بخش ۳۸ - رفتن فرامرز به جنگ کناس دیو (و) کشته شدن کناس به دست فرامرز
چوشد هفته ای پهلو نامدار
بفرمود رفتن سوی مرغزار
گرانمایه نوشاد بربست رخت
بپیمود ره سوی مرغ و درخت
دو روز و دو شب چون بریدند راه
بدیدند آن گنبد و جایگاه
چنین گفت نوشاد کی پرهنر
چراغ کیانی جهان سربه سر
از این پیشتر ما نداریم روی
تو را باید اکنون شدن جنگجوی
فرامرز و گرگین و بیژن به راه
کشیدند زان پس بدان جایگاه
نهادند رخ سوی آن مرغزار
نخستین پدید آمد آن جویبار
همه بیشه و آب و آهو و گور
گذاری گور اندر آن آب شور
یکی رود شیرین روان بد بره
به پهلوی آن مرغزاری سره
بساطی بیفکنده نیلوفری
خروشان به هر گوشه کبک دری
درختی در آن مرغزار اندر آن
همه برگ او سبز و بارش چو خوان
فروبسته در پیش شاخ بزرگ
چه شیر و چه ببر و چه یوز و چه گرگ
گرانمایه چون شد به نزدیک کاخ
به گنبد نگه کرد کاخ فراخ
فرود آمد او از برش تیزگام
به بیژن چنین گفت کای نیکنام
نگه دار و در پی به نرمی خرام
ببینم من این گنبد تیره فام
بیامد به درگاه قصربلند
دو شیر ژیان دید بسته به بند
فرامرز شیر اندر آمد چو گرگ
برآورد و زد آن عمود بزرگ
چو شیران بدیدند مر آدمین
به چنگل دریدند یک یک زمین
سر هردو با خاک هم راز کرد
دری دید عالی ورا باز کرد
چو در شد دو صفحه برآورده دید
بسی آدمین دید کرده قرید
وزآن پس دری دید بر در دو مار
بزرگ و سیه تن به کردار قار
چو گاوان برآورده هریک سروی
فروهشته چون گوسفندانش موی
چو آن پهلوان اژدها را بدید
زکینه بجوشید و پیشش دوید
کمان را برون کرد آنگه ز دوش
ببارید تیر و همی زد خروش
بدو یک به یک اژدها حمله برد
بزد دست تیغ نریمان گرد
برون کرد وآن هردو را پاره کرد
چو آن هردو را زار و بیچاره کرد
بزد دست وآنگه فرا شد ز در
یکی دیو دید اندرون با دو سر
سری چون سر گاو دیگر چو شیر
به تن پیل چنگل چو ببر دلیر
بدو بانگ زد گفت کای آدمین
چگونه بپیمودی اینجا زمین
نترسی زکناس و آشوب او
بگفت این و آمد سوی جنگجو
برآویخت آن دیو با پهلوان
دمادم بزد چنگ گرز گران
بدین گونه شد رزم تا وقت دیر
پس آنگه جهان پهلوان دلیر
بزد تیغ دو نیمه کشتش میان
بپوشید زان صفه پرنیان
یکایک چو روی و دل دردمند
چو دید آنگهی چارخانه بلند
دری دید عالی بلند و بزرگ
فرا شد بران نامدار و سترگ
یکی گنبد تیره و تار دید
مر او را نه فرش و نه دیوار دید
دو دیده بمالید پس مرزبان
به شیب اندر آن دید یک نردبان
فرو شد بدان نردبان زورمند
بدید اندر آن کاخ جای بلند
سه دختر نشسته چو تابنده خور
فکنده یکی فرش نرم از بلور
فرو خفته بر فرش کناس دیو
همه مکر و فن و همه رای و ریو
یکی دختری بد گل افروز نام
پذیره شد اورا همین چندگام
بدو گفت کای آدمی کیستی
چنین آمده در پی چیستی
نترسی زکناس مردارخوار
که بیدار گردد برو زینهار
ببخشا یکی بر تن و جان خویش
برون بر همین ساز و سامان خویش
ستبر و بلندی و بس زورمند
گریز ای جوان زین بلای گزند
فرامرز گفتش که خود گوش دار
همه لاف او را فراموش دار
جهانجوی آمد فراتر به خشم
زخواب آنگهی دیو بگشاد چشم
خروشید و گفت ای بد بدسگال
که بی تو نشیناد کاوس و زال
فراوان تو کشتی به میدان کین
بپیمودی بسیار روی زمین
کنون آمدستی سوی مرغزار
به بالای کناس مردارخوار
دل دیو از آن گفت او بردمید
عمود گران از میان برکشید
بزد بر سر و مغز کناس دیو
