بخش ۱۸۵ - آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ
دگرباره هردوبرابرشدند
همه پیش زوبین وخنجرشدند
بدان اندکی لشکرپهلوان
یکایک فداکرده پیشش روان
فرامرزدرپیش صف بانگ زد
که ای نامداران پاکیزه قد
بدانید کامروز روزیست بد
اگر نام مانیم وگر سر رود
هرآن کس که برگردد از کارزار
ازو دشمن دون برآرد دمار
بگفت این و لشکر برآمدبه جوش
تو گفتی زمین گشت پولاد پوش
یکی ابر پیوست خونبار گشت
رخ بددلان همچو بیمار گشت
هوا گشت از تیغ،زنگارگون
زمین را زخون رنگ گلنارگون
جهان گشت لرزه سران همچو پیل
روان از برخاک،رودی چو نیل
ز زوبین،هوا گشت پربال وار
زجوشن،زمین گشت پولادوار
زکشته،درو ودشت انبوه شد
زجوشن،زمین چون یکی کوه شد
سپه بازگردید آرام کرد
تکاور به زیر اندرون رام کرد
سپهبد سوی لشکر شاه شد
وزآن لشکر شاه، آگاه شد
چنین گفت کای نامداران کین
دلیران روم و سواران چین
بدانید کین رزم ما بی گمان
همی بر بزرگان سرآید زمان
فراوان به ما سالیان برگذشت
نیاسود لشکر زپیکار دشت
میان من وبهمن کینه ساز
چنین کار یکبارگی شد دراز
سپاه سه کشور همه کشته شد
جهانی زخون،چون گل آغشته شد
به هر خون که شد اندرین روزگار
گرفتار باشد به روز شمار
که مردم همه بی گناهند ازین
ندارد کس از من به دل،رنج کین
ودیگر که با ما سپاه اندکیست
چنان کز شما پانصد،ازما یکیست
همانا که داند به جز دادگر
که کوشش بدیشان نباشد هنر
چه مردی بود خیره خون ریختن
دو صد با سواری برآویختن؟
بدین رزم اگر داد خواهید داد
ابا شاه،پیمان بباید نهاد
که ما هر دو بیرون شویم از میان
نیاید بدین نامداران زیان
به آوردگه آزمایش کنیم
به مردی،هنرها نمایش کنیم
ببینیم تا چرخ ناسازگار
که را زین دوگانه کند کامکار
گر امروز باشد مرا دسترس
کنم با شما آنچه کردید پس
سواری نیازارم از روم وچین
نه از جنگجویان ایران زمین
همه در پناه خداوند هور
سرخویش گیرید مرد و ستور
وگرشاه را دست بر من بود
سپه زیر فرمان بهمن بود
بگو هر چه خواهی بکن با سپاه
ببخشای ورنه فروبند راه
سپه را پسندیده آمد سخن
همی گفت با یکدیگر تن به تن
که گفتار این مرد،بیهوده نیست
درین سالیان شکر انبوه نیست
اگر کینه کش بهمنت ای شگفت
یکی راه میدانش باید گرفت
بدیشان همی گفت لشکر همه
چو بشنید شاه آن چنان از رمه
همن گاه پوشید ساز نبرد
برون شد ز لشکر پس آهنگ کرد
چو دستور فرزانه دید آن چنان
چوآتش بجست و گرفتش عنان
بدو گفت ای شاه خورشید فش
تن خویشتن پیش آتش مکش
فرامرز را خوار دادی همی
به دست سبک بر گراهی همی
فراوانش دیدی به هنگام کین
همی نعل اسبش بدوزد زمین
سپاهی به نزدیک او یک تن است
زتیغ و زنیروی خود ایمن است
خدنگش بدوزد دل آفتاب
کمندش درآرد زگردون عقاب
ندارد دمان پیل جنگش به جای
درآرد گران کوه، گُرزش ز پای
گه رزم،ازو دیو گردد دژم
ز ده پیل،نیرو نیایدش کم
چو با اژدهایی تو هم سر شوی
ازآن به که با او برابر شوی
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که چون او بود مر مرا خواستار
مرا گر به رفتن درنگی بود
گه نام جستن چو ننگی بود
عنان بست از دست داننده مرد
بزد اسب و آهنگ آورد کرد
ازآن کار،داننده آگاه بود
سپهبد نه اندر خور شاه بود
همانگه رهام گودرز را
بخواند آن دلیران آن مرز را
چو سقلاب روم ودگر رزم یار
بهان رود ودیلم دلاور سوار
بدیشان چنین گفت کای سرکشان
مدارید گفتار پیران گوان
بدانید کین شاه ما سرکش است
هم آورد او چون یکی آتش است
چوبا او برابر نیاید به کین
نباید که آسیب یابد چنین
سزد گر شما نزد ایشان شوید
به یاری بر شاه ایران شوید
چو دانید کان اژدهای دژم
به شاه جهان اندرآید به دم
شما حمله آرید و اندر نهید
سپاسی به شاه جهان برنهید
برفتند پرمایگان هر چهار
نهانی به نزدیکی شهریار
همه بر سپهبد کمین ساختند
همه تیغ کین از میان آختند
چو چشم سپهبد به بهمن رسید
فرودآمد و آفرین گسترید
وزآن پس بدو گفت کای شهریار
به گیتی همه تخم زشتی مکار
چنان دان که گیتی سراییست تنگ
نباشد درو برکسی را درنگ
گر از پهلوان کینه ای داشتی
کنون سر زگردون برافراشتی
به کام تو شد کشور نیمروز
شب آمد که ما خود نبینیم روز
زما کینه پهلوان آختی
زمین از بزرگان بپرداختی
گرانمایه زالی که هنگام کین
ستوه آمد از سم اسبش زمین
کنون چون اسیران به بند اندر است
به پیری به دام گزند اندراست
زتخم نریمان سام سوار
نماندست جز من کسی یادگار
سزدگر به جایی که اکنون مرا
نریزی بدین خیرگی خون مرا
یکی باشم از چاکران سپای
