بخش ۴۳ - خواندن نصیحت نامه نوش زاد بن جمشید
یکی لوح زرین به بالین اوی
نوشته یکی نامه کای جنگجوی
چو من بس فراخست و لشکرپناه
جهان پر زر و سیم در سنگ گاه
تو باری فروزان میان گوان
که ما بی تن و جان شدیم و روان
پدر کرد نام مرا نوش زاد
زجمشید دارم به گیتی نژاد
نیای تو یک سر پدر بر پدر
پدر ما و زاده تویی ای پسر
تو تکیه به عمر جوانی مکن
به گیتی چو ما زندگانی مکن
به روز جوانی رسیدم به مرگ
نگه کن به بالین من تیغ و ترک
بیالوده بر من همین مشک ناب
شده صید مرگ و رسیده به خواب
سمن بین که هست از نهفته تهی
شقایق شده چون یکی پر بهی
منه دل بر این روزگار درشت
که او بشکند مهره سند و پشت
که گیتی سپنج است و ما در گذر
به غفلت مبر عمر در وی به سر
سهی سرو بینی که زین سان بلند
دو رخساره همچون دل دردمند
بسی گشته ام بر لب جویبار
بغلطید چون آب در مرغزار
شکار آهوان و گوزنان و گور
بسی دیده و هم شده بخت شور
به هامون چو رفتی به وقت شکار
زده حلقه در گرد من صدهزار
به هر چند چون شادمان آمدم
سرانجام بینم چه سان آمدم
به روز جوانی فرو خفته زار
تو در پی ز گیتی همین چشم دار
چریدم در این پهن گیتی دویست
چه سازم در این عمر کوته نویست
به ملک جهان دل مدارید شاد
نگه کن ببین پیکر نوش زاد
پدرمان که پرمایه جمشید بود
به بالین من خفته چون بید بود
نیارست منع چنین روز کرد
به ناکام ترک دل افروز کرد
بدین سان پریدم ز تخت بهی
بکنده دل از جایگاه مهی
شنیدم زگفتار هندوستان
که آیی تو از زابل و سیستان
نهاده ز بهر تو این برده رنج
رهاکن مرو را تو بردار گنج
نهان کن سر دخمه ای نامجو
به ایران رو این داستان را بگو
زنهصد فزونست کاین دیو گرگ
ز من پاسبان شد به گنج بزرگ
ز ما باد بر پهلوان آفرین
دلیر و جهانگیر و پاکیزه دین
فرامرز چون تخته زر بخواند
سرشکش زدیده به رخ برفشاند
روان شد زچشم جهانجوی جوی
درآن چهره زر بمالید روی
دل پاکش از چهره او بسوخت
بنالید زار و دلش برفروخت
بفرمود تا گوهر و زر ناب
صراحی که بد پر چه در خوشاب
زچیزی که بد یک سره بار کرد
جهان پر زر و رخت و دینار کرد
نهفته برون کرد وآن شه بماند
بسی مشک و عنبر بر او برفشاند
همان رخت وآن جامه خسروی
گرانمایه کوپال و تیغ گوی
همان تاج زرین و پرمایه تخت
بماندند با شاه زیبا درخت
دگر هر چه بد گنج برداشتند
به روی شرف در بپرداختند
جهانی به بالین گنج آمدند
زبردن سراسر به رنج آمدند
چو گیتی تهی شد ز درنده گرگ
به شهر آمدند آن سپاه بزرگ
چو لشکر ستوه آمد از خواسته
همه شاد زان گنج آراسته
به می برنشستند چنگ و رباب
گران شد سر می خوران از شراب
همین بر ببخشید گنج و بره
وزو لشکری شاد شد یک سره
دو تیغ سمنکش به الماس پاک
که مانند خورشید بد تابناک
یکی زان به گستهم گودرز داد
دل شیر شد زان چنان تیغ شاد
زراسب گرانمایه را زان یَکی
ببخشید تریاق پاک اندکی
به گرگین میلاد گُرزَم کمر
بفرمود آن گرد پرخاشخر
بخش ۴۲ - آمدن فرامرز در غار و دیدن گنج نوش زاد بن جمشید و سرگذشت آن: در آن گه که برشد خروش خروسبخش ۴۴ - رفتن فرامرز رستم به جنگ مار جوشا و کشته شدن مار به دست فرامرز: چو یک چند بد با می و رود وجام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی لوح زرین به بالین اوی
نوشته یکی نامه کای جنگجوی
هوش مصنوعی: یک لوح زرین در کنار او گذاشته شده و بر روی آن نوشتهای وجود دارد که به جنگجویان مربوط میشود.