به گنبد درافتاد شور و غریو
شکستش سر و مغز او با دو دوش
برآمد از آن دیو تیره خروش
بیازید چنگ و یکی خاره سنگ
گرفت و برآمد بزد بی درنگ
سپر پیش بردش فرامرز گرد
سپر بر سر دست او گشت خورد
دگر باره گرز گران برکشید
بزد تا شدش مغز سر ناپدید
چو دیو اندر افتاد و بیهوش گشت
همان گنبد تیره پرجوش گشت
جهان پهلوان با سه دخت گزین
برون شد ز گنبد برو پر ز چین
گل افروز بر وی ستایش گرفت
ازآن گرز و نیروی او شد شگفت
دلیر و گرانمایه و ارجمند
بدو گفت کای پهلوان بلند
زدیو دژآگه شنیدم من این
که هرگز به خاکش مباد آفرین
که در زیر این تخته سنگ و رخام
یکی گنج یابی همه لعل فام
کنون بشنو از من تو بردار گنج
رهایی تو را و مرا پای رنج
ازآن صفه و گنبد تیره گون
دل افروز با پهلوان شد برون
به بیژن چنین گفت گرگین شیر
همانا که دیو اندر آورد زیر
کزین سان سه گلروی دارد به چنگ
برهنه چنین تیغ هندی به چنگ
دلیران برفتند نزدیک اوی
به گرگین چنین گفت کای جنگجوی
کزین در فرو شو یکایک ببین
مگر تا همی گو ببینی چنین
ببرش سرو یال و بفکن دو نیش
چو جنگ آورد او نگه دار خویش
بشد پور میلاد یک یک بدید
وزآن پس سر دیو جنگی برید
بیاورد بروی گرفت آفرین
که ای نامور مرد با آفرین
جهان از چنین دیو بی خو کنی
به هند اندر آرایش نو کنی
به گرزگران مرز هندوستان
بشویی نهی رخ سوی سیستان
بخندید گو گفت که ای سرفراز
همانا کت آمد به ایران نیاز
دل از بوم استخر برکن نخست
که هندت بباید به شمشیر شست
بگیر این سر دیو چون باد بر
به نزدیک دل خسته نوشاد بر
بگویش که شد دیو تو شاد زی
به کام دل خود به آباد زی
سراپای دختت رها شد ز دیو
به فرمان والای کیهان خدیو
بشد تیز گرگین برآن شاه راه
چو دیده بدیدش هم از دیدگاه
چنین گفت کای شاه باهوش رک
زهامون سواری بیامد سبک
بترسید نوشاد کان فره مند
مبادا که آید زدیوش گزند
شتابان دویدند پیش فراز
چنین گفت کای شاه گردن فراز
تهی گشت گنبد ز روی کناس
جهان ایمن آمد ز جنگ و هراس
سرگنبد آسای دیو بلند
بیاورد در پهن میدان فکند
از آن سر بسا مرد مدهوش گشت
بسا سست انکار خاموش گشت
فرود آمد از باره نوشاد چست
ستایش کنان رخ به خوناب شست
سرش پیش دادار خورشید و ماه
نهاد و برآمد ببرید راه
چو آمد سوی پهلوان گزین
زدادار کردش بسی آفرین
بدو گفت کای شاه گیتی فروز
چراغ ستخر و مه نیمروز
تو سازی چنین دیو را خوار و پست
که ببرید یال و برافکند پست
چو نوروز کردی همه روز من
نمودی مرا سه دل افروز من
چو چشمش سه دخت گرامی بدید
زاشکش دو رخ شد همی ناپدید
بفرمود تا سوی کشور برند
از ایدر به نزدیک مادر برند
به گنبد درون شد شبان و رمه
بدیدند گردان سراسر همه
تن تیره دیو بیرون کشید
زگنبد سوی پهن هامون کشید
دو دیو فرومایه هر دو بلند
بیاورد بر روی میدان فکند
دل هر یک خیره زان گو بماند
جدا هر یکی نام یزدان بخواند
بخش ۳۷ - رفتن فرامرز به هندوستان در شهر نوشاد و پذیره شدن نوشاد وآمدن در شهر به عقب او: چو رستم سخن ها سراسر براندبخش ۳۹ - یافتن فرامرز،گنج ضحاک تازی و خواندن نصیحت نامه او را: نوشته یکی تخته دیدند سنگ
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چوشد هفته ای پهلو نامدار
بفرمود رفتن سوی مرغزار
هوش مصنوعی: هفتهای گذشت و پادشاه مشهور دستور داد تا به سمت دشت و مرغزار رفت.
