گنجور

بخش ۱۸۰ - آمدن فرامرز و شبیخون زدن بر لشکر بهمن

از آنجا فرامرز باده هزار
دلیران و گردان و مردان کار
چوباد وزان تاختن را بساخت
شب وروز ناسود و تازنده تاخت
چو بازارگه درهم آشوفتند
شده زنده زان خوردشان کوفتند
سیه مرد دیلم کمین برگشاد
بدان سگزیان تیغ اندرنهاد
فرامرز یل با دلیران کین
رسیدند نزدیک بهمن به کین
گشادند بازوی شمشیر زن
فداکرده هریک در آن جای،تن
فرامرز بربود گرز نبرد
چو پیل دمنده یک حمله کرد
از آن دیلمان کشته شد شش هزار
چودریای خون شد همه کارزار
سیه مرد دیلم گرفتار شد
هزیمت دگر سوی کهسار شد
جهاندار بهمن نظاره زکوه
شگفتی فروماند در آن گروه
گریزندگان را بپرسید شاه
که از چیست پیکار بازارگاه
بگفتند شاها فرامرز گو
دگر باره لشکر کشیده است نو
یکی تاختن کرد مانند شیر
بدان سان که نخجیر بیند دلیر
بکشت از دلیران ما شش هزار
سیه مرد یل را گرفتند خوار
بپرسید بهمن به فرزانه گفت
کزین دیو زاده بماندم شگفت
نیندیشد از لشکر بی شمار
نترسد ز چندین سپاه از شمار
دگر باره آمد به کین آختن
بیاورد از کابل این تاختن
کنون لشکر ماه همه هم گروه
به ناورد ره رفت باید زکوه
بگفت وسران سپه را بخواند
سپاه از فرامرز یل خیره ماند
بفرمودشان تاختن تا دره
همه نیزه و تیغ کین یکسره
از آن پس فرامرز با مردمان
بگفت آن دل و دیده دودمان
شما زود این شهر گیرید راه
که از کو فرود آمد اینک سپاه
همه خوردنی هر چه بد در بنه
ببردندآن مردم گرسنه
سوی شهر دادند یکباره روی
شد شادمانه از آن نامجوی
چو از بهمن و لشکر جنگ ساز
رسیدند نزدیک آن سرفراز
فرامرز گو خواهران را بخواند
سخن های پیکار هرگونه راند
سوی میمنه هردوان را بخواست
ابر میسره مردمان را گماشت
تخواره ابا ده هزار از سپاه
فرستاد با شهریان سوی راه
شهنشاه فرمود رهام را
همان ارمیال نکونام را
که با صد هزار از دلیران مرد
برآرید از مردم شهر،گرد
برفتند تازان سوی راه شهر
نبدشان به جز در دو دیده دو بهر
تخواره ابا آن دلیران کین
همان شیر خورشید پاکیزه دین
بکردند رزمی در آن کارزار
که شد دشت ماننده لاله زار
تخواره برآویخت با ارمیال
کشیدند شمشیر و کوپال و یال
بسی حمله کردنند مانند کوه
نگشتند از یکدگر کس ستوه
تخواره سرانجام بگرفت تیغ
درآمد به کردار تاریک میغ
بزد بر سر ارمیال دلیر
سراز تن ربودش به مانند شیر
از آن پس دل افروز خورشید گرد
درآمد به رهام با دستبرد
یکی تیغ زد سخت در گردنش
بدرید جوشن همه در برش
ز زرین اندرآمد همانگه به خاک
سپاهش به یاری رسیدند پاک
زشمشیر خورشید،آزاد گشت
پر از خون، سر و روی در پهن دشت
براسبش نشاندند و برگاشت روی
رساند اندرو بهمن کینه جوی
از ایشان بکشتند هفده هزار
زشمشیر خورشید و گرز تخوار
وزآن رو فرامرز با خواهران
کشیدند شمشیر و گرز گران
جهان همچو دریای خون شد روان
زشمشیر و زوبین جنگ آوران
چو لشکر گه از کشته،انبوه شد
دگر باره لشکر سوی کوه شد
شب آمد،فرامرز نر اژدها
به شهر اندرآمد به نزد نیا
ببوسید دست و بر زال پیر
