بخش ۳۷ - رفتن فرامرز به هندوستان در شهر نوشاد و پذیره شدن نوشاد وآمدن در شهر به عقب او
چو رستم سخن ها سراسر براند
زمژگان بسی خون دل برفشاند
گرفتند مریکدیگر را به بر
بسی بوسه دادند بر چشم و سر
وز آن جا فرامرز یل شد روان
بیامد خرامان سوی هندوان
به نوشاد آنگه خبرشد از وی
که آید یل نامور جنگجوی
پذیره شدش تا به فرسنگ چند
سری پر زتاب و دلی مستمند
به شادی ز نوشاد زان مرز شد
یکایک به روی فرامرز شد
ورا دید با چتر و کوس و درای
نهاده به سر تاج و بر پیل جای
فروبسته برپیل جنگیش تخت
یکی تخت زیبا چو زرین درخت
پیاده شد او را ستایش گرفت
ابر بندگی ها ستایش گرفت
بدو گفت کای گرد فیروزگر
مبارک پی تو براین بوم و بر
بدان را دو چشم از رخت دور باد
جهان بنده و چرخ مزدور باد
بپرسید از آن کار و از روزگار
چو بگریست زان کار نوشاد زار
ز کناس نالید و برگفت اوی
کزآن دخترانم چه آمد به روی
فرامرز گفتا که دل شادکن
وز اندوه دختر دل آزاد کن
که من مغز او زان سرتیرگون
به نیروی یزدان برآرم برون
سپارم ترا دختران سر به سر
به فر جهاندار فیروزگر
زمین را ببوسید نوشاد وگفت
که از تخم سام این نباشد شگفت
فرامرز چون شد به شهر اندرش
شد از بام او زرفشان افسرش
زرافشان برآمد زهر بام و کوی
شد از مشک و عنبر جهان چارسوی
ابر درگه کاخ نوشاد پیل
فکنده همه فرش دیبا دو میل
همه بام در زیور آراسته
چو فردوس شد گیتی آراسته
برآمد زرافشان به کاخ بزرگ
برآن نامور تخت پیل سترگ
برآمد دم مشکبویان زکوی
جهان مجمر و عود شد چارسوی
فرود آمد از پیل جنگی دلیر
سوی تخت نوشاد شه شد چو شیر
چو دید اندر آن حقه دلپذیر
زعاج و زبرجد نهاده سریر
به لعل و بلورین برآموده تاج
همه فرش زر اوفتاده سراج
همه سقف او نقطه زر و سیم
زصندل همان چوب ایوان مقیم
نگاریده این نقش های سپهر
چو هرمزد و بهرام و کیوان و مهر
زبرج حمل تا به حوت اندران
برآورده یک یک همه پیکران
همه نقش شب کرده پرآبنوس
همه روز برچهره سندروس
همان هفت کشور زمین و خیال
چو ایام سیبوع و با ماه و سال
همان پایه تخت بر پشت شیر
تو گویی که زندست و غرو دلیر
فرامرز بر شد بر آن تخت زر
به کرسی دلیران والاگهر
کمر بسته نوشاد چون سروری
شده خیره در ماه سرو سهی
درآن برز بالا و آهستگی
در آن گرز و کوپال و شایستگی
بفرمود هرگونه خوان و خورش
که آرد همی مرد خوالیگرش
فرامرز و نوشاد و چندین دلیر
نشستند و خوردند چو گشتند سیر
نهادند زان پس می و چنگ پیش
به جام بلورین زده چنگ خویش
فرامرز یل چون شد از باده مست
چنین گفت کای مرد یزدان پرست
چرا می نگویی سخن های کید
زما هر دو گویی کدامیم صید
بدو گفت کای مهتر نیمروز
اگر بر شمارم شود نیم روز
زکید بداندیش ناکس سخن
همانا که آن هم نیاید به بن
سپاهش دلیر است و لشکر بسی
ولی چون تو با او ندیدم کسی
فزون صدهزار است جنگ آورش
زپیلان جنگی نترسد دلش
به هرسال بفرستد او باج خواه
نیارم بدو نیز کردن نگاه
مرا چل هزار است مرد نبرد
نیارم برابر شد آورد کرد
زر و گنج او را که داند شمار
به هر گوشه گنجش بود صدهزار
دو دختست او را چو خرم بهار
گرانمایه گرد جنگی سوار
شنیدم که در روز آورد و کین
هرآن کس که پشتش نهد بر زمین
نباشد جز او جفت آن دخترم
