گنجور

بخش ۴۰ - رفتن فرامرز به جنگ گرگ گویا با بیژن و سوار شدن بیژن برگرگ (و) رفتن در کوه و کشته شدن گرگ به دست بیژن

یکی هفته زان گونه بد شادکام
برآن بستر از گرگ بردند نام
به نوشاد گفت ار بگویی رواست
که ماوای آن گرگ گویا کجاست
بدو گفت از ایدر سه روزه برون
یکی بیشه ای نام او مرزغون
همیشه در آن مرغزار آید او
به هامون ز بهر شکار آید او
زآسیب او شیر از آن مرغزار
گریزان شود بر سر کوهسار
پلنگان ز دندان او خسته دل
بسا مرزبان گرگ بشکسته دل
سخن هرچه گویی جوابت دهد
به تک آهوان در کبابت دهد
بفرمود بستن گرانمایه بار
کشیدن بنه سوی آن مرغزار
چو شد سوی هامون شبان و رمه
به تندی بگردید یک یک همه
زهامون همان گرگ پیدا نبود
نگه کرد و جایی هویدا نبود
بفرمود تا برکشیدند نای
چو بشنید ناگه درآمد زجای
بغرید آمد به سوی سپاه
پراکنده شد لشکر هندوشاه
بماندند ایرانیان در میان
بیامد به کردار شیرژیان
پذیره شدش بیژن تیزچنگ
رها کرد وآمد بسان نهنگ
کمان را بپیچید و بفشرد شصت
بپیوست با او خدنگ درشت
بزد بر برو سینه گرگ پیر
وزو غرقه شد یکسره چوب تیر
بدو گفت گرگ ای بد بدهنر
تو زین گرگ گویا نداری خبر
که نالند پیلان ز دندان من
نپویند پهلوی میدان من
زنهصد همانا که سالست بیش
که تا من برآوردم این یال خویش
به پیکار من کس در این مرغزار
نیامد نگردید در وی شکار
شما را همانا رسیدست مرگ
بدین سان بیایید با تیغ و ترک
ازو بیژن گیو شد در شگفت
بدان دیو بر تیرباران گرفت
رسیده پس آن گرگ نیرویمند
سمند جوان را به دندان فکند
چو دید از سر زین گو نامدار
چو مرغی برآن دیو بر شد سوار
بدان پیکرش دید چون خارموی
بجست و گرفتش یکایک سروی
گرفتش به دست دلاور سرون
به دست دگر خنجر آبگون
بزد بر سرکتف آن دیو زوش
زگردان لشکر برآمد خروش
چو از خنجر تیز بیداد کرد
تن دیو از آن درد فریادکرد
به یاری رسیدش فرامرز گو
به شمشیر سام اندر آورد غو
چو از زخم او سست شد نره دیو
بیاورد سوی بیابان غریو
پس اندر دمان پهلوان و سپاه
هوا شد ز گرد دلیران سیاه
همان دیوبد سوی کهسار شد
از آن انجمن ناپدیدار شد
زگردان لشکر برآمد دریغ
که شد دیو از آن دشت می خورد تیغ
دریغ آن چنان بیژن گیو گرد
که بر دیو بنشست و بادش ببرد
هر آن کس که بر دیو گردد سوار
ندانم که چون باشد انجام کار
که داند که این جادوی جنگجوی
کجا رفت بیژن چه سازد بدوی
فرامرز یل دامن کوهسار
نگه کرد و آمد سوی دشت و غار
به هردشت و غاری که بد بنگرید
ز گرگ و ز بیژن نشانی ندید
به نومید آمد سوی مرغزار
بزد خیمه بر دامن جویبار
چو ابر بهاران بریزنده نم
که برگیو شیر از من آمد ستم
اگر گیو گودرز زان آگهی
بیابد شود تن ز جانش تهی
از آن سو که بیژن بدو شد سوار
چو باز آمد آن دیو بر کوهسار
چو دیو اندر آمد به گرد دره
یکی غار بد سهمناک و نزه
بدان غار در شد همان دیو زوش
بایستاد برجای و بر زد خروش
بدو گفت کای بیژن زورمند
فرود آی و بنشین به جای بلند
چو افزون شده مر تو را خون من
چو خستی در این چهره گلگون من
تو را من یکی پای مزد آورم
