گنجور

بخش ۳۶ - وداع کردن فرامرز از نزد کاوس و تأسف خوردن رستم و پند دادن رستم،فرامرز را

پسر بار کرد و چو بربست کوس
سطخر گزین گشت چون آبنوس
به ماه دی برگ ریزان خروش
برآمد بدین سان که بدرید گوش
جهاندار با تهمتن یک دو روز
برفتند با گرد گیتی فروز
سیوم چون برآمد غوغای نی
بخواند آن دلاور گو نیک پی
بدو گفت کای مرد آسان نبرد
ندیده هنوز از جهان گرم و سرد
بزرگ و قوی گرچه هستی به زور
کیاتر تویی چشم گیتی فروز
تو به دانی آیین آوردگاه
ولی بشنو از من همی رسم شاه
به گیتی کسی کو بود تا جور
چو خورشید تابد همی نور و فر
دهد نور نزدیک را نور خویش
نه هر کس که نزدیک تر نور خویش
درختی بود نامور شهریار
همیشه ورا حنظل و شهدبار
کسی را که داند سزاوار زهر
ز شهدش نبخشد همی هیچ بهر
هر آن کس که داند سزاوار نوش
زشهدش به تن درنسازد خروش
گرت کید پیش آید و سرنهد
به شکل رهی دست بر سر نهد
ببخش و مکش آن شه نامور
که شاخ بریده نروید دگر
به شب پاسدار هشیوار جفت
چو گل در میان دوصد خوار خفت
زبیگانه شربت چنان که ز زهر
نخستین ز جامش بفرمای بهر
گرت جفت باید به هندوستان
نگه کن بدان مرز جادوستان
زکید ارچه خورشید تابد به مهر
چنان دان که دشمن ترین از سپهر
زنوشاد اگر دیو باشد نکوست
که او یار هست و بود یار دوست
ز دخت کسان دیده بربند دل
که نیکو نباشد چو آن دلگسل
چه ناپارسا بر سر تخت عاج
چه در گلخن افتاد زرینه تاج
تورا پارسایی و جنگی بهست
به هر انجمن نیکنامی بهست
چه باید کشی تنگی از مردمی
چه در دیو بستن به خون آدمی
چو دردی که پر مغز گلشن نهی
چه بایسته رازی که بارش تهی
چو گنجت فزونست بیشش مکن
خدا را نهان جز پرستش مکن
تو هر نیکنامی زیزدان شناس
شناسا چو گشتی همی کن سپاس
گرت دادخواهی زند بانگ تند
نباید که با او شوی هیچ کند
اگر بر تکاور سواری مپوی
بپرس و بده داد با او بگوی
ببر اندران رنج کشور ببخش
کمربستگان را همی زر ببخش
به هنگام کین هیچ گونه مخند
چو خندد شود کار شاهی به بند
سخن های شاهی همیدون بود
دلیری تو دانی که آن چون بود
بگفت این و بوسید چشمش به مهر
فرامرز بگریست پرآب چهر
جهاندار برگشت پس پیلتن
بدو گفت ای دیده انجمن
ز تیزی یکی آتش افروختی
دو چشم من و زال زر سوختی
چو یابد از این آگهی زال پیر
زرنج دل خفته او مرده گیر
ولی چون به نزدیک کاوس کی
زبانت چنین گفته افکند پی
نیارم که گویم زره بازگرد
مبادا که بخت اندر آید به گرد
از این پس که رستم به زابلستان
نبیند تو را با می و گلستان
شود زعفران رنگ گلگون اوی
از آن غم شود خاک بالین اوی
نبینم تو را چون به بزم شکار
چه گویم چه سازم بدان روزگار
همان مادرت بی دل و مستمند
شب و روز ترسان ز بیم و گزند
امیدم چنانست که زنده به مهر
رساند تو با من خدای سپهر
نگهدار این رای فیروز من
به رزم و به بزم ای دل افروز من
ستیزه مکن با بلایی بزرگ
بیندیش زان مار وآن تیره گرگ
به اندیشه و رای بربند کار