دو بهره ورا شاهی و لشکرم
بسا رزم سازان گران نامور
به کشتی گری در نهادند سر
بکوشید با او چو شیر ژیان
ولیکن نشد هیچ عاجز از آن
سمن رخ یکی و سمن بر یکی
که پیدا نه رخشان زماه اندکی
سمن رخ بسی گرد و چابک تر است
دلیران شه را یکایک سر است
فرامرز گفت ای شه نامدار
دو چشمت سوی باده و جام دار
که من کید را با سمن رخ که هست
بیارم به پشت فروبسته دست
بیارم همان گنج هندوستان
فرستم سوی زابل و سیستان
نباید مرا لشکر و ساز وکوس
نه پیلان که گیتی کنند آبنوس
تو بنشین و با لشکری باده نوش
من و گرز و میدان کید و خروش
مرا دو هزار است گردن فراز
سپاه تو را من ندارم نیاز
سپاه فراوان چه سازم همین
چه خود گرز کین برفرازم به کین
بدین سان یکی هفته در چنگ و نوش
نشستند و برشد به کیوان خروش
به یاد جهاندار کاوس کی
ببودند با رامش و رود و می
بخش ۳۶ - وداع کردن فرامرز از نزد کاوس و تأسف خوردن رستم و پند دادن رستم،فرامرز را: پسر بار کرد و چو بربست کوسبخش ۳۸ - رفتن فرامرز به جنگ کناس دیو (و) کشته شدن کناس به دست فرامرز: چوشد هفته ای پهلو نامدار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو رستم سخن ها سراسر براند
زمژگان بسی خون دل برفشاند
هوش مصنوعی: وقتی رستم شروع به صحبت میکند، تمام خشم و دردهایش را بیان میکند و از دل پرغصهاش خون میریزد.
گرفتند مریکدیگر را به بر
بسی بوسه دادند بر چشم و سر
هوش مصنوعی: دو نفر یکدیگر را در آغوش گرفتند و بر یکدیگر خیلی بوسه زدند و بر پیشانی و چشم یکدیگر نیز بوسه گذاشتند.
وز آن جا فرامرز یل شد روان
بیامد خرامان سوی هندوان
هوش مصنوعی: فرامرز، دلیر و شجاع، از آنجا به راه افتاد و با ناز و جلوه به سوی هندوان حرکت کرد.
به نوشاد آنگه خبرشد از وی
که آید یل نامور جنگجوی
هوش مصنوعی: نوشاد از آمدن یک جنگجوی نامآور خبر پیدا کرد.
پذیره شدش تا به فرسنگ چند
سری پر زتاب و دلی مستمند
هوش مصنوعی: او با شوق و اشتیاق بسیار به استقبال آمد، در حالی که چشمانش پر از نور و دلش پر از نیاز بود.
به شادی ز نوشاد زان مرز شد
یکایک به روی فرامرز شد
هوش مصنوعی: از خوشحالی و شیرینی زیبا، همه به تدریج به سمت مرز حرکت کردند و به سوی فرامرز رفتند.
ورا دید با چتر و کوس و درای
نهاده به سر تاج و بر پیل جای
هوش مصنوعی: او را دیدم که با چتر و طبل و کلاهی بر سر، بر روی فیل نشسته است.
فروبسته برپیل جنگیش تخت
یکی تخت زیبا چو زرین درخت
هوش مصنوعی: در این متن به توصیف یک تخت زیبا و چشمنواز میپردازد که بهمانند درختی طلایی و باارزش به نظر میرسد. این تخت بهواسطهٔ امکانات و زیباییاش، فضایی باشکوه و پرزرق و برق ایجاد کرده است.
پیاده شد او را ستایش گرفت
ابر بندگی ها ستایش گرفت
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و ابرهای بندگی را تحسین کرد.
بدو گفت کای گرد فیروزگر
مبارک پی تو براین بوم و بر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که مانند گردی پیروزمند هستی، برای تو بر این سرزمین و دیار خوش آمدید.
بدان را دو چشم از رخت دور باد
جهان بنده و چرخ مزدور باد
هوش مصنوعی: بدان که اگر دو چشم از چهرهات دور شوند، دنیا بنده و چرخ فلک هم خدمتگزار تو خواهد بود.
