیرند.
دو صندوق زان ساز کردند چست
دو گردان برآورده چابک درست
هوش مصنوعی: دو صندوق محکم و آماده ساخته‌اند که به راحتی و با سرعت می‌توانند بالا بروند.
چو پردخته شد زان همی در کران
دو زنجیر محکم ببست اندر آن
هوش مصنوعی: وقتی که او از آنجا دور شد، دو زنجیر محکم در اطرافش بسته شد.
هیونان برآورد یکی بارکش
دلیر و جوان گرد و سالارکش
هوش مصنوعی: یک دلیر جوان با شجاعت و توانایی، بار سنگینی را به دوش می‌کشد و رهبری گروه را بر عهده دارد.
بفرمود رفتن در آن کوهسار
سپاه آور آن پهلو نامدار
هوش مصنوعی: او دستور داد که به آن کوهستان بروید و سربازان را برای آن پهلوان معروف بیاورید.
چه نوشاد شه شد برابر به کوه
باستاد یک روی دور از گروه
هوش مصنوعی: نوجوانی که مانند یک کوه استوار و مقاوم شده، در برابر جمعیت قرار گرفته و از آنها دور است.
فرامرز گفت ای دلیران سران
یکی مرد خواهم زنام آوران
هوش مصنوعی: فرامرز گفت: ای شجاعان و سرآمدان، من یک مرد از میان نام‌آوران می‌خواهم.
که با من شود در دم اژدها
از آن پس ندانم که گردد رها
هوش مصنوعی: هر کس که در لحظه با من شود مانند اژدها، از آن moment به بعد نمی‌دانم چه سرنوشتی خواهد داشت و آیا رها خواهد شد یا نه.
زگردان کس آهنگ آن در نکرد
دو رخسار گردن کشان گشت زرد
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانسته است به سوی آن دلبر زیبا قدم بردارد، و به همین دلیل، چهره‌های زیبا و گردن‌افراشته‌ها نیز دچار رنگ باختگی و پژمردگی شده‌اند.
به بر زد میان بیژن گیو و جست
کمر بست و آمد به خدمت نشست
هوش مصنوعی: چراگاه را در بین بیژن و گیو برگزید و به خود زینت و آمادگی بخشید و به خدمت آنها رسید.
بفرمود پوشیدنش ده حریر
دل هندوان گشت زان کار خیر
هوش مصنوعی: او دستور داد که با ده پارچه حریر او را بپوشانند و دل هندوها به خاطر این عمل نیک تحت تاثیر قرار گرفت.
دو خفتان بفرمود رفتن زبر
کله خود ابا ساز پرخاشخر
هوش مصنوعی: دو نفر را دستور داد تا از روی سر خودشان به جایی بروند و از آنجا دوری کنند تا از زحمت و دردسرها راحت شوند.
همان تیغ بران کز الماس هم
به گنج اندران دید آمد دژم
هوش مصنوعی: تیغ تیز و بران که حتی گران‌بهاترین چیزها مانند الماس را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد، به صورت غم‌انگیزی در دل گنجینه‌ها و گنج‌ها مشاهده می‌شود.
دو دینار تریاک دادش که نوش
دو خفتان پنجه که این را بپوش
هوش مصنوعی: دو دینار تریاک به او داد و گفت: این دو robe را بپوش.
بسی مشک بویا و تازه عبیر
بفرمود کین بردن مغزگیر
هوش مصنوعی: بسیار خوشبو و تازه است، بوی مشک و عطر دلنشین به مشام می‌رسد و این به ما می‌گوید که باید از این لذت‌ها بهره ببریم.
تن خویش را نیز زان گونه کرد
به صندوق رفتن وز آن پس چو کرد
هوش مصنوعی: او تن خود را به گونه‌ای آماده کرد که مانند چیزی در صندوق قرار گیرد و پس از آن، به کاری دیگر مشغول شد.
بفرمود تا گستهم بارگی
بگیرد بیاید به یکبارگی
هوش مصنوعی: فرمان داد که سفره‌ای بگسترانند تا به طور یکجا همه چیز آماده شود و فراهم گردد.
بدو گفت چون مار خیز و به تنگ
ببند این هیونان همی بی درنگ
هوش مصنوعی: به او گفت: مانند مار حرکت کن و این حیوانات را به تنگ بیاور، چرا که هیچ درنگی جایز نیست.
چو بستی همین دستشان از ستیز
به اسب اندر آن زین میانه گریز
هوش مصنوعی: وقتی که خودت را از درگیری‌های جدی دور کنی، می‌توانی به آرامش و آزادی برسی و در میانه‌ی راه زندگی راحت‌تر پیش بروی.
بیابان گرفت آنگهی گستهم
گرفته عنان هیونان دژم
هوش مصنوعی: صحرا پر از سختی و تنگنا شده است و آن زمان، در آتش و خشم نشانگران زمان، موانع زندگی را نشانه گرفته‌ایم.
