گنجور

بخش ۱۸۱ - صفت جنگ کردن خورشید

گروهی به خورشید یل بازخورد
برانگیخت او اسب و برخاست گرد
بیفشرد خورشید یل نامجوی
فرودآمدش هریک از پیش رو
دو مرد از دلیران دشمن بکشت
سرانجام،زخمی رسیدش درشت
دگر رنجش آمد بر اسب دژم
یکی سنگ نیز آمدش بر شکم
بیفتاد خورشید و بر پای خاست
کمرگاه برزد کمین کرد راست
چو تیری به وی دشمن انداختی
دگر باره ترکش نپرداختی
پیاده گریزان و دشمن هزار
به هر بیشه ای بر یکی کارزار
چو دشمن بر او حمله انگیختی
دگر باره ترکش فروریختی
چو خورشید بگذشت بر نیمروز
درافتاد خورشید در نیمروز
به زال آگهی شد که دشمن چه کرد
زگردان برآورد یکباره گرد
بزد بر زمین خویش را همچو قاف
بدرید جامه زبر تا به ناف
به چنگال،برکند موی سفید
همی گفت زار ودریغا امید
چو نیلوفر از دیدگان آب داد
به دندان،سرانگشت را تاب داد
شدند انجمن در سرایش زنان
همه دست ها بر سر و رو زنان
بتان هریکی کند گلنارون
میان اندرون شاخ شاخ سمن
همه مویه کردند بر یال او
برآن پهلوانی بر و یال او
همه خویشتن جنگ بد خوی تو
کجا رفت گفتند نیروی تو
همان پهلوانی بر و یال تو
سر نیزه و گرز وکوپال تو
عقاب از کمندت نگشتی رها
گریزان زکید تو نراژدها
گلت باد برد و نهالت بریخت
تهمتن بمرد وزواره گریخت
دریغ از فرامرز وآن سرکشان
که هرگز نیابی از ایشان نشان
بدین دودمان هرگز انده نبود
به گردون رسیدست این درد و دود
سرایی که گردون ورا بنده بود
به دست ستمکار، وی را ربود
سرایی کجا بود دیوان شکار
زدشمن بباید کنون زینهار
بیا ای تهمتن ببین خوان تو
که پرورده تست مهمان تو
بپروردی او را به رنج و نیاز
کنون بر تو چنگال او شد دراز
بکشت این همه سروران ومهان
فرامرز، پویان به گرد جهان
گروهی زده دست بر روی خویش
همه مویه کردند بر شوی خویش
گروهی زنان دست بر چهره بر
همه مویه کردند بر یکدگر
چو شب گشت،دستان به خورشید گفت
که مارا سرخویش باید نهفت
برو تا زدروازه بیرون شویم
وزین شهر کنده به هامون شویم
یکی راه دانم به زیر زمین
نداند کسی جز جهان آفرین
مگر جان از ایدر به شهری کشیم
که تا جان سپاریم دشمن کشیم
بدو گفت خورشید،خیره مگوی
به چاه اندرون روشنایی مجوی
تورا دیده شد تیره و پشت،خم
به شمشیر و گرز اندر آیی دژم
چگونه شوی سوی شهر دگر
که نه اسب ماندست ما را نه زر
همه گرد بر گرد ما لشکرست
جهان سر به سر پر ز اهریمنست
بگیرند ما را وباز آورند
سر ما به دندان وکاز آورند
همان به که ایدر نهانی شویم
به جان کسی بی گمانی شویم
شب آمد برفتند هردو به هم
عنان پیش و اندر قفاشان ستم
یکی مرد بد دوست خورشید بود
فراوان به خورشیدش امید بود
سوی خان او رفت با زال پیر
کشاورز را گفت مهمان پذیر
همانگه به خانه درآوردشان
همان زیر هیزم نهان کردشان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گروهی به خورشید یل بازخورد
برانگیخت او اسب و برخاست گرد
هوش مصنوعی: گروهی به سوی خورشید یل (بزرگ) برگشتند و او با قدرت اسبش را آماده کرد و به حرکت درآمد.
بیفشرد خورشید یل نامجوی
فرودآمدش هریک از پیش رو
هوش مصنوعی: خورشید به سمت یل نامجوی می‌تابد و هر یک از پیش‌روها به او نزدیک می‌شوند.
دو مرد از دلیران دشمن بکشت
سرانجام،زخمی رسیدش درشت
هوش مصنوعی: دو مرد قوی و شجاع از دشمنان را کشتند، اما در نهایت یکی از آنها زخمی جدی برداشت.
دگر رنجش آمد بر اسب دژم
یکی سنگ نیز آمدش بر شکم
هوش مصنوعی: دوباره ناراحتی به دلاور شجاع روی آورد و به او یک سنگ نیز به شکم رسید.
بیفتاد خورشید و بر پای خاست
کمرگاه برزد کمین کرد راست
هوش مصنوعی: خورشید غروب کرد و کمرگاه (نقشه و چنگک) آماده شد، و به طرز مستقیم و درستی کمین کرد.