گرانمایه نوشاد بربست رخت
بپیمود ره سوی مرغ و درخت
هوش مصنوعی: نوشادی ارزشمند در لباسش را برمیدارد و به سوی پرنده و درخت حرکت میکند.
دو روز و دو شب چون بریدند راه
بدیدند آن گنبد و جایگاه
هوش مصنوعی: پس از گذشت دو روز و دو شب، آنها به مقصدی رسیدند و آن گنبد و مکان مورد نظر را مشاهده کردند.
چنین گفت نوشاد کی پرهنر
چراغ کیانی جهان سربه سر
هوش مصنوعی: نوشاد گفت: چراغ کیانی، یعنی نشانه و نماد هنر و فضیلت، در جهان چیست؟
از این پیشتر ما نداریم روی
تو را باید اکنون شدن جنگجوی
هوش مصنوعی: قبل از این، ما هیچگاه چهره تو را ندیده بودیم، حالا باید آماده شویم تا در این راه با تمام قدرت بجنگیم.
فرامرز و گرگین و بیژن به راه
کشیدند زان پس بدان جایگاه
هوش مصنوعی: فرامرز، گرگین و بیژن راهی شدند و به آن مکان رفتند.
نهادند رخ سوی آن مرغزار
نخستین پدید آمد آن جویبار
هوش مصنوعی: به سوی آن دشت زیبا رفتند و در ابتدا، آن جویبار نمایان شد.
همه بیشه و آب و آهو و گور
گذاری گور اندر آن آب شور
هوش مصنوعی: تمامی جنگلها، آبها، آهوها و گورخرها، همه در آن آب شور دفن شدهاند.
یکی رود شیرین روان بد بره
به پهلوی آن مرغزاری سره
هوش مصنوعی: یک رود شیرین و زلال در حال حرکت است و در کنار آن یک دشت زیبا و سرسبز قرار دارد.
بساطی بیفکنده نیلوفری
خروشان به هر گوشه کبک دری
هوش مصنوعی: در هر گوشهای، دیوانگی و شور و شوقی به پا شده است، مانند نیلوفر آبی که بر روی آب به خروش آمده و حالتی شاداب و زیبا را به نمایش میگذارد.
درختی در آن مرغزار اندر آن
همه برگ او سبز و بارش چو خوان
هوش مصنوعی: در میانهی دشت، درختی قرار دارد که تمامی برگهایش سبز و پر از باران است.
فروبسته در پیش شاخ بزرگ
چه شیر و چه ببر و چه یوز و چه گرگ
هوش مصنوعی: در مقابل شاخ بزرگ، هیچیک از حیوانات قوی و خطرناک مانند شیر، ببر، یوز یا گرگ نمیتوانند از خود دفاع کنند یا برتری داشته باشند.
گرانمایه چون شد به نزدیک کاخ
به گنبد نگه کرد کاخ فراخ
هوش مصنوعی: وقتی گرانمایه به نزدیکی کاخ رسید، به گنبد نگاهی انداخت و وسعت کاخ را مشاهده کرد.
