بخش ۱۸۷ - رفتن دختران رستم با پسران زواره در شب به راه هند وراه دادن سیه مرد،ایشان را
زبس رنگ و افسون و نیرنگ وفن
زپیشش برفتند آن چار تن
برفتند یک نیمه از تیره شب
نهانی زگفتارها بسته لب
بیامد سیه مرد با سی هزار
زگیلان،تبردار وزوبین گذار
شب تیره وهول دشمن به جای
فرو برده هریک به دست وبه پای
سیه مرد گفت ای سواران نیز
همانا که دارید راه گریز
زبهر شما راه دارم همی
شب تیره این است کارم همی
بگویید تا مردمان که اید
چنین خیره پویان زبهر چه اید
چو در پیش دیدند چندان سپاه
جز از راستی به ندیدند راه
چنین گفت دانای فرسوده سال
سوی کژی از هیچ گونه مبال
که کژی اگر چند گیرد فروغ
سرانجام،هرکس بداند دروغ
تخواره بدو گفت ای نیکنام
یکی از فرامرز دارم پیام
درودت همی گوید و بازگفت
سزد گر بمانی زکارم شکفت
که ما را زمانه چه آورد پیش
کنون چند کس را زخویشان خویش
فرستاده ام تا به بیرون روند
مگر زین بلا جان به بیرون برند
سزد گر نمایی یکی مردمی
کجا مردمی بهتر از آدمی
گر این چار تن را به شب ره دهی
سپاسی از این کار بر من نهی
که دانا یکی داستان زد درست
که نیکی به از بد که آید به مشت
اگر نه رسد که به کوه ای پسر
رسد باز مردم ابر یکدگر
کنون ما چهاریم بی رخت ویار
نبیره سرافراز زال سوار
دو دختند دخت جهان پهلوان
ز پشت زواره دو دخت جوان
سیه مرد بشنود و پاسخ فزود
به پاسخ بسی مهربانی نمود
که من پهلوان را یکی بنده ام
نگه دارم این پند تا زنده ام
فراموش کی گردد آن روزگار
که چون شد گریزان ازو شهریار
من ولشکرمن پیاده به دشت
زشه بازگشت وبه ما برگذشت
اگر خواستی او به شمشیر تیز
مرا با سپه کرده بد ریزریز
ولیکن نه چندان بزرگی نمود
که با او بزرگی توانم فزود
مرا با سپه بارگی دادو ساز
چنین آید از مردم سرفراز
دگر بر در نیمروز از معاف
گرفت ورها کرد بی کبرولاف
کنون گر به پاداش کوشم همی
دو چشم خرد را بپوشم همی
ولیکن بدان کم بود دستگاه
رسانیم نیکی بدان نیک خواه
به فر بزرگی بدانست شاه
که امشب یکایک ببرید راه
به شادی خرامید از ایدرکنون
که من شاه را خود نگویم که چون
ازوداشتند آن دلیران سپاس
چنین است پاداش نیکی شناس
به رفتن نیامد از ایشان درنگ
شب وروز،پویان به سان پلنگ
بریدند آن راه دشوار ودور
به کشمیر رفتند نزدیک صور
سیه مرد از آنجا سوی شه شتافت
بگفت آنکه در راه،کس را نیافت
چراغی که برخیزد از روی آب
برآید به سوزنده پر عقاب
بخش ۱۸۶ - فرستادن بهمن،سیه مرد را بر سر راه فرامرز: چو بر زهره،تیره شب الماس کردبخش ۱۸۸ - گرفتار شدن فرامرز به دست غلامان بهمن: زدرگاه شاهی دمیدند نای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زبس رنگ و افسون و نیرنگ وفن
زپیشش برفتند آن چار تن
هوش مصنوعی: به قدری جادو و فریب و ترفند از پیش او رفت که آن چهار نفر تحت تأثیر قرار گرفتند.
برفتند یک نیمه از تیره شب
نهانی زگفتارها بسته لب
هوش مصنوعی: نیمهای از شب تاریک به آرامی گذشت و در سکوت، گفتارها بند آمده بود.