چو تیری به وی دشمن انداختی
دگر باره ترکش نپرداختی
هوش مصنوعی: وقتی که به کسی آسیبی می‌زنی، دوباره نمی‌توانی از او انتظار داشته باشی که به تو اعتماد کند یا با تو همکاری کند.
پیاده گریزان و دشمن هزار
به هر بیشه ای بر یکی کارزار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیتی اشاره می‌کند که دشمنی در تلاش است تا به جایگاه و موضع قوی‌تری دست یابد. در هر جنگل یا منطقه‌ای، آنها در حال نبرد و جنگ هستند و به طرز خاصی به هم می‌تازند. جویای پیروزی، حتی در شرایط سخت، همواره در حال دوندگی و نبردند و این نشان‌دهنده یأس و شجاعت در مقابل دشواری‌هاست.
چو دشمن بر او حمله انگیختی
دگر باره ترکش فروریختی
هوش مصنوعی: هنگامی که دشمن بر او حمله کرد، او بار دیگر به عقب برگشت و خنجرش را بر زمین انداخت.
چو خورشید بگذشت بر نیمروز
درافتاد خورشید در نیمروز
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید از بالای سر در وسط روز عبور کرد، به سمت افق در حال غروب حرکت کرد.
به زال آگهی شد که دشمن چه کرد
زگردان برآورد یکباره گرد
هوش مصنوعی: زال آگاه شد که دشمن چه کارهایی کرد، و ناگهان گرد و غبار بلند شد.
بزد بر زمین خویش را همچو قاف
بدرید جامه زبر تا به ناف
هوش مصنوعی: او به زمین خود ضربه‌ای زد و مانند پرنده قاف، لباس زبر و خشنی را از بدن خود درید تا به ناحیه کمرش رسید.
به چنگال،برکند موی سفید
همی گفت زار ودریغا امید
هوش مصنوعی: به دندان‌هایش موهای سفید را می‌کند و با صدای زاری می‌گوید: "دریغا، چه امیدی دارم!"
چو نیلوفر از دیدگان آب داد
به دندان،سرانگشت را تاب داد
هوش مصنوعی: مانند نیلوفر که از چشمه آب می‌خورد، دندان‌هایش را به آرامی حرکت داد و سرانگشتش را به نرمی چرخاند.
شدند انجمن در سرایش زنان
همه دست ها بر سر و رو زنان
هوش مصنوعی: زنان در جمعی جمع شده‌اند و همه با شوق و ذوق به سر و روی یکدیگر دست می‌زنند.
بتان هریکی کند گلنارون
میان اندرون شاخ شاخ سمن
هوش مصنوعی: مجسمه‌ها هر یک در دل خود گل‌سرخ‌ها را پنهان کرده‌اند و در میان شاخ‌های سمن، به زیبایی می‌درخشند.
همه مویه کردند بر یال او
برآن پهلوانی بر و یال او
هوش مصنوعی: همه به خاطر آن جنگجوی بزرگ و زیبایی‌هایش، به درد و اندوه پرداختند.
همه خویشتن جنگ بد خوی تو
کجا رفت گفتند نیروی تو
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که انسان در مقابل ناهنجاری‌ها و ویژگی‌های منفی خود، جنگ و تلاش می‌کند. وقتی که به درون خود نگاه می‌کند می‌بیند که قدرت و نیرویی برای مبارزه با این خصائص منفی دارد، اما در عین حال، این قدرت و نیروی او کجا رفته است و چرا نمی‌تواند بر خود غلبه کند. در واقع، این یک نوع سوال است که به ناامیدی و چالش‌های داخلی فرد اشاره دارد.
همان پهلوانی بر و یال تو
سر نیزه و گرز وکوپال تو
هوش مصنوعی: آن کسی که بر شانه‌های تو تکیه دارد، همان پهلوانی است که می‌تواند با نیزه و گرز و کلاه‌خود تو را پشتیبانی کند.
عقاب از کمندت نگشتی رها
گریزان زکید تو نراژدها
هوش مصنوعی: عقاب نتوانست از دام تو فرار کند و از وجود تو به شدت می‌ترسد.
گلت باد برد و نهالت بریخت
تهمتن بمرد وزواره گریخت
هوش مصنوعی: گلت را باد برد و نهالت را باران ویران کرد، تهمتن (چهره‌ی ماندگار) از دنیا رفت و زواری (عکس های یادگار) گسسته شد.
دریغ از فرامرز وآن سرکشان
که هرگز نیابی از ایشان نشان
هوش مصنوعی: افسوس بر فرامرز و سرکشان، که هرگز نشانی از آن‌ها نخواهی یافت.
بدین دودمان هرگز انده نبود
به گردون رسیدست این درد و دود
هوش مصنوعی: در این خانواده هیچ اندوهی وجود ندارد، این درد و اندوه به آسمان رسیده است.