فرود آمد او از برش تیزگام
به بیژن چنین گفت کای نیکنام
هوش مصنوعی: او با شتاب از بلندی پایین آمد و به بیژن گفت: ای نیکوسرشت!
نگه دار و در پی به نرمی خرام
ببینم من این گنبد تیره فام
هوش مصنوعی: مواظب باش و با احتیاط حرکت کن، تا بتوانم این آسمان تاریک را ببینم.
بیامد به درگاه قصربلند
دو شیر ژیان دید بسته به بند
هوش مصنوعی: به دروازه قصر بلند، دو شیر بزرگ را دید که به زنجیر بسته شدهاند.
فرامرز شیر اندر آمد چو گرگ
برآورد و زد آن عمود بزرگ
هوش مصنوعی: فرامرز به مانند یک شیر دلاور وارد میدان شد و هنگامی که گرگ به او حمله کرد، او آن تیر بزرگ را به سمتش پرتاب کرد و به او ضربه زد.
چو شیران بدیدند مر آدمین
به چنگل دریدند یک یک زمین
هوش مصنوعی: شیران وقتی انسان را دیدند، او را در چنگال خود گرفتند و هرکدام بخشی از او را دریدند.
سر هردو با خاک هم راز کرد
دری دید عالی ورا باز کرد
هوش مصنوعی: دو نفر که سرهایشان به خاک افتاده است، رازهای مشترکی دارند و در این حالت، دری بزرگ و بالا به روی آنها گشوده میشود.
چو در شد دو صفحه برآورده دید
بسی آدمین دید کرده قرید
هوش مصنوعی: زمانی که درخت سبز و پرثمر شد، آدمها را دید که گروهگروه در حال جمعآوری میوهها و خوشههای آن هستند.
وزآن پس دری دید بر در دو مار
بزرگ و سیه تن به کردار قار
هوش مصنوعی: پس از آن، دری را میبیند که بر در آن دو مار بزرگ و سیاه، مانند قورباغه، قرار دارند.
چو گاوان برآورده هریک سروی
فروهشته چون گوسفندانش موی
هوش مصنوعی: مانند گاوهایی که سرهایشان را بالا میبرند و درختانی را که سر به آسمان سایيدهاند به یاد میآورند، گویند که چنین افرادی مانند گوسفندانی هستند که پشمشان به زمین افتاده است.
چو آن پهلوان اژدها را بدید
زکینه بجوشید و پیشش دوید
هوش مصنوعی: وقتی آن قهرمان اژدها را دید، به شدت هیجان زده شد و به سمتش دوید.
کمان را برون کرد آنگه ز دوش
ببارید تیر و همی زد خروش
هوش مصنوعی: کمان را از دوش برداشت و تیر را رها کرد و صدای آن به گوش رسید.
بدو یک به یک اژدها حمله برد
بزد دست تیغ نریمان گرد
هوش مصنوعی: او یک به یک اژدهاها را مورد حمله قرار داد و با دست تیغ نریمان به آنها حمله کرد.
برون کرد وآن هردو را پاره کرد
چو آن هردو را زار و بیچاره کرد
هوش مصنوعی: او آن دو را بیرون آورد و پاره کرد، همین که دید آنها در حال زاری و درماندگی هستند.
بزد دست وآنگه فرا شد ز در
یکی دیو دید اندرون با دو سر
هوش مصنوعی: دستش را برداشت و به در زد. در آن لحظه، موجودی را دید که درون اتاق با دو سر حضور داشت.
سری چون سر گاو دیگر چو شیر
به تن پیل چنگل چو ببر دلیر
هوش مصنوعی: سری بزرگ و قدرتمند مانند سر گاو و بدنی چون شیر و بازویی همچون پلنگ، در دل او شجاعت و دلیری وجود دارد.
بدو بانگ زد گفت کای آدمین
چگونه بپیمودی اینجا زمین
هوش مصنوعی: او صدا زد و گفت: ای انسان، چگونه و با چه روشی به اینجا در زمین آمدهای؟
نترسی زکناس و آشوب او
بگفت این و آمد سوی جنگجو
هوش مصنوعی: نگرانی نداشته باش از کلمات و دردسرهای او، او این را گفت و به سمت جنگجو آمد.
