گنجور

بخش ۱۸۸ - گرفتار شدن فرامرز به دست غلامان بهمن

زدرگاه شاهی دمیدند نای
سپهبد به اسب اندر آورد پای
سواران او کمتر از پنچ صد
به گیتی چنین بد به مردم رسد
بدان اندکی پیش ایشان شدند
چوگل پیش باد گل افشان شدند
نگه کرد جاماسب اندر شمار
زدیده ببارید خون بر کنار
بدو گفت بهمن که این گریه چیست
چنین روز فرخ چه باید گریست
دلم گفت شاها پر از درد گشت
از این بی وفا اختران سردگشت
سرآمد فرامرز یل را زمان
دریغا بزرگان آن دودمان
به تندی بر او بانگ زد شاه زوش
بدو گفت کای پیر و بی مغز وهوش
تو را درد او کارگر بد به دل
ولیکن همی خور بپوشی به گل
تو دیریست تا مهربان ویی
شب وروز اندر عنان ویی
بفرمود تا حمله کردند شاه
چو موج روان و چو آب سیاه
برآمد چکاچاک تیرو تبر
یکی بیشه شد سرکشان را سپر
کجا خشت برنده چون نال شد
سپرها به کردار غربال شد
کجا تیرباران برآمد زشست
کس از زخم شست دلیران نرست
کجا شد سر نیزه ها جان ربای
درآورد هر در زمانش زجای
چو شد در هوا شست باز وکمند
تن زورمند از تکاور بکند
چو زوبین زیال دلیران برفت
روان ها زتن،راه رفتن گرفت
زبهر خورش گشت پران عقاب
بدان سان که پوشیده شد آفتاب
کمین کرد در دشت،مردارخوار
مراو را خورش سالیان ها سوار
سوار دلاور چو غران شدی
سرتیغ هندیش بران شدی
روان،راه رفتن گرفتیش هوش
به خون،مرگ گفتی که جانا مکوش
سر هر سنانی یکی جان ربود
زدل ها همی هوش پیکان ربود
فرامرز یل گرز را برکشید
جز از کوشش،آن روز چاره ندید
یکی خلعت افکند در دشت جنگ
زمین را زخون،چادر لعل رنگ
به هر حمله ای لشکری بردرید
به هر سطوه ای شد صفی ناپدید
زچندان بکشت از دلیران شاه
که نتوان شمردن همی سال وماه
به هر کس که بنهاد شمشیر دست
سوار وپیاده به هم برشکست
زخون،دسته گرز،مرجان شده
جهانی از آن زخم،بی جان شده
چنین تا سوارانش کشته شدند
همه با گل وخون سرشته شدند
نبودش کس جز غلامان خویش
شد ازبخت،نومید از جان خویش
به نومیدی اندر چه کوشش نمود
چو برگشته شد بخت،کوشش چه سود
پس آمد یکی زخم پیکان درشت
مرآن خنگ پروار او را بکشت
چو شد کشته در زیراو بارگی
نهاد اندرو روی بیچارگی
زره بر کمرگاه زد مرد جنگ
درآورد تیغ یلی را به چنگ
غلامانش ترکش فرو ریختند
پیاده شدند و برآویختند
شکسته شدش تیغ و گرز وکمند
کمان خواست آن نامدار بلند
چواز شست بگشاد برنده تیر
هم آورد او را اجل گفت میر
نه برگستوان،تیر او بازداشت
نه جز تیرگی دیگر کسی ساز داشت
زخون کرده چون چادر سرخ،دشت
چنان شد که پیرامنش زار گشت
دل بهمن از کار او شد به جوش
برآورد بر لشکر خود خروش
که یک مرد و چندین هزاران سوار
ندارید شرم از من و کردگار؟
سپاه از نکوهش برآشوفتند
به یک ره برآن چند تن کوفتند
در ایشان فتادند مردان مرد
چو در لاله زار اوفتد باد سرد
سپهبد فروماند خسته به جای
شکسته کمان و گسسته قبای
بینداخت یک ره کمان را زدست
سپر پیش بنهاد و بر سر نشست
چو حلقه شده گرد او بر سپاه
