بخش ۳۹ - یافتن فرامرز،گنج ضحاک تازی و خواندن نصیحت نامه او را
نوشته یکی تخته دیدند سنگ
بدو داستانی پراز بوی و رنگ
نوشته بسی گفته پند ارجمند
ز ضحاک،زی پهلوان بلند
بدان ای فرامرز رستم که من
به گیتی شده برتر از انجمن
نهادم به گیتی بسی گنج و زر
کشیده به خاک این سر تاجور
زبهر تو ای سرور سیستان
نهادم من این گنج هندوستان
ز زابل چو آیی بدین سرزمین
ببری سر دیو بی آفرین
به فرت طلسمات دیو نژند
همین گنج را کرده ام پای بند
ببینی همین گنبد و جای من
بدانی همین شاهی و رای من
چنان دان که من در همین مرغزار
به شادی نشستم بسی روزگار
به مکر و به تدبیر و از رای و ریو
به دام آوریدیم کناس دیو
بدین گنج کردم ورا پاسبان
که تا گوش دارد به روز و شبان
وز آن صفه دیو بی جان کنی
همان مرمر کوچه پیچان کنی
بکن آن سر گنج و شیران بود
هرآن کو برد گنج شیر آن بود
ببر هرچه خواهی به کاوس کی
که فرخنده باشی بر این بوم پی
فرامرز رستم چو نامه بخواند
از آن پند و اندرزها خیره ماند
بفرمود کندن همان سنگ را
بدید آن نشانی کنارنگ را
چهل نردبان دید کرده ز عاج
همه فرش دیبا و با تخت و تاج
درازی صفه ز ده تیر بیش
نگاریده دیوار بر گاومیش
نهاده چهل خم ز زر هر سویی
ز لعل و ز لولو بر پهلویی
مکلل به دیوار او شب چراغ
فروزان یکایک به مثل چراغ
ز شمشیر هندی و برگستوان
به هر سویکی جامه پهلوان
عقیق و زبرجد برو برنگار
همان لعل و فیروزه بد صدهزار
زبرجد سریر و ز بیجاده تاج
نهاده به هرگوشه کرسی ز عاج
گرانمایه هر گونه انگشتری
نگینش چو رخساره مشتری
برون کرد گوهر که بود از نهفت
همه لشکر هند شد زان شگفت
یکایک کشیدند زان گونه گنج
ز بردن شه و لشکر آمد به رنج
چو آمد سوی شهر نوشاد شاد
همان تاج ضحاک بر سر نهاد
سریر زبرجد چو بنهاد زیر
پراکنده اندر جهان نام شیر
ببخشید گنج و بپیمود رنج
چنین باشد اندر سرای سپنج
بخش ۳۸ - رفتن فرامرز به جنگ کناس دیو (و) کشته شدن کناس به دست فرامرز: چوشد هفته ای پهلو نامداربخش ۴۰ - رفتن فرامرز به جنگ گرگ گویا با بیژن و سوار شدن بیژن برگرگ (و) رفتن در کوه و کشته شدن گرگ به دست بیژن: یکی هفته زان گونه بد شادکام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نوشته یکی تخته دیدند سنگ
بدو داستانی پراز بوی و رنگ
هوش مصنوعی: در جایی، تکهای سنگی را دیدند که بر روی آن نوشتهای وجود داشت، که داستانی بود پر از عطر و رنگ.
نوشته بسی گفته پند ارجمند
ز ضحاک،زی پهلوان بلند
هوش مصنوعی: بسیاری از نکات و پندهای ارزشمند از داستان ضحاک، بیانگر عظمت و شجاعت پهلوانان است.
بدان ای فرامرز رستم که من
به گیتی شده برتر از انجمن
هوش مصنوعی: ای فرامرز رستم، بدان که من در این دنیا از هر جمع و گروهی بالاتر و برتر هستم.
نهادم به گیتی بسی گنج و زر
کشیده به خاک این سر تاجور
هوش مصنوعی: من در این دنیا بسیاری از گنجها و ثروتها را جمعآوری کردهام و همه آنها را به پای این سرزمین فدا کردهام.
زبهر تو ای سرور سیستان
نهادم من این گنج هندوستان
هوش مصنوعی: به خاطر تو ای آقای سیستان، من این گنجینه هندوستان را قرار دادم.
ز زابل چو آیی بدین سرزمین
ببری سر دیو بی آفرین
هوش مصنوعی: وقتی از زابل به این سرزمین میآیی، انگار که سر دیو را ببری و او را بیوجود کنی.
به فرت طلسمات دیو نژند
همین گنج را کرده ام پای بند
هوش مصنوعی: من با قدرت جادویی خود، این گنج را تحت کنترل و در بند کردهام.
ببینی همین گنبد و جای من
بدانی همین شاهی و رای من
هوش مصنوعی: اگر تو این گنبد و موقعیت من را ببینی، متوجه خواهی شد که این قدرت و سلطنت را من دارم.
چنان دان که من در همین مرغزار
به شادی نشستم بسی روزگار
هوش مصنوعی: به گونهای بدان که من در همین دشت خوشحالانه نشستهام و روزهای زیادی را سپری کردهام.