به دیده زمین پیش تو بسپرم
که من سالیان تا در این دشت کین
بدین سان به تنها سپارم زمین
چو جمشید را بود انگشتری
به فرمان او مرغ و دیو و پری
بفرمود کاخی در این تیره غار
به الماس کردند در این سنگ قار
به فرمان او چون که شد کرده کاخ
بیاورد گنج از جهان فراخ
در این تیره کهسار کرد او نهان
وز آن پس به استخر رفت از جهان
مرا پاسبان کرده بر تیره کوه
بدان تا نگهدارمش از گروه
مرا گفت از ایدر تو بیدار باش
شب و روز در کوه هشیار باش
شنیده بدو گفت ز اختر شناس
که این دیو گردد ز درد و هراس
که آن روز آید یکی سرفراز
بدین دیو سازد نبرد دراز
براین گرگ شیری سواره شود
وز الماس او دیو پاره شود
بدان کان برآرنده گنج ماست
گر او را نمایی یکی ره سزاست
فرود آی در غار و بردار پی
ببر گنج بر سوی کاوس کی
کنون بشنو و پاسبان را مزن
که آهوت گویند هر انجمن
بدو گفت بیژن که افسون مکن
که برمن نگیرد بدین سان سخن
به خنجر ببرم تو را یال و پشت
بدارم سرویت بدین سان به مشت
بدین تیز خنجر نمایمت رنج
اگر خود به دستت هزارست گنج
به افسون نیاری به در برد جان
هم اکنون ازینت برآرم روان
بدوگفت گرگ ای گو دلپذیر
تو این گفته من به بازی مگیر
زجمشید زین سان بسی بود گنج
رها کن مرا در سرای سپنج
در این غار در شو شگفتی بین
که نالد ز گنج دلیران زمین
از او خیره شد بیژن جنگجوی
چنین گفت کای زشت ناخوب روی
زگنج ار سخن راست گویی چنین
بدین کار کردی نکویی همین
همیدون سوارم سوی گنج بر
بکاف آن در گنج بردار سر
دگر چون تو را رای آویزی است
سوار تو را خنجر تیزی است
بدارم به دستت یکایک سروی
ببرم همی یالت از چارسوی
به غار اندرون رفت دیو بلند
به چنگل یکی سنگ خواره بکند
یکی مغفر آهنین برگرفت
گرانمایه بیژن چو دید آن شگفت
به خنجر سرش را ببرید خوار
بیفتاد آن دیو در غار تار
از آن دیو پتیاره یک سو جهید
به غار اندرون گرگ شد ناپدید
فروشد بدان نردبان نامور
فرو کرده دید او ز خارا دو در
گرانمایه بیژن چو در باز کرد
به نام خدا رفتن آغاز کرد
یکی چار صفه برآورده دید
تو گفتی خدایش چنان آفرید
درو زر به خرمن فرو ریخته
ز هر سو چراغی درآویخته
یکایک بدو رشته زر ناب
فروهشته یکسر به در خوشاب
جواهر چو آتش فروزان دروی
وزآن گوهران خیره شد جنگجوی
ز زرپاره تخته نهاده به هم
نهاده بر آن تخته هم تاج جم
فروهشته زان تاج زر گوشوار
همه دانه گوهر شاهوار
برآن تخت زیبا ده انگشتری
چو رخساره زهره و مشتری
کمرهای زرین فزون از هزار
به هرگوشه بد جامه شاهوار
ز مشک و ز عنبر ز کافور ناب
ز فیروزه و لعل و در خوشاب
چنان بد کز اندازه و حد برون
نهاده به سر تاج گوهر نگار
دو شمشیر زرین کشید از نیام
دو انگشتری لعل خورشید فام
سه جام مرصع به در یتیم
برآورد از آن گنج بی رنج و بیم
کیانی کمر بر میان بست شیر
برون آمد از گنج خانه دلیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی هفته زان گونه بد شادکام
برآن بستر از گرگ بردند نام
هوش مصنوعی: یک هفته آن فرد خوشبخت را در حالی که بر بستر نشسته بود، از خطر گرگ‌ها نجات دادند.