همی کرد هرکس بدو در نگاه
نه کس پیش رویش توانست گشت
نه نزدیک او نامداری بگشت
چو بهمن چنان دید فرزانه مرد
ابا سرکشان نزدش آهنگ کرد
همه ایستادند بالای او
سپر بود خاک سیه جای او
بزد تازیانه یکی بر سرش
ازآن تنگ دل شد همه لشکرش
سیه مرد را گفت دستش ببند
کزین نام یابی به گیتی بلند
بدو گفت شاها تو خواهی که من
شوم زشت نام اندرین انجمن
از آن پس کزو دیده ام مردمی
چه باید که او گردد از من غمی
نه مردم بود کو ندارد سپاس
خنک مرد نیکوی نیکی شناس
شه دیلمان را بفرمود شاه
که دستش ببند و نکوهش مخواه
به شه گفت هرگز مبادا که من
کنم زشت نام،این تن خویشتن
مرا با سپاه من آزاد کرد
سزای نکویی چه بیداد کرد
شد از خشم،مر شاه را سرخ،چشم
به رهام وگودرز گفتش به خشم
که باری نکرد او به تو مردمی
سزد گر به گفتار من بگروی
چنین داد پاسخ که با من نکرد
من از وی ندیدم نه گرم و نه سود
ولیکن بدانیم ماها بسی
نکویی نمودست با هرکسی
که گودرز را بستد از دست دیو
تهمتن به فرمان کیهان خدیو
همان بیژن گیو از بند چاه
رهانید اندر شبان سیاه
اگر شاه بیند نفرمایدم ک
ه این کار یک روز بگذایدم
به هرکس که فرمود شاه بلند
نکرد هیچ کس دست یل را به بند
بفرمود پس غلامان شاه
شدند از فرامرز یل،نیک خواه
ببستند دستش به کردار سنگ
نهادند بر گردنش پالهنگ
زد اندر گلستان کابل درخت
زپس کرد بر شاه و بر بیخ،سخت
فرامرزیل،مرده بر دار کرد
تن پیل وارش نگونسار کرد
درخت صلیبی و آیین او
زبهمن پدید آمد وکین او
چو ماند به گیتی،هنر،یادگار
نکویی بهست از صلیبی و دار
به گیتی نماند به جز نیک وبد
تو گر بد کنی،هم به تو بد رسد
پسر،سرنگونش بود داردان
پدر،سر به زندان آتش،روان
سران سپه جامه کردند چاک
به جای کله برنهادند خاک
زلشکر برآمد به زاری خروش
زدو دیده،خون دل آمدبه جوش
ز رستم همی خورد هرکس دریغ
که خورشید او ماند در زیر میغ
دریغ آن همه کار و کرداراو
به جای نیاکان ما کار او
اگر بشنود رستم پیلتن
به دخمه به خود بردرد او کفن
سرافراز گردان فرزانه مرد
سه روز اندرآن سوگ بودند ودرد
چهارم نکو دخمه ای ساختند
زکار سپهبد بپرداختند
نهادندش آنجا و گشتند باز
جهان را چنین است آیین وساز
نه چون راست گردد ازو شاد باش
نه گر کژ بگردد به فریاد باش
که هر دو همی بگذرد بی درنگ
تو از وی گهی شاد و گاهی به جنگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زدرگاه شاهی دمیدند نای
سپهبد به اسب اندر آورد پای
هوش مصنوعی: در درگاه پادشاه، صدای ساز سردسته فوج به گوش رسید و او را بر روی اسب آورده‌اند.
سواران او کمتر از پنچ صد
به گیتی چنین بد به مردم رسد
هوش مصنوعی: سواران او کمتر از پانصد نفر بودند که در دنیا چنین بلایی بر سر مردم بیاورند.
بدان اندکی پیش ایشان شدند
چوگل پیش باد گل افشان شدند
هوش مصنوعی: بدانید که کمی قبل از آن‌ها، مثل گلی که در برابر باد می‌رقصد و پراکنده می‌شود، به سمت آن‌ها رفتند.