برآویخت آن دیو با پهلوان
دمادم بزد چنگ گرز گران
هوش مصنوعی: دیو به مبارزه با قهرمان پرداخت و مرتباً ضرباتی با چکش سنگین خود وارد کرد.
بدین گونه شد رزم تا وقت دیر
پس آنگه جهان پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که نبرد ادامه داشت و زمان به درازا کشید، در نهایت پهلوان بزرگ و شجاع نمایان شد.
بزد تیغ دو نیمه کشتش میان
بپوشید زان صفه پرنیان
هوش مصنوعی: او با تیغی دو نیمهاش کرد و از آنجا که بهطور کامل کشته شده بود، او را با پردهای زیبا پوشاندند.
یکایک چو روی و دل دردمند
چو دید آنگهی چارخانه بلند
هوش مصنوعی: هر زمان که کسی چهره و دل رنجکشیدهای را میبیند، آنجا به تماشای دنیای وسیع و متفاوتی که در چشمان او وجود دارد میپردازد.
دری دید عالی بلند و بزرگ
فرا شد بران نامدار و سترگ
هوش مصنوعی: دری چشمی بلند و بزرگ و باعظمت دید که بر روی آن، نامهای مشهور و بزرگ نقش بسته است.
یکی گنبد تیره و تار دید
مر او را نه فرش و نه دیوار دید
هوش مصنوعی: شخصی جایی را مشاهده کرد که سقفی تاریک و غمانگیز داشت، اما در آنجا نه فرشی دیده میشد و نه دیواری.
دو دیده بمالید پس مرزبان
به شیب اندر آن دید یک نردبان
هوش مصنوعی: نگهبان چشم خود را مالید و در شیب زمین، نردبانی را دید.
فرو شد بدان نردبان زورمند
بدید اندر آن کاخ جای بلند
هوش مصنوعی: آن شخص با قدرت و توانایی، به نردبان بزرگی رفت و درون کاخی با ارتفاع بالا را مشاهده کرد.
سه دختر نشسته چو تابنده خور
فکنده یکی فرش نرم از بلور
هوش مصنوعی: سه دختر مانند خورشید درخشان نشستهاند و یکی از آنها فرشی نرم و زیبا مانند بلور پخش کرده است.
فرو خفته بر فرش کناس دیو
همه مکر و فن و همه رای و ریو
هوش مصنوعی: دیو که نمادی از مکر و حیله است، در حال خواب است و بر روی فرش زیبایی دراز کشیده. این نشان میدهد که تمام نیرنگها و فریبها در زیر خواب او پنهان هستند.
یکی دختری بد گل افروز نام
پذیره شد اورا همین چندگام
هوش مصنوعی: دختری به نام گل افروز به دنیا آمد و همین چند قدم از زندگیش را آغاز کرد.
بدو گفت کای آدمی کیستی
چنین آمده در پی چیستی
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای آدم! تو کیستی که به دنبال چه چیزی آمدهای؟
نترسی زکناس مردارخوار
که بیدار گردد برو زینهار
هوش مصنوعی: از کسی که به نابود کردن دیگران و بدی کردن عادت دارد نترس، زیرا ممکن است که او یک روز به هوش بیاید و به اقداماتش علیه تو ادامه دهد. بنابراین هوشیار باش و احتیاط کن.
ببخشا یکی بر تن و جان خویش
برون بر همین ساز و سامان خویش
هوش مصنوعی: ببخشایی که بر روی خود و وجودت تأثیر بگذاری و از همین وضعیت و شرایط خودت فراتر بروی.
ستبر و بلندی و بس زورمند
گریز ای جوان زین بلای گزند
هوش مصنوعی: ای جوان، از این بلا و آسیب که با قدرت و شدت همراه است، دوری کن و فرار کن.
فرامرز گفتش که خود گوش دار
همه لاف او را فراموش دار
هوش مصنوعی: فرامرز به او گفت که به حرفهایش توجه نکن و آنها را فراموش کن.