همه دوده آن یل شیر گیر
شده مردم شهر،تازه روان
زنیروی آن نامورپهلوان
برون رفت هرکس زبهر خورش
بیاورد هرکس پی پرورش
دگر باره شد سیستان دانه خای
خورش خوب همچون بهشت خدای
یکی هفته با زال در سیستان
بماند آن نکونام گیتی ستان
به هشتم ورا گفت زال ای پسر
جهانی پر از دشمن کینه ور
شب وروز پرخاش جویند وکین
گذارنده بر ما همیشه کمین
نخواهیم جان بردن از شهریار
نه او نیز گردن دهد زینهار
مرا رای فرخ چنان ره نمود
کزایدر شوی باز کابل چو دود
که چون بشنود بهمن تیره رای
که تو باز کابل شدی از سرای
از اندوه دل دیده پرخون کند
نداند که پیکارها چون کند
هم اندیشه آرد زپیکار تو
ازین تیزش تیغ خونخوار تو
زما نیز او را شکوهی بود
چو درشهر،مردم گروهی بود
ببینیم پس تا خداوند پاک
امید بهی آورد یا هلاک
فرامرز بشنید گفت نیا
شداز سیستان،دل پر از کیمیا
سیه مرد را سرفراز نبرد
دگر باره ازخویش آزادکرد
چو بهمن خبر یافت کان ره برفت
از آن کو ره شهر را بر گرفت
چو پیوست با شهر پیکارو جنگ
جهان کرد بر شهریان،تار وتنگ
به آهن،زمین را بکندن گرفت
تن خویش را بر شتابان گرفت
برآمد برین نیز سالی فزون
که از شهر،یک تن نیامد برون
سر سال،در شهر،توشه نماند
شکم گرسنه جان نهان برفشاند
بر زال رفتند پیر وجوان
بگفتند کای نامور پهلوان
نه توشه بماند و نه نیروی تن
به دشمن بباید زدن خویشتن
مگر توشه آنجا به چنگ آوریم
وگر هیچ پیکار وجنگ آوریم
چنین پاسخ آورد مرزال پیر
که گردد تهی بیشه از نره شیر
تفوباد بر مرد چونان تفو
که جان را فروشد زبهر گلو
همی دادشان پند و سودی نداشت
نگشتند اگر چه نبردآزماست
از آن گفتگو آگهی شد به شاه
کمین ساخت نزدیک بازارگاه
خورش ها بفرمود کافزون کنند
دکان ها همه خوب گلگون کنند
خورش لوز نوساخت چندین خورش
که از بوی آن یافت تن پرورش
سحرگاه،هنگام بانگ خروس
برآمد زدرگاه شه بانگ کوس
دل شهریان گشت از آن شاد خوار
که شد شه دگر باره بر کوهسار
گشادند دروازه پیرو جوان
به بازار رفتند جویای نان
به خورشید فرمود پس زال زر
که ای جان و آرام و چشم پدر
دمی تا سرپل به بیرون خرام
بکوش از پی دوده ای نیک نام
به کام بد اندیش زهر آوری
مگر مردمان را به شهر آوری
سرپل چو بگرفت آن ماه چهر
فروماند خیره زکار سپهر
به بازار چون دست بردندشان
تهی گشت از خوردنی ها دکان
یکی سست گشت ویکی دل به جوش
که آمد زناگه به هرسو خروش
کمین برگشادند یکسرسپاه
برایشان زهر گوشه بستند راه
زبهر گلو جان بدادند پاک
به خوردن فکندند تن در هلاک
زبازار گه خون برفتن گرفت
پیاده سرش را نهفتن گرفت
کس از گرز و شمشیر کین جان نبرد
به راه اندرون پشت او گشت خورد
سپاه از کجا راه بگرفته بود
بروباد،خود از سرش در ربود
از ایشان نماندند زنده یکی
نیامد به شهر اندرون کودکی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آنجا فرامرز باده هزار
دلیران و گردان و مردان کار
هوش مصنوعی: فرامرز از آنجا شرابی را می‌نوشید که دلیران، گردانان و مردان شجاع بسیاری از آن لذت می‌بردند.
