گنجور

بخش ۱۸۶ - فرستادن بهمن،سیه مرد را بر سر راه فرامرز

چو بر زهره،تیره شب الماس کرد
هوا روز روشن،شب تار کرد
به هردو سپاه اندرآمد کمی
زهم بازگشتند هردو غمی
سیه مرد را شاه ایران بخواند
ابا او زهر در سخن ها براند
بدوگفت امشب برو با سپاه
برایشان زهر سو بگیرید راه
که دانم که امشب مر آن بدنژاد
همی روی بر راه خواهدنهاد
ازین رنج کامروز بر وی رسید
نیارد برین بوم و برآرمید
سیه مرد با نامور سی هزار
برفت و سر راه کرد استوار
فرامرز از آن روی با خواهران
چنین گفت کین رنج ما شد گران
زمانه به ما دست بد برگشاد
ازین بیش دیگر نباشیم شاد
نبینیم یکدیگران را دگر
مگر پیش دادار فیروزگر
شما را همان به که بیرون شوید
سر خویش گیرید واکنون روید
چه خوش داد فرزانه را پند راز
که امروز بگذشت و آینده باز
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدر کشته را کی بود آشتی
به دشمن مرا بازدارید دست
نخواهم من از دست این دیو رست
زهرکس برآمد همی خون به جوش
زهر دل برآمد به زاری،خروش
بکندند پس عنبر مشکبوی
به پیشش نهادند بر خاک،روی
غریوان فرامرز و آن سرکشان
همه باد سرد از جگر برکشان
همی گفت هر کس که ای بخت ما
به دشمن سپردی سر وتخت ما
کنون روی از ماه پیکر متاب
چو برداشتی بی کران برشتاب
فرامرز را گفت با نو گشسب
که هرگز نبیند مرا پشت اسب
تو با دشمن اندر نبرد و ستیز
چگونه نماییم رو در گریز
حیاتم زبهر تو باید همی
روانم زمهر تو باشد همی
تو را گر یکی آسیب بر تن رسد
روا دارم آن به که برمن رسد
به جان گر هزاران نهیب آیدم
دل از مهر تو ناشکیب آیدم
بمان تا به پیش تو کشته شویم
به خاک و به خون در سرشته شویم
زگفتار او جان ودل خسته شد
زنوک مژه،درد،پیوسته شد
فرامرز سوگندشان داد باز
به روز سفید و شب دیرباز
به آذر گشسب و به وستا و زند
به جان و سر پهلوان بلند
که آغاز رفتن نمایید تیز
میارید پاسخ،مرا هیچ چیز
چنین گفت مر شاه را رهنمان
تن خویش با دشمنت برگران
به زور و بزرگی و مردی و هوش
چه با او برابر نباشی،مکوش
من امروز بی لشکر و رنج وساز
چگونه شوم پیش دشمن فراز
همانا مرا بهتر آید بسی
که از تخم رستم بماند کسی
بود کآورد روزدگار دگر
جهان را یکی داد دارد دگر
یکی بچه شیر دل پهلوان
پدید آید از کشور هندوان
چو باید که بر دست این دیو زاد
به خیره بدادیم جان ها به باد
ره هندوان پیش باید گرفت
جز آن راه دیگر نشاید گرفت
که آن بوم بر دوستان من اند
به کشور،همه بوستان من اند
شما را همه کس بود یاوری
چو رفتید کوته شود داوری
من و دشمن وگرز گردنکشان
از این رزم مانم به گیتی نشان
مرا تا یکی آلت کارزار
بماند کجا ترسم از شهریار
کنون گر زمانم سرآید همی
سرانجام گل بسته آید همی
کجا جاودانه به گیتی نماند
وگر ماند ازو داستان کس نراند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بر زهره،تیره شب الماس کرد
هوا روز روشن،شب تار کرد
هوش مصنوعی: وقتی که ستاره‌ها در آسمان شب درخشیدند، گویی آسمان تاریک را به الماس‌های روشن تبدیل کردند و روز روشنی را به شب سیاه برگرداندند.
به هردو سپاه اندرآمد کمی
زهم بازگشتند هردو غمی
هوش مصنوعی: در دو سپاه، اندکی از نیروی هر دو باقی مانده بود که دوباره به عقب برگشتند و هر دو طرف دچار اندوه شدند.
سیه مرد را شاه ایران بخواند
ابا او زهر در سخن ها براند
هوش مصنوعی: شاه ایران مرد سیاه‌پوش را به حضور طلبید، اما او در کلامش زهر و تلخی را جاری کرد.
بدوگفت امشب برو با سپاه
برایشان زهر سو بگیرید راه
هوش مصنوعی: به او گفتند امشب با نیروهایش برو و از سمت زهر راهی برایشان بگیر.
