بخش ۳۰ - نالیدن رستم از درگاه خداوند و زور خواستن او (و) و گوشه فرش گرفتن و پرت کردن، پهلوانان را
نخستین بیامد به جای نماز
چنین گفت با داور پاک راز
که ای آفریننده داد و دین
ز تو داد یابد زمان و زمین
به گیتی تو دادی مرا دستگاه
سرم بگذارندی به خورشید و ماه
بجز تو که بردارد افکنده را
رساند به آزادگی بنده را
تو کردی مرا در جهان بهرهمند
به شمشیر و تیر و کمان و کمند
به نیروی تو دست افراختم
بسا سر که از تن برانداختم
تو کردی مرا خود در این رهبری
که بستم طلسم و ره کافری
چو خواهم که این فرش را برکنم
توانایی آن بده در تنم
که من دست و رویی به جا آورم
سر سروران زیر پای آورم
چو کرد این دعا جست از جای زود
هنرهای گردان ز بازو نمود
چو بفشرد بر گوشه فرش چنگ
بیفتاد از او ریخت مردان جنگ
همان چارصد مرد گرد دلیر
فتادند از فرش بالا به زیر
ولی گیو بد جای چون کوه سخت
مگر در زمین رسته بد چون بالا به زیر
چنان سفره او را به زیر اندرش
جدا فرش چون پیرهن از سرش
تو گفتی که چون کوه رست از زمین
بکردند گردان بر او آفرین
به داد و به انصاف او بود شاد
به دامادی رستم پاک زاد
تهمتن ببوسید روی دلیر
چو داماد خود دید آن نره شیر
به زابلستان برد شاه و سپاه
سراپرده زد بر دو فرسنگ راه
یکی تخت فیروزه آن شهریار
نشست و برش نامور سی هزار
سه فرسنگ ره خوان گسترده بود
نبد هیچ نزلی که ناورده بود
چو نان میدهی این چنین نام کن
بدان گونه نام اندر ایام کن
هر آن کاو به زادی برآورد نام
نکونام گردد برِ خاص و عام
شنیدم که یک سائلی در گذر
تمنای زر کرد از زال زر
به سائل بداد او ز دینار صد
چنین گفت رستم که ای پرخرد
کرم زین نشان درخور مرد نیست
کرم دار را هیچ دل سرد نیست
چو بخشی درم آن چنان کن کرم
که ابر بهاری ببارد درم
کرم مردی و خلق از مردمیست
کسی را که هر دو بود آدمیست
نشان نام اویم بود در جهان
کرم کن که نامت نباشد نهان
کرم یادگاریست در روزگار
بکن جهد تا ماند این یادگار
همی بخش اگر نام خواهی درم
که هست از درم نامجویی کرم
چو نان خورده شد مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواستند
بفرمود تا ساقی سیمتن
به ساغر درآرد عقیق یمن
به جام افکند آتش ناب را
به جوش آورد آتشی آب را
نواگر بتان در خروش آمدند
صنوبر قدان باده نوش آمدند
ز گردش به رقص آمده جام می
شده مست جام و طرب شاه کی
رخ از آتش می چو گل برفروخت
دل لاله از آتش او بسوخت
طرنم سرایان پرده سرای
فکندند دستان به پرده سرای
به هم برکشیدند رود و سرود
رساندند بر زهره آوای درد
الا ای مغنی بده می به خلق
که یابند شادی همه بر تو خلق
چه باشد که دایم تکلم کنی
تبسم نمایی تنعم کنی
بده ساقی آن باده دلربای
که مردافکن است و حریف آزمای
همه مشربان بی خود افتادهاند
ز خوشگوی مجلس به ما دادهاند
بده ساقیا جام می از شکوه
که از تاب او خم شد پشت کوه
بر افلاک بر ناله آه دل
بزن مطرب خوشنوا شاه دل
تو میخوان که من اشکباری کنم
ز سوز نوای تو زاری کنم
چو یک هفته بردند با هم به سر
به هم شاد گردان همه سربه سر
به هشتم سرموبدان را بخواند
ابا موبدانشان به عزت نشاند
بخش ۲۹ - اقرار کردن رستم با پهلوانان ایران وقبول کردن پهلوانان: چنین گفت رستم کای بخردانبخش ۳۱ - عقد بستن بانو گشسب به جهت گیو (و) بردن بانو به خانه (و) ناقبول کردن بانو گشسب، گیو را واحوال آن: ببستند مه را به مریخ عقد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نخستین بیامد به جای نماز
چنین گفت با داور پاک راز
هوش مصنوعی: نخستین به مکان نماز آمد و با خداوند پاک به راز و نیاز پرداخت.