مگر بگذرد برتو این روزگار
حذرکن ز کناس و با او مگرد
مبادا که هور اندر آید به گرد
دگر چون به ناکام جنگ آوری
به پیکار ایشان درنگ آوری
کمر سخت کن گرز را پیش دار
دلیری و فرهنگ با خویش دار
نگهدار مر بیژن  گیو را
جهاندیده گرگین یل نیو را
دلیری چو گرزم که در روز کین
ندارد کسی تاب او بر زمین
چو گرزم که لرزد زمین زیر او
زمین نالد از گرز و شمشیر او
پدر بر پدر چاکر سام شیر
هنرمند گرد سوار دلیر
دلیری چو گستهم که در روز کین
سنان برندارد ز روشن زمین
زراسب گرانمایه فرزند توس
که باشد به هرجا سزاوار کوس
نگه دار دلشان که هنگام کار
از ایشان یکی به که هندی هزار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پسر بار کرد و چو بربست کوس
سطخر گزین گشت چون آبنوس
هوش مصنوعی: پسر بار سنگینی را بر دوش گذاشت و وقتی که ساز را به صدا درآورد، مانند چوب ebony (چوبی تیره و محکم) استوار و باوقار شد.
به ماه دی برگ ریزان خروش
برآمد بدین سان که بدرید گوش
هوش مصنوعی: در ماه دی، برگ‌ها به صدا درآمدند و در این حال، گوش‌ها را شکسته و به هم ریختند.
جهاندار با تهمتن یک دو روز
برفتند با گرد گیتی فروز
هوش مصنوعی: جهان‌دار به همراه تهمتن (رستم) برای مدتی به سفر رفتند و در این سفر، نوری از دنیا را با خود داشتند.
سیوم چون برآمد غوغای نی
بخواند آن دلاور گو نیک پی
هوش مصنوعی: هنگامی که سیوم به میدان می‌آید، صدای نی به گوش می‌رسد و دلیران دعوت به جنگ می‌شوند، پس به او بگویید که با سرفرازی و نیکویی روحیه ی خود را حفظ کند.
بدو گفت کای مرد آسان نبرد
ندیده هنوز از جهان گرم و سرد
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد، نبردهای سخت را هنوز از زندگی نچشیده‌ای و نمی‌دانی دنیا چقدر گرم و سرد است.
بزرگ و قوی گرچه هستی به زور
کیاتر تویی چشم گیتی فروز
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که بزرگ و قوی باشی، سرانجام قدرت تو از حقیقت و نور دنیای بیرون کمتر خواهد بود.
تو به دانی آیین آوردگاه
ولی بشنو از من همی رسم شاه
هوش مصنوعی: تو می‌دانی چگونه باید در میدان جنگ رفتار کرد، اما گوش کن تا من هم به تو بگویم که چگونه باید مانند یک پادشاه عمل کرد.
به گیتی کسی کو بود تا جور
چو خورشید تابد همی نور و فر
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ‌کس نیست که مانند خورشید نور و روشنایی ببخشد و به دیگران کمک کند.
دهد نور نزدیک را نور خویش
نه هر کس که نزدیک تر نور خویش
هوش مصنوعی: کسی که به خداوند نزدیک‌تر است، از نور و لطف او بهره بیشتری می‌برد. تنها نزدیک بودن به خدا کافی نیست؛ بلکه باید به فضایل و خوبی‌های او نیز نزدیک باشیم تا نور و رحمتش را دریافت کنیم.
درختی بود نامور شهریار
همیشه ورا حنظل و شهدبار
هوش مصنوعی: درختی معروف و بزرگ وجود داشت که همیشه به میوه‌هایی تلخ و شیرین می‌داد.