اگر کینه از دل بریزی به جای
وگر خود نخواهی که بینی رخم
به خون یکی بازده پاسخم
بمان تا زهندوستان بگذرم
دگر باره ایران زمین نگذرم
اگر دشمنم،دشمن،آواره به
زخون،دست کوتاه،یکباره به
بدان سر چه سختست بازار خون
مباد هیچ مردم،گرفتار خون
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که سوگند دارم به پروردگار
که از تخم رستم نمانم یکی
نه از کشور و کاخ او اندکی
وگرنه به جانت ببخشودمی
زخون،روزگاری برآسودمی
بیاور کنون تا چه داری به بر
کجا روزگار تو آمد به سر
زگفتار بیهوده،دم بسته به
به پیکان، تن دشمنان خسته به
سپهبد چو از شاه نومید گشت
تن از خشم، لرزنده چون بید گشت
چنین گفت کز مردم بدنژاد
همانا بماند همی عدل و داد
هر آن کز خرد،مغز دارد تهی
نباشد درو شادی وفرهی
تو شاهی،کنون پیش دستی نمای
ببینیم تا چرخ را چیست رای
برانگیخت شبرنگ را شهریار
به دست اندرون گُرزه گاوسار
درآمد به کردار کوه گران
بزد گُرز چون پتک آهنگران
نه دست سپهبد شد از زخم،خم
نه نیرو شد از چنگ پیروز،کم
سپهبد خروشید کای شیردل
نیای تواز زخم تو شد خجل
تو را کاندرآورد، زخم این بود
ره کینه جستن نه آیین بود
ببینی کنون زخم مردان جنگ
که گردد زخونت زمین،لعل رنگ
بگفت این و پس جنگ را زان نمود
برآمد زجا اسب،مانند دود
برافراخت گُرز صد و شصت من
چوکوهی برافکند بر شاه تن
چوسقلاب روم و دلیران شاه
بدیدند کامد چو کوه سیاه
یکی حمله کردند با دار وگیر
نهادند هریک درو تیغ و تیر
سپهبد چو آن دید برگشت ازو
بدان پنج سردار بنهاد روی
در افکندشان پیش،همچون رمه
گریزان ازو نامداران همه
چوباد اندر آمد به سقلی رسید
خروشی به چرخ برین برکشید
بزد گُرز بر گردن بادپای
روانش تو گفتی به تن در نماندش روان
سپهبد به زخم دگر کرد دست
به هوش آمد وزود بر پای جست
پشوتن زقلب سپه چون بدید
خروشید و تیغ از میان برکشید
بیامد و برآویخت با پیل تن
برایشان نظاره شدند انجمن
چو این پنج با وی برآویختند
ازو شاه و سقلاب بگریختند
شدند از میانه میان سپاه
نهیب آمدش پیش سقلاب شاه
چنین نازنین تیره گون گشته دشت
سپهبد از آن پنج تن برنگشت
یکی گُرز زد بر سر رزم یار
تو گفتی که شد خاک را خواستار
گریزان شدند آن چهار دگر
بدان خاک خشک و پر از خون،جگر
ببود آن شب و بامدادان دگر
سرکوه بگرفت زرین سپر
غوکوس برخاست وآواز نای
سپاه اندرآمد چو دریا زجای
جهانی کجا بود دینارگون
زگرد سپه گشت زنگارگون
زمین را نمودند چون لاله زار
پر از کشته کردند از خسته،خار
هوا گفتی آهن بپوشد همی
زمین گفتی از خون بجوشد همی
زنوک سنان ها میان هوا
زخاک پی اسب فرمان روا
ستاره تو گفتی که ریزان شده است
وگر هور تابان گریزان شده است
بدان گه که بر دشت برکینه خاست
فرستاد بهمن سوی چپ و راست
که یکسر سپه را به جنگ آورید
نخواهم کسی کو درنگ آورید
بکوشید تا یک تن از دشمنان
نمانند زنده از این بدنشان
زگفتار شاه،آن سپاه بزرگ
یکی گشت چون شیر و دیگر چوگرگ
یکی حلقه کرد آن شگفت اژدها
کزآن جان مردم نیابد رها
یکی مارجان گیر را برفراشت
یکی تیر دلدوز را برگماشت
چنان حلقه کردند بر سگزیان
که بیرون سواری نماند از میان
نهادند بر تیغ برنده دست
زخون یلان،خاک کردند پست
فرامرز با چند خویشان خویش
نهادند یکبارگی پای پیش
بنا آخت خود از سران نامدار
زخویشان پس پشت او ده سوار
درافتاد اندر میان سپاه
چو در خرمن افتاد باد سیاه
بدان روی کو خنگ را ره نمود
برآورد از آن روی،یکباره دود
از ایران سپه،مرد چندان بکشت
که در دسته تیغش افشرد مشت
چو بگذشت یک نیمه از تیره روز
زگردون فروگشت گیتی فروز
ازآن رو سیه مرد،هشتصد هزار
درآمد یکایک چو دریای قار
زبس چاک چاک و زبس دار وگیر
بنالید مریخ و کیوان پیر
تو گفتی نماندست برچرخ،هور
نه در مرد،نیرو نه در باره،زور
زکشته چنان گشت هر دو سپاه
که بر زندگان تنگ شد جایگاه
یکی تیغ بر کتف بانو گشسب
بیامد ولیکن نیفتاد از اسب
تخواره چو او را بدان سان بدید
باستاد بر سرش زخمی رسید
فراوان بکشتند از آن سرکشان
چنان روز را کس ندارد نشان
بخش ۱۸۴ - خبر یافتن فرامرز از گرفتن بهمن،شهر سیستان و گرفتار شدن زال: فرامرز را آگهی شد که زالبخش ۱۸۶ - فرستادن بهمن،سیه مرد را بر سر راه فرامرز: چو بر زهره،تیره شب الماس کرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگرباره هردوبرابرشدند
همه پیش زوبین وخنجرشدند
هوش مصنوعی: بار دیگر هر دو برابر و همسطح شدند و همه در برابر زوبین و خنجر قرار گرفتند.