به نوشاد گفت ار بگویی رواست
که ماوای آن گرگ گویا کجاست
هوش مصنوعی: به نوشاد گفت: اگر بگویی، درست است که محل زندگی آن گرگ کجاست؟
بدو گفت از ایدر سه روزه برون
یکی بیشه ای نام او مرزغون
هوش مصنوعی: او گفت که از این طرف، به فاصله سه روز، یکی جنگل است به نام مرزغون.
همیشه در آن مرغزار آید او
به هامون ز بهر شکار آید او
هوش مصنوعی: او همیشه در آن دشت و مرتع حضور دارد و به خاطر شکار، به کنار دریاچه می‌آید.
زآسیب او شیر از آن مرغزار
گریزان شود بر سر کوهسار
هوش مصنوعی: از خطر او، شیر از چراگاه فرار می‌کند و به بالای کوه‌سار می‌رود.
پلنگان ز دندان او خسته دل
بسا مرزبان گرگ بشکسته دل
هوش مصنوعی: پلنگ‌ها از دندان او خسته و دل‌شکسته‌اند، و بسیاری از مرزبانان هم در برابر او دچار یأس و شکست شده‌اند.
سخن هرچه گویی جوابت دهد
به تک آهوان در کبابت دهد
هوش مصنوعی: هر چه که بگویی، پاسخ آن در وجود تو و در زیبایی‌هایت نمایان خواهد شد.
بفرمود بستن گرانمایه بار
کشیدن بنه سوی آن مرغزار
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا بارهای ارزشمند را جمع کنند و به سمت آن مزرعه بروند.
چو شد سوی هامون شبان و رمه
به تندی بگردید یک یک همه
هوش مصنوعی: وقتی که به سمت هامون رفت، شبان و گله‌اش به سرعت هر کدام به سمت خودشان حرکت کردند.
زهامون همان گرگ پیدا نبود
نگه کرد و جایی هویدا نبود
هوش مصنوعی: در میان ما گرگی وجود نداشت که به چشم بیاید و در جایی نمایان شود.
بفرمود تا برکشیدند نای
چو بشنید ناگه درآمد زجای
هوش مصنوعی: فرمودند تا نای را بلند کنند و به محضی که صدا را شنید، ناگهان از مخفیگاهش خارج شد.
بغرید آمد به سوی سپاه
پراکنده شد لشکر هندوشاه
هوش مصنوعی: صدای تند و بلندی به سوی سپاه نزدیک شد و لشکر شاه هند به سرعت پراکنده گردید.
بماندند ایرانیان در میان
بیامد به کردار شیرژیان
هوش مصنوعی: ایرانیان در سختی‌ها و دشواری‌ها همچنان پایدار و مقاوم ماندند و به شجاعت و دلیری شیرها رفتار کردند.
پذیره شدش بیژن تیزچنگ
رها کرد وآمد بسان نهنگ
هوش مصنوعی: بیژن با تصمیمی قاطع و سریع به سمت هدفش رفت و مانند یک نهنگ بزرگ و آزاد به آب‌ها وارد شد.
کمان را بپیچید و بفشرد شصت
بپیوست با او خدنگ درشت
هوش مصنوعی: کمان را خم کرد و فشرد و انگشتانش را به همراه تیر بزرگ به آن وصل کرد.