به مکر و به تدبیر و از رای و ریو
به دام آوریدیم کناس دیو
هوش مصنوعی: با نیرنگ و ترفند و با استفاده از هوش و حیله، توانستیم آن دیو را به دام بیندازیم.
بدین گنج کردم ورا پاسبان
که تا گوش دارد به روز و شبان
هوش مصنوعی: به خاطر این گنج، او را محافظ قرار دادم تا همیشه هوشیار باشد و در هر زمان مراقب باشد.
وز آن صفه دیو بی جان کنی
همان مرمر کوچه پیچان کنی
هوش مصنوعی: از آن دِواری که بیجان است، تو همانند مرمر، کوچه را پیچ و تاب میدهی.
بکن آن سر گنج و شیران بود
هرآن کو برد گنج شیر آن بود
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند به گنجینهای که در دل شیران است، دست یابد، در حقیقت همان شخصی است که به گنج واقعی دست پیدا کرده است.
ببر هرچه خواهی به کاوس کی
که فرخنده باشی بر این بوم پی
هوش مصنوعی: نمیدانم چه چیزهایی را میخواهی ببر. اما بدان که آنچه بر این سرزمین بنا میکنی، موجب خوشبختیات خواهد شد.
فرامرز رستم چو نامه بخواند
از آن پند و اندرزها خیره ماند
هوش مصنوعی: فرامرز، هنگامی که نامه را خواند، تحت تأثیر پندها و اندرزهای آن قرار گرفت و به فکر فرو رفت.
بفرمود کندن همان سنگ را
بدید آن نشانی کنارنگ را
هوش مصنوعی: او دستور داد که آن سنگ را بردارند و نشانهای را که در کنارش بود، ببینند.
چهل نردبان دید کرده ز عاج
همه فرش دیبا و با تخت و تاج
هوش مصنوعی: چهل نردبان از عاج ساخته شده و همه چیز با فرشهای نرم و مجلل و تخت و تاج تزیین شده است.
درازی صفه ز ده تیر بیش
نگاریده دیوار بر گاومیش
هوش مصنوعی: زیبایی دیوار به قدری است که گویی بیشتر از ده تیر دراز شده است و این زیبایی را از بزرگی و استحکام گاومیش به تصویر کشیدهاند.
نهاده چهل خم ز زر هر سویی
ز لعل و ز لولو بر پهلویی
هوش مصنوعی: در اینجا تصویری از زیبایی و جواهرات به تصویر کشیده شده است. دلوئی که با طلا و جواهرات درخشان تزئین شده است، به شکلی که هر طرف آن از سنگهای قیمتی مثل یاقوت و مروارید پر شده است. این توصیف نشاندهندهی زیبایی و جاذبهای دلنواز است که افراد را به خود جلب میکند.
مکلل به دیوار او شب چراغ
فروزان یکایک به مثل چراغ
هوش مصنوعی: در شب، نور چراغها به خوبی در دیوارهای او منعکس میشود و مانند چراغی درخشان در هر نقطه تابیده است.
ز شمشیر هندی و برگستوان
به هر سویکی جامه پهلوان
هوش مصنوعی: از شمشیر هندی و چادر بلند، هر جا که میروی، نماد قدرت و شجاعت را با خودداری.
عقیق و زبرجد برو برنگار
همان لعل و فیروزه بد صدهزار
هوش مصنوعی: عقیق و زبرجد به زیبایی بر روی نقشها نقش بستهاند، همانطور که لعل و فیروزه با صدها هزار زیبایی همراهند.
زبرجد سریر و ز بیجاده تاج
نهاده به هرگوشه کرسی ز عاج
هوش مصنوعی: سرو زندگی واقعی و گرانبها بر روی تخت سلطنتی با تزییناتی زیبا و درخشان قرار دارد و در هر گوشه از آن، پایههایی از عاج وجود دارد که جلوهای خاص به آن میبخشد.
گرانمایه هر گونه انگشتری
نگینش چو رخساره مشتری
هوش مصنوعی: هر انگشتری ارزشمند است، اما زیبایی نگین آن مانند چهرهی معصوم و درخشان مشتری است.
برون کرد گوهر که بود از نهفت
همه لشکر هند شد زان شگفت
هوش مصنوعی: خروجی ارزشمند و گرانبهایی که از سینهای پنهان بیرون آمد، همهی سپاه هند را به حیرت وا داشت.
یکایک کشیدند زان گونه گنج
ز بردن شه و لشکر آمد به رنج
هوش مصنوعی: هر یک از آنها به نوعی گنج را از دست بردن شاه و سپاه به زحمت آوردند.
چو آمد سوی شهر نوشاد شاد
همان تاج ضحاک بر سر نهاد
هوش مصنوعی: وقتی به شهر نوشاد خوشحالی رسید، همان تاج ضحاک را بر سر گذاشت.
سریر زبرجد چو بنهاد زیر
پراکنده اندر جهان نام شیر
هوش مصنوعی: تختی از زبرجد را زیر او گذاشتند که در جهان نام شیر پراکنده است.
ببخشید گنج و بپیمود رنج
چنین باشد اندر سرای سپنج
هوش مصنوعی: ببخشید، که گنج را رها کردی و به دوش کشیدید برای رنج، چنین وضعیتی در زندگی وجود دارد.