بدان اندکی لشکرپهلوان
یکایک فداکرده پیشش روان
هوش مصنوعی: بدانید که تعدادی از سربازان دلیر، یکی یکی برای او فداکاری کردند و جان خود را در راه او نثار کردند.
فرامرزدرپیش صف بانگ زد
که ای نامداران پاکیزه قد
هوش مصنوعی: فرامرز در جلو صف، فریاد زد که ای نیکان و بزرگواران با سجایای نیک.
بدانید کامروز روزیست بد
اگر نام مانیم وگر سر رود
هوش مصنوعی: امروز روزی است نامناسب؛ اگر ما در این دنیا بمانیم و اگر از آن خارج شویم.
هرآن کس که برگردد از کارزار
ازو دشمن دون برآرد دمار
هوش مصنوعی: هر فردی که از میدان مبارزه فرار کند، باعث میشود که دشمن خبیث به او آسیب بزند یا او را شکست بدهد.
بگفت این و لشکر برآمدبه جوش
تو گفتی زمین گشت پولاد پوش
هوش مصنوعی: او این حرف را زد و لشکر به حرکت درآمد. تو گفتی که زمین مانند پولاد پوشیده شده است.
یکی ابر پیوست خونبار گشت
رخ بددلان همچو بیمار گشت
هوش مصنوعی: ابر سیاهی جمع شد و بارانش مانند خون میبارید، چهرهی بددلها مانند بیمارانی شد که در رنج هستند.
هوا گشت از تیغ،زنگارگون
زمین را زخون رنگ گلنارگون
هوش مصنوعی: هوا تحت تاثیر تیغهای تند، زمین را با رنگ خون گلهای انارگون آغشته کرده است.
جهان گشت لرزه سران همچو پیل
روان از برخاک،رودی چو نیل
هوش مصنوعی: جهان به تلاطم افتاده و سران مثل فیلها در حال حرکت هستند، و از زمین، رودخانهای مانند نیل جاری است.
ز زوبین،هوا گشت پربال وار
زجوشن،زمین گشت پولادوار
هوش مصنوعی: از تیرکمان پرتاب شده، هوا پر از بال و پر شد و از جوشش، زمین مانند فولاد محکم و سخت شد.
زکشته،درو ودشت انبوه شد
زجوشن،زمین چون یکی کوه شد
هوش مصنوعی: زمین پر از کشتهها شد و درختان و دشتها انبوه شدند؛ بهطوریکه زمین به اندازه یک کوه به نظر میرسید.
سپه بازگردید آرام کرد
تکاور به زیر اندرون رام کرد
هوش مصنوعی: سپه به آرامش بازگشت و نیروهای جنگی را به زیر کنترل درآوردند و آنها را به حالت تسلیم درآوردند.
سپهبد سوی لشکر شاه شد
وزآن لشکر شاه، آگاه شد
هوش مصنوعی: فرمانده به سوی سپاه شاه رفت و از آن سپاه خبر گرفت.
چنین گفت کای نامداران کین
دلیران روم و سواران چین
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به نام آوران و دلیران اشاره میکند و آنها را به مبارزان و سواران از روم و چین تشبیه میکند، به این معنا که به قدرت و شجاعت آنها اشاره دارد.
بدانید کین رزم ما بی گمان
همی بر بزرگان سرآید زمان
هوش مصنوعی: بدانید که این جنگ ما به وضوح به پیروزی بزرگان خواهد انجامید.
فراوان به ما سالیان برگذشت
نیاسود لشکر زپیکار دشت
هوش مصنوعی: سالهای زیادی از عمر ما گذشت، اما سپاه هنوز از جنگ در دشت آرامش نیافته است.
میان من وبهمن کینه ساز
چنین کار یکبارگی شد دراز
هوش مصنوعی: بین من و بهمن، کینه و دشمنی به وجود آمد و این اتفاق به طور ناگهانی و در یک زمان طولانی ادامه پیدا کرد.
سپاه سه کشور همه کشته شد
جهانی زخون،چون گل آغشته شد
هوش مصنوعی: بسیاری از سربازان از سه کشور کشته شدند و خون آنها مانند گل بر زمین ریخته شده است.
به هر خون که شد اندرین روزگار
گرفتار باشد به روز شمار
هوش مصنوعی: هر کسی که در این روزگار گرفتار مصیبت یا گرفتار خونریزی شده باشد، محاسبه کن که در کدام روز باید به فکرش باشد و به شمارش روزها بپردازد.
که مردم همه بی گناهند ازین
ندارد کس از من به دل،رنج کین
هوش مصنوعی: مردم همه بیگناهند و هیچکس از من در دل رنج و کینهای ندارد.