بزد بر برو سینه گرگ پیر
وزو غرقه شد یکسره چوب تیر
هوش مصنوعی: بر سینه گرگ پیر ضربه‌ای زد و به‌دنبال آن، چوب تیر او را به‌طور کامل غرق کرد.
بدو گفت گرگ ای بد بدهنر
تو زین گرگ گویا نداری خبر
هوش مصنوعی: او به گرگ گفت: ای بدذات و بدطینت، از این گرگ به نظر می‌رسد که تو از او بی‌خبر هستی.
که نالند پیلان ز دندان من
نپویند پهلوی میدان من
هوش مصنوعی: پیلان نمی‌توانند از دندان من شکایت کنند و به پهلوی میدان من نروند.
زنهصد همانا که سالست بیش
که تا من برآوردم این یال خویش
هوش مصنوعی: من از زمانی که این موی بلند را بر افراشتم، هنوز نمی‌دانم که چند سال گذشته است.
به پیکار من کس در این مرغزار
نیامد نگردید در وی شکار
هوش مصنوعی: در این دشت و صحرا هیچ‌کس به جنگ من نیامد و در اینجا جست‌وجو نکرد تا شکار کند.
شما را همانا رسیدست مرگ
بدین سان بیایید با تیغ و ترک
هوش مصنوعی: شما هم به زودی با این وضعیت به مرگ نزدیک می‌شوید. بیایید با شجاعت و عزم راسخ به استقبال آن بروید.
ازو بیژن گیو شد در شگفت
بدان دیو بر تیرباران گرفت
هوش مصنوعی: بیژن و گیو از این موضوع شگفت‌زده شدند که آن دیو به تیراندازی مشغول است.
رسیده پس آن گرگ نیرویمند
سمند جوان را به دندان فکند
هوش مصنوعی: گرگ قوی و قدرت‌مند به سمند جوان حمله کرده و او را به دندان می‌گیرد.
چو دید از سر زین گو نامدار
چو مرغی برآن دیو بر شد سوار
هوش مصنوعی: وقتی او از بالای اسبش به آن موجود بزرگ و ترسناک نگاه کرد، مانند پرنده‌ای که بر روی موجودی وحشتناک نشسته باشد، به او نزدیک شد و بر آن سوار شد.
بدان پیکرش دید چون خارموی
بجست و گرفتش یکایک سروی
هوش مصنوعی: رویش را دید که چون خار در میدانی می‌دوید و یکی یکی سروها را در بر می‌گرفت.
گرفتش به دست دلاور سرون
به دست دگر خنجر آبگون
هوش مصنوعی: دلاور با یک دست سرون را گرفت و با دست دیگر خنجر قرمز رنگی را در دست داشت.
بزد بر سرکتف آن دیو زوش
زگردان لشکر برآمد خروش
هوش مصنوعی: دیوی که بر دوش خود زره دارد، ناگهان از لشکر برمی‌خیزد و صدا و هیاهویی برپا می‌کند.
چو از خنجر تیز بیداد کرد
تن دیو از آن درد فریادکرد
هوش مصنوعی: زمانی که ظلم و ستم با تیغ تند خود به جان انسان می‌افتد، آن‌چنان دردناک و وحشتناک است که حتی موجودات نیرومند مانند دیو نیز از شدت رنج و دردی که متحمل می‌شوند، فریاد می‌زنند.
به یاری رسیدش فرامرز گو
به شمشیر سام اندر آورد غو
هوش مصنوعی: فرامرز به کمک او شتافت و به دلاوری و شمشیرزنی سام به میدان آمد و غوغا به پا کرد.
چو از زخم او سست شد نره دیو
بیاورد سوی بیابان غریو
هوش مصنوعی: وقتی نره دیو از زخم او ضعیف و ناتوان شد، به سمت بیابان فریاد و ناله‌ای سر داد.
پس اندر دمان پهلوان و سپاه
هوا شد ز گرد دلیران سیاه
هوش مصنوعی: در آن زمان، قهرمانان و سربازان به میدان آمدند و هوا به خاطر حضور دلیران پر از شور و هیجان شد.