سرایی که گردون ورا بنده بود
به دست ستمکار، وی را ربود
هوش مصنوعی: خانه‌ای که آسمان به آن وابسته بود توسط یک ستمگر به زور از او گرفته شد.
سرایی کجا بود دیوان شکار
زدشمن بباید کنون زینهار
هوش مصنوعی: کجاست خانه‌ای که در آن دیوانگان شکار کرده‌اند؟ حالا باید از دشمن دوری کرد و حذر نمود.
بیا ای تهمتن ببین خوان تو
که پرورده تست مهمان تو
هوش مصنوعی: بیا ای پهلوان، نگاهی به سفره‌ات بنداز که به احترام تو چیده شده است.
بپروردی او را به رنج و نیاز
کنون بر تو چنگال او شد دراز
هوش مصنوعی: تو او را با زحمت و سختی بزرگ کرده‌ای، حالا او به تو نگا کرده و و نیازهایش را از تو می‌طلبد.
بکشت این همه سروران ومهان
فرامرز، پویان به گرد جهان
هوش مصنوعی: فرامرز، با شجاعت و قدرت خود، بسیاری از بزرگ‌مردان و سروران را از بین برد و در سرتاسر جهان نامی از خود بر جای گذاشت.
گروهی زده دست بر روی خویش
همه مویه کردند بر شوی خویش
هوش مصنوعی: گروهی به خودشان آسیب زدند و به شدت بر حال و روز خودشان گریه کردند.
گروهی زنان دست بر چهره بر
همه مویه کردند بر یکدگر
هوش مصنوعی: گروهی از زنان دست بر چهره‌ها گذاشتند و به شیوه‌ای غمگین و ناله‌وار بر یکدیگر گریستند.
چو شب گشت،دستان به خورشید گفت
که مارا سرخویش باید نهفت
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید، دستان به خورشید گفت که باید خود را از نظر پنهان کند.
برو تا زدروازه بیرون شویم
وزین شهر کنده به هامون شویم
هوش مصنوعی: برویم تا از این دروازه خارج شویم و از این شهر به دشت و بیابان برویم.
یکی راه دانم به زیر زمین
نداند کسی جز جهان آفرین
هوش مصنوعی: من راهی را می‌شناسم که به زیر زمین می‌رود و هیچ‌کس جز خداوندی که جهان را خلق کرده، از آن خبر ندارد.
مگر جان از ایدر به شهری کشیم
که تا جان سپاریم دشمن کشیم
هوش مصنوعی: آیا مگر می‌توانیم از اینجا به جایی برویم که تا زمانی که زنده‌ایم، با دشمنان بجنگیم و جان خود را فدای این کار کنیم؟
بدو گفت خورشید،خیره مگوی
به چاه اندرون روشنایی مجوی
هوش مصنوعی: خورشید به او گفت: خیره راجع به چاه صحبت نکن؛ درون چاه نوری نمی‌توانی پیدا کنی.
تورا دیده شد تیره و پشت،خم
به شمشیر و گرز اندر آیی دژم
هوش مصنوعی: تو را دیده‌ام که در آن حالت تیره و غمگین به نظر می‌رسی، و اگر با شمشیر و گرز به میدان بیایی، همچنان ناامید و دلشکسته به نظر می‌رسی.
چگونه شوی سوی شهر دگر
که نه اسب ماندست ما را نه زر
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی به شهر دیگری بروی وقتی که نه اسبی برای سفر داری و نه پولی در دستت است؟
همه گرد بر گرد ما لشکرست
جهان سر به سر پر ز اهریمنست
هوش مصنوعی: همه جا دور و بر ما پر از دشمنان است و دنیا به طور کلی پر از بدی‌ها و خطرات است.
بگیرند ما را وباز آورند
سر ما به دندان وکاز آورند
هوش مصنوعی: ما را اسیر کرده و به شکلی خوار از ما پذیرایی کنند.
همان به که ایدر نهانی شویم
به جان کسی بی گمانی شویم
هوش مصنوعی: بهتر است که به صورت پنهانی در کنار کسی باشیم و او را دچار شک و تردید نکنیم.
شب آمد برفتند هردو به هم
عنان پیش و اندر قفاشان ستم
هوش مصنوعی: شب فرارسید و هر دو به سمت یکدیگر رفتند و در قفل‌هایشان ستمی وجود داشت.
یکی مرد بد دوست خورشید بود
فراوان به خورشیدش امید بود
هوش مصنوعی: مردی بود که به خورشید بسیار علاقه داشت و امید زیادی به آن داشت.
سوی خان او رفت با زال پیر
کشاورز را گفت مهمان پذیر
هوش مصنوعی: او به سوی خانه آن پیرمرد زال رفت و به کشاورز گفت که مهمان را پذیرایی کند.
همانگه به خانه درآوردشان
همان زیر هیزم نهان کردشان
هوش مصنوعی: در همان لحظه، آنها را به خانه برد و در زیر هیزم‌ها مخفی کرد.