ودیگر که با ما سپاه اندکیست
چنان کز شما پانصد،ازما یکیست
هوش مصنوعی: و دیگری که با ما سپاه کمی است، به گونهای که از میان شما پانصد نفر، یکی از ما است.
همانا که داند به جز دادگر
که کوشش بدیشان نباشد هنر
هوش مصنوعی: تنها دادگر میداند که بدون تلاش، هیچ هنری به دست نمیآید.
چه مردی بود خیره خون ریختن
دو صد با سواری برآویختن؟
هوش مصنوعی: چه مرد بزرگی بود که بارها در میدان جنگ، بیپروا خونها ریخت و بر اسب خود به نبرد پرداخته است؟
بدین رزم اگر داد خواهید داد
ابا شاه،پیمان بباید نهاد
هوش مصنوعی: اگر در این نبرد پیروزی میخواهید، باید با شاه پیمان ببندید.
که ما هر دو بیرون شویم از میان
نیاید بدین نامداران زیان
هوش مصنوعی: اگر ما هر دو از این مکان خارج شویم، هیچ گونه ضرری به این بزرگ نامها نخواهد رسید.
به آوردگه آزمایش کنیم
به مردی،هنرها نمایش کنیم
هوش مصنوعی: در یک میدان آزمون، مردانگی را بسنجیم و استعدادها و مهارتهایمان را به نمایش بگذاریم.
ببینیم تا چرخ ناسازگار
که را زین دوگانه کند کامکار
هوش مصنوعی: ببینیم که در این دنیا و زندگی که پر از ناملایمات است، چه کسی میتواند با این شرایط کنار بیاید و به موفقیت برسد.
گر امروز باشد مرا دسترس
کنم با شما آنچه کردید پس
هوش مصنوعی: اگر امروز بتوانم به شما دسترسی پیدا کنم، به شما نشان میدهم که چه کارهایی با من کردهاید.
سواری نیازارم از روم وچین
نه از جنگجویان ایران زمین
هوش مصنوعی: من به سربازان رومی و چینی نیاز ندارم، بلکه از جنگجویان ایرانی حمایت میکنم.
همه در پناه خداوند هور
سرخویش گیرید مرد و ستور
هوش مصنوعی: همه موجودات، چه انسانها و چه حیوانات، باید در حمایت و حفاظت خداوند قرار گیرند.
وگرشاه را دست بر من بود
سپه زیر فرمان بهمن بود
هوش مصنوعی: اگر من حاکم باشم، نیروهای نظامی تحت فرمان من خواهند بود.
بگو هر چه خواهی بکن با سپاه
ببخشای ورنه فروبند راه
هوش مصنوعی: بگو هر کاری میخواهی با نیروهایت انجام بده، اما اگر بخشش کنی؛ در غیر این صورت، راه را ببند.
سپه را پسندیده آمد سخن
همی گفت با یکدیگر تن به تن
هوش مصنوعی: سخنانی که بین سپاهیان رد و بدل میشد، برای آنها خوشایند و دلپذیر بود و آنها به صورت نزدیک و با هم صحبت میکردند.
که گفتار این مرد،بیهوده نیست
درین سالیان شکر انبوه نیست
هوش مصنوعی: این مرد حقایق مهمی را بیان کرده و حرفهایش در این سالهای گذشته بیفایده نبوده است. در اینجا هم اشارهای به شکر و نعمتهای فراوان شده است.
اگر کینه کش بهمنت ای شگفت
یکی راه میدانش باید گرفت
هوش مصنوعی: اگر دشمنی کینهتوز در برابر تو قرار گیرد، جای شگفتی نیست که باید راهی برای مقابله و مواجهه با او پیدا کرد.
بدیشان همی گفت لشکر همه
چو بشنید شاه آن چنان از رمه
هوش مصنوعی: او به لشکر خود گفت: وقتی همه شنیدند شاه اینگونه از رمه (گروه) سخن میگوید.
همن گاه پوشید ساز نبرد
برون شد ز لشکر پس آهنگ کرد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، او ساز جنگ را به تن کرد و از میان سپاه بیرون آمد تا به سمت دشمن حرکت کند.
چو دستور فرزانه دید آن چنان
چوآتش بجست و گرفتش عنان
هوش مصنوعی: زمانی که آن wise و فرزانه، چنین وضعی را دید، مانند آتش زبانه کشید و به سرعت کنترل او را در دست گرفت.
بدو گفت ای شاه خورشید فش
تن خویشتن پیش آتش مکش
هوش مصنوعی: به او گفت: ای شاه خورشید، بدن خود را به آتش نکش.
فرامرز را خوار دادی همی
به دست سبک بر گراهی همی
هوش مصنوعی: تو فرامرز را کم ارزش شمردی و به راحتی به او بیاعتنایی میکنی.
فراوانش دیدی به هنگام کین
همی نعل اسبش بدوزد زمین
هوش مصنوعی: وقتی که در زمان دشمنی و جنگ، دشمن به شدت آسیب میبیند و به زمین سقوط میکند، نشاندهندهی این است که او در شرایط بد و ناگواری به سر میبرد.
سپاهی به نزدیک او یک تن است
زتیغ و زنیروی خود ایمن است
هوش مصنوعی: یک سرباز به او نزدیک است و به خاطر شمشیر و نیروی خود احساس امنیت میکند.
خدنگش بدوزد دل آفتاب
کمندش درآرد زگردون عقاب
هوش مصنوعی: دلزار و زیبایی که با تیر عشق میزند، به مانند آفتاب درخشان است و پرندهای چون عقاب، از آسمان به زمین میآید و زیباییهایش را به اهتزاز در میآورد.