بپرسید از آن کار و از روزگار
چو بگریست زان کار نوشاد زار
هوش مصنوعی: از آن کار و روزگار پرسیدند، و وقتی که دربارهی آن موضوع گریه کرد، نوشاد نیز به شدت ناراحت شد.
ز کناس نالید و برگفت اوی
کزآن دخترانم چه آمد به روی
هوش مصنوعی: از کناری نالهای شنید و گفت که از آن دخترانم چه بلایی بر سر او آمده است.
فرامرز گفتا که دل شادکن
وز اندوه دختر دل آزاد کن
هوش مصنوعی: فرامرز گفت تا دل را شاد کنی و از غم دختر رها شوی.
که من مغز او زان سرتیرگون
به نیروی یزدان برآرم برون
هوش مصنوعی: من به کمک نیروی خداوند، مغز او را از تیرگی و سردی خارج میکنم.
سپارم ترا دختران سر به سر
به فر جهاندار فیروزگر
هوش مصنوعی: من تو را به دختران زیبا و قابل احترام میسپارم که همگی شایسته فر و جایگاه بزرگ سلطنت هستند.
زمین را ببوسید نوشاد وگفت
که از تخم سام این نباشد شگفت
هوش مصنوعی: نوشاد زمین را بوسید و گفت که این موضوع جای تعجبی ندارد زیرا او از نسل سام است.
فرامرز چون شد به شهر اندرش
شد از بام او زرفشان افسرش
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی به شهر رسید، از بالای بام او، زرفشان (پوشش زربفت) بر سر او شد.
زرافشان برآمد زهر بام و کوی
شد از مشک و عنبر جهان چارسوی
هوش مصنوعی: نوشیدنی خوشبو و خوش طعم برآمد و کوی و محله را پر از عطر مشک و عنبر کرد و جهانی به دور خود گرد آورد.
ابر درگه کاخ نوشاد پیل
فکنده همه فرش دیبا دو میل
هوش مصنوعی: ابر بر فراز کاخ زیبای نوشاد در حال باریدن است و تمام فرشهای نازک و لطیف را پوشانده است.
همه بام در زیور آراسته
چو فردوس شد گیتی آراسته
هوش مصنوعی: تمام خانهها و بامها مانند بهشتی زیبا و آراسته شدهاند و زمین نیز به همین شکل زیبا و دلانگیز گردیده است.
برآمد زرافشان به کاخ بزرگ
برآن نامور تخت پیل سترگ
هوش مصنوعی: زرافشان به کاخ بزرگ رفت و بر آن تخت بزرگ و معروفی که مانند فیل است نشسته است.
برآمد دم مشکبویان زکوی
جهان مجمر و عود شد چارسوی
هوش مصنوعی: بوهای خوش و عطر دلانگیز از سوی افرادی خوشبو به مشام میرسد و فضای اطراف را پر از بوی خوش کرده است.
فرود آمد از پیل جنگی دلیر
سوی تخت نوشاد شه شد چو شیر
هوش مصنوعی: یک جنگجوی شجاع با قدرت و بزرگی مانند یک فیل از میدان جنگ بازگشته و به سوی تخت سلطنت نوشاد، به مانند شیری قدرتمند و دلیر حرکت میکند.
چو دید اندر آن حقه دلپذیر
زعاج و زبرجد نهاده سریر
هوش مصنوعی: وقتی که در آن بازی زیبا و جذاب، تختی از زعفران و سنگهای زینتی قرار داده شد.
به لعل و بلورین برآموده تاج
همه فرش زر اوفتاده سراج
هوش مصنوعی: درخشش جواهرات و زیبایی تاجی که از سنگهای قیمتی ساخته شده، بر روی فرشی از طلا که درخششی همچون چراغ دارد، جلوهگری میکند.
همه سقف او نقطه زر و سیم
زصندل همان چوب ایوان مقیم
هوش مصنوعی: همه سقف خانهاش از نقاط زر و سیم تشکیل شده است، و چوب ایوانش از عطر صندل است.
نگاریده این نقش های سپهر
چو هرمزد و بهرام و کیوان و مهر
هوش مصنوعی: این نقش و نگارها در آسمان به زیبایی تصویرهایی از ستارهها و دیگر اشیاء آسمانی را نشان میدهند؛ مانند هرمزد، بهرام، کیوان و مهر که هر کدام نمایانگر ویژگیها و تأثیرات خاصی هستند.