نگه کرد جاماسب اندر شمار
زدیده ببارید خون بر کنار
هوش مصنوعی: جاماسب به دقت به اطرافش نگاه کرد و دید که خون بر زمین پاشیده شده است.
بدو گفت بهمن که این گریه چیست
چنین روز فرخ چه باید گریست
هوش مصنوعی: بهمن به او گفت که چرا در این روز خوشحال و مبارک این‌قدر گریه می‌کنی؟
دلم گفت شاها پر از درد گشت
از این بی وفا اختران سردگشت
هوش مصنوعی: دل من به من می‌گوید که از این ستاره‌های بی‌وفا، دلم پر از درد و رنج شده است.
سرآمد فرامرز یل را زمان
دریغا بزرگان آن دودمان
هوش مصنوعی: زمانی که فرامرز، پهلوان بزرگ، به پایان رسید، افسوس که بزرگان آن نسل دیگر در میان ما نیستند.
به تندی بر او بانگ زد شاه زوش
بدو گفت کای پیر و بی مغز وهوش
هوش مصنوعی: شاه با صدای بلند بر او فریاد زد و گفت: ای پیر و بی‌فکر، چرا این‌گونه رفتار می‌کنی؟
تو را درد او کارگر بد به دل
ولیکن همی خور بپوشی به گل
هوش مصنوعی: درد و رنج او شاید به تو آسیب برساند، اما در عین حال تو با زیبایی و شادابی خودت می‌توانی این ناراحتی را پنهان کنی.
تو دیریست تا مهربان ویی
شب وروز اندر عنان ویی
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که تو مهربانی و همیشه در کنترل و مدیریت هستی.
بفرمود تا حمله کردند شاه
چو موج روان و چو آب سیاه
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که به دشمن حمله کنند، مانند موجی که به آرامی در حرکت است و همانند آب تاریک و بی‌صدا.
برآمد چکاچاک تیرو تبر
یکی بیشه شد سرکشان را سپر
هوش مصنوعی: برخاستن صدای سلاح‌ها و تبرها نشانه‌ای است که گروهی از افراد قوی و سرکش به دنبال پنهان شدن و محافظت از خود هستند، و جنگل به مکانی برای پناه گرفتن آنها تبدیل می‌شود.
کجا خشت برنده چون نال شد
سپرها به کردار غربال شد
هوش مصنوعی: کجا می‌توان چیزی را پیدا کرد که مانند ناله کردن یک سپر، شایستگی و استحکام خود را از دست بدهد و به شکل یک غربال درآید؟
کجا تیرباران برآمد زشست
کس از زخم شست دلیران نرست
هوش مصنوعی: کجاست آنجا که تیرها باران شدند و کسی نتوانست از زخم شست دلیران جان سالم به در ببرد؟
کجا شد سر نیزه ها جان ربای
درآورد هر در زمانش زجای
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در زمانی نه چندان دور، سر نیزه‌ها جان می‌گرفتند و به شکلی زندگی و تحرک پیدا می‌کردند. به عبارت دیگر، در آن زمان، نیزه‌ها به عنوان نماد جنگ و دلاوری، فعال و تاثیرگذار بودند و هر کجا که بودند، فضای پیرامون خود را تحت تاثیر قرار می‌دادند.
چو شد در هوا شست باز وکمند
تن زورمند از تکاور بکند
هوش مصنوعی: وقتی که در آسمان شست (پرنده‌ای) به پرواز در می‌آید و دام (کمند) قوی بدن نتواند آن را نگه دارد.
چو زوبین زیال دلیران برفت
روان ها زتن،راه رفتن گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که دلیران به سوی میدان رفتند، جان‌ها از تن‌ها رها شدند و راه رفتن آغاز شد.
زبهر خورش گشت پران عقاب
بدان سان که پوشیده شد آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر خورشید، عقاب به پرواز درآمد و به‌گونه‌ای پرواز کرد که آفتاب پنهان شد.
کمین کرد در دشت،مردارخوار
مراو را خورش سالیان ها سوار
هوش مصنوعی: در دشت کمین کرده و منتظر من نشسته است، او مانند شکارچی‌ای است که سال‌هاست به این کار مشغول بوده و به راحتی می‌تواند طعمه‌اش را بگیرد.
