بخش ۱۸۴ - خبر یافتن فرامرز از گرفتن بهمن،شهر سیستان و گرفتار شدن زال
فرامرز را آگهی شد که زال
بماندست چون مرغ بی پر وبال
گرفتار بر دست بهمن چنان
که مرگ آرزو آیدش هر زمان
مر او را زپولاد،زندان و بند
به تن،سوگوار و به دل،درد مند
صد و شصت من بند برپای او
یکی آهنین قفس جای او
شده سیستان سر به سر چون غبار
سرای بزرگان شده کشت زار
فرامرز یل پیرهن چاک کرد
زدیده سرشک از برخاک کرد
همی گفت کای چرخ ناسازگار
برآوردی از ماه پیکر دمار
کسی را کجا بخت بنمود پشت
شود روزگارش به یک ره درشت
کسی را که آید زمانه فراز
نگردد به مردی ونیرنگ باز
چه چاره سگالم که لشکر نماند
همان مایه و گنج و گوهر نماند
بدین مایه مردم کجا با من است
چه کوشم که گیتی پر از دشمن است
چو خویشان ازو آگهی یافتند
خروشان همه تیز بشتافتند
همه پهلوان زادگان زمان
غریوان و مرجان به گل بر زنان
سه روز اندر آن سوگ بودند و درد
کزیشان کسی را نماند به خورد
چهارم که روی هوا تیره گشت
وز آن تیرگی دیده ها خیره گشت
سگالش چنین کرد با خواهران
زخویشان،تنی چند نام آوران
که از ما کنون بخت برگاشت رو
چنین خیره شد دشمن کینه جو
برین دشت،یک باره کوشش کنیم
زمین را زخون باز جوشش کنیم
چو یکبارگی کشتن آراستن
زهرکس همی یاوری خواستن
چو دستان فرخ گرفتارشد
گل زندگی را همی خارشد
نیابم بدین روی گیتی درنگ
بمیرم به نام و نمانم به ننگ
چورفت آفتاب از جهان،شب بود
که هم مرگ را پیش او تب بود
بگفت این ولشکر برآمد به هم
جهان،پر ستم گشت گردون،دژم
بدان چندگه کو با بابل بماند
زهر سو سواری که بودش بخواند
فرامرز یل را بدان روزگار
زلشکر که او داشت هفده هزار
زکابل شب تیره برخاست غو
برون رفت با نامداران گو
بخش ۱۸۳ - داستان سه فرزانه: یکی داستانی کنون در خور استبخش ۱۸۵ - آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ: دگرباره هردوبرابرشدند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرامرز را آگهی شد که زال
بماندست چون مرغ بی پر وبال
هوش مصنوعی: فرامرز پی برد که زال مانند مرغی شده است که پر و بال ندارد و در وضعیتی دشوار قرار دارد.
گرفتار بر دست بهمن چنان
که مرگ آرزو آیدش هر زمان
هوش مصنوعی: در دام بهمن گرفتار شده است به گونهای که هر لحظه آرزوی مرگ را میکند.
مر او را زپولاد،زندان و بند
به تن،سوگوار و به دل،درد مند
هوش مصنوعی: او به خاطر زندانی بودن و زنجیرها، عذابکشیده و دلی پر از درد دارد.
صد و شصت من بند برپای او
یکی آهنین قفس جای او
هوش مصنوعی: او در حالی که زیر بار سنگینی از مشکلات و محدودیتها قرار دارد، در واقع در یک قفس آهنین زندانی است.
شده سیستان سر به سر چون غبار
سرای بزرگان شده کشت زار
هوش مصنوعی: سیستان به حالتی درآمده که تمامش مانند گرد و غبار شده و مانند زمین کشاورزی بزرگان است.
فرامرز یل پیرهن چاک کرد
زدیده سرشک از برخاک کرد
هوش مصنوعی: فرامرز، جوانمردی شجاع، لباسش را پاره کرد و از شدت احساس، اشکهایش را بر زمین ریخت.
همی گفت کای چرخ ناسازگار
برآوردی از ماه پیکر دمار
هوش مصنوعی: ای چرخ بیثبات و ناپایدار، تو باعث شدی که از چهرهی زیبا و دلنشین ماه، روح و زندگی بربیفتد.
کسی را کجا بخت بنمود پشت
شود روزگارش به یک ره درشت
هوش مصنوعی: زمانی که بخت و شانس به کسی روی خوش نشان میدهد، او ناگهان در زندگیاش با تغییرات بزرگی مواجه میشود که به سرعت و به طور چشمگیری رخ میدهد.
