گنجور

بخش ۱۸۲ - گرفتن بهمن،سیستان را و پنهان شدن زال زر در خانه کشاورز

به دینارگون گشت دریای قیر
بزد بر دل موج خورشید پیر
به دروازه ها لشکر انبوه شد
زجوشن در شهر چون کوه شد
ندیدند کس را به دیوار بر
نه آواز نه جنبش جانور
سواری یکی نیزه بنهاد زود
به باره برآمد به کرداردود
چو او بی گمانه پلی بازکرد
فرورفت دروازه را بازکرد
به شهر اندرآمد سراسر سپاه
نهاد از بر چرخ،بهمن کلاه
به فرزانه گفت ای سرافراز پیر
شتابان بروکاخ دستان بگیر
همانا کسی بر درش بگذرذ
و یا در پرستنده ای بنگرد
همانگه بیامد منادیگری
خوش آواز مردی زبان آوری
که شاه جهان گفت بیش از سه روز
نخواهم که باشید در نیمروز
چهارم که یابم کسی را به شهر
نیابد زما جزغم ورنج،بهر
کسی کو سر زال پیش آردم
زدل، رنج واندوه برداردم
به یزدان که بر تخت بنشانمش
روا باشد او گر پدر خوانمش
سپاهش چو این گفته بشنید ازوی
همه شهر از و شد پر از جستجوی
کسی را زدستان نبود آگهی
تو گفتی جهان شد زدستان تهی
سه روز اندرآن شهر،بیدار بود
همه نالهه زار و فریاد بود
زمردان نماند اندر آن شهر،کس
زن و کودک و خرد ماندند بس
چهارم تهی گشت شهر از سپاه
در اندیشه زال زر ماند شاه
رخ زال بیچاره بی رنگ شد
در آن زیر هیزم دلش تنگ شد
غم ناچریدن در او کارکرد
به دل،ترس وتن را چو بیمارکرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به دینارگون گشت دریای قیر
بزد بر دل موج خورشید پیر
هوش مصنوعی: دریای تاریک مانند دینار (سکه طلا) شد و بر دل امواجی که از خورشید قدیمی بوجود آمده، ضربه زد.
به دروازه ها لشکر انبوه شد
زجوشن در شهر چون کوه شد
هوش مصنوعی: لشکر زیادی به دروازه‌ها نزدیک شد و صدای زره‌هایشان در شهر به قدری زیاد بود که مانند یک کوه شنیده می‌شد.
ندیدند کس را به دیوار بر
نه آواز نه جنبش جانور
هوش مصنوعی: هیچ کس را در دیوار ندیدند، نه صدایی بود و نه حرکتی از جانور.
سواری یکی نیزه بنهاد زود
به باره برآمد به کرداردود
هوش مصنوعی: یک سوارکار به سرعت نیزه‌اش را به سمت هدف نشانه گرفت و بلافاصله بر روی مانع پرش کرد.
چو او بی گمانه پلی بازکرد
فرورفت دروازه را بازکرد
هوش مصنوعی: وقتی او بدون هیچ تردیدی دروازه را باز کرد، به راحتی وارد شد.
به شهر اندرآمد سراسر سپاه
نهاد از بر چرخ،بهمن کلاه
هوش مصنوعی: ارتشی به شهر وارد شد و بر تمام آسمان کلاه بهمن را گذاشت.
به فرزانه گفت ای سرافراز پیر
شتابان بروکاخ دستان بگیر
هوش مصنوعی: به دانای بزرگ گفت: ای سرافراز و پیر، با سرعت برو و به برپایی کاخ مشغول شو.
همانا کسی بر درش بگذرذ
و یا در پرستنده ای بنگرد
هوش مصنوعی: البته، کسی که از کنار او رد می‌شود یا به پرستنده‌اش نگاه می‌کند، معنایی عمیق دارد.
همانگه بیامد منادیگری
خوش آواز مردی زبان آوری
هوش مصنوعی: در همان لحظه، خوش‌صدایی از مردی سخن‌ور به میان آمد.
که شاه جهان گفت بیش از سه روز
نخواهم که باشید در نیمروز
هوش مصنوعی: شاه جهان اعلام کرد که بیش از سه روز نمی‌خواهد در اینجا بمانید، حتی اگر در وسط روز باشد.
چهارم که یابم کسی را به شهر
نیابد زما جزغم ورنج،بهر
هوش مصنوعی: اگر کسی را در شهر پیدا کنم، جز غم و اندوه و رنج چیزی از من نخواهد یافت.
کسی کو سر زال پیش آردم
زدل، رنج واندوه برداردم
هوش مصنوعی: کسی که خجالت و شرم را از دل خود کنار بگذارد، می‌تواند رنج و ناراحتی‌ها را از خود دور کند.
به یزدان که بر تخت بنشانمش
روا باشد او گر پدر خوانمش
هوش مصنوعی: به خداوند قسم که اگر او را بر تخت بنشانم، هیچ اشکالی ندارد که او را پدر خطاب کنم.
سپاهش چو این گفته بشنید ازوی
همه شهر از و شد پر از جستجوی
هوش مصنوعی: وقتی سپاه این سخن را از او شنید، تمام شهر بر اثر آن پر از جستجو و کنجکاوی شد.
کسی را زدستان نبود آگهی
تو گفتی جهان شد زدستان تهی
هوش مصنوعی: هیچ کس از دیگران خبر نداشت و تو گفتی که دنیا از دست‌ها خالی شده است.
سه روز اندرآن شهر،بیدار بود
همه نالهه زار و فریاد بود
هوش مصنوعی: در مدت سه روز در آن شهر، همه جا پر از ناله و فریاد بود و هیچ کس آرامش نداشت.
زمردان نماند اندر آن شهر،کس
زن و کودک و خرد ماندند بس
هوش مصنوعی: در آن شهر، دیگر افراد برجسته و با ارزش نمانده‌اند و فقط زن‌ها، کودکان و افرادی که کم‌سن و سال هستند، باقی مانده‌اند.
چهارم تهی گشت شهر از سپاه
در اندیشه زال زر ماند شاه
هوش مصنوعی: شهر چهارم از سربازان خالی شد و شاه زال در نگرانی و تفکر باقی ماند.
رخ زال بیچاره بی رنگ شد
در آن زیر هیزم دلش تنگ شد
هوش مصنوعی: چهره زال بیچاره رنگ و روی خود را از دست داد و زیر هیزم‌ها دلش به شدت تنگ شد.
غم ناچریدن در او کارکرد
به دل،ترس وتن را چو بیمارکرد
هوش مصنوعی: غم در دل کم کم ناپدید می‌شود، اما وقتی ترس به جان انسان می‌افتد، او را مانند یک بیمار آزار می‌دهد.