جهانجوی آمد فراتر به خشم
زخواب آنگهی دیو بگشاد چشم
هوش مصنوعی: یک جنگجو به خاطر خشم و کینهای که داشت، از خواب بیدار شد و ناگهان دشمنانش را مشاهده کرد.
خروشید و گفت ای بد بدسگال
که بی تو نشیناد کاوس و زال
هوش مصنوعی: او با خشم فریاد زد و گفت: ای بدخواه، که بدون تو سرنوشت کاوس و زال مشخص نیست.
فراوان تو کشتی به میدان کین
بپیمودی بسیار روی زمین
هوش مصنوعی: تعداد زیادی جنگها را تجربه کردهای و در میدان نبرد، به راهت ادامه دادهای و در زمین تلاشهای زیادی کردهای.
کنون آمدستی سوی مرغزار
به بالای کناس مردارخوار
هوش مصنوعی: حال به سوی دشت و چمن میآیی، جایی که باز هم بر روی جانوران مرده نشستهای.
دل دیو از آن گفت او بردمید
عمود گران از میان برکشید
هوش مصنوعی: دل دیو از آنچه گفت او، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و بار سنگینی را که بر دوش داشت، به راحتی برداشت و کنار گذاشت.
بزد بر سر و مغز کناس دیو
به گنبد درافتاد شور و غریو
هوش مصنوعی: دیو خبیث بر سر و مغز کناس ضربهای زد و سبب شد که شور و هیاهو در گنبد بلند برپا شود.
شکستش سر و مغز او با دو دوش
برآمد از آن دیو تیره خروش
هوش مصنوعی: پس از درگیری، سر و مغز او به شدت آسیب دیده و از نیروی وحشتناک دیو تیره، به بیرون پرتاب شد.
بیازید چنگ و یکی خاره سنگ
گرفت و برآمد بزد بی درنگ
هوش مصنوعی: چنگ را نوازش کن و یکی سنگی برداشت و بیدرنگ به ضربه زدن پرداخت.
سپر پیش بردش فرامرز گرد
سپر بر سر دست او گشت خورد
هوش مصنوعی: فرامرز برای حفاظت از خود سپری به دست داشت که بر روی سر او قرار گرفت و به دور او را فرا گرفت.
دگر باره گرز گران برکشید
بزد تا شدش مغز سر ناپدید
هوش مصنوعی: دوباره گریزی سنگین را برداشت و به سمتی زد که مغز سرش ناپدید شد.
چو دیو اندر افتاد و بیهوش گشت
همان گنبد تیره پرجوش گشت
هوش مصنوعی: زمانی که دیو به زمین افتاد و بیهوش شد، همان گنبد تاریک به شدت متلاطم و برافروخته شد.
جهان پهلوان با سه دخت گزین
برون شد ز گنبد برو پر ز چین
هوش مصنوعی: جهان پهلوان با سه دختر برگزیده از زیر گنبد بیرون رفت و همه جا پر از زیبایی و زرق و برق بود.
گل افروز بر وی ستایش گرفت
ازآن گرز و نیروی او شد شگفت
هوش مصنوعی: گل افروز از زیبایی و قدرت او به شگفتی افتاد و او را ستایش کرد.
دلیر و گرانمایه و ارجمند
بدو گفت کای پهلوان بلند
هوش مصنوعی: جوانمرد و باارزش به او گفت: ای پهلوان بزرگ و بلندمرتبه!
زدیو دژآگه شنیدم من این
که هرگز به خاکش مباد آفرین
هوش مصنوعی: از دیوار بلند دژ، خبری شنیدم که امیدوارم هرگز به زمین نیفتد.
که در زیر این تخته سنگ و رخام
یکی گنج یابی همه لعل فام
هوش مصنوعی: در زیر این سنگ و سنگ مرمر، گنجی پنهان وجود دارد که همهچیزش چون لعل رنگین است.
کنون بشنو از من تو بردار گنج
رهایی تو را و مرا پای رنج
هوش مصنوعی: اكنون به من گوش كن، تو گنج رهایی را بردار، و من پای رنج را تحمل میكنم.