چوباد وزان تاختن را بساخت
شب وروز ناسود و تازنده تاخت
هوش مصنوعی: باد به مدت شب و روز بی‌وقفه می‌وزد و بر سر ما می‌تازد.
چو بازارگه درهم آشوفتند
شده زنده زان خوردشان کوفتند
هوش مصنوعی: وقتی که بازار شلوغ و مختل می‌شود، زندگی به خاطر برخوردها و تنش‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
سیه مرد دیلم کمین برگشاد
بدان سگزیان تیغ اندرنهاد
هوش مصنوعی: مردی از دیلم در کمین نشسته و به ناگاه بر دشمنان حمله کرده و آنها را با شمشیر خود هلاک کرد.
فرامرز یل با دلیران کین
رسیدند نزدیک بهمن به کین
هوش مصنوعی: فرامرز و دلاوران به بخشی نزدیک شدند که بهمن در آنجا بود و به دنبال انتقام بودند.
گشادند بازوی شمشیر زن
فداکرده هریک در آن جای،تن
هوش مصنوعی: هر یک از کسانی که برای میهن و وطن خود جنگیده‌اند و جانفشانی کرده‌اند، با قدرت و اراده‌ای تمام، بازوی شمشیر خود را در میدان نبرد گسترش دادند.
فرامرز بربود گرز نبرد
چو پیل دمنده یک حمله کرد
هوش مصنوعی: فرامرز با ضربه‌ای قوی و پرتوان در میدان نبرد، همانند فیل که با قدرت و شدت به جلو هجوم می‌آورد، به جلو یورش برد.
از آن دیلمان کشته شد شش هزار
چودریای خون شد همه کارزار
هوش مصنوعی: در دیلمان، شش هزار نفر در جنگ کشته شدند و همه‌جا به خون‌آلودگی مبدل گشت.
سیه مرد دیلم گرفتار شد
هزیمت دگر سوی کهسار شد
هوش مصنوعی: مردی سیاه‌چرده از دیلمان در نبرد شکست خورد و به سوی کوه‌ها گریخت.
جهاندار بهمن نظاره زکوه
شگفتی فروماند در آن گروه
هوش مصنوعی: بهمن، پادشاه جهان، به تماشای کوه می‌پردازد و از دیدن شگفتی‌های آن گروه شگفت‌زده می‌شود.
گریزندگان را بپرسید شاه
که از چیست پیکار بازارگاه
هوش مصنوعی: شاه از گریزندگان پرسید که دلیل نبرد و درگیری در میدان شهر چیست؟
بگفتند شاها فرامرز گو
دگر باره لشکر کشیده است نو
هوش مصنوعی: گفتند ای شاه، فرامرز دوباره لشکر را آماده کرده است.
یکی تاختن کرد مانند شیر
بدان سان که نخجیر بیند دلیر
هوش مصنوعی: یک نفر مانند شیر به جلو حرکت کرد، همانطور که شکارچی نترس شکارش را می‌بیند.
بکشت از دلیران ما شش هزار
سیه مرد یل را گرفتند خوار
هوش مصنوعی: از دلیران ما شش هزار مرد شجاع را به قتل رساندند و یل (قهرمان) را به ذلت کشاندند.