که دانم که امشب مر آن بدنژاد
همی روی بر راه خواهدنهاد
هوش مصنوعی: می‌دانم که امشب آن محبوب با سیرتی زیبا، به زودی به سوی من خواهد آمد.
ازین رنج کامروز بر وی رسید
نیارد برین بوم و برآرمید
هوش مصنوعی: امروز به خاطر این رنج به او رسیدم، نمی‌توانم بر روی این زمین بمانم و پرواز کنم.
سیه مرد با نامور سی هزار
برفت و سر راه کرد استوار
هوش مصنوعی: مردی سیاه‌پوش با نامی بزرگ و شناخته‌شده، سی هزار نفر را به همراه خود برد و در راه با قدرت ایستاد.
فرامرز از آن روی با خواهران
چنین گفت کین رنج ما شد گران
هوش مصنوعی: فرامرز از این مسأله نگران بود و به خواهرانش گفت که این درد و زحمت ما بسیار سنگین و دشوار شده است.
زمانه به ما دست بد برگشاد
ازین بیش دیگر نباشیم شاد
هوش مصنوعی: دنیا به ما فرصتی داده تا از این بیشتر شاد نباشیم و باید قدر لحظات را بدانیم.
نبینیم یکدیگران را دگر
مگر پیش دادار فیروزگر
هوش مصنوعی: تنها کسی که باید او را ببینیم و با او در ارتباط باشیم، خداوندی است که همیشه موفق و پیروز است.
شما را همان به که بیرون شوید
سر خویش گیرید واکنون روید
هوش مصنوعی: بهتر است که از این مکان خارج شوید و به فکر خودتان باشید و به راهی دیگر بروید.
چه خوش داد فرزانه را پند راز
که امروز بگذشت و آینده باز
هوش مصنوعی: فرزانه با شعور و درک خود، نصیحت و نکته‌ای حکیمانه دریافت کرده که به او می‌گوید امروز گذشته و فردا دوباره خواهد آمد.
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدر کشته را کی بود آشتی
هوش مصنوعی: پدر تو باعث شد که دشمنی و کینه به وجود بیاید، حالا با کشته شدن پدر، چه کسی می‌تواند آشتی برقرار کند؟
به دشمن مرا بازدارید دست
نخواهم من از دست این دیو رست
هوش مصنوعی: دشمن را از دسترسی به من بازدارید، زیرا نمی‌خواهم از دست این موجود شیطانی رهایی یابم.
زهرکس برآمد همی خون به جوش
زهر دل برآمد به زاری،خروش
هوش مصنوعی: هر کسی که از دلش خونی به جوش آمد، به خاطر درد و اندوهش به گریه و فریاد می‌آید.
بکندند پس عنبر مشکبوی
به پیشش نهادند بر خاک،روی
هوش مصنوعی: پس از آن، عطر دل‌انگیز عنبر را برداشتند و بخاطر او بر زمین گذاشتند.
غریوان فرامرز و آن سرکشان
همه باد سرد از جگر برکشان
هوش مصنوعی: غریوان و فرامرز، قهرمانان نامدار، در برابر آن سرکشان ایستاده‌اند و علیه آن‌ها از دل خود نفسی عمیق و سرد بیرون می‌آورند.
همی گفت هر کس که ای بخت ما
به دشمن سپردی سر وتخت ما
هوش مصنوعی: هر کسی که بخت ما را به دست دشمن سپرد، سر و تخت ما را نیز به خطر انداخت.
کنون روی از ماه پیکر متاب
چو برداشتی بی کران برشتاب
هوش مصنوعی: حالا که چهره‌ات را از من برمی‌گردانی، مانند این است که بی‌پایان از من فاصله می‌گیری.
فرامرز را گفت با نو گشسب
که هرگز نبیند مرا پشت اسب
هوش مصنوعی: فرامرز به نو گشسب گفت که هرگز مرا پشت اسب نخواهد دید.
تو با دشمن اندر نبرد و ستیز
چگونه نماییم رو در گریز
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانیم در حالیکه تو با دشمن در جنگ و درگیری هستی، روی خود را به سمت فرار برگردانیم؟
حیاتم زبهر تو باید همی
روانم زمهر تو باشد همی
هوش مصنوعی: زندگی‌ام برای توست و باید به خاطر تو ادامه یابد. روح من نیز باید از تو جاری باشد.
تو را گر یکی آسیب بر تن رسد
روا دارم آن به که برمن رسد
هوش مصنوعی: اگر به تو آسیب یا صدمه‌ای برسد، من این را تحمل می‌کنم و این برایم قابل قبول‌تر است از اینکه به من آسیبی برسد.
به جان گر هزاران نهیب آیدم
دل از مهر تو ناشکیب آیدم
هوش مصنوعی: اگر هزاران بار هم به من فشار بیاورند، باز هم دل من از عشق تو بسیار بی‌تاب خواهد بود.