ازآن صفه و گنبد تیره گون
دل افروز با پهلوان شد برون
هوش مصنوعی: از آن محوطه و نمای تاریک و دلربا، همراه با پهلوان بیرون رفت.
به بیژن چنین گفت گرگین شیر
همانا که دیو اندر آورد زیر
هوش مصنوعی: گرگین به بیژن گفت: اگر شیر هم در این میان بتازد، باید بدانی که دیو آن را از زیر به زمین میآورد.
کزین سان سه گلروی دارد به چنگ
برهنه چنین تیغ هندی به چنگ
هوش مصنوعی: سه چهره زیبا در دستان کسی است و او به طرز دلربایی همچون یک شمشیر هندی در دست دارد.
دلیران برفتند نزدیک اوی
به گرگین چنین گفت کای جنگجوی
هوش مصنوعی: دلیران به سوی او رفتند و به گرگین گفتند: ای جنگجو، این سخن را بگویید.
کزین در فرو شو یکایک ببین
مگر تا همی گو ببینی چنین
هوش مصنوعی: هر یک از این دلایل را به دقت بررسی کن، شاید که در این میان چیزی را ببینی که به تو کاری بنیادین انجام دهد.
ببرش سرو یال و بفکن دو نیش
چو جنگ آورد او نگه دار خویش
هوش مصنوعی: اگر به جنگ برود، مانند سروی با یال و دو نیش، باید خودت را آماده نگهداری.
بشد پور میلاد یک یک بدید
وزآن پس سر دیو جنگی برید
هوش مصنوعی: آری، پسر میلاد به سرعت به میدان رفت و پس از آن، سر دیو جنگی را برید.
بیاورد بروی گرفت آفرین
که ای نامور مرد با آفرین
هوش مصنوعی: بیایید به دیدن کسی برویم که او با کمال افتخار و شهرتی که دارد، مورد ستایش قرار میگیرد.
جهان از چنین دیو بی خو کنی
به هند اندر آرایش نو کنی
هوش مصنوعی: اگر از این دیو سرگردان و بیخواب، رهایی یابی، میتوانی در هند زندگی تازهای بسازی.
به گرزگران مرز هندوستان
بشویی نهی رخ سوی سیستان
هوش مصنوعی: اگر به جنگجویان مرزهای هند بگویی که چگونه باید با دشمنان خود روبهرو شوند، آنگاه نباید روی خود را به سمت سیستان بچرخی.
بخندید گو گفت که ای سرفراز
همانا کت آمد به ایران نیاز
هوش مصنوعی: بخندید و گفت: ای انسان بزرگ، بدان که به ایران نیاز و درخواست آمده است.
دل از بوم استخر برکن نخست
که هندت بباید به شمشیر شست
هوش مصنوعی: دل را از دوستی که کینهاش شدید است جدا کن، زیرا برای این کار نیاز به قاطعیت و شجاعت داری.
بگیر این سر دیو چون باد بر
به نزدیک دل خسته نوشاد بر
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به قدرت و نیروی سر دیو اشاره دارد که مانند باد بر نزدیک قلبی که خسته و بیرمق است، میوزد. به عبارت دیگر، گویی میخواهد بگوید که با این وجود میتوان بر دل خسته و ناراحت تاثیر گذاشت و آن را شاداب کرد.
بگویش که شد دیو تو شاد زی
به کام دل خود به آباد زی
هوش مصنوعی: به او بگو که دیو تو خوشحال است، پس به زندگی خوب و دلخواهت ادامه بده.
سراپای دختت رها شد ز دیو
به فرمان والای کیهان خدیو
هوش مصنوعی: تمام وجود دخترت به فرمان خداوند بزرگ از شر دیو رها شده است.
بشد تیز گرگین برآن شاه راه
چو دیده بدیدش هم از دیدگاه
هوش مصنوعی: گرگ تیز و چابک به شاه راه نزدیک شد و وقتی او را دید، از نظرش گذشت.