بپرسید بهمن به فرزانه گفت
کزین دیو زاده بماندم شگفت
هوش مصنوعی: بهمن از فردی دانا پرسید که از این موجود شیطانی تعجب کرده‌ام.
نیندیشد از لشکر بی شمار
نترسد ز چندین سپاه از شمار
هوش مصنوعی: کسی که به عظمت و تعداد زیاد دشمنان فکر نکند و از سپاه بزرگ آنها نترسد، در واقع ساختار فکری و نگرش متفاوتی دارد. او به جای ترس از جمعیت دشمن، بر قدرت و اراده خود تمرکز می‌کند.
دگر باره آمد به کین آختن
بیاورد از کابل این تاختن
هوش مصنوعی: دوباره به دنبال انتقام آمد و از کابل این حمله را به همراه آورد.
کنون لشکر ماه همه هم گروه
به ناورد ره رفت باید زکوه
هوش مصنوعی: اکنون سپاه ماه همه در یک جمع قرار دارند و بر این اساس، باید راه را از کوه بگذرانند.
بگفت وسران سپه را بخواند
سپاه از فرامرز یل خیره ماند
هوش مصنوعی: او به سران سپاه دستور داد تا جمع شوند و از توانایی و قدرت فرامرز، جنگجو، حیرت کردند.
بفرمودشان تاختن تا دره
همه نیزه و تیغ کین یکسره
هوش مصنوعی: فرمان دادند که با سرعت به سمت دره بروند و همه نیزه‌ها و شمشیرها را برای جنگ آماده کنند.
از آن پس فرامرز با مردمان
بگفت آن دل و دیده دودمان
هوش مصنوعی: پس از آن فرامرز با مردم گفتگو کرد و از دل و چشمان خاندان خود صحبت کرد.
شما زود این شهر گیرید راه
که از کو فرود آمد اینک سپاه
هوش مصنوعی: شما به سرعت از این شهر خارج شوید، زیرا اکنون لشکری از کوه پایین آمده است.
همه خوردنی هر چه بد در بنه
ببردندآن مردم گرسنه
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که قابل خوردن بودند را در کیسه‌اش جمع کردند، آن کسانی که گرسنه بودند.
سوی شهر دادند یکباره روی
شد شادمانه از آن نامجوی
هوش مصنوعی: به یکباره به شهر رفتند و از آنجا شاد و خوشحال شدند.
چو از بهمن و لشکر جنگ ساز
رسیدند نزدیک آن سرفراز
هوش مصنوعی: زمانی که گروهی از جنگجویان به نام بهمن و لشکر او به نزدیکی آن فرد سرفراز رسیدند، آنچه در پیش بود، آغاز یک نبرد بزرگ بود.
فرامرز گو خواهران را بخواند
سخن های پیکار هرگونه راند
هوش مصنوعی: فرامرز از خواهران می‌خواهد که داستان‌های نبرد و جنگ‌ها را بشنوند و آن‌ها را برای یکدیگر بازگو کنند.
سوی میمنه هردوان را بخواست
ابر میسره مردمان را گماشت
هوش مصنوعی: به سمت بخش خوش‌یمن، دو دلاور به خواست ابر به سوی مردم گذاشتند.
تخواره ابا ده هزار از سپاه
فرستاد با شهریان سوی راه
هوش مصنوعی: تخواره با ده هزار سپاهی به سمت شهریان فرستاد تا به راهی بروند.
شهنشاه فرمود رهام را
همان ارمیال نکونام را
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که رهام، همان ارمیال نیکوکار را، به خدمت بگیرد.
که با صد هزار از دلیران مرد
برآرید از مردم شهر،گرد
هوش مصنوعی: با صد هزار دلیر، باید از دلیران شهر گرد هم آمد.
برفتند تازان سوی راه شهر
نبدشان به جز در دو دیده دو بهر
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به سوی راه شهر رفتند و هیچ چیز برای آنها جز دو چشم در دو طرف نمانده بود.