کسی را که داند سزاوار زهر
ز شهدش نبخشد همی هیچ بهر
هوش مصنوعی: کسی که ارزش و لیاقت یک فرد را بداند، به او نه زهر می‌دهد و نه از شهدش چیزی نمی‌گیرد.
هر آن کس که داند سزاوار نوش
زشهدش به تن درنسازد خروش
هوش مصنوعی: هر کسی که بداند لایق نوشیدن است، از زهر آن به خود آسیب نمی‌زند و فریاد نمی‌کشد.
گرت کید پیش آید و سرنهد
به شکل رهی دست بر سر نهد
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو نزدیک شود و همزمان سرش را به نشانه احترام خم کند، دستش را بر سر می‌گذارد.
ببخش و مکش آن شه نامور
که شاخ بریده نروید دگر
هوش مصنوعی: ببخش و فراموش کن آن بزرگ مرد را، زیرا دیگر از شاخه‌ای که قطع شده، رشد و رویشی نخواهد بود.
به شب پاسدار هشیوار جفت
چو گل در میان دوصد خوار خفت
هوش مصنوعی: در شب، نگهبان هشیار و مراقبی وجود دارد که مانند گلی در میان دو صد انسان بی‌خبر و غافل به خواب رفته است.
زبیگانه شربت چنان که ز زهر
نخستین ز جامش بفرمای بهر
هوش مصنوعی: چنان که در ابتدا زهر را از جامی می‌نوشیم، از آن بیگانه نیز باید با احتیاط و دقت بنوشیم.
گرت جفت باید به هندوستان
نگه کن بدان مرز جادوستان
هوش مصنوعی: اگر به دنبال جفتی برای خود هستی، به هندوستان نگاه کن که آنجا سرزمین جادوها و جاذبه‌هاست.
زکید ارچه خورشید تابد به مهر
چنان دان که دشمن ترین از سپهر
هوش مصنوعی: اگرچه خورشید با زیبایی می‌تابد، اما بدان که دشمن‌ترین چیز در آسمان وجود دارد.
زنوشاد اگر دیو باشد نکوست
که او یار هست و بود یار دوست
هوش مصنوعی: اگرچه زن نوشاد ممکن است دیو صفت باشد، اما باز هم او نیکو است زیرا او یار است و همیشه یار دوستانش خواهد بود.
ز دخت کسان دیده بربند دل
که نیکو نباشد چو آن دلگسل
هوش مصنوعی: از دختران افراد دوری کن و به دل خود توجه کن، چون اگر دل شکسته باشد، هیچ چیز خوبی به بار نخواهد آورد.
چه ناپارسا بر سر تخت عاج
چه در گلخن افتاد زرینه تاج
هوش مصنوعی: چه بی‌پروا کسانی که بر تخت‌های باشکوه نشسته‌اند و چه کسانی که در دنیای پنهان و عمیق چیزهای باارزش قرار دارند، در نهایت همه در معرض سقوط یا تغییر هستند.
تورا پارسایی و جنگی بهست
به هر انجمن نیکنامی بهست
هوش مصنوعی: شما در هر جمع و محفلی به خاطر پاکدلی و شجاعتتان مورد احترام هستید و این ویژگی‌ها باعث شهرت نیکوی شما شده است.
چه باید کشی تنگی از مردمی
چه در دیو بستن به خون آدمی
هوش مصنوعی: باید ببینی که در مواجهه با مشکلات و تنگناهای زندگی، چه رفتارهایی نکوهیده‌ای از برخی افراد سر می‌زند که شبیه به قساوت و ظلم دیوهاست. این افراد چگونه به دیگران آسیب می‌زنند و گاهی حتی در حق انسان‌ها بی‌رحمانه عمل می‌کنند.
چو دردی که پر مغز گلشن نهی
چه بایسته رازی که بارش تهی
هوش مصنوعی: اگر درد و رنجی را در میان گل‌های خوشبو قرار دهی، چه نیازی به رازی است که تهی و بی‌محتوا باشد؟
چو گنجت فزونست بیشش مکن
خدا را نهان جز پرستش مکن
هوش مصنوعی: اگر داری ثروت و دارایی فراوان، به خودت مغرور نشو و این را از خداوند مخفی نکن، فقط باید خالصانه عبادت و پرستش کنی.