همان دیوبد سوی کهسار شد
از آن انجمن ناپدیدار شد
هوش مصنوعی: دیوبد به سمت کوه‌ها رفت و از آن جمعیت ناپدید شد.
زگردان لشکر برآمد دریغ
که شد دیو از آن دشت می خورد تیغ
هوش مصنوعی: از جمعیت لشکر صدایی به گوش رسید که افسوس، دیو از آن دشت به راحتی می‌گذرد و خطر می‌کند.
دریغ آن چنان بیژن گیو گرد
که بر دیو بنشست و بادش ببرد
هوش مصنوعی: متاسفانه بیژن و گیو به اندازه‌ای قوی و شجاع بودند که توانستند با دیو مقابله کنند و در هنگام نبرد، بادی که از نیرنگ دیو برمی‌خاست، آن‌ها را به راحتی شکست داد.
هر آن کس که بر دیو گردد سوار
ندانم که چون باشد انجام کار
هوش مصنوعی: هر کسی که بر مشکلات و موانع غلبه پیدا کند، نمی‌دانم که سرانجام کارش چگونه خواهد بود.
که داند که این جادوی جنگجوی
کجا رفت بیژن چه سازد بدوی
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند که این جادوی جنگجو کجا رفته است، بیژن چه کار می‌تواند بکند.
فرامرز یل دامن کوهسار
نگه کرد و آمد سوی دشت و غار
هوش مصنوعی: فرامرز، پهلوان دلیر، به دامنه کوه نگاه کرد و به سمت دشت و غار حرکت کرد.
به هردشت و غاری که بد بنگرید
ز گرگ و ز بیژن نشانی ندید
هوش مصنوعی: در هر جایی که نگاه کنید، نشانه‌ای از گرگ و بیژن نخواهید یافت.
به نومید آمد سوی مرغزار
بزد خیمه بر دامن جویبار
هوش مصنوعی: او به ناامیدی به سمت دشت رفت و در کنار جویبار چادر برپا کرد.
چو ابر بهاران بریزنده نم
که برگیو شیر از من آمد ستم
هوش مصنوعی: مانند باران بهاری که می‌بارد و خاک را زنده می‌کند، بر من هم آتشی افکنده‌اند که مانند شیر، قدرت و تبخیر مرا تحت فشار قرار داده است.
اگر گیو گودرز زان آگهی
بیابد شود تن ز جانش تهی
هوش مصنوعی: اگر گیو گودرز از این خبر باخبر شود، جانش از بدنش خارج می‌شود.
از آن سو که بیژن بدو شد سوار
چو باز آمد آن دیو بر کوهسار
هوش مصنوعی: در حالی که بیژن سوار بر اسب شد، آن دیوان به کوه‌ها بازگشت.
چو دیو اندر آمد به گرد دره
یکی غار بد سهمناک و نزه
هوش مصنوعی: وقتی دیوی به دور دره‌ای وارد شد، غاری ترسناک و وحشت‌آور مشاهده کرد.
بدان غار در شد همان دیو زوش
بایستاد برجای و بر زد خروش
هوش مصنوعی: در آن غار، همان دیو وارد شد و در جای خود ایستاد و فریاد زد.
بدو گفت کای بیژن زورمند
فرود آی و بنشین به جای بلند
هوش مصنوعی: او گفت: ای بیژن قدرتمند، پایین بیا و بر روی جایگاهی که هستی بنشین.
چو افزون شده مر تو را خون من
چو خستی در این چهره گلگون من
هوش مصنوعی: وقتی که خون من بر تو افزوده شده و تو در این چهره‌ی سرخ من شکست خورده‌ای، احساسات عمیق و اثرات عشق و دلشکستگی در اینجا به تصویر کشیده شده است.