ندارد دمان پیل جنگش به جای
درآرد گران کوه، گُرزش ز پای
هوش مصنوعی: زمانی که جنگ و درگیری در میگیرد، نیروی عظیم و شگرفی از جنگجویان وجود ندارد که بتواند به خوبی در برابر کوه و موانع بزرگ بایستد.
گه رزم،ازو دیو گردد دژم
ز ده پیل،نیرو نیایدش کم
هوش مصنوعی: در مواقع جنگ، اگر از او (دشمن) خشمگین شوی و به صورت شجاعانه به میدان بیایی، هیچ نیرویی نمیتواند تو را ضعیف کند.
چو با اژدهایی تو هم سر شوی
ازآن به که با او برابر شوی
هوش مصنوعی: اگر با اژدهایی همدست شوی، بهتر است که بهجای برابر شدن با او، از او فاصله بگیری.
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که چون او بود مر مرا خواستار
هوش مصنوعی: شاه به او پاسخ داد که کسی مثل او، خواستار من است.
مرا گر به رفتن درنگی بود
گه نام جستن چو ننگی بود
هوش مصنوعی: اگر لحظهای در رفتن تأمل کنم، نام آوردن از من شبیه عیب و ننگ خواهد بود.
عنان بست از دست داننده مرد
بزد اسب و آهنگ آورد کرد
هوش مصنوعی: مرد دانا کنترلی بر اوضاع نداشت و در نتیجه با شتاب از جایی به جای دیگر رفت و کارها را به سمت خاصی هدایت کرد.
ازآن کار،داننده آگاه بود
سپهبد نه اندر خور شاه بود
هوش مصنوعی: از آن کار، کسی که دانش و آگاهی داشت، درگیر بود و نه کسی که شاه باشد.
همانگه رهام گودرز را
بخواند آن دلیران آن مرز را
هوش مصنوعی: در همان لحظه، دلیران مرز را به گودرز خبر دادند.
چو سقلاب روم ودگر رزم یار
بهان رود ودیلم دلاور سوار
هوش مصنوعی: وقتی که من در روم میجنگم و دیگر جنگ برایم بهانهای میشود، دلیرانی از دیلم با سوارانشان به میدان میآیند.
بدیشان چنین گفت کای سرکشان
مدارید گفتار پیران گوان
هوش مصنوعی: به آنها گفت که ای بیدست و پاها، سخنان کهنسالان را نادیده نگیرید.
بدانید کین شاه ما سرکش است
هم آورد او چون یکی آتش است
هوش مصنوعی: بدانید که این پادشاه ما سرکش و طغیانی است، او مانند آتش است که میتواند در برابر هر چیزی مقاومت کند و به راحتی به جلو comes.
چوبا او برابر نیاید به کین
نباید که آسیب یابد چنین
هوش مصنوعی: اگر کسی با دشمنی و کینهای برابر نشود، نباید به او آسیب برسد.
سزد گر شما نزد ایشان شوید
به یاری بر شاه ایران شوید
هوش مصنوعی: اگر شما به کمک پادشاه ایران نزد آنها بروید، کار معقولی انجام دادهاید.
چو دانید کان اژدهای دژم
به شاه جهان اندرآید به دم
هوش مصنوعی: وقتی میدانند که اژدهای غمگین به شاه جهان وارد میشود، باید مراقب باشند.
شما حمله آرید و اندر نهید
سپاسی به شاه جهان برنهید
هوش مصنوعی: شما به جنگ میروید و از این رو هیچ احترامی به پادشاه جهانی نمیگذارید.
برفتند پرمایگان هر چهار
نهانی به نزدیکی شهریار
هوش مصنوعی: چهار موجود باهوش و کاردان به طور پنهانی به نزدیکی پادشاه رفتند.
همه بر سپهبد کمین ساختند
همه تیغ کین از میان آختند
هوش مصنوعی: همه برای سپهبد تله گذاشتند و همه شمشیرهای خود را از وسط کشیدند.
چو چشم سپهبد به بهمن رسید
فرودآمد و آفرین گسترید
هوش مصنوعی: هنگامی که فرمانده به بهمن نگریست، از اسب فرود آمد و او را مورد تحسین قرار داد.
وزآن پس بدو گفت کای شهریار
به گیتی همه تخم زشتی مکار
هوش مصنوعی: سپس به او گفت: ای پادشاه، در جهان همه دانههای زشتی را از مکر و فریب میکارد.
چنان دان که گیتی سراییست تنگ
نباشد درو برکسی را درنگ
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک خانه کوچک است و هیچکس در آنجا نمیتواند برای همیشه بماند.
گر از پهلوان کینه ای داشتی
کنون سر زگردون برافراشتی
هوش مصنوعی: اگر از قهرمان دلخوری و کینه ای داشتی، اکنون از بلندای آسمان به او افتخار میکنی.
به کام تو شد کشور نیمروز
شب آمد که ما خود نبینیم روز
هوش مصنوعی: کشور نیمروز به آرزوی تو رسید و شب فرا رسید، به گونهای که ما هیچگاه روز را نخواهیم دید.
زما کینه پهلوان آختی
زمین از بزرگان بپرداختی
هوش مصنوعی: تو از کینهی بلندبالای خود، زمین را از بزرگان خالی کردی و به آنها آسیب زدی.
گرانمایه زالی که هنگام کین
ستوه آمد از سم اسبش زمین
هوش مصنوعی: مادیانی با ارزش و گرانبها که در زمان جنگ و نبرد از سمهای اسبش به زمین افتاد و خسته شد.
کنون چون اسیران به بند اندر است
به پیری به دام گزند اندراست
هوش مصنوعی: اکنون مانند اسیرانی که در بند هستند، به پیری گرفتار شده و در دام مشکلات افتادهایم.