که ای آفریننده داد و دین
ز تو داد یابد زمان و زمین
هوش مصنوعی: ای خالق و آفریدگار، عدالت و دین از تو سرچشمه میگیرد و زمان و زمین به واسطهی تو به حق و حقیقت دست مییابند.
به گیتی تو دادی مرا دستگاه
سرم بگذارندی به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: در دنیا تو به من مقام و مرتبهای عطا کردی، آنچنان که مرا در کنار خورشید و ماه قرار دادی.
بجز تو که بردارد افکنده را
رساند به آزادگی بنده را
هوش مصنوعی: جز تو کسی نیست که بتواند آزادگی و رهایی را به کسی که در بند است، هدیه دهد.
تو کردی مرا در جهان بهرهمند
به شمشیر و تیر و کمان و کمند
هوش مصنوعی: تو با شمشیر و تیر و کمان و کمند، مرا در این دنیا بهرهمند کردی.
به نیروی تو دست افراختم
بسا سر که از تن برانداختم
هوش مصنوعی: با قدرت تو توانستم، بسیاری از سرها را از تن جدا کنم.
تو کردی مرا خود در این رهبری
که بستم طلسم و ره کافری
هوش مصنوعی: تو با هدایت خود، مرا در این راهی قرار دادی که گمراهی و اشتباه را کنار گذاشتم و به حقیقت رسیدم.
چو خواهم که این فرش را برکنم
توانایی آن بده در تنم
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهم این فرش را جمع کنم، قدرت انجام این کار را به من عطا کن.
که من دست و رویی به جا آورم
سر سروران زیر پای آورم
هوش مصنوعی: من تلاش میکنم که با کار و کوشش، مقام و منزلتی به دست آورم و خود را در برابر بزرگان و سردمداران قرار دهم.
چو کرد این دعا جست از جای زود
هنرهای گردان ز بازو نمود
هوش مصنوعی: وقتی این دعا به زبان آورده شد، به سرعت از مکان خود خارج شد و تواناییهای نمایان گردان، از دستانش ظهور کرد.
چو بفشرد بر گوشه فرش چنگ
بیفتاد از او ریخت مردان جنگ
هوش مصنوعی: وقتی که او به گوشهی فرش ضربه زد، چنگی به صدا درآمد و مردان جنگ به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند.
همان چارصد مرد گرد دلیر
فتادند از فرش بالا به زیر
هوش مصنوعی: چهارصد مرد دلیر که در میدان نبرد بودند، از جایگاه خود به پایین افتادند.
ولی گیو بد جای چون کوه سخت
مگر در زمین رسته بد چون بالا به زیر
هوش مصنوعی: ولی گیو در آنجا مانند کوهی سخت و استوار است، مگر اینکه بر زمین بیفتد و از بالا به پایین بیاید.
چنان سفره او را به زیر اندرش
جدا فرش چون پیرهن از سرش
هوش مصنوعی: چنان که سفره او را زیر انداختهاند، فرش به گونهای پهن شده است که مانند پیراهنی به دور او را گرفته است.
تو گفتی که چون کوه رست از زمین
بکردند گردان بر او آفرین
هوش مصنوعی: تو گفتی که وقتی کوه را از زمین جدا کردند، بر آن تحسین و ستایش نازل شد.