زبرج حمل تا به حوت اندران
برآورده یک یک همه پیکران
هوش مصنوعی: از برج حمل تا برج حوت، همه فرشتگان به تدریج جمع شدهاند.
همه نقش شب کرده پرآبنوس
همه روز برچهره سندروس
هوش مصنوعی: تمام صحنهها در شب مانند چوبسیاه پرآب شدهاند و در روز، چهرهها مانند چوبسندروس روشن و واضح هستند.
همان هفت کشور زمین و خیال
چو ایام سیبوع و با ماه و سال
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اینجا اشاره به هفت کشور دارد که میتوانند به دنیای واقعی و خیال مربوط شوند، همانند تغییرات در زمان که به فصول و سالها مرتبط است. این به ما یادآوری میکند که مانند ماههای سال، هر یک از این کشورها یا ابعاد زندگی، ویژگیهای خاص خود را دارند و در کنار هم تشکیل یک کل را میدهند.
همان پایه تخت بر پشت شیر
تو گویی که زندست و غرو دلیر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فردی بر روی پایهای مستحکم قرار دارد که شبیه به پشت شیر است، گویی که این شیر زنده و دلیر است.
فرامرز بر شد بر آن تخت زر
به کرسی دلیران والاگهر
هوش مصنوعی: فرامرز بر روی تخت زرین نشسته و در جایگاه دلیران با ارزش و بزرگ قرار گرفته است.
کمر بسته نوشاد چون سروری
شده خیره در ماه سرو سهی
هوش مصنوعی: نوشاد با اراده و قوت، مانند یک سرور که در انتظار است، به ماهی که نمایانگر زیبایی سرو سهی است، خیره شده است.
درآن برز بالا و آهستگی
در آن گرز و کوپال و شایستگی
هوش مصنوعی: در آن مکان بلند، آرامش و سکوت حاکم است و از قدرت و لیاقت بهرهمند هستند.
بفرمود هرگونه خوان و خورش
که آرد همی مرد خوالیگرش
هوش مصنوعی: هر نوع غذا و نوشیدنی که مرد ناگزیر بیاورد، مورد پذیرش است.
فرامرز و نوشاد و چندین دلیر
نشستند و خوردند چو گشتند سیر
هوش مصنوعی: فرامرز و نوشاد و چندین دلیر جمع شدند و پس از خوردن و سیر شدن، به گفتگو و همنشینی پرداختند.
نهادند زان پس می و چنگ پیش
به جام بلورین زده چنگ خویش
هوش مصنوعی: پس از آن، شراب و چنگ را پیش گذاشتند و چنگ خود را بر جام بلورین زدند.
فرامرز یل چون شد از باده مست
چنین گفت کای مرد یزدان پرست
هوش مصنوعی: فرامرز، پهلوان با نوشیدن شراب مست شده و با حالتی سرشار از شجاعت و افتخار، به مردان یزدانپرست میگوید...
چرا می نگویی سخن های کید
زما هر دو گویی کدامیم صید
هوش مصنوعی: چرا سخنان زیرکانهای مانند ما نمیگویی؟ هر دوی ما در دام هم گرفتاریم.
بدو گفت کای مهتر نیمروز
اگر بر شمارم شود نیم روز
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بزرگوار در میانه روز، اگر بخواهم زمان را حساب کنم، به نظر میرسد که هنوز نصف روز مانده است.
زکید بداندیش ناکس سخن
همانا که آن هم نیاید به بن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی بداندیش و ناپاک باشد، نمیتواند به درستی صحبت کند، زیرا سخنان او ناشی از افکار نادرست و ناپاک خواهد بود. در واقع، چنین فردی نمیتواند به حقیقت یا درک عمیق دست یابد.
سپاهش دلیر است و لشکر بسی
ولی چون تو با او ندیدم کسی
هوش مصنوعی: نیروی سپاه دلاور و پرشمار است، اما من هیچکس را چون تو در کنار آن ندیدهام.
فزون صدهزار است جنگ آورش
زپیلان جنگی نترسد دلش
هوش مصنوعی: جنگاور او بیش از صد هزار نفر است و دلش از جنگ با فیلها نمیترسد.
به هرسال بفرستد او باج خواه
نیارم بدو نیز کردن نگاه
هوش مصنوعی: هر سال او باید مالیاتی را بپردازد، اما من نمیخواهم به او توجهی کنم و در مقابلش تسلیم شوم.