بیامد سیه مرد با سی هزار
زگیلان،تبردار وزوبین گذار
هوش مصنوعی: مردی با موهای سیاه به همراه سی هزار نفر از زگیلان، با تبر و نیزه آمد.
شب تیره وهول دشمن به جای
فرو برده هریک به دست وبه پای
هوش مصنوعی: در شب تاریک و ترسناک، هر کس در برابر دشمن به آرامش و قدرت ایستاده است و با شجاعت تمام آماده دفاع از خود است.
سیه مرد گفت ای سواران نیز
همانا که دارید راه گریز
هوش مصنوعی: مرد سیاهپوش گفت که ای سواران، بدانید که راهی برای فرار دارید.
زبهر شما راه دارم همی
شب تیره این است کارم همی
هوش مصنوعی: به خاطر شما در این شب تاریک راهی پیدا کردهام، این وظیفه من است که برایتان قدم بردارم.
بگویید تا مردمان که اید
چنین خیره پویان زبهر چه اید
هوش مصنوعی: بگویید تا مردم بدانند که چرا این گونه سرگردان و بیهدف در حال حرکت هستند.
چو در پیش دیدند چندان سپاه
جز از راستی به ندیدند راه
هوش مصنوعی: وقتی که آنها دیدند سپاهی بزرگ در پیش خود، متوجه شدند که هیچ راهی جز راستگویی ندارند.
چنین گفت دانای فرسوده سال
سوی کژی از هیچ گونه مبال
هوش مصنوعی: دانای سالخورده گفت که از انحراف و نادرستی هیچ چیز نباید ترسی به دل راه داد.
که کژی اگر چند گیرد فروغ
سرانجام،هرکس بداند دروغ
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که در طول زمان، حقیقت و روشنی دچار مشکلات و انحرافاتی شود، اما در نهایت هر کسی که حقیقت را بشناسد، میداند که دروغ چیست.
تخواره بدو گفت ای نیکنام
یکی از فرامرز دارم پیام
هوش مصنوعی: تخواره به او گفت: ای نیکو نام، من یکی از فرامرزها را دارم که پیامی برای تو آورده است.
درودت همی گوید و بازگفت
سزد گر بمانی زکارم شکفت
هوش مصنوعی: سلام و درود بر تو، و اگر بخواهی، شایسته است که بگویی. اگر تو در کار من بمانی، دل من شاد و گشوده خواهد شد.
که ما را زمانه چه آورد پیش
کنون چند کس را زخویشان خویش
هوش مصنوعی: زمانه چه اتفاقاتی برای ما رقم زده است که در حال حاضر، چند نفر از نزدیکان و آشنایان خود را دور و غریب میبینیم.
فرستاده ام تا به بیرون روند
مگر زین بلا جان به بیرون برند
هوش مصنوعی: من پیامبری فرستادهام تا از این وضعیت نجات پیدا کنند، شاید از این سختی جان سالم بهدر ببرند.
سزد گر نمایی یکی مردمی
کجا مردمی بهتر از آدمی
هوش مصنوعی: اگر انسانی را نشان دهی که مردمیتر از انسانهای دیگر باشد، این کار شایستهای است.
گر این چار تن را به شب ره دهی
سپاسی از این کار بر من نهی
هوش مصنوعی: اگر این چهار نفر را در شب به راهی هدایت کنی، قدری از محبت و سپاسگزاری خود را به من نشان بدهی.
که دانا یکی داستان زد درست
که نیکی به از بد که آید به مشت
هوش مصنوعی: یک فرد دانا داستانی درست بیان کرد، که خوبی بهتر از بدی است، حتی اگر در ابتدا به نظر نرسد.
اگر نه رسد که به کوه ای پسر
رسد باز مردم ابر یکدگر
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که تو به قلهای برسی، دیگر نیازی نیست نگران ابرها باشی که فقط به یکدیگر میپیوندند.
کنون ما چهاریم بی رخت ویار
نبیره سرافراز زال سوار
هوش مصنوعی: اکنون ما چهار نفر هستیم بدون زیبایی و خواسته، نوه سرافراز زال سوار.
دو دختند دخت جهان پهلوان
ز پشت زواره دو دخت جوان
هوش مصنوعی: دو دختر از پشت زواره، دختران جهان پهلوان متولد شدند.