سوار دلاور چو غران شدی
سرتیغ هندیش بران شدی
هوش مصنوعی: وقتی سوار شجاعی به میدان آمدی، مانند شمشیری تیز و بی‌رحم به دشمن حمله کردی.
روان،راه رفتن گرفتیش هوش
به خون،مرگ گفتی که جانا مکوش
هوش مصنوعی: از هوش و تمرکز خود غافل نشو و به دنبال کارهای خطرناک نرو، چون مرگ به تو هشدار می‌دهد که جانا، خودت را به زحمت نینداز.
سر هر سنانی یکی جان ربود
زدل ها همی هوش پیکان ربود
هوش مصنوعی: در هر جمعی، یکی وجود دارد که دل‌ها را تسخیر می‌کند و توجه همه را جلب می‌نماید.
فرامرز یل گرز را برکشید
جز از کوشش،آن روز چاره ندید
هوش مصنوعی: فرامرز، جنگجوی بزرگ، شمشیرش را برداشت و در آن روز به جز تلاش و کوشش، راهی برای نجات نیافت.
یکی خلعت افکند در دشت جنگ
زمین را زخون،چادر لعل رنگ
هوش مصنوعی: در یک میدان جنگ، فردی لباسی را بر زمین می‌پاشد که به دلیل خونریزی، رنگی همانند لعل و سرخ به خود گرفته است.
به هر حمله ای لشکری بردرید
به هر سطوه ای شد صفی ناپدید
هوش مصنوعی: به هر بار حمله، گروهی را شکست دادید و به هر بار خشم، صفی از دشمنان ناپدید شد.
زچندان بکشت از دلیران شاه
که نتوان شمردن همی سال وماه
هوش مصنوعی: به خاطر بسیاری از دلیرانی که شاه در جنگ‌ها کشته است، دیگر نمی‌توان شمارش کرد که چند سال و چند ماه از این حوادث گذشته است.
به هر کس که بنهاد شمشیر دست
سوار وپیاده به هم برشکست
هوش مصنوعی: هر کسی که شمشیر در دست داشت، چه سوار و چه پیاده، به تدبیر و قدرت خود در مبارزه پیروز شد و دشمنان را از هم جدا کرد.
زخون،دسته گرز،مرجان شده
جهانی از آن زخم،بی جان شده
هوش مصنوعی: از خون و ضربه‌های محکم، دنیا به مانند مرجان تغییر شکل یافته و به خاطر آن جراحات، دیگر جان ندارد.
چنین تا سوارانش کشته شدند
همه با گل وخون سرشته شدند
هوش مصنوعی: سواران در میدان جنگ به طور وحشتناکی جان باختند و زمین با گل و خون آنها آغشته شد.
نبودش کس جز غلامان خویش
شد ازبخت،نومید از جان خویش
هوش مصنوعی: در زمانی که کسی جز خدمتگزارانش در کنار او نبود، به خاطر ناامیدی از سرنوشتش، از زندگی‌اش ناامید شد.
به نومیدی اندر چه کوشش نمود
چو برگشته شد بخت،کوشش چه سود
هوش مصنوعی: اگر بخت به تو پشت کند و ناامید باشی، تلاش کردن چه فایده‌ای دارد؟
پس آمد یکی زخم پیکان درشت
مرآن خنگ پروار او را بکشت
هوش مصنوعی: پس از آن، یکی تیر بزرگی به آن پرنده سنگین برخورد کرد و او را به زمین انداخت.
چو شد کشته در زیراو بارگی
نهاد اندرو روی بیچارگی
هوش مصنوعی: وقتی او در زیر بار سنگین زندگی از پا درآمد، نشان ناتوانی و بدبختی بر چهره‌اش نمایان شد.
زره بر کمرگاه زد مرد جنگ
درآورد تیغ یلی را به چنگ
هوش مصنوعی: مرد جنگ‌جو زره را بر کمرش پوشید و شمشیر بزرگی را در دست گرفت.
غلامانش ترکش فرو ریختند
پیاده شدند و برآویختند
هوش مصنوعی: خدمتگزارانش تیرکشان را رها کردند و پیاده شدند و به شمشیر کشیدن پرداختند.