تخواره ابا آن دلیران کین
همان شیر خورشید پاکیزه دین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دلیرانی می‌پردازد که در برابر سختی‌ها و چالش‌ها ایستادگی می‌کنند، و اشاره دارد به اینکه این دلیران مانند شیرانی از خورشید پرتوان و پاک هستند، که نماد ایمان و صداقت را در خود دارند.
بکردند رزمی در آن کارزار
که شد دشت ماننده لاله زار
هوش مصنوعی: در آن میدان جنگ، نبردی آغاز شد که دشت به زیبایی لاله‌زار درآمد.
تخواره برآویخت با ارمیال
کشیدند شمشیر و کوپال و یال
هوش مصنوعی: تخواره (دستگاه جنگی) به طور ناگهانی آماده شد و با ارمیال (قائد جنگی) شمشیر و زینت و رخش را به کار گرفتند.
بسی حمله کردنند مانند کوه
نگشتند از یکدگر کس ستوه
هوش مصنوعی: بسیاری حمله می‌کنند و همچون کوه استوار باقی نمی‌مانند و از همدیگر خسته می‌شوند.
تخواره سرانجام بگرفت تیغ
درآمد به کردار تاریک میغ
هوش مصنوعی: در آخر کار، تیغ به دست گرفته شد و در فضایی تاریک و مبهم بیرون آمد.
بزد بر سر ارمیال دلیر
سراز تن ربودش به مانند شیر
هوش مصنوعی: شجاعی به سر ارمیال حمله کرد و با قدرت و دلیری، جانش را به آسانی از بدنش جدا ساخت، مثل یک شیر قوی و بی‌رحم.
از آن پس دل افروز خورشید گرد
درآمد به رهام با دستبرد
هوش مصنوعی: پس از آن، دل‌افروز و تابناک مانند خورشید به سمت من آمد و با جذبه‌ای خاص، مرا تحت تأثیر قرار داد.
یکی تیغ زد سخت در گردنش
بدرید جوشن همه در برش
هوش مصنوعی: یک نفر به شدت با شمشیر به گردن او ضربه زد و زره‌اش را درید.
ز زرین اندرآمد همانگه به خاک
سپاهش به یاری رسیدند پاک
هوش مصنوعی: در همان لحظه‌ای که او از جواهرات جدا شد و به خاک سپرده شد، افرادی نیکوکار به کمک او شتافتند.
زشمشیر خورشید،آزاد گشت
پر از خون، سر و روی در پهن دشت
هوش مصنوعی: درخشندگی و قدرت خورشید، آزادانه و با شدت نمایان شده و سر و صورت در زمین به شدت آغشته به خون است.
براسبش نشاندند و برگاشت روی
رساند اندرو بهمن کینه جوی
هوش مصنوعی: او را بر اسب نشاندند و سرش را بالا گرفتند. بر دوش او کینه و دشمنی را قرار دادند.
از ایشان بکشتند هفده هزار
زشمشیر خورشید و گرز تخوار
هوش مصنوعی: هفده هزار نفر از آن‌ها در این نبرد به وسیله شمشیر و ضربات آفتاب‌گونه و قدرتمند کشته شدند.
وزآن رو فرامرز با خواهران
کشیدند شمشیر و گرز گران
هوش مصنوعی: بنابراین فرامرز با خواهران خود به جنگ و رزم پرداخته و شمشیر و گرزی سنگین را به دست گرفته‌اند.
جهان همچو دریای خون شد روان
زشمشیر و زوبین جنگ آوران
هوش مصنوعی: دنیا مانند دریا پر از خون شده است به دلیل شمشیرها و نیزه‌های مبارزان.
چو لشکر گه از کشته،انبوه شد
دگر باره لشکر سوی کوه شد
هوش مصنوعی: وقتی لشکر از کشتگان بسیار پر شد، دوباره لشکر به سمت کوه حرکت کرد.