تو را من یکی پای مزد آورم
به دیده زمین پیش تو بسپرم
هوش مصنوعی: من تو را با پای خود به جایی می‌رسانم که در برابر دیدگانت قرار گیرد و به زمین بسپارمش.
که من سالیان تا در این دشت کین
بدین سان به تنها سپارم زمین
هوش مصنوعی: من سال‌هاست که در این دشت بی‌کسی تنهایم و این سرزمین را فقط برای خودم می‌سازم.
چو جمشید را بود انگشتری
به فرمان او مرغ و دیو و پری
هوش مصنوعی: جمشید یک انگشتر داشت که به وسیله آن بر همه موجودات، از جمله پرندگان و دیوان و پری‌ها، تسلط و فرمانروایی داشت.
بفرمود کاخی در این تیره غار
به الماس کردند در این سنگ قار
هوش مصنوعی: او دستور داد تا در این غار تاریک، کاخی بسازند و آن را با الماس تزئین کردند.
به فرمان او چون که شد کرده کاخ
بیاورد گنج از جهان فراخ
هوش مصنوعی: به دستور او، وقتی که برای ساختن کاخ اقدام کرد، از دنیای وسیع ثروت و گنج را به ارمغان آورد.
در این تیره کهسار کرد او نهان
وز آن پس به استخر رفت از جهان
هوش مصنوعی: در این کوه‌های تاریک، او پنهان شد و بعد از آن به دریاچه‌ای رفت و از دنیا جدا شد.
مرا پاسبان کرده بر تیره کوه
بدان تا نگهدارمش از گروه
هوش مصنوعی: من را نگهبانی کرده‌اند بر روی کوه‌های تاریک تا از گروهی که ممکن است به من آسیب برسانند، محافظت کنند.
مرا گفت از ایدر تو بیدار باش
شب و روز در کوه هشیار باش
هوش مصنوعی: به من گفتند که همیشه هوشیار باش و در هر زمان، چه در شب و چه در روز، در کوه مراقب باش.
شنیده بدو گفت ز اختر شناس
که این دیو گردد ز درد و هراس
هوش مصنوعی: به او گفتند که اخترشناس خبر داده است که این دیو تحت تأثیر درد و ترس قرار می‌گیرد.
که آن روز آید یکی سرفراز
بدین دیو سازد نبرد دراز
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که شخصی با افتخار در برابر این دیو به جنگ خواهد پرداخت و نبردی طولانی برگزار خواهد شد.
براین گرگ شیری سواره شود
وز الماس او دیو پاره شود
هوش مصنوعی: اگر بر روی این گرگ، شیری سوار شود، از درخشش الماس او، دیوها نیز تکه‌تکه خواهند شد.
بدان کان برآرنده گنج ماست
گر او را نمایی یکی ره سزاست
هوش مصنوعی: بدان که این فرد، کلید گنجینه‌ی ماست؛ اگر او را به راهی درست هدایت کنی، به حقیقت، می‌توانی از او بهره‌مند شوی.
فرود آی در غار و بردار پی
ببر گنج بر سوی کاوس کی
هوش مصنوعی: به درون غار برو و نشانه‌های گنج را پیدا کن و به سوی کاووس حرکت کن.
کنون بشنو و پاسبان را مزن
که آهوت گویند هر انجمن
هوش مصنوعی: در حال حاضر بشنو و به نگهبان آسیب نرسان، زیرا هر جمعی او را با نام خاصی می‌شناسد.
بدو گفت بیژن که افسون مکن
که برمن نگیرد بدین سان سخن
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: این کار را نکن، که این نوع صحبت‌ها روی من تأثیر نمی‌گذارد.
به خنجر ببرم تو را یال و پشت
بدارم سرویت بدین سان به مشت
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را با خنجر بزنم، پس موهایت را نگه می‌دارم و به این شکل تو را به شدت می‌زنم.