شکسته شدش تیغ و گرز وکمند
کمان خواست آن نامدار بلند
هوش مصنوعی: تیغ و گرز و کمند (ابزارهای جنگی) همگی شکسته شدند و حالا کمان به عنوان یک وسیله جدید به کار گرفته می‌شود، زیرا آن شخص بزرگ و مشهور به دنبال قدرت و ابزار تازه‌ای است.
چواز شست بگشاد برنده تیر
هم آورد او را اجل گفت میر
هوش مصنوعی: زمانی که تیر رُخش را پاره کرد و به او آسیب زد، ناگهان مرگ او را فراخواند و گفت که زمان او به پایان رسیده است.
نه برگستوان،تیر او بازداشت
نه جز تیرگی دیگر کسی ساز داشت
هوش مصنوعی: نه تیر او را مثل برگ درختان نگه داشت و نه کسی دیگر توانست در تاریکی چیزی بسازد.
زخون کرده چون چادر سرخ،دشت
چنان شد که پیرامنش زار گشت
هوش مصنوعی: به خاطر خون ریخته شده، دشت به رنگ قرمز درآمد و حالا اطرافش در حالی زار و نالان به نظر می‌رسد.
دل بهمن از کار او شد به جوش
برآورد بر لشکر خود خروش
هوش مصنوعی: دل بهمن به خاطر کار او تپید و بر لشکر خود فریاد زد.
که یک مرد و چندین هزاران سوار
ندارید شرم از من و کردگار؟
هوش مصنوعی: شما هیچ مردی و چندین هزار سوار ندارید، آیا از من و خداوند شرم نمی‌کنید؟
سپاه از نکوهش برآشوفتند
به یک ره برآن چند تن کوفتند
هوش مصنوعی: سپاهیان به خاطر بدگویی‌ها ناراحت و خشمگین شدند و در یک مسیر به چند نفر حمله کردند و آن‌ها را زدند.
در ایشان فتادند مردان مرد
چو در لاله زار اوفتد باد سرد
هوش مصنوعی: مردان واقعی مانند تندباد در گلزار لاله‌ها به زمین می‌افتند.
سپهبد فروماند خسته به جای
شکسته کمان و گسسته قبای
هوش مصنوعی: فرمانده خسته و ناباورانه در حالی که کمانش شکسته و لباسش پاره شده است، در میدان جنگ دلسرد و ناامید ایستاده است.
بینداخت یک ره کمان را زدست
سپر پیش بنهاد و بر سر نشست
هوش مصنوعی: نفر از دستانش، کمان را به زمین انداخت و سپر را به جلو گذاشت و بر روی آن نشسته است.
چو حلقه شده گرد او بر سپاه
همی کرد هرکس بدو در نگاه
هوش مصنوعی: همان‌طور که حلقه‌ای دور او شکل گرفته، همه افراد به او توجه می‌کنند و نگاهشان به سمت اوست.
نه کس پیش رویش توانست گشت
نه نزدیک او نامداری بگشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانست در برابر او قرار بگیرد و هیچ چهره شناخته‌شده‌ای نتوانست به او نزدیک شود.
چو بهمن چنان دید فرزانه مرد
ابا سرکشان نزدش آهنگ کرد
هوش مصنوعی: بهمن، وقتی مردی حکیم و دانا را دید که به سرکشان نزدیک می‌شود، به او توجه کرد.
همه ایستادند بالای او
سپر بود خاک سیه جای او
هوش مصنوعی: همه افراد در کنار او ایستاده بودند و او به عنوان سپر، زیر یک تکه خاک سیاه قرار داشت.
بزد تازیانه یکی بر سرش
ازآن تنگ دل شد همه لشکرش
هوش مصنوعی: یکی از افراد لشکر به شدت بر سر او زد و این کار باعث شد که او به شدت ناراحت و دلگیر شود. این ناراحتی چنان زیاد بود که تمام لشکر او نیز تحت تأثیر قرار گرفتند.