کسی را که آید زمانه فراز
نگردد به مردی ونیرنگ باز
هوش مصنوعی: هر کسی که در زمانهاش به موفقیت و بزرگی دست یابد، باید با صداقت و راستی رفتار کند و از فریب و نیرنگ پرهیز کند.
چه چاره سگالم که لشکر نماند
همان مایه و گنج و گوهر نماند
هوش مصنوعی: چه راهی دارم وقتی که نیرویی نمانده است، همانطور که ثروت و گوهرهایم نیز دیگر دستیابی ندارند.
بدین مایه مردم کجا با من است
چه کوشم که گیتی پر از دشمن است
هوش مصنوعی: من با این حال، مردم نمیدانند که در کنار من چه کسی است و در تلاشم که در این دنیای پر از دشمنان، جای خود را پیدا کنم.
چو خویشان ازو آگهی یافتند
خروشان همه تیز بشتافتند
هوش مصنوعی: زمانی که خویشان او از موضوع مطلع شدند، همگی با سرعت و هیجان به سوی او شتافتند.
همه پهلوان زادگان زمان
غریوان و مرجان به گل بر زنان
هوش مصنوعی: تمام قهرمانان و فرزندان نیکوکار زمانه، در کنار گلها و در میان زیباییهای طبیعت، به سر میبرند.
سه روز اندر آن سوگ بودند و درد
کزیشان کسی را نماند به خورد
هوش مصنوعی: سه روز در آن غم به سر بردند و از شدت درد، هیچکس را نمانده بود که بخواهد چیزی بخورد.
چهارم که روی هوا تیره گشت
وز آن تیرگی دیده ها خیره گشت
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان تاریک شد و این تاریکی باعث شد که چشمها به آن خیره شوند.
سگالش چنین کرد با خواهران
زخویشان،تنی چند نام آوران
هوش مصنوعی: سگال با خواهران خودش چنین کرد که تعدادی از افراد مشهور را به میدان آورد.
که از ما کنون بخت برگاشت رو
چنین خیره شد دشمن کینه جو
هوش مصنوعی: از آن زمان که بخت به نفع ما شده، دشمن کینهتوز به شدت متعجب و حیران شده است.
برین دشت،یک باره کوشش کنیم
زمین را زخون باز جوشش کنیم
هوش مصنوعی: در این دشت، بیایید با یک اقدام همگانی تلاش کنیم تا زمین را از خون، دوباره زنده کنیم و به جوش و خروش درآوریم.
چو یکبارگی کشتن آراستن
زهرکس همی یاوری خواستن
هوش مصنوعی: زمانی که ناگهان خواسته باشی کسی را از بین ببری، هیچ کس را به یاری نخواهی یافت.
چو دستان فرخ گرفتارشد
گل زندگی را همی خارشد
هوش مصنوعی: وقتی دستهای خوشبخت به چنگال سختیها میافتند، زندگی به زخم و درد دچار میشود.
نیابم بدین روی گیتی درنگ
بمیرم به نام و نمانم به ننگ
هوش مصنوعی: نمیتوانم در این دنیای پر از سختی و مشکلات، به آرامش دست پیدا کنم؛ بهتر است بمیرم تا اینکه با خفت و ننگ زندگی کنم و نامم به یادگار نماند.
چورفت آفتاب از جهان،شب بود
که هم مرگ را پیش او تب بود
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از افق ناپدید میشود و شب فرامیرسد، حالتی چون مرگ بر او حاکم میشود و دچار تب و تندتخیلی شده است.
بگفت این ولشکر برآمد به هم
جهان،پر ستم گشت گردون،دژم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که جمعیت و لشکری به هم پیوستهاند و به خاطر ظلم و ستمی که در تمام جهان وجود دارد، آسمان نیز متاثر و ناراحت شده است.
بدان چندگه کو با بابل بماند
زهر سو سواری که بودش بخواند
هوش مصنوعی: بدان که هنگامی که در بابل هستی، زهر سواری به تو مراجعه میکند و تو را میخواند.
فرامرز یل را بدان روزگار
زلشکر که او داشت هفده هزار
هوش مصنوعی: در آن زمان که فرامرز، سردار پرافتخار، در میان لشکری با هفده هزار جنگجو قرار داشت، شناخته میشد.
زکابل شب تیره برخاست غو
برون رفت با نامداران گو
هوش مصنوعی: از کابل، در شب تاریک، صدایی بلند شد و با نامآوران از آنجا بیرون رفت.