سیه مرد بشنود و پاسخ فزود
به پاسخ بسی مهربانی نمود
هوش مصنوعی: یک مرد بد و نااهل، با شنیدن چیزی پاسخ میدهد و در پاسخ به او، مهربانیهای زیادی ابراز میشود.
که من پهلوان را یکی بنده ام
نگه دارم این پند تا زنده ام
هوش مصنوعی: من به عنوان یک بنده، باید به این نکته توجه داشته باشم که همواره از یک پهلوان حمایت و نگهداری کنم تا زمانی که زندهام.
فراموش کی گردد آن روزگار
که چون شد گریزان ازو شهریار
هوش مصنوعی: هیچگاه فراموش نخواهد شد روزگاری که پادشاه از آن زمان و حال فرار کرد.
من ولشکرمن پیاده به دشت
زشه بازگشت وبه ما برگذشت
هوش مصنوعی: من همراه سپاهیان به دشت رفتهام، اما بازگشت از سوی شاه است و به سوی ما میآید.
اگر خواستی او به شمشیر تیز
مرا با سپه کرده بد ریزریز
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، او میتواند با شمشیر تیز من را به صف کند و تکهتکه کند.
ولیکن نه چندان بزرگی نمود
که با او بزرگی توانم فزود
هوش مصنوعی: اما او آنقدر بزرگ نیست که بتوانم با او به بزرگی خود اضافه کنم.
مرا با سپه بارگی دادو ساز
چنین آید از مردم سرفراز
هوش مصنوعی: من از مردم برجسته و بزرگوار به این شکل برخوردارم و در کارها و رفتارم با آنها هماهنگ و همسو هستم.
دگر بر در نیمروز از معاف
گرفت ورها کرد بی کبرولاف
هوش مصنوعی: در دیگر زمانها، در اوج روز، کسی از معافیت برخوردار شد و بدون هیچ خودبزرگبینی و خودخواهی، رها شد.
کنون گر به پاداش کوشم همی
دو چشم خرد را بپوشم همی
هوش مصنوعی: اکنون اگر بخواهم پاداش زحمتهایم را بگیرم، دو چشمان عقل و خرد را میپوشانم.
ولیکن بدان کم بود دستگاه
رسانیم نیکی بدان نیک خواه
هوش مصنوعی: اما باید دانست که امکانات ما برای رساندن نیکی به دیگران محدود است، اما با این حال باید به اهداف نیک خواهانه خود ادامه دهیم.
به فر بزرگی بدانست شاه
که امشب یکایک ببرید راه
هوش مصنوعی: شاه با درک بزرگی و قدرت خود متوجه شد که امشب به تدریج و به صورت جداگانه، مسیرها بسته میشود.
به شادی خرامید از ایدرکنون
که من شاه را خود نگویم که چون
هوش مصنوعی: خوشحالی و سرور به من روی آورد که دیگر نیازی ندارم به شاه بگویم چه زمانی باید سخن بگویم.
ازوداشتند آن دلیران سپاس
چنین است پاداش نیکی شناس
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که آن دلیران و شجاعان شایسته تقدیر و سپاسگزاری هستند و این قدردانی نتیجه خوبیها و نیکیهای آنهاست.
به رفتن نیامد از ایشان درنگ
شب وروز،پویان به سان پلنگ
هوش مصنوعی: آنها در همه ساعات شب و روز توقف نمیکنند و پیوسته همچون پلنگ در حال حرکت و پیشرفت هستند.
بریدند آن راه دشوار ودور
به کشمیر رفتند نزدیک صور
هوش مصنوعی: آنها مسیر سخت و طولانی را ترک کردند و به کشمیر رفتند که نزدیک به صور است.
سیه مرد از آنجا سوی شه شتافت
بگفت آنکه در راه،کس را نیافت
هوش مصنوعی: مردی سیاهپوش به سوی پادشاه رفت و گفت که در مسیرش هیچکس را ندیده است.
چراغی که برخیزد از روی آب
برآید به سوزنده پر عقاب
هوش مصنوعی: چراغی که از سطح آب روشن میشود، به قدرت و شدت پرواز عقاب میتابد.