سیه مرد را گفت دستش ببند
کزین نام یابی به گیتی بلند
هوش مصنوعی: به سیاه‌مرد گفتند که دستش را ببندند زیرا از این نام به اعتبار و مقام بلندی در دنیا دست می‌یابد.
بدو گفت شاها تو خواهی که من
شوم زشت نام اندرین انجمن
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: آیا می‌خواهی که من در این جمع، بدنام شوم و زشتی به من بدهی؟
از آن پس کزو دیده ام مردمی
چه باید که او گردد از من غمی
هوش مصنوعی: پس از آن روزی که من انسانی را دیدم، حالا باید ببینم او از من ناراحت شود یا نه.
نه مردم بود کو ندارد سپاس
خنک مرد نیکوی نیکی شناس
هوش مصنوعی: اگر کسی قدر خوبی‌های انسان‌ها را نداند و سپاسگزار نباشد، در حقیقت، انسان خوبی به شمار نمی‌آید. خوشا به حال کسی که نیکی را می‌شناسد و برای آن ارزش قائل است.
شه دیلمان را بفرمود شاه
که دستش ببند و نکوهش مخواه
هوش مصنوعی: پادشاه دیلمان به فرمانده‌اش دستور داد که دست او را ببندند و او را سرزنش نکنند.
به شه گفت هرگز مبادا که من
کنم زشت نام،این تن خویشتن
هوش مصنوعی: به پادشاه گفتم که هیچ‌گاه نگذار من نام نیکی داشته باشم، در حالی که وجود خودم را به زشتی آلوده کنم.
مرا با سپاه من آزاد کرد
سزای نکویی چه بیداد کرد
هوش مصنوعی: من را سپاه من نجات داد و از آنچه که بر من رفته بود، به خاطر کارهای نیکم پاداشی دریافت کردم.
شد از خشم،مر شاه را سرخ،چشم
به رهام وگودرز گفتش به خشم
هوش مصنوعی: از شدت خشم، چهره پادشاه سرخ شد. او به رهام و گودرز نگاه کرد و با عصبانیت چیزی به آن‌ها گفت.
که باری نکرد او به تو مردمی
سزد گر به گفتار من بگروی
هوش مصنوعی: اگر او نسبت به تو بی‌محلی کرده و به تو توجهی نکند، جایز است که به پیشنهاد من گوش بدهی و از آن پیروی کنی.
چنین داد پاسخ که با من نکرد
من از وی ندیدم نه گرم و نه سود
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که با من چنین رفتار کرده و من از او هیچ نشانه‌ای از محبت یا منفعت ندیدم.
ولیکن بدانیم ماها بسی
نکویی نمودست با هرکسی
هوش مصنوعی: اما باید بدانیم که ما نیز با هر کسی کارهای خوب زیادی انجام داده‌ایم.
که گودرز را بستد از دست دیو
تهمتن به فرمان کیهان خدیو
هوش مصنوعی: گودرز را دیو تهمتن به دستور خداوند جهان از دست خود گرفت.
همان بیژن گیو از بند چاه
رهانید اندر شبان سیاه
هوش مصنوعی: بیژن گیو در تاریکی شب، کسی را از بند چاه نجات داد.
اگر شاه بیند نفرمایدم ک
ه این کار یک روز بگذایدم
هوش مصنوعی: اگر شاه بداند که من این کار را انجام داده‌ام، شاید دیگر مرا مورد لطف خود قرار ندهد.
به هرکس که فرمود شاه بلند
نکرد هیچ کس دست یل را به بند
هوش مصنوعی: هر کسی را که مقام بلندتری نسبت به خود می‌دید، دستش را به یل (جوانمرد) نمی‌بست و از او بالاتر نمی‌رفت.
بفرمود پس غلامان شاه
شدند از فرامرز یل،نیک خواه
هوش مصنوعی: سپس شاه فرمان داد و غلامان او به خوبی فرامرز یل را خدمت کردند.
ببستند دستش به کردار سنگ
نهادند بر گردنش پالهنگ
هوش مصنوعی: دست او را به زنجیر بستند و سنگینی را بر گردنش گذاشتند.