بدین تیز خنجر نمایمت رنج
اگر خود به دستت هزارست گنج
هوش مصنوعی: اگرچه تو به ظاهر دارای ثروت و دارایی‌های زیادی هستی، اما درد و رنجی که با این خنجر ( یا این وسایل و امکانات) به otros می‌زنی، می‌تواند به تو بازگردد.
به افسون نیاری به در برد جان
هم اکنون ازینت برآرم روان
هوش مصنوعی: به کمک جادو و سحر هم نمی‌توانی جان خود را نجات دهی، اکنون از این وضعیت رهایم کن.
بدوگفت گرگ ای گو دلپذیر
تو این گفته من به بازی مگیر
هوش مصنوعی: گرگ به او گفت: ای دلپذیر، این گفته‌ی من را جدی نگیر و به بازی بگیر.
زجمشید زین سان بسی بود گنج
رها کن مرا در سرای سپنج
هوش مصنوعی: از جمشید، این‌گونه گنج‌های بسیار وجود دارد، مرا در دنیای سختی‌ها رها کن.
در این غار در شو شگفتی بین
که نالد ز گنج دلیران زمین
هوش مصنوعی: در این غار، شگفتی‌هایی وجود دارد که از دلیران زمین در آنجا صدایی به گوش می‌رسد.
از او خیره شد بیژن جنگجوی
چنین گفت کای زشت ناخوب روی
هوش مصنوعی: بیژن جنگجوی در زیبایی و جذابیت به شدت متوجه شخصی می‌شود و در دلش به او می‌گوید:‌ ای کسی که چهره‌ات زشت و نازیباست!
زگنج ار سخن راست گویی چنین
بدین کار کردی نکویی همین
هوش مصنوعی: اگر از گنجینه‌ی دل سخن‌های راست و درست بگویی، به همین کار نیکو پرداخته‌ای.
همیدون سوارم سوی گنج بر
بکاف آن در گنج بردار سر
هوش مصنوعی: من سوار بر اسبم به سمت گنج می‌روم تا در گنج را باز کنم و به آن وارد شوم.
دگر چون تو را رای آویزی است
سوار تو را خنجر تیزی است
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند تو به سوارکار ماهری تبدیل می‌شود، همیشه یک خنجر تیز و آماده در دستان او قرار دارد.
بدارم به دستت یکایک سروی
ببرم همی یالت از چارسوی
هوش مصنوعی: من هر یک از سروها را به دستت می‌آورم و می‌خواهم یالت را از چهار سو ببینم.
به غار اندرون رفت دیو بلند
به چنگل یکی سنگ خواره بکند
هوش مصنوعی: دیو بزرگ به داخل غار رفت و با دستانش یکی از سنگ‌های نرم را برداشت.
یکی مغفر آهنین برگرفت
گرانمایه بیژن چو دید آن شگفت
هوش مصنوعی: یک نفر کلاه خود آهنی را برداشت و وقتی بیژن با ارزش را دید، به شگفتی افتاد.
به خنجر سرش را ببرید خوار
بیفتاد آن دیو در غار تار
هوش مصنوعی: با خنجر، سر آن موجود شیطانی را بریدند و او در غار تیره و تار به زمین افتاد و خوار و ذلیل شد.
از آن دیو پتیاره یک سو جهید
به غار اندرون گرگ شد ناپدید
هوش مصنوعی: یک موجود زشت و بدجنس از یک سمت به داخل غاری پرید و در آنجا به شکل گرگی ناپدید شد.
فروشد بدان نردبان نامور
فرو کرده دید او ز خارا دو در
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی با نردبانی مشهور به پایین آمده و در حالی که به زمین می‌نگرد، دو در از سنگ و خاک را مشاهده کرده است. این تصویر می‌تواند به نمادهای مختلفی اشاره داشته باشد، از جمله تلاش و سقوط، یا جستجوی فرصت‌ها در زندگی.
گرانمایه بیژن چو در باز کرد
به نام خدا رفتن آغاز کرد
هوش مصنوعی: بیژن، که ارج و ارزش زیادی دارد، وقتی در را باز کرد، با نام خدا سفرش را شروع کرد.