تو هر نیکنامی زیزدان شناس
شناسا چو گشتی همی کن سپاس
هوش مصنوعی: هر نیکوکاری که به خوبی‌های خداوند آشناست، وقتی که به این شناخت می‌رسد، باید شکرگزاری کند.
گرت دادخواهی زند بانگ تند
نباید که با او شوی هیچ کند
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو ظلم کرده و خواهان عدالت هستی، نباید با او به صورت تند و عصبانی صحبت کنی، زیرا این کار فقط مشکلات را بیشتر می‌کند و تاثیری نخواهد داشت.
اگر بر تکاور سواری مپوی
بپرس و بده داد با او بگوی
هوش مصنوعی: اگر بر سواری از تکاوران نشسته‌ای، از او بپرس و با او در مورد موضوعی صحبت کن و مشورت بگیر.
ببر اندران رنج کشور ببخش
کمربستگان را همی زر ببخش
هوش مصنوعی: کشور را از رنج و سختی رها کن و به آنهایی که زحمت می‌کشند و نگران هستند، هدیه و پاداش بده.
به هنگام کین هیچ گونه مخند
چو خندد شود کار شاهی به بند
هوش مصنوعی: وقتی که زمان انتقام و دشمنی فرا می‌رسد، هیچ‌گاه نباید بخندی؛ زیرا اگر بخندی، کار پادشاهی به تنگنا می‌افتد.
سخن های شاهی همیدون بود
دلیری تو دانی که آن چون بود
هوش مصنوعی: سخنان پادشاه همواره نشان‌دهنده شجاعت است و تو بهتر از هر کس می‌دانی که این شجاعت چگونه است.
بگفت این و بوسید چشمش به مهر
فرامرز بگریست پرآب چهر
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و با محبت چشمانش را بوسید. فرامرز، با چهره‌ای پرآب و اشک، گریه کرد.
جهاندار برگشت پس پیلتن
بدو گفت ای دیده انجمن
هوش مصنوعی: جهاندار به پسرش، پیلتن، نگاه کرد و گفت: ای چشمی که همه زیبایی‌ها و جاذبه‌ها را می‌بینی.
ز تیزی یکی آتش افروختی
دو چشم من و زال زر سوختی
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند آتش می‌درخشند و باعث سوختن دل من شده‌اند.
چو یابد از این آگهی زال پیر
زرنج دل خفته او مرده گیر
هوش مصنوعی: وقتی زال پیر از این آگاهی باخبر شود، دل خفته‌اش از غم بیدار می‌شود و حالتی عمیق و شدید پیدا می‌کند.
ولی چون به نزدیک کاوس کی
زبانت چنین گفته افکند پی
هوش مصنوعی: اما وقتی به کاوس نزدیک شدی، زبانت اینگونه سخنانی را به زبان آورد.
نیارم که گویم زره بازگرد
مبادا که بخت اندر آید به گرد
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم بگویم که نی، برگرد؛ مبادا که شانس به دور من بیفتد.
از این پس که رستم به زابلستان
نبیند تو را با می و گلستان
هوش مصنوعی: از این به بعد که رستم تو را در زابلستان نخواهد دید، با گل و می زندگی کن.
شود زعفران رنگ گلگون اوی
از آن غم شود خاک بالین اوی
هوش مصنوعی: رنگ گل‌ها به زعفران شبیه خواهد شد و غم و اندوه او باعث می‌شود که خاک بر سرش بریزد.
نبینم تو را چون به بزم شکار
چه گویم چه سازم بدان روزگار
هوش مصنوعی: هرگاه تو را در جشن شکار نبینم، نمی‌دانم چه بگویم و چه کاری انجام دهم در آن روزگار.