شب آمد،فرامرز نر اژدها
به شهر اندرآمد به نزد نیا
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و فرامرز، نر اژدها را به شهر آورد و به نزد نیا رفت.
ببوسید دست و بر زال پیر
همه دوده آن یل شیر گیر
هوش مصنوعی: دست‌های پیر زال را ببوسید، چرا که او همه نسل و خانواده آن شیر مبارز را به دوش دارد.
شده مردم شهر،تازه روان
زنیروی آن نامورپهلوان
هوش مصنوعی: مردم شهر به تازگی در اثر نیروی آن پهلوان معروف، دگرگون و تحت تأثیر قرار گرفته‌اند.
برون رفت هرکس زبهر خورش
بیاورد هرکس پی پرورش
هوش مصنوعی: هر کسی به خاطر نفع خود از جمع خارج می‌شود و هر فردی به دنبال رشد و پرورش خود است.
دگر باره شد سیستان دانه خای
خورش خوب همچون بهشت خدای
هوش مصنوعی: سیستان دوباره به سرسبزی و زیبایی رسید و به مانند بهشت خداوند پر از نعمت و جلوه‌های دل‌انگیز شد.
یکی هفته با زال در سیستان
بماند آن نکونام گیتی ستان
هوش مصنوعی: یکی هفته، زال در سیستان ماند و او کسی است که در دنیا به نیکی شناخته شده است.
به هشتم ورا گفت زال ای پسر
جهانی پر از دشمن کینه ور
هوش مصنوعی: زال به پسرش گفت: "ای پسر، دنیایی که در آن هستیم پر از دشمنان کینه‌توز است."
شب وروز پرخاش جویند وکین
گذارنده بر ما همیشه کمین
هوش مصنوعی: روز و شب دشمنان در تلاش‌اند و در کمین ما نشسته‌اند تا انتقام بگیرند.
نخواهیم جان بردن از شهریار
نه او نیز گردن دهد زینهار
هوش مصنوعی: ما نمی‌خواهیم جان خود را از دست شهریار بگیریم و او نیز جان خود را به آسانی نمی‌سپارد.
مرا رای فرخ چنان ره نمود
کزایدر شوی باز کابل چو دود
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که ذهن و اندیشه‌ام به قدری خوشبخت و درخشان است که مرا به سمتی هدایت می‌کند، مانند اینکه از کابل (مکانی پرآشوب) به دور هستم و راحت و آرام خواهم بود.
که چون بشنود بهمن تیره رای
که تو باز کابل شدی از سرای
هوش مصنوعی: وقتی بهمن با افکار تاریکش بشنود که تو دوباره از خانه‌ات به کابل برگشتی.
از اندوه دل دیده پرخون کند
نداند که پیکارها چون کند
هوش مصنوعی: از درد و غم دل، چشمش پر از اشک می‌شود و نمی‌داند که چگونه باید با مشکلات و نبردها مواجه شود.
هم اندیشه آرد زپیکار تو
ازین تیزش تیغ خونخوار تو
هوش مصنوعی: همواره فکر و اندیشه‌اش تحت تأثیر نبرد و جنگی است که تو به راه آورده‌ای و این نبرد باعث شده که تیغ تو، که برای خونریزی تیز شده، در ذهن او جاری باشد.
زما نیز او را شکوهی بود
چو درشهر،مردم گروهی بود
هوش مصنوعی: من هم از او شکایت دارم، مانند مردمی که در شهر تجمع کرده‌اند.
ببینیم پس تا خداوند پاک
امید بهی آورد یا هلاک
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم که آیا خداوند پاک به ما خوشبختی و امید می‌دهد یا اینکه به فنا و نابودی دچار خواهیم شد.
فرامرز بشنید گفت نیا
شداز سیستان،دل پر از کیمیا
هوش مصنوعی: فرامرز از سیستان شنید که وضعیت چگونه است و دلش پر از احساس و ارزش‌های گران‌بها شد.