به داد و به انصاف او بود شاد
به دامادی رستم پاک زاد
هوش مصنوعی: او با داد و انصاف شاد بود، مانند دامادی که از خانوادهای نیک و پاک به دنیا آمده است.
تهمتن ببوسید روی دلیر
چو داماد خود دید آن نره شیر
هوش مصنوعی: تهمتن، چهره دلیر را بوسید، چون شیر نر را دید که مانند داماد خود است.
به زابلستان برد شاه و سپاه
سراپرده زد بر دو فرسنگ راه
هوش مصنوعی: شاه و سپاه به زابلستان رفتند و برای برپایی اردو، چادر خود را در فاصله دو فرسنگی برپا کردند.
یکی تخت فیروزه آن شهریار
نشست و برش نامور سی هزار
هوش مصنوعی: یک پادشاه در تختی زیبای فیروزهای نشسته است و بر روی آن نام مشاهیری به یاد سی هزار نفر حک شده است.
سه فرسنگ ره خوان گسترده بود
نبد هیچ نزلی که ناورده بود
هوش مصنوعی: سه فرسنگ راه را آماده کرده بودند، اما هیچ مهمانی در آنجا نبود که به آنجا آمده باشد.
چو نان میدهی این چنین نام کن
بدان گونه نام اندر ایام کن
هوش مصنوعی: وقتی به دیگران کمک میکنی و نیازشان را برطرف میسازی، باید با نیکوئی و احترام نام و یاد خود را در دلها باقی بگذاری.
هر آن کاو به زادی برآورد نام
نکونام گردد برِ خاص و عام
هوش مصنوعی: هر کسی که نام نیکو را بر زبان آورد، در نظر همه افراد جامعه عزیز و محترم خواهد شد.
شنیدم که یک سائلی در گذر
تمنای زر کرد از زال زر
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که یک درخواستکننده در حال عبور از کنار زال، خواستهای برای طلا داشت.
به سائل بداد او ز دینار صد
چنین گفت رستم که ای پرخرد
هوش مصنوعی: رستم به سائل که از او درخواست کمک کرده بود، صد دینار داد و به او گفت: ای آدم با دانش و فهم، توجه کن که...
کرم زین نشان درخور مرد نیست
کرم دار را هیچ دل سرد نیست
هوش مصنوعی: بخشش و جوانمردی به این شکل که از آن صحبت شده، مناسب افراد بزرگ و با شخصیت نیست. کسی که دارای کرامت و بزرگواری است، هرگز دلش سرد و بی احساس نخواهد بود.
چو بخشی درم آن چنان کن کرم
که ابر بهاری ببارد درم
هوش مصنوعی: وقتی که بخشش میکنی، با لطف و generosity آن چنان رفتار کن که مانند بارش باران بهاری، نعمتت را بر من نازل کنی.
کرم مردی و خلق از مردمیست
کسی را که هر دو بود آدمیست
هوش مصنوعی: کسی که هم بخشندگی و خوبی دارد و هم راستی و انسانیت، واقعاً آدمیست.
نشان نام اویم بود در جهان
کرم کن که نامت نباشد نهان
هوش مصنوعی: من در این دنیا نشانی از نام تو هستم، پس لطف کن و نامت را به گونهای آشکار کن که پنهان نماند.
کرم یادگاریست در روزگار
بکن جهد تا ماند این یادگار
هوش مصنوعی: به یادگارها و چیزهای خوب اهمیت بده و تلاش کن تا آنها در ذهن و زندگی تو باقی بمانند.
همی بخش اگر نام خواهی درم
که هست از درم نامجویی کرم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی نامی از من بگیری، باید ببخشی؛ زیرا بخشش، خود نام بزرگی است.
چو نان خورده شد مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: پس از صرف نان، مجلس را تزئین کردند و برای نوشیدنی، موسیقی و entertainers دعوت کردند.