چو من بس فراخست و لشکرپناه
جهان پر زر و سیم در سنگ گاه
هوش مصنوعی: من همچون سرزمین وسیع و پهناوری هستم که در آن سپاهی برای محافظت وجود دارد و دنیای اطراف پر از طلا و نقره است، حتی در دل سنگها.
تو باری فروزان میان گوان
که ما بی تن و جان شدیم و روان
هوش مصنوعی: تو همچون ستارهای در تاریکی درخشانی، در حالی که ما آزادانه و بدون قید و بند، روحمان پرواز کرده است.
پدر کرد نام مرا نوش زاد
زجمشید دارم به گیتی نژاد
هوش مصنوعی: پدرم نام مرا نوشزاد گذاشت، چون از نسل جمشید هستم و در این دنیا به دنیا آمدهام.
نیای تو یک سر پدر بر پدر
پدر ما و زاده تویی ای پسر
هوش مصنوعی: پدر تو، یکی از اجداد ما است و تو نتیجه و پسری از آن نسل هستی.
تو تکیه به عمر جوانی مکن
به گیتی چو ما زندگانی مکن
هوش مصنوعی: به جوانی خود اتکا نکن و زندگی را مانند ما نگذران.
به روز جوانی رسیدم به مرگ
نگه کن به بالین من تیغ و ترک
هوش مصنوعی: در روزهای جوانیام به مرگ نزدیک شدم، در کنارش توجه کن که دقیقا در کنار من، تیغی و ترکهایی از درد وجود دارد.
بیالوده بر من همین مشک ناب
شده صید مرگ و رسیده به خواب
هوش مصنوعی: بی آن که چیزی به من بیفزاید، همانند مشک خالص، به دام مرگ گرفتار شده و به خواب رفتهام.
سمن بین که هست از نهفته تهی
شقایق شده چون یکی پر بهی
هوش مصنوعی: در دشت زیبا و پر از گل، شقایقهایی به چشم میخورد که با زیبایی و رنگهای باشکوهشان، تمام رنجها و غمهای پنهان را پنهان کردهاند. آنها همچون پرهای لطیف و دلچسبی هستند که وضعیت دلگیر و غمانگیز را تحتالشعاع قرار میدهند و جلوهای دلنواز به طبیعت میبخشند.
منه دل بر این روزگار درشت
که او بشکند مهره سند و پشت
هوش مصنوعی: دل خود را به این روزگار سخت نبند، زیرا او میتواند به آسانی تمام امیدها و پشتیبانیهایت را از بین ببرد.
که گیتی سپنج است و ما در گذر
به غفلت مبر عمر در وی به سر
هوش مصنوعی: دنیا مانند اسفنجی است که ما در آن در حال عبور هستیم و نباید به خواب غفلت عمر خود را در آن بگذرانیم.
سهی سرو بینی که زین سان بلند
دو رخساره همچون دل دردمند
هوش مصنوعی: عزیزم، تو را میبینم که همانند سرو بلند و خوش قامت هستی و دو چهرهات به زیبایی و لطافت دلهای دردمند میماند.
بسی گشته ام بر لب جویبار
بغلطید چون آب در مرغزار
هوش مصنوعی: مدت زیادی را در کنار جویبار سرگردان شدهام، مانند آبی که در دشت در حال جریان است.