زتخم نریمان سام سوار
نماندست جز من کسی یادگار
هوش مصنوعی: از نسل نریمان سام، هیچکس جز من یادگاری نمانده است.
سزدگر به جایی که اکنون مرا
نریزی بدین خیرگی خون مرا
هوش مصنوعی: بهتر است که در جایی که اکنون هستی، خون مرا به این شکل سفیدی نریزی.
یکی باشم از چاکران سپای
اگر کینه از دل بریزی به جای
هوش مصنوعی: اگر از دل کینه را کنار بگذاری، میتوانم مانند یکی از سربازان وفادار تو باشم.
وگر خود نخواهی که بینی رخم
به خون یکی بازده پاسخم
هوش مصنوعی: اگر نخواهی که چهرهام را ببینی، پاسخ من را با خون یکی از دوستانم مینویسم.
بمان تا زهندوستان بگذرم
دگر باره ایران زمین نگذرم
هوش مصنوعی: بمان تا از هند بگذرم، دیگر به سرزمین ایران باز نخواهم گشت.
اگر دشمنم،دشمن،آواره به
زخون،دست کوتاه،یکباره به
هوش مصنوعی: اگر دشمنم باشد، باید بدانم که او در دست من نیست و نمیتوانم به آسانی به او ضربه بزنم. در واقع، او در شرایطی سخت و بیپناه قرار دارد.
بدان سر چه سختست بازار خون
مباد هیچ مردم،گرفتار خون
هوش مصنوعی: بدان که چقدر بازار خونریزی و جنگ سخت و بیرحمانه است و هیچ فردی را به بیگناهی در آن گرفتار نکنید.
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که سوگند دارم به پروردگار
هوش مصنوعی: سلطانی به او پاسخ داد که من به خداوند قسم میخورم.
که از تخم رستم نمانم یکی
نه از کشور و کاخ او اندکی
هوش مصنوعی: من از نسل رستم نیستم و هیچ چیزی از کشور و کاخ او برایم باقی نمانده است.
وگرنه به جانت ببخشودمی
زخون،روزگاری برآسودمی
هوش مصنوعی: اگر نبود که به خاطر تو جانم را به خطر بیفکنم و خونم را بریزم، میتوانستم سالها در آرامش زندگی کنم.
بیاور کنون تا چه داری به بر
کجا روزگار تو آمد به سر
هوش مصنوعی: بیا ببینیم اکنون چه داری و چگونه روزگار تو به پایان رسیده است.
زگفتار بیهوده،دم بسته به
به پیکان، تن دشمنان خسته به
هوش مصنوعی: از سخنان بیفایده و بیمورد، خود را دور نگهدار، زیرا دشمنان ضعیف و خسته در کمین هستند.
سپهبد چو از شاه نومید گشت
تن از خشم، لرزنده چون بید گشت
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده از پادشاه ناامید شد، بدنش از غضب به لرزه درآمد، مانند بیدی که در باد میلرزد.
چنین گفت کز مردم بدنژاد
همانا بماند همی عدل و داد
هوش مصنوعی: او گفت که از افرادی که نژاد خوب ندارند، در نهایت فقط عدالت و انصاف باقی خواهد ماند.
هر آن کز خرد،مغز دارد تهی
نباشد درو شادی وفرهی
هوش مصنوعی: هر کسی که از خرد و دانش خالی باشد، درونش هرگز نمیتواند شادمانی و فرهیختگی را تجربه کند.
تو شاهی،کنون پیش دستی نمای
ببینیم تا چرخ را چیست رای
هوش مصنوعی: تو پادشاهی، حالا کار را شروع کن و ببینیم که چه تدبیری در کار هست که چرخ فلک را به گردش درآورد.
برانگیخت شبرنگ را شهریار
به دست اندرون گُرزه گاوسار
هوش مصنوعی: پادشاه شبرنگ را به همراه گرزهاش به حرکت در آورد.
درآمد به کردار کوه گران
بزد گُرز چون پتک آهنگران
هوش مصنوعی: او با نوع رفتار خود همانند کوه محکم و استوار وارد میشود و همچون پتک آهنگران ضربهای بیرحمانه و قوی وارد میکند.
نه دست سپهبد شد از زخم،خم
نه نیرو شد از چنگ پیروز،کم
هوش مصنوعی: نه زخمهای به یادگار مانده بر دست فرمانده، او را ضعیف نکرده و نه قدرتش از چنگ پیروزی کم شده است.
سپهبد خروشید کای شیردل
نیای تواز زخم تو شد خجل
هوش مصنوعی: سردار فریاد زد: ای دلیر که نیا و پیشینیان تو، به خاطر زخم تو شرمنده شدند.
تو را کاندرآورد، زخم این بود
ره کینه جستن نه آیین بود
هوش مصنوعی: این زخم که بر دل تو نشسته، نشاندهندهی کینهای است که در دل داری و این راهی نیست که به شایستگی تو بیافزاید.
ببینی کنون زخم مردان جنگ
که گردد زخونت زمین،لعل رنگ
هوش مصنوعی: ببین اکنون زخمهایی که بر تن جنگاوران نشسته و چگونه زمین به رنگ خون آنها درمیآید، مانند لالی زیبا خواهد شد.
بگفت این و پس جنگ را زان نمود
برآمد زجا اسب،مانند دود
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و سپس جنگ آغاز شد، در این هنگام اسب مانند دود از جای خود برخاست.
برافراخت گُرز صد و شصت من
چوکوهی برافکند بر شاه تن
هوش مصنوعی: من با قدرت و ارادهای بزرگ، سلاحی سنگین و قابل توجه را بر دوش گرفتم و آن را به سمت نامدارترین فرد در میدان نبرد پرتاب کردم.