همان مادرت بی دل و مستمند
شب و روز ترسان ز بیم و گزند
هوش مصنوعی: مادر تو همواره نگران و بی‌حوصله است و شب و روز از ترس آسیب و خطر می‌هراسد.
امیدم چنانست که زنده به مهر
رساند تو با من خدای سپهر
هوش مصنوعی: امید من به این است که عشق تو مرا زنده نگه دارد، همچنان که خداوند آسمان‌ها به من لطف می‌کند.
نگهدار این رای فیروز من
به رزم و به بزم ای دل افروز من
هوش مصنوعی: این تصمیم پیروزمندانه‌ام را حفظ کن، به جنگ و به جشن، ای روشنایی‌بخش دل من.
ستیزه مکن با بلایی بزرگ
بیندیش زان مار وآن تیره گرگ
هوش مصنوعی: با مشکلات بزرگ درگیر مشو و به عواقب خطرناک آن فکر کن، مانند آن مار و آن گرگ تاریک.
به اندیشه و رای بربند کار
مگر بگذرد برتو این روزگار
هوش مصنوعی: به فکر و تدبیر بپرداز و تلاش کن، شاید این روزهای دشوار بر تو سپری شود.
حذرکن ز کناس و با او مگرد
مبادا که هور اندر آید به گرد
هوش مصنوعی: از او دوری کن و هیچ‌گاه با او همراه نشو، که مبادا دردسر و مشکل به سراغت بیاید.
دگر چون به ناکام جنگ آوری
به پیکار ایشان درنگ آوری
هوش مصنوعی: وقتی که به نبرد ناامیدان می‌روی، باعث می‌شوی که آنها در مبارزه دچار تردید شوند.
کمر سخت کن گرز را پیش دار
دلیری و فرهنگ با خویش دار
هوش مصنوعی: بدنت را محکم کن و شمشیر را آماده نگه‌دار؛ شجاعت و اخلاق را همواره با خودت داشته باش.
نگهدار مر بیژن  گیو را
جهاندیده گرگین یل نیو را
هوش مصنوعی: نگهدار بیژن و گیو را، زیرا گرگین، که جهانی دیده و با تجربیاتش شناخته شده، در کنار آنهاست.
دلیری چو گرزم که در روز کین
ندارد کسی تاب او بر زمین
هوش مصنوعی: شجاعت و دلیری من مانند گرزی است که در روز جنگ هیچ‌کس قادر به ایستادگی در برابر آن نیست.
چو گرزم که لرزد زمین زیر او
زمین نالد از گرز و شمشیر او
هوش مصنوعی: وقتی که جنگجوی قهری به میدان می‌آید و زمین زیر پایش می‌لرزد، زمین به خاطر قدرت و شجاعت او به ناله در می‌آید.
پدر بر پدر چاکر سام شیر
هنرمند گرد سوار دلیر
هوش مصنوعی: پدر به پدر دیگر خدمتگزار سام، که هنرمند و دلاور است و بر مرکب سوار می‌شود.
دلیری چو گستهم که در روز کین
سنان برندارد ز روشن زمین
هوش مصنوعی: دلیرانی مانند گستهم در روز نبرد، از زمین روشن سلاح بر نمی‌دارند و از خود شکوه و شجاعت نشان نمی‌دهند.
زراسب گرانمایه فرزند توس
که باشد به هرجا سزاوار کوس
هوش مصنوعی: زراسب، فرزند با اعتبار توس، که در هر جا شایسته‌ی نام و افتخار است.
نگه دار دلشان که هنگام کار
از ایشان یکی به که هندی هزار
هوش مصنوعی: نگاه کن به دل آن‌ها، زیرا در زمان عمل، یکی از آن‌ها بهتر از هزار هندی است.

حاشیه ها

1403/07/02 11:10
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در اینجا «گُرزَم» (gorzam) نام پهلوانی است تورانی که فردوسی آنرا «گُرَزم» (gorazm) می‌خواند.