شکار آهوان و گوزنان و گور
بسی دیده و هم شده بخت شور
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مشاهده شکار آهوان و گوزنها اشاره میکند و اظهار میدارد که در این میان، شانس یا بخت وی بد و ناخوشایند بوده است. به طور کلی، به نظر میرسد که وی با وجود دیدن این صحنهها، از نظر خوششانسی در موقعیت خوبی قرار ندارد.
به هامون چو رفتی به وقت شکار
زده حلقه در گرد من صدهزار
هوش مصنوعی: وقتی به هامون رفتی برای شکار، به دور من حلقهای از هزاران ایجاد کردی.
به هر چند چون شادمان آمدم
سرانجام بینم چه سان آمدم
هوش مصنوعی: هرچند که با خوشحالی و شوق وارد شدم، حالا میبینم که چگونه وارد شدهام.
به روز جوانی فرو خفته زار
تو در پی ز گیتی همین چشم دار
هوش مصنوعی: در روزهای جوانی، تو به شدت غمگین و ناراحت به نظر میرسی، در حالی که تنها چیزی که از دنیا بر جا مانده، همین نگاه توست.
چریدم در این پهن گیتی دویست
چه سازم در این عمر کوته نویست
هوش مصنوعی: در این دنیای وسیع، زندگی من کوتاه است و نمیدانم در این عمر محدود چه کاری میتوانم انجام دهم.
به ملک جهان دل مدارید شاد
نگه کن ببین پیکر نوش زاد
هوش مصنوعی: دل خود را به دنیا وابسته نکنید و با شادی زندگی کنید، به زیباییهای اطراف نگاه کنید و از نعمتهای زندگی لذت ببرید.
پدرمان که پرمایه جمشید بود
به بالین من خفته چون بید بود
هوش مصنوعی: پدر ما که به اندازه جمشید بزرگ و با ارزش بود، در کنار من خوابیده بود و مانند درخت بید نرم و آرام بود.
نیارست منع چنین روز کرد
به ناکام ترک دل افروز کرد
هوش مصنوعی: نمیتوانستم مانع چنین روز خوبی شوم، زیرا دل کسی که بیخبر است را خوشحال کردهام.
بدین سان پریدم ز تخت بهی
بکنده دل از جایگاه مهی
هوش مصنوعی: بدین صورت از تخت زیبایی پایین آمدم و دلم را از مکان ماهی جدا کردم.
شنیدم زگفتار هندوستان
که آیی تو از زابل و سیستان
هوش مصنوعی: شنیدم که در هندوستان میگویند تو از سرزمین زابل و سیستان میآیی.
نهاده ز بهر تو این برده رنج
رهاکن مرو را تو بردار گنج
هوش مصنوعی: به خاطر تو این برده سختی را رها کن و گنج را از او بگیر.
نهان کن سر دخمه ای نامجو
به ایران رو این داستان را بگو
هوش مصنوعی: در یک مکان پنهان، داستانی مهم از ایران را بگو.
زنهصد فزونست کاین دیو گرگ
ز من پاسبان شد به گنج بزرگ
هوش مصنوعی: از بین هزاران، این موجود شیطانی که مانند گرگ است، چون نگهبان من در برابر گنج بزرگ شده است.
ز ما باد بر پهلوان آفرین
دلیر و جهانگیر و پاکیزه دین
هوش مصنوعی: از ما بادی به سوی پهلوانی فرستاده میشود، کسی که دلیر، جهانی بزرگ و با دین پاک است.
فرامرز چون تخته زر بخواند
سرشکش زدیده به رخ برفشاند
هوش مصنوعی: فرامرز به مانند تختهای از زر میخواند و اشکش بر صورتش میریزد.
روان شد زچشم جهانجوی جوی
درآن چهره زر بمالید روی
هوش مصنوعی: از چشمان جهان، آب روانی جاری شد و در آن، صورتش را به طلای درخشان پوشاند.