زد اندر گلستان کابل درخت
زپس کرد بر شاه و بر بیخ،سخت
هوش مصنوعی: در گلستان کابل، درختی به شدت بر روی شاه و ریشه‌اش سایه افکنده و فشار آورده است.
فرامرزیل،مرده بر دار کرد
تن پیل وارش نگونسار کرد
هوش مصنوعی: فرامرزیل، جسدی را بر دار آویزان کرده و تن او را به حالتی نزار و ضعیف درآورده است.
درخت صلیبی و آیین او
زبهمن پدید آمد وکین او
هوش مصنوعی: درختی که نماد یک مذهب و روحیات آن است، از روحیه‌ای به نام زبهمن به وجود آمده و نشانه‌های خشم و کینه‌اش را به همراه دارد.
چو ماند به گیتی،هنر،یادگار
نکویی بهست از صلیبی و دار
هوش مصنوعی: اگر هنری در جهان باقی بماند، یادگاری زیبا و ارزشمند است که بهتر از صلیب و دار (مجازات) خواهد بود.
به گیتی نماند به جز نیک وبد
تو گر بد کنی،هم به تو بد رسد
هوش مصنوعی: در این دنیا تنها نیکی و بدی باقی می‌ماند. اگر کار بدی انجام دهی، آسیب آن به خودت بازخواهد گشت.
پسر،سرنگونش بود داردان
پدر،سر به زندان آتش،روان
هوش مصنوعی: پسر، به خاطر اشتباهات پدرش به زحمت و سختی افتاده است و در دنیای پر از درد و مصیبت گرفتار شده است.
سران سپه جامه کردند چاک
به جای کله برنهادند خاک
هوش مصنوعی: فرماندهان سپاه لباس‌های خود را پاره کردند و به جای کلاه بر سر، خاک ریختند.
زلشکر برآمد به زاری خروش
زدو دیده،خون دل آمدبه جوش
هوش مصنوعی: سپاه به حالت گریه و زاری بیرون آمد و در چشم‌ها، خون دل به جوش آمد.
ز رستم همی خورد هرکس دریغ
که خورشید او ماند در زیر میغ
هوش مصنوعی: هر کسی که از رستم می‌خورد، دریغی ندارد، چون خورشید او هنوز در زیر ابر باقی مانده است.
دریغ آن همه کار و کرداراو
به جای نیاکان ما کار او
هوش مصنوعی: از دست رفتن تمام تلاش‌ها و رفتارهای او، به خاطر اینکه کار و عملش نادیده گرفته شده، بسیار تأسف‌آور است.
اگر بشنود رستم پیلتن
به دخمه به خود بردرد او کفن
هوش مصنوعی: اگر رستم، پهلوان بزرگ، از این ماجرا باخبر شود، به شدت ناراحت خواهد شد و در غم و اندوه عمیقی فرو خواهد رفت.
سرافراز گردان فرزانه مرد
سه روز اندرآن سوگ بودند ودرد
هوش مصنوعی: مردان دانا و شجاع را به اوج عزت و سربلندی برسان و سه روز در آن سوگ، غم و اندوه را تحمل کردند.
چهارم نکو دخمه ای ساختند
زکار سپهبد بپرداختند
هوش مصنوعی: آنها دخمه‌ای زیبا و شگفت‌انگیز ساختند و تمام کارهای مربوط به آن را به خوبی انجام دادند.
نهادندش آنجا و گشتند باز
جهان را چنین است آیین وساز
هوش مصنوعی: او را در آن مکان گذاشتند و خود برگشتند؛ این‌طور است که جهان همیشه چنین می‌چرخد و رفتار می‌کند.
نه چون راست گردد ازو شاد باش
نه گر کژ بگردد به فریاد باش
هوش مصنوعی: اگر اوضاع به خوبی پیش رفت، شاد نباش و اگر همه چیز به هم ریخت، فقط فریاد نزن.
که هر دو همی بگذرد بی درنگ
تو از وی گهی شاد و گاهی به جنگ
هوش مصنوعی: هر دو در حال گذر و حرکت هستند و تو بدون هیچ تأخیری از او عبور می‌کنی، گاهی در حال شادی و زمانی در حال جدال و کشمکش.