بمان تا به پیش تو کشته شویم
به خاک و به خون در سرشته شویم
هوش مصنوعی: بمان تا ما در مقابل تو جان بدهیم و با خاک و خون یکی شویم.
زگفتار او جان ودل خسته شد
زنوک مژه،درد،پیوسته شد
هوش مصنوعی: از حرف‌های او جان و دل خسته شده‌اند و درد و رنج همواره با آن‌ها همراه است.
فرامرز سوگندشان داد باز
به روز سفید و شب دیرباز
هوش مصنوعی: فرامرز از آنها خواست که دوباره سوگند یاد کنند، همانند روز روشن و شب طولانی.
به آذر گشسب و به وستا و زند
به جان و سر پهلوان بلند
هوش مصنوعی: به آتش و روشنایی و با تکیه بر کتاب‌های مقدس و دانایی، با تمام وجود و با قلبی شجاع و نیرومند زندگی کن.
که آغاز رفتن نمایید تیز
میارید پاسخ،مرا هیچ چیز
هوش مصنوعی: شما همزمان با شروع حرکت، جواب‌های سریع و فوری می‌آورید، اما برای من هیچ چیز مهم نیست.
چنین گفت مر شاه را رهنمان
تن خویش با دشمنت برگران
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مشاور یا رهبر به شاه می‌گوید که برای حفظ قدرت و مقابله با دشمنان، باید به بدن و نیروهای خود توجه کند و از آن بهره‌برداری کند. در واقع، تاکید بر اهمیت آمادگی جسمانی و توانایی شخصی در مواجهه با چالش‌ها و خطرات است.
به زور و بزرگی و مردی و هوش
چه با او برابر نباشی،مکوش
هوش مصنوعی: اگر به خاطر قدرت، stature و هوش کسی نمی‌توانی با او رقابت کنی، تلاش نکن.
من امروز بی لشکر و رنج وساز
چگونه شوم پیش دشمن فراز
هوش مصنوعی: امروز بدون سپاه و زحمت و تدارک، چگونه می‌توانم در برابر دشمن ایستادگی کنم؟
همانا مرا بهتر آید بسی
که از تخم رستم بماند کسی
هوش مصنوعی: بهتر است که کسی از نسل رستم باقی بماند تا اینکه من خودم از آن نسل باشم.
بود کآورد روزدگار دگر
جهان را یکی داد دارد دگر
هوش مصنوعی: زمانی بود که خداوند جهانی دیگر را آفرید و آن را به گونه‌ای دیگر عرضه کرد.
یکی بچه شیر دل پهلوان
پدید آید از کشور هندوان
هوش مصنوعی: یک دلیر و شجاع، مانند یک شیر، از سرزمین هند به دنیا خواهد آمد.
چو باید که بر دست این دیو زاد
به خیره بدادیم جان ها به باد
هوش مصنوعی: وقتی که لازم باشد که جان‌های خود را به خاطر این موجود شرور و دیوانه به خطر بیندازیم، باید با نگاه افسوس و ناباوری به این وضعیت توجه کنیم.
ره هندوان پیش باید گرفت
جز آن راه دیگر نشاید گرفت
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدفی خاص، تنها یک مسیر معتبر و صحیح وجود دارد و نمی‌توان از مسیرهای دیگر استفاده کرد.
که آن بوم بر دوستان من اند
به کشور،همه بوستان من اند
هوش مصنوعی: وطن من جایی است که دوستانم در آنجا قرار دارند، زیرا همه آن‌ها برای من مانند باغی ارزشمند هستند.
شما را همه کس بود یاوری
چو رفتید کوته شود داوری
هوش مصنوعی: هر کس در زندگی خود دوستان و یاورانی دارد. اما زمانی که شما از کنار آنها دور می‌شوید، قدرت قضاوت و تصمیم‌گیری نیز کاهش می‌یابد.
من و دشمن وگرز گردنکشان
از این رزم مانم به گیتی نشان
هوش مصنوعی: من و دشمن و نیز شمشیر جنگجویان از این نبرد به یادگار خواهیم ماند.
مرا تا یکی آلت کارزار
بماند کجا ترسم از شهریار
هوش مصنوعی: تا زمانی که یک وسیله برای مبارزه در دست دارم، از هیچ قدرتی نمی‌ترسم.
کنون گر زمانم سرآید همی
سرانجام گل بسته آید همی
هوش مصنوعی: اکنون اگر زمانم به پایان برسد، گل نیز به آرامی و در نهایت شکفته خواهد شد.
کجا جاودانه به گیتی نماند
وگر ماند ازو داستان کس نراند
هوش مصنوعی: کجا در دنیا چیزی دائمی و پایدار وجود دارد؟ اگر هم باشد، داستان آن هیچ‌گاه باقی نمی‌ماند و از یاد می‌رود.