دل پاکش از چهره او بسوخت
بنالید زار و دلش برفروخت
هوش مصنوعی: دل معصوم او با زیباییاش به آتش عشق شعلهور گشت و او با دل شکستهاش به زاری و ناله پرداخت.
بفرمود تا گوهر و زر ناب
صراحی که بد پر چه در خوشاب
هوش مصنوعی: فرمود تا در ظرفی زیبا و گرانبها، جواهرات و طلاهای ناب بریزند که چه چیزی در آن خوشبوست و دلنشین.
زچیزی که بد یک سره بار کرد
جهان پر زر و رخت و دینار کرد
هوش مصنوعی: از چیزی که تنها خیری در آن نبود، جهان را پر از طلا و ثروت کرد.
نهفته برون کرد وآن شه بماند
بسی مشک و عنبر بر او برفشاند
هوش مصنوعی: او در خفا چیزی را آشکار کرد و آن پادشاه (شه) همچنان عطر و بویی از مشک و عنبر بر او پاشید.
همان رخت وآن جامه خسروی
گرانمایه کوپال و تیغ گوی
هوش مصنوعی: آن لباس و پوشش باارزش و زیبا که نشان دهندهی مقام پادشاهی است و همچنین شمشیر گویدار که همراه آن است.
همان تاج زرین و پرمایه تخت
بماندند با شاه زیبا درخت
هوش مصنوعی: تاج طلایی و باارزش و تخت شاهانه همچنان همراه با پادشاه زیبا باقی ماندهاند.
دگر هر چه بد گنج برداشتند
به روی شرف در بپرداختند
هوش مصنوعی: آنچه را که از بدیها به دست آوردند، به خاطر شرافت و بزرگواری خود، به آن هزینه و بخشش کردند.
جهانی به بالین گنج آمدند
زبردن سراسر به رنج آمدند
هوش مصنوعی: مردم از دور و بر دنیا برای دیدن یک گنج نزد من آمدند، اما در طول این مسیر سختیها و رنجهای زیادی را تحمل کردند.
چو گیتی تهی شد ز درنده گرگ
به شهر آمدند آن سپاه بزرگ
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا از وجود گرگ درنده خالی شد، آن ارتش بزرگ به شهر آمدند.
چو لشکر ستوه آمد از خواسته
همه شاد زان گنج آراسته
هوش مصنوعی: وقتی که سربازان از خواستههای خود خسته شدند، همه از آن گنج با ارزشی که جمع کردهاند، شاد و خوشحال میشوند.
به می برنشستند چنگ و رباب
گران شد سر می خوران از شراب
هوش مصنوعی: در میخانه، نوازندگان چنگ و رباب مشغول نواختن شدند و سر مستها از نوشیدن شراب پر شد.
همین بر ببخشید گنج و بره
وزو لشکری شاد شد یک سره
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با بخشش گنج و بره، همه لشکر به طور کامل شاد و خوشحال شدند.
دو تیغ سمنکش به الماس پاک
که مانند خورشید بد تابناک
هوش مصنوعی: دو شمشیر از چوب سمن که به سختی و پاکی الماس هستند و مانند خورشید میدرخشند.
یکی زان به گستهم گودرز داد
دل شیر شد زان چنان تیغ شاد
هوش مصنوعی: گودرز یکی از قهرمانان ایرانی، دلیر و بیباک بود و وقتی که با یک شمشیر قوی و زیبا روبهرو شد، احساس شجاعت و شادمانی کرد.
زراسب گرانمایه را زان یَکی
ببخشید تریاق پاک اندکی
هوش مصنوعی: زراسب بزرگوار به آن یک نفر، مقدار کمی از تریاق خالص را هدیه داد.
به گرگین میلاد گُرزَم کمر
بفرمود آن گرد پرخاشخر
هوش مصنوعی: در روز تولد گرگین، آن شخص با قدرت و شجاعت، به او فرمان داد تا برای مواجهه با دشمنان آماده شود.
حاشیه ها
1403/07/02 11:10
احمد خرمآبادیزاد
در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) میخواند.