نظاره ز دور آن گروها گروه
چو آمد به نزدیک آن تیره کوه
هوش مصنوعی: گروهی از مردم که در دوردست هستند، وقتی به نزدیکی آن کوه تاریک می‌رسند، مورد تماشا و دید قرار می‌گیرند.
چو پتیاره آواز گردون شنید
بغرید در دم به هامون دوید
هوش مصنوعی: وقتی که پتیر (طاوس) صدای آسمان را شنید، ناگهان فریاد کرد و به سرعت به سمت هامون (دریاچه یا منطقه‌ای آبی) دوید.
از آن کوه خارا چو آمد فرود
به گردان برآمد یکی تیره دود
هوش مصنوعی: از آن کوه سخت که پایین آمد، ابر سیاهی به وجود آمد.
چو گستهم دید آن که اژدها
فرود آمد و کردخارا رها
هوش مصنوعی: وقتی گستهم متوجه شد که اژدها پایین آمده و کردخارا را رها کرده است.
ببست آن گرانمایه هر دو هیون
عنان را بپیچید و آمد برون
هوش مصنوعی: او آن شخصیت باارزش را بازداشت کرد و هدایت هر دو اسب را پیچید و از آنجا خارج شد.
ببارید اشک از دو دیده چو جوی
رها کرد زان دو گو جنگجو
هوش مصنوعی: چشمانم همچون جویبار، اشک می‌ریزند و از آن دو دل جنگجو رها شده‌اند.
چو پتیاره در مرد جنگی رسید
یکایک هیونان به دم درکشید
هوش مصنوعی: وقتی که یک حیوان نر از قوی‌ترین و جنگجوترین‌ها به مردی شجاع نزدیک شد، ناگهان همه‌ی دیگر حیوانات از او ترسیده و به عقب کشیدند.
فرو برد صندوق و هر دو هیون
چو شد مرد جنگی به غار اندرون
هوش مصنوعی: او صندوق را به زیر برد و هر دو هیوان وقتی که مرد جنگی به درون غار رفت، در آرامش بودند.
برون شد ز صندوق هر دو دلیر
باستاد هر یک به کردار شیر
هوش مصنوعی: هر دو دلیر از صندوق بیرون آمدند و هر یک به مانند شیر استوار ایستاده‌اند.
تن اژدها را به الماس تیز
بدرید و آمد ز خون رستخیز
هوش مصنوعی: او پوست اژدها را با تیغ تیز الماس پاره کرد و از خون آن، خون تازه‌ای به وجود آمد.
دل و مغز آن اژدها پاره کرد
بدین چاره آن کوه بیچاره کرد
هوش مصنوعی: دل و عقل آن موجود ترسناک را شکسته و به این روش، آن کوه بیچاره را تحت تأثیر قرار داده است.
زنیرو چو آن اژدها شد غمین
بسی زد تن خویش را بر زمین
هوش مصنوعی: زمانی که آن اژدهای غمگین به شدت از زور و قدرت خود تاثیر می‌پذیرد، به شدت بدن خود را به زمین می‌کوبد.
زالماس چون بی تن و توش گشت
بیفتاد و زآن درد بیهوش گشت
هوش مصنوعی: زالماس به دلیل بی‌تن و بی‌پشتوانه شدن، به زمین افتاد و از شدت درد دچار بی‌هوشی شد.
به الماس هندی تنش بردرید
زپهلوی پتیاره پهلو جهید
هوش مصنوعی: به الماس هندی دست نزدید و از جانب دزدی با آن طلا کار کنید.
چو آمد برون هردو بیهوش شدند
از آن دود و خون لعل خامش شدند
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو نفر به بیرون آمدند، از شدت دود و خون دچار بیهوشی شدند و همانند گوهرهای خام و بی‌فایده شدند.
پس از یک زمان برگرفتند سر
ستایش کنان هر دو بر دادگر
هوش مصنوعی: پس از مدتی، هر دو به محضر دادگر شتافتند و سر به ستایش او فرود آوردند.
شدند اندر آن چشمه سار نگون
بکندند رخت و بشستند خون
هوش مصنوعی: در کنار آن چشمه، به زمین افتادند و لباس‌های خود را درآورده و خون خود را شستند.
به بیژن چنین گفت کای پهلوان
کز ایدر برو سوی لشکر دوان
هوش مصنوعی: او به بیژن گفت: ای پهلوان، از اینجا به سوی لشکر برو و شتاب کن.
به نوشاد و لشکر رسان آگهی
که از مار جوشان جهان شد تهی
هوش مصنوعی: به نوشاد و سپاه خبر برسان که جهان از وجود مار جوشان خالی شده است.
دوان گشت بیژن به سوی سپاه
چو گستهم دیدش هم از گرد راه
هوش مصنوعی: بیژن به سرعت به سمت سپاه حرکت کرد و وقتی گستهم را دید، که از گرد راه بیرون آمده بود.