مرا چل هزار است مرد نبرد
نیارم برابر شد آورد کرد
هوش مصنوعی: من به اندازه یک لشکر قوی هستم، اما نمیتوانم در برابر حوادث و مشکلات وادعا کنم و به جنگ بروم.
زر و گنج او را که داند شمار
به هر گوشه گنجش بود صدهزار
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که ثروت او چقدر است، زیرا در هر گوشه از داراییاش یا گنج پیدا میشود، صدها هزار.
دو دختست او را چو خرم بهار
گرانمایه گرد جنگی سوار
هوش مصنوعی: او دو دختر دارد که مانند بهار خوشبو و باارزشاند و مانند سوارانی جنگجو به نظر میرسند.
شنیدم که در روز آورد و کین
هرآن کس که پشتش نهد بر زمین
هوش مصنوعی: شنیدم که در روز نبرد و انتقام، هر کسی که دشمن او را به زمین بیندازد.
نباشد جز او جفت آن دخترم
دو بهره ورا شاهی و لشکرم
هوش مصنوعی: فقط اوست که مثل آن دختر من است و من به او دو نعمت می دهم: یکی پادشاهی و دیگری لشکر.
بسا رزم سازان گران نامور
به کشتی گری در نهادند سر
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان مشهور در نبردها به مهارت و شجاعت خود نامآوری پیدا کردند.
بکوشید با او چو شیر ژیان
ولیکن نشد هیچ عاجز از آن
هوش مصنوعی: با او مانند شیر قوی و شجاع تلاش کنید، اما هیچکس نتوانسته است به او نزدیک شود.
سمن رخ یکی و سمن بر یکی
که پیدا نه رخشان زماه اندکی
هوش مصنوعی: چهرهی یکی مانند گل سمن است و چهرهی دیگری نیز همچون گل سمن است، اما آنچه باعث میشود ما نتوانیم آنها را ببینیم، اندک بودن نور ماه است.
سمن رخ بسی گرد و چابک تر است
دلیران شه را یکایک سر است
هوش مصنوعی: رخسار زیبا و نرم او بسیار لطیف و سریع است، اما دلیران هر یک به تنهایی قلبی دارند که به خاطر پادشاهی میتپد.
فرامرز گفت ای شه نامدار
دو چشمت سوی باده و جام دار
هوش مصنوعی: فرامرز گفت: ای پادشاه مشهور، دو چشمت به سوی شراب و جام است.
که من کید را با سمن رخ که هست
بیارم به پشت فروبسته دست
هوش مصنوعی: من نمیتوانم طرح و نقشهی خود را با چهرهی زیبای سمن (گلی خوشبو) در جمع کسانی که نمیتوانم به آنها نزدیک شوم، به نمایش بگذارم.
بیارم همان گنج هندوستان
فرستم سوی زابل و سیستان
هوش مصنوعی: من همان گنجهای ارزشمند هندوستان را به زابل و سیستان میفرستم.
نباید مرا لشکر و ساز وکوس
نه پیلان که گیتی کنند آبنوس
هوش مصنوعی: من نیازی به سپاه و جنگ افزار و فیلها ندارم؛ چراکه دنیا نمیتواند مرا از ریشهام جدا کند.
تو بنشین و با لشکری باده نوش
من و گرز و میدان کید و خروش
هوش مصنوعی: بنشین و در حالتی دلپذیر، در کنار گروهی، نوشیدنیات را بنوش. هرچند میدان پر از چالشها و سختیهاست.
مرا دو هزار است گردن فراز
سپاه تو را من ندارم نیاز
هوش مصنوعی: من دو هزار نفر سرباز دارم، اما به نیروهای تو نیازی ندارم.
سپاه فراوان چه سازم همین
چه خود گرز کین برفرازم به کین
هوش مصنوعی: با وجود نیروی بسیار، چه فایده؟ من همین یک گرز را در دست دارم که نماد انتقام من است و با آن بر میخیزم.
بدین سان یکی هفته در چنگ و نوش
نشستند و برشد به کیوان خروش
هوش مصنوعی: به همین ترتیب، چند هفته در حال چنگ و نوشیدن بودند و ناگهان صدای شادی و جشن از آسمان به گوش رسید.
به یاد جهاندار کاوس کی
ببودند با رامش و رود و می
هوش مصنوعی: به یاد فرمانروای بزرگ کاوس، چه زمانی با شادی، موسیقی و نوشیدنی گوارا سپری میشد.