سیه مرد را سرفراز نبرد
دگر باره ازخویش آزادکرد
هوش مصنوعی: مردی که دلش سیاه است، دیگر بار در جنگ سربلند نخواهد شد و از خود رهایی خواهد یافت.
چو بهمن خبر یافت کان ره برفت
از آن کو ره شهر را بر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که بهمن متوجه شد که آن راه بسته شده است، تصمیم گرفت که مسیر اصلی شهر را برگرداند.
چو پیوست با شهر پیکارو جنگ
جهان کرد بر شهریان،تار وتنگ
هوش مصنوعی: وقتی پیکاری به شهر پیوست، جنگی را آغاز کرد که بر مردم شهر سخت و دشوار بود.
به آهن،زمین را بکندن گرفت
تن خویش را بر شتابان گرفت
هوش مصنوعی: آهن به کمک زمین مشغول حفر شدن است و جسم او با شتاب در این کار مشغول است.
برآمد برین نیز سالی فزون
که از شهر،یک تن نیامد برون
هوش مصنوعی: سالی دیگر گذشت و همچنان کسی از شهر بیرون نیامد.
سر سال،در شهر،توشه نماند
شکم گرسنه جان نهان برفشاند
هوش مصنوعی: در پایان سال، در شهر هیچ چیز برای خوردن باقی نمی‌ماند و افرادی که گرسنه هستند، ناچار به پنهان‌کاری می‌شوند.
بر زال رفتند پیر وجوان
بگفتند کای نامور پهلوان
هوش مصنوعی: بر زال، هم پیرها و هم جوانان رفتند و گفتند: ای پهلوان نامدار!
نه توشه بماند و نه نیروی تن
به دشمن بباید زدن خویشتن
هوش مصنوعی: نه چیزی برای حمل در دست داریم و نه نیرویی برای جنگیدن؛ بنابراین باید خود را از دست دشمن نجات دهیم.
مگر توشه آنجا به چنگ آوریم
وگر هیچ پیکار وجنگ آوریم
هوش مصنوعی: آیا ما باید فقط به جمع‌آوری توشه برای آنجا فکر کنیم یا اینکه هیچ کار دیگری نکنیم و فقط به جنگ و جدل بپردازیم؟
چنین پاسخ آورد مرزال پیر
که گردد تهی بیشه از نره شیر
هوش مصنوعی: مرزال پیر گفت که اگر شیر نر از جنگل برود، جنگل خالی خواهد شد.
تفوباد بر مرد چونان تفو
که جان را فروشد زبهر گلو
هوش مصنوعی: مردی که سختی‌ها و مشکلات را می‌بیند، مانند شخصی است که جان خود را برای نجات گلو می‌فروشد. او در شرایط دشوار حاضر است همه چیز را فدای آینده‌اش کند.
همی دادشان پند و سودی نداشت
نگشتند اگر چه نبردآزماست
هوش مصنوعی: شما به آن‌ها نصیحت می‌کردید، ولی فایده‌ای نداشت. اگرچه آنها در میدان جنگ مهارت دارند، اما به نصیحت شما توجه نکردند.
از آن گفتگو آگهی شد به شاه
کمین ساخت نزدیک بازارگاه
هوش مصنوعی: به خاطر آن گفتگو، شاه متوجه شد و در نزدیکی بازار کمین کرد.
خورش ها بفرمود کافزون کنند
دکان ها همه خوب گلگون کنند
هوش مصنوعی: خورش‌ها را دستور داد تا زیادتر شوند و تمام دکان‌ها را زیبا و گلگون کنند.
خورش لوز نوساخت چندین خورش
که از بوی آن یافت تن پرورش
هوش مصنوعی: خورش لوز نو و تازه‌ای درست شده که بوی آن به اندازه‌ای دلپذیر است که باعث نشاط و شادابی بدن می‌شود.