بیامد به نوشاد هندی بگفت
که پتیاره با خاک و خون گشت جفت
هوش مصنوعی: هندی به نوشاد آمد و گفت که پتیاره به طرز وحشتناکی با خاک و خون در آمیخت.
که آن شیردل اژدها را بکشت
به رای و به تدبیر و تیغ درشت
هوش مصنوعی: شخص courageous و دلیر، توانست اژدهایی خطرناک را با هوش و تدبیر و نیروی سختش نابود کند.
فتاده چو کوهی بر جنگجوی
نبینی هوا خالی از دود اوی
هوش مصنوعی: اگر جنگجو بر زمین بیفتد، مانند کوهی بزرگ و سنگین به نظر می‌رسد و هیچ فضایی خالی از دود و غبار او وجود ندارد.
تن تیره رنگش بدان دشت کین
فتاده از او لعل گشته زمین
هوش مصنوعی: تن تیره‌اش در دشت کین، باعث شده زمین به رنگ قرمز درآید و به زیبایی لعل بیفتد.
چو نعره زنان لشکران سر به سر
برفتند و دیدند پرخاشخر
هوش مصنوعی: لشکر با صدای بلند و فریاد تمام همراهانش به راه افتادند و مشغول به کارهای پرخاشگرانه و جنگی شدند.
بدان مرغزار اندر افتاده پست
سراسیمه از دود و خون مرد مست
هوش مصنوعی: در دشت وسیع و پست، مرغکی را می‌بینیم که به شدت نگران و مضطرب از دود و خون یک مرد مست بر زمین افتاده است.
گلابش بدو گل فرو ریختند
بدان مرغزارش برانگیختند
هوش مصنوعی: گلابش را بر سرش ریختند و در آن دشت سرسبز او را به وجد آوردند.
تن هر دو پوشیده شد پرنیان
ببستند زان پس کمر بر میان
هوش مصنوعی: پس از آنکه تن هر دو با پارچه‌ای لطیف پوشیده شد، کمرشان را به یکدیگر بستند.
عبیر و گلاب اندر آمیختند
به فرق دلیران فرو ریختند
هوش مصنوعی: عطر و گلاب را با هم ترکیب کردند و بر سر دلیران پاشیدند.
وز آن پس برفتند نزدیک مار
شه و پهلوان هر که بد نامدار
هوش مصنوعی: پس از آن، هر شخص معروف و بزرگ، به نزد مار شاه و جنگجو رفتند.
به هامون چو دیدند کوهی بلند
درازی تن تیره اش چل کمند
هوش مصنوعی: وقتی به هامون نگاه کردند، کوهی بلند و کشیده با قامت سیاه و تاریکی را دیدند که مانند چلک یا چهل کمند دراز به نظر می‌رسید.
بلندی تن او دو نیزه فزون
روان از تن تیره اش چل کمند
هوش مصنوعی: قد و قامت او به اندازه دو نیزه بلند است و به خاطر تن تیره‌اش، مانند کمند چالاک و سبک‌وزن به نظر می‌رسد.
بلندی تن او دو نیزه فزون
روان از تن تیره اش جوی خون
هوش مصنوعی: قد بلند او از دو نیزه بیشتر است و از بدن سیاهش، جوی خون روان است.
دل لشکری خیره زان مار ماند
هزار آفرین بر جهان دار خواند
هوش مصنوعی: دل به مانند یک لشکر از ترس و وحشت موردی در برابر آن مار، در حال حیرانی و گفتگو در ستایش آفرینش جهان است.
یکی هفته آنجا زبهر شکار
نشستند آنجا زبهر نظار
هوش مصنوعی: یک هفته آنجا به‌منظور شکار نشسته بودند و همچنین برای تماشای زیبایی‌ها.
بریدند شاخ گران از سرش
بکندند دندان جنگ آورش
هوش مصنوعی: شاخ‌های بزرگش را بریدند و دندان‌های قوی‌اش را کندند.
از آن پس برفتند چون گلستان
چمن ها گزیدند بلبلستان
هوش مصنوعی: پس از آن، به سمت چمن زار رفتند و از میان گل‌ها و بلبل‌ها گزیده شدند.
به گردون شد آواز رامشگران
زبس گل زمین شد چو مازندران
هوش مصنوعی: صدای نوازندگان در آسمان پیچید، چرا که زمین به زیبایی مازندران پر از گل و گلستان شده است.
سرود نوآیین و جام بلور
درافکنده مغز دلیران شور
هوش مصنوعی: شعر به تضاد میان نوآوری و شکوه اشاره دارد، به طوری که نویسنده از سرودهای جدید و زیبایی بلورین یاد می‌کند که روح و دل مبارزان و دلیران را پر از شور و هیجان کرده است. این تصویرسازی به معنای زنده بودن و پرجنب و جوش بودن دلیران در مواجهه با چالش‌ها و تغییرات جدید است.