چنین گفت کای شاه باهوش رک
زهامون سواری بیامد سبک
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که شخصی به شاه باهوش میگوید که سوار بر اسب از منطقهی زامون به سمت او آمده است و به آرامی در حال نزدیک شدن است.
بترسید نوشاد کان فره مند
مبادا که آید زدیوش گزند
هوش مصنوعی: بترسید از نوشاد که دارای ویژگیهای خوب و فضیلتهاست، مبادا که آسیب و خطر از طرف دشمنش به او برسد.
شتابان دویدند پیش فراز
چنین گفت کای شاه گردن فراز
هوش مصنوعی: آنها با عجله به سوی او دویدند و گفتند: ای شاه با وقار و بلندمرتبه!
تهی گشت گنبد ز روی کناس
جهان ایمن آمد ز جنگ و هراس
هوش مصنوعی: گنبد آسمان از وجود کسانی که در دنیا بودند خالی شد و به این ترتیب، جهان از جنگ و ترس امن و آرام گشت.
سرگنبد آسای دیو بلند
بیاورد در پهن میدان فکند
هوش مصنوعی: دیو بلند قامت، سایهاش را بر روی میدان وسیع پخش کرد.
از آن سر بسا مرد مدهوش گشت
بسا سست انکار خاموش گشت
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان به دلیل زیبایی و جذابیت به شدت تحت تاثیر قرار میگیرند و برخی دیگر که در ابتدا منکر این جذابیت بودند، به سکوت میگرایند و اعتراف میکنند.
فرود آمد از باره نوشاد چست
ستایش کنان رخ به خوناب شست
هوش مصنوعی: نوشاد، با شجاعت و نشاط از باره پایین آمد و در حالی که صورتش را به خون شست، مورد ستایش قرار گرفت.
سرش پیش دادار خورشید و ماه
نهاد و برآمد ببرید راه
هوش مصنوعی: او به خداوندی که خورشید و ماه را آفریده، سرش را فرود آورد و از آنجا به راه خود ادامه داد.
چو آمد سوی پهلوان گزین
زدادار کردش بسی آفرین
هوش مصنوعی: وقتی به سوی پهلوان برتر رفت، از خدای بزرگ برای او بسیار ستایش کرد.
بدو گفت کای شاه گیتی فروز
چراغ ستخر و مه نیمروز
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاهی که جهان را روشن میکنی، تو مانند چراغی در تاریکی و ماه در روز هستی.
تو سازی چنین دیو را خوار و پست
که ببرید یال و برافکند پست
هوش مصنوعی: تو سازی را مینوازی که دیو را کوچک و بیارزش کند، به گونهای که یال او را ببرد و او را به زمین بیندازد.
چو نوروز کردی همه روز من
نمودی مرا سه دل افروز من
هوش مصنوعی: وقتی که نوروز آمد، در تمام روزهایم تو را به من نشان دادی و در دلم روشنایی و شوق ایجاد کردی.
چو چشمش سه دخت گرامی بدید
زاشکش دو رخ شد همی ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی چشم او سه دختر با ارزش را دید، به خاطر زیبایی آنها، از شرم دو چهرهاش به طور ناگهانی ناپدید شد.
بفرمود تا سوی کشور برند
از ایدر به نزدیک مادر برند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا آنها را به کشور ببرند و به نزد مادر برسانند.
به گنبد درون شد شبان و رمه
بدیدند گردان سراسر همه
هوش مصنوعی: شبان به درون گنبد رفت و دید که تمام گله در اطرافش در حرکتاند.
تن تیره دیو بیرون کشید
زگنبد سوی پهن هامون کشید
هوش مصنوعی: دیو تاریک از بالای گنبد خود خارج شد و به سمت گستره وسیع هامون حرکت کرد.
دو دیو فرومایه هر دو بلند
بیاورد بر روی میدان فکند
هوش مصنوعی: دو موجود زشت و پست، هر دو بر افراشته به میدان آمدند و آنجا را پر آشوب کردند.
دل هر یک خیره زان گو بماند
جدا هر یکی نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: دل هر کسی از آن موضوع حیران و متعجب است و به تنهایی میماند، اما هر کس نام خدا را میخواند.