چوسقلاب روم و دلیران شاه
بدیدند کامد چو کوه سیاه
هوش مصنوعی: وقتی که به جنگل روم رفتم و دلاوران شاه را دیدم، متوجه شدم که مانند کوهی سیاه به جلو میآیند.
یکی حمله کردند با دار وگیر
نهادند هریک درو تیغ و تیر
هوش مصنوعی: گروه زیادی به حمله آمدند و با خودشان سلاحهای مختلفی همراه داشتند. هر کدام از آنها چاقو و تیر در دست داشتند.
سپهبد چو آن دید برگشت ازو
بدان پنج سردار بنهاد روی
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی آن را دید، به سوی او برگشت و رو به پنج فرمانده دیگر کرد.
در افکندشان پیش،همچون رمه
گریزان ازو نامداران همه
هوش مصنوعی: نامداران و افراد معتبر به مانند گلهای از گوسفند که از یک خطر میگریزند، به سرعت و در هراس به سمت جلو میرفتند.
چوباد اندر آمد به سقلی رسید
خروشی به چرخ برین برکشید
هوش مصنوعی: یک باد شگفتانگیز به یک گندمزار رسید و صدای زیادی را در آسمان برانگیخت.
بزد گُرز بر گردن بادپای
روانش تو گفتی به تن در نماندش روان
هوش مصنوعی: با یک ضربه محکم، سر بادپای پرسرعت را زد و گویی روحش دیگر در بدنش نمانده است.
سپهبد به زخم دگر کرد دست
به هوش آمد وزود بر پای جست
هوش مصنوعی: رئیس سپاه پس از این که به او آسیب دیگری رسید، به هوش آمده و به سرعت برپا ایستاد.
پشوتن زقلب سپه چون بدید
خروشید و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: پشوتن، فرمانده سپاه، وقتی صحنه را دید، با صدای بلند فریاد زد و شمشیرش را از میان کشید.
بیامد و برآویخت با پیل تن
برایشان نظاره شدند انجمن
هوش مصنوعی: او آمد و با بدن تنومندش به نبرد پرداخت و برای آنها تماشاچیان زیادی جمع شدند.
چو این پنج با وی برآویختند
ازو شاه و سقلاب بگریختند
هوش مصنوعی: زمانی که این پنج نفر با او درگیر شدند، شاه و سراق (پادشاهانی که به او وابسته بودند) از آنجا فرار کردند.
شدند از میانه میان سپاه
نهیب آمدش پیش سقلاب شاه
هوش مصنوعی: در میانه جنگ، نیرویی به سمت شاه سقلاب هجوم آورد.
چنین نازنین تیره گون گشته دشت
سپهبد از آن پنج تن برنگشت
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به یک فرد زیبا به رنگ تیره داریم که باعث شده دشت سپهبد تحت تأثیر آن قرار گیرد. از پنج نفر به عنوان مقامهای بزرگ یا شخصیتهای مهم یاد شده که هیچ یک نتوانستهاند به آن شخص نزدیک شوند یا از او فاصله بگیرند. به طور کلی، معنای این بیت به حس تحسین و تسخیر شدن در برابر زیبایی و قدرتی است که فرد نازنین دارد.
یکی گُرز زد بر سر رزم یار
تو گفتی که شد خاک را خواستار
هوش مصنوعی: یکی به جنگ یار تو ضربهای زد و تو گفتی که خاک، دلخواهش شده است.
گریزان شدند آن چهار دگر
بدان خاک خشک و پر از خون،جگر
هوش مصنوعی: آن چهار نفر از آن خاک خشک و خونین فرار کردند و دور شدند.
ببود آن شب و بامدادان دگر
سرکوه بگرفت زرین سپر
هوش مصنوعی: آن شب و صبح روز بعد، کوه را پوششی طلایی فرا گرفته بود.
غوکوس برخاست وآواز نای
سپاه اندرآمد چو دریا زجای
هوش مصنوعی: زنگ و صدای نی بلند شد و صدای سربازان به گوش رسید، مانند جزر و مد دریا که از یک نقطه برمیخیزد.
جهانی کجا بود دینارگون
زگرد سپه گشت زنگارگون
هوش مصنوعی: در آن زمان، جهان همچون دینی طلایی و باارزش بود، اما به مرور زمان تحت تأثیر حوادث و تغییرات، رنگ و روی خود را از دست داد و به حالتی زنگزده و کهنه تبدیل شد.
زمین را نمودند چون لاله زار
پر از کشته کردند از خسته،خار
هوش مصنوعی: زمین را به صورت لالهزاری نشان دادند که پر از کشتهها است و این کشتهها از بیخواب و خسته در آنجا افتادهاند.
هوا گفتی آهن بپوشد همی
زمین گفتی از خون بجوشد همی
هوش مصنوعی: هوا میگوید که زمین به مانند آهن سخت و سختی پوشیده شده است، و زمین میگوید که از خون انسانها میجوشد و زنده است.
زنوک سنان ها میان هوا
زخاک پی اسب فرمان روا
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن لحظهای است که نیزهها به هوا میروند و از خاک و زمین جدا میشوند. این تصویر نمادی از نبرد و جنگ است، جایی که فرمانده یا رازبان در حال پیشروی و رهبری است و اسب او در حال حرکت بر روی زمین است. همچنین، اشاره به وقایع و تحولات هیجانانگیز و خونین در میدان مبارزه دارد.