سحرگاه،هنگام بانگ خروس
برآمد زدرگاه شه بانگ کوس
هوش مصنوعی: در صبح زود، با صدای خروس که در آستانه‌ی دروازه فرمانروایی به صدا درآمد، نشانه‌ای از آغاز روز و فرا رسیدن زمان جدیدی نمایان شد.
دل شهریان گشت از آن شاد خوار
که شد شه دگر باره بر کوهسار
هوش مصنوعی: دل مردم شهر از خوشحالی پر شد، زیرا پادشاه دوباره بر فراز کوه‌ها به قدرت بازگشت.
گشادند دروازه پیرو جوان
به بازار رفتند جویای نان
هوش مصنوعی: دروازه‌ را باز کردند، زنان و مردان به بازار رفتند تا روزی خود را بیابند.
به خورشید فرمود پس زال زر
که ای جان و آرام و چشم پدر
هوش مصنوعی: زال زر به خورشید گفت: ای نور و آرامش و چشم پدرم، تو برای من بسیار عزیز و مهمی.
دمی تا سرپل به بیرون خرام
بکوش از پی دوده ای نیک نام
هوش مصنوعی: برای مدت کوتاهی، با تلاش و کوشش به سمت پل و بیرون برو تا به دنبال نام نیک و شایسته‌ای بگردی.
به کام بد اندیش زهر آوری
مگر مردمان را به شهر آوری
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی به افراد بدخواه و بداندیش خوشایند باشی، مگر اینکه بتوانی مردم را به سمت خود جلب کنی؟
سرپل چو بگرفت آن ماه چهر
فروماند خیره زکار سپهر
هوش مصنوعی: زمانی که آن ماه چهره به سر پل نزدیک شد، مانند کسی که از کار آسمان حیرت‌زده مانده باشد، متوقف و ناتوان ماند.
به بازار چون دست بردندشان
تهی گشت از خوردنی ها دکان
هوش مصنوعی: وقتی به بازار رفتند و دست به کار شدند، مغازه از کالاهای خوردنی خالی شد.
یکی سست گشت ویکی دل به جوش
که آمد زناگه به هرسو خروش
هوش مصنوعی: یک نفر ضعیف و ناتوان شد و دیگری با شور و هیجان به فعالیت مشغول گردید، که از آنجا صدا و ناله‌ای به گوش رسید.
کمین برگشادند یکسرسپاه
برایشان زهر گوشه بستند راه
هوش مصنوعی: یک گروه در کمین نشسته‌اند و تمام سپاه دشمن را محاصره کرده‌اند، به‌طوری که در هر گوشه‌ای برای آن‌ها خطر وجود دارد و راه فراری نیست.
زبهر گلو جان بدادند پاک
به خوردن فکندند تن در هلاک
هوش مصنوعی: برای خوشی و لذت زندگی، جان خود را فدای خود کردند و بدن را به نابودی سپردند.
زبازار گه خون برفتن گرفت
پیاده سرش را نهفتن گرفت
هوش مصنوعی: در بازار، خونریزی آغاز شد و پیاده‌ها سرهای خود را پنهان کردند.
کس از گرز و شمشیر کین جان نبرد
به راه اندرون پشت او گشت خورد
هوش مصنوعی: هیچ کس با سلاح و شمشیر برای انتقام جان نمی‌گیرد، بلکه در دل او کینه‌ای پنهان وجود دارد که باعث می‌شود پشتش به خطر بیفتد.
سپاه از کجا راه بگرفته بود
بروباد،خود از سرش در ربود
هوش مصنوعی: نیروهایی که به راه افتاده بودند، به کجا می‌رفتند؟ خودشان از سر خود بی‌خبر بودند.
از ایشان نماندند زنده یکی
نیامد به شهر اندرون کودکی
هوش مصنوعی: از آنها هیچ‌کس زنده نماند و هیچ کودکی به شهر نیامد.