بفرمود تا ساقی سیمتن
به ساغر درآرد عقیق یمن
هوش مصنوعی: به ساقی دستور داد تا سنگ قیمتی یمنی را در جام بریزد.
به جام افکند آتش ناب را
به جوش آورد آتشی آب را
هوش مصنوعی: او با شراب، آتش خالص را به درون لیوان ریخت و باعث شد که آب هم به جوش بیاید.
نواگر بتان در خروش آمدند
صنوبر قدان باده نوش آمدند
هوش مصنوعی: وقتی معشوقان با سر و صدای خود شاداب و پرجنب و جوش میشوند، مانند درختان بلند و زیبا، به نوشیدن شراب میپردازند.
ز گردش به رقص آمده جام می
شده مست جام و طرب شاه کی
هوش مصنوعی: جام می به خاطر چرخش و حرکت از دست رفته و شادابی و خوشحالی شاه را به نمایش میگذارد. این لحظه نشاندهنده حالتی شاد و سرمستکننده است که در آن همه چیز به رقص و نشاط آمده است.
رخ از آتش می چو گل برفروخت
دل لاله از آتش او بسوخت
هوش مصنوعی: چهره او همچون آتش زیباست و دل لاله به خاطر عشق او در آتش سوزان شده است.
طرنم سرایان پرده سرای
فکندند دستان به پرده سرای
هوش مصنوعی: سرایندگان با نغمههای خود، حجابهای ناشناخته را کنار زده و به دنیای هنر و زیبایی میپردازند.
به هم برکشیدند رود و سرود
رساندند بر زهره آوای درد
هوش مصنوعی: رود و سرود را به هم پیوند زدند و صدای درد را به زهره (سیاره) رساندند.
الا ای مغنی بده می به خلق
که یابند شادی همه بر تو خلق
هوش مصنوعی: ای آوازخوان، به مردم شراب بده تا همه از آن خوشحالی و شادی پیدا کنند.
چه باشد که دایم تکلم کنی
تبسم نمایی تنعم کنی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که همیشه صحبت کنی، لبخند بزنی و از زندگی لذت ببری؟
بده ساقی آن باده دلربای
که مردافکن است و حریف آزمای
هوش مصنوعی: به کناری بگذارید و به من یک جام از آن شراب جذاب و دلانگیز بدهید که توانایی از پا درآوردن رقبا را دارد.
همه مشربان بی خود افتادهاند
ز خوشگوی مجلس به ما دادهاند
هوش مصنوعی: همه نوشیدنینوشان به خاطر صحبتهای دلنشین از حال رفتهاند و این خوشامدگویی به ما تعلق گرفته است.
بده ساقیا جام می از شکوه
که از تاب او خم شد پشت کوه
هوش مصنوعی: به ساقی بگو تا برایم جام می بیاورد، زیرا زیبایی او به قدری زیاد است که حتی کوهها از سنگینی آن خم شدهاند.
بر افلاک بر ناله آه دل
بزن مطرب خوشنوا شاه دل
هوش مصنوعی: بر بلندای آسمان، به نالههای درد دل، آواز بخوان ای مطرب خوش صدا، که تو در حقیقت بانوی دلها هستی.
تو میخوان که من اشکباری کنم
ز سوز نوای تو زاری کنم
هوش مصنوعی: تو میگویی که من از شدت غم و اندوهی که از صدای تو به من دست میدهد، به گریه و زاری بیفتم.
چو یک هفته بردند با هم به سر
به هم شاد گردان همه سربه سر
هوش مصنوعی: پس از هفت روز که به خوشی و همراهی با هم گذراندند، همه را شاد و خوشحال گردانیدند.
به هشتم سرموبدان را بخواند
ابا موبدانشان به عزت نشاند
هوش مصنوعی: به روز هشتم، سرموبدان را به حضور فراخواند و او با احترام و بزرگی در جلسه حاضر شد.