ستاره تو گفتی که ریزان شده است
وگر هور تابان گریزان شده است
هوش مصنوعی: تو گفتی ستارهها در حال افتادن هستند و آیا خورشید روشن هم از تو دور شده است؟
بدان گه که بر دشت برکینه خاست
فرستاد بهمن سوی چپ و راست
هوش مصنوعی: در آن زمان که بر دشت حس حسد و کینه حاکم شد، بهمن (ایزد برف و سرما) به سمت چپ و راست میفرستد.
که یکسر سپه را به جنگ آورید
نخواهم کسی کو درنگ آورید
هوش مصنوعی: من هیچکس را که تأخیری کند، نمیخواهم و میخواهم که تمام نیروها را برای جنگ به میدان بیاورید.
بکوشید تا یک تن از دشمنان
نمانند زنده از این بدنشان
هوش مصنوعی: تلاش کنید که هیچ یک از دشمنان باقی نمانند و زنده بمانند.
زگفتار شاه،آن سپاه بزرگ
یکی گشت چون شیر و دیگر چوگرگ
هوش مصنوعی: از سخنان شاه، آن نیروی عظیم به یک دسته واحد تبدیل شد؛ یکی مانند شیر پرتوان و دیگری مانند گرگی زیرک و تیزبین.
یکی حلقه کرد آن شگفت اژدها
کزآن جان مردم نیابد رها
هوش مصنوعی: کسی حلقهای را بر گردن آن اژدهای شگفتانگیز انداخت که از آن، جان مردم نجات نخواهد یافت.
یکی مارجان گیر را برفراشت
یکی تیر دلدوز را برگماشت
هوش مصنوعی: یکی کس را که سر و کارش با جادو و سحر است، به سوی بلندی کشید و یک تیر زهرآلود را برای کشتن آماده کرد.
چنان حلقه کردند بر سگزیان
که بیرون سواری نماند از میان
هوش مصنوعی: به قدری محکم دور سگزیان حلقه زدند که هیچ سواری نمیتوانست از میان آن خارج شود.
نهادند بر تیغ برنده دست
زخون یلان،خاک کردند پست
هوش مصنوعی: بر دشنهی تیز، دستان مردان بزرگ را گذاشتند و آنها را به خاکی پست فرستادند.
فرامرز با چند خویشان خویش
نهادند یکبارگی پای پیش
هوش مصنوعی: فرامرز به همراه چند نفر از بستگانش تصمیم گرفتند که به طور همزمان جلو بروند و اقدام کنند.
بنا آخت خود از سران نامدار
زخویشان پس پشت او ده سوار
هوش مصنوعی: او از میان سران معروف، کسانی را که به او نزدیک بودند انتخاب کرده و به پشت سرش ده سوار قرار داده است.
درافتاد اندر میان سپاه
چو در خرمن افتاد باد سیاه
هوش مصنوعی: به مرکز دشمنان رفتن مانند این است که بادی تاریک به وسط خرمن گندم بیفتد.
بدان روی کو خنگ را ره نمود
برآورد از آن روی،یکباره دود
هوش مصنوعی: بدان رویی که خنگ را نشان داد، از آن روی ناگهان بخار بلند شد.
از ایران سپه،مرد چندان بکشت
که در دسته تیغش افشرد مشت
هوش مصنوعی: مردان ایرانی در میدان جنگ آنقدر دشمنان را از پا درآوردند که دسته تیغهایشان پر از خون و نشانههای پیروزی شد.
چو بگذشت یک نیمه از تیره روز
زگردون فروگشت گیتی فروز
هوش مصنوعی: زمانی که نیمهای از روز تاریک گذشت، دنیا به شکوه و روشنی خود بازگشت.
ازآن رو سیه مرد،هشتصد هزار
درآمد یکایک چو دریای قار
هوش مصنوعی: به دلیل سختی و سنگینی زندگی، او به حالتی نامناسب و تاریک درآمد، هر یک از درآمدهایش به اندازه یک دریا، زیادی و انبوه بود.
زبس چاک چاک و زبس دار وگیر
بنالید مریخ و کیوان پیر
هوش مصنوعی: مریخ و کیوان، که هر دو اجرام آسمانی هستند، به خاطر شدت مشکلات و دلتنگیهای خود، به شدت نالان و شکسته خاطر شدهاند. در نتیجه، آنها به طور عمیق از درد و رنجی که مشاهده میکنند، شکایت میکنند.
تو گفتی نماندست برچرخ،هور
نه در مرد،نیرو نه در باره،زور
هوش مصنوعی: تو گفتی که هیچ چیز در آسمانها و در زندگی انسانها، نه در مردان و نه در سرنوشت، قدرت باقیماندهای ندارد.
زکشته چنان گشت هر دو سپاه
که بر زندگان تنگ شد جایگاه
هوش مصنوعی: پس از جنگ، به قدری تلفات و کشتهها زیاد شده بود که دیگر برای زندهها جایی باقی نمانده بود و فضا بسیار تنگ و سخت شده بود.
یکی تیغ بر کتف بانو گشسب
بیامد ولیکن نیفتاد از اسب
هوش مصنوعی: یک شمشیر از دوش زنی به نام گشسب به زمین افتاد، اما او از اسبش نیفتاد.
تخواره چو او را بدان سان بدید
باستاد بر سرش زخمی رسید
هوش مصنوعی: وقتی او را به آن شکل دید، به سرعت بر سرش حمله کرد و زخمی به او وارد کرد.
فراوان بکشتند از آن سرکشان
چنان روز را کس ندارد نشان
هوش مصنوعی: در آن زمان، از دست سرکشان، کشتههای بسیاری بر جای ماند و اکنون هیچکس نشانی از آن روزگار ندارد.