یکی چار صفه برآورده دید
تو گفتی خدایش چنان آفرید
هوش مصنوعی: کسی که چهار صفحه نوشته است، به وضوح توانسته چیزی بیرون بیاورد که به زعم تو، خداوند آن را به این شکل آفریده است.
درو زر به خرمن فرو ریخته
ز هر سو چراغی درآویخته
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح توصیف می‌شود که در یک مکان یا فضا، طلا و ثروت به شکل یکجا جمع شده و از هر طرف نوری درخشان و روشنگر به چشم می‌خورد. تصاویر بیانگر یک حالت شکوهمند و پر از فراوانی و زیبایی هستند.
یکایک بدو رشته زر ناب
فروهشته یکسر به در خوشاب
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها را به رشته‌ای از طلای خالص می‌پیوندند و در انتها به صورت زیبا و دلنشینی ارائه می‌دهند.
جواهر چو آتش فروزان دروی
وزآن گوهران خیره شد جنگجوی
هوش مصنوعی: جواهر مانند آتش درخشان است و درویش با دیدن این گوهرهای درخشان، جنگجو را حیرت‌زده کرده است.
ز زرپاره تخته نهاده به هم
نهاده بر آن تخته هم تاج جم
هوش مصنوعی: از تکه‌های طلا تخته‌ای ساخته و بر روی آن تاج جمشید قرار داده‌اند.
فروهشته زان تاج زر گوشوار
همه دانه گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: گوشواره‌ای که از تاج طلایی آویزان است، تمام دانه‌هایش شبیه جواهرات شاهانه می‌باشد.
برآن تخت زیبا ده انگشتری
چو رخساره زهره و مشتری
هوش مصنوعی: بر آن تخت زیبا، انگشتری به زیبایی چهره‌ی زهره و مشتری قرار دارد.
کمرهای زرین فزون از هزار
به هرگوشه بد جامه شاهوار
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و شکوه کمرهای زرین اشاره شده که از هر طرف درخشان و متمایز هستند، شبیه لباس‌های مجلل و شاهانه می‌باشند. این تصویر احساس زیبایی و تجمل را می‌رساند و نشان‌دهنده‌ی جذابیت و صفای خاصی است که از این کمرها ساطع می‌شود.
ز مشک و ز عنبر ز کافور ناب
ز فیروزه و لعل و در خوشاب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف عطرها و مواد خوشبو اشاره دارد. از خوشبوترین عناصر مانند مشک، عنبر و کافور صحبت می‌کند و همچنین به مفهوم زیبایی و جذابیت سنگ‌های قیمتی مثل فیروزه و لعل پرداخته است. در مجموع، این تصویرهای زیبا نشان‌دهنده احساس لذت و ظرافت است.
چنان بد کز اندازه و حد برون
نهاده به سر تاج گوهر نگار
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و شکوهی اشاره دارد که فراتر از حد و اندازه معمول است. گویی که زیبایی آن چنان است که می‌توان آن را مانند تاجی از جواهرات بر سر گذاشت.
دو شمشیر زرین کشید از نیام
دو انگشتری لعل خورشید فام
هوش مصنوعی: دو شمشیر طلایی را از غلاف بیرون آورد و دو انگشتری که رنگشان به رنگ خورشید بود، به دست کرد.
سه جام مرصع به در یتیم
برآورد از آن گنج بی رنج و بیم
هوش مصنوعی: سه جام زیبا و نفیس به درگاه یتیم بالا رفت که به وسیله آن گنجی بی دردسر و بدون ترس به دست آمده است.
کیانی کمر بر میان بست شیر
برون آمد از گنج خانه دلیر
هوش مصنوعی: کیانی با کمر بسته و اراده‌ای قوی، مانند شیری قوی و دلیر از عمق وجودش بیرون آمد.