بخش ۱۷۷ - نامه نوشتن زال به فرامرز از کار بهمن و جنگ کردن
سر نامه از زال بسیار سال
که گردون ورا کرد بی پر و بال
ازو چرخ بستد همه گرد و مال
شد از گشت گردون،بی پر وبال
به نزد نبیره فرامرز گو
که درهند،شاه است و هم پیشرو
بدان ای پسر کین جهان دیده پیر
کهن گشته از عهد نوروز دیر
زمانه درآوردش اکنون زپای
نه زورش بماندست نه هوش و رای
تنش لرزه وناتوانی گرفت
دلش رای دیگر جهانی گرفت
به هر روز کز چرخ می بگذرد
مرا جان و نیرو به تن بفسرد
ابا این چنین ناتوانی و رنج
مرا خوش نیاید سرای سپنج
که دشمن چنین بی کران بر دراست
زمین،شصت فرسنگ پرلشکر است
نه راه گریز ونه روی رها
بماندم چنین در دل اژدها
به شهر اندرون مردم لشکری
فدا کرده جان را به فرمانبری
شب وروز پیکار جویند و جنگ
بکوشیده اند ازپی نام وننگ
کنون توشه ای هم نماند ای پسر
نه یک دانه گندم نه یک دانه زر
در این شهر اگر باشد از بیش وکم
برابر بخوردند نان با درم
چو از مردم شهر گشتم خجل
نوشتم من این نامه از درد دل
چو فریاد مردم به گردون رسید
شکم گرسنه بیش از این نارمید
بدیشان بدادم یک امشب امید
که تا خود چه آید به روز سفید
تو بدرود باش ای گرامی پسر
نبینی از این پس رخ زال زر
که فردا به جایی رسد کاخ شهر
مرا خاک بیزاست زین هردو بهر
سرایی که از گاه گرشاسب شاه
بدی خسروان جهان را پناه
کنون کرد خواهند با خاک راست
چه مایه زدشمن به مایه بر بلاست
شب تیره کین نامه بنوشته ام
زمین را به خون دل آغشته ام
چنانم که گاه پرستش نمای
به ده مرد،پایم برآرد زجای
تبه گشتم از گردش ماه وسال
کنون مرغ عمرم بیفکند بال
اجل،تیغ کین بر سرم آخته
جهان خواهد از زال پرداخته
چو از من برآرد زمانه دمار
زمن باد برگردنت زینهار
که در کابل و زابل ای جان باب
نجویی تو آرامش و خورد وخواب
به هندوستان خوی آرامگاه
سراندیب شمشیر گیری پناه
که با شاه ایران نتابی به جنگ
گریزان زپیشش تو را نیست ننگ
جوانی مکن،پند من یاد دار
مکن خیره با جان خود زینهار
جهاندار بهمن،هزاران هزار
سپه دار وساز و مردان کار
زخاور مراو راست تا باختر
جهان،زیر فرمان او سر به سر
تو را باب،کشته نیا پرور است
زخویشان تو نیست کس تندرست
سپاهت همه گشته پردخته پاک
برآورد از کشورت تیره خاک
چوبا دشمن امروز در خور نه ای
جوانی مکن چون برابر نه ای
سرخویش گیر وبه آنجا ممان
همان نامه با سپاسی بخوان
تو را گر بدی پشت،یاور به کار
زواره بدی زنده،سام سوار
ابا شاه پیکار در خور بدی
چو باب و پسر، هردو یاور بدی
کنون ای فرامرز،تدبیر پیر
تو بیهوده جان را مده خیر خیر
فراوان از این در بسی در نوشت
به خون دل ودیده اندر سرشت
به پوینده ای داد بر سان باد
رسانید نزد فرامرز راد
درآن جایگه،زال غمگین برفت
غریوان،راه پرستش گرفت
خروشان وگریان شب دیرباز
همی بودتاگاه بانک نماز
خمیده گهی چون کمان پشت او
گهی برزمین بد سرانگشت او
گهی بر هوا روی،گه بر زمین
گهی خوانده برکردگار آفرین
سحرگه به خواب اندرآمد سرش
یکی مرد را دید کامد برش
چنین گفت مر زال را کای پسر
زبهر خورش درد چندی مبر
نیای تو خود گرد گرشاسب نام
زبهر تو رنجی کشیدست سام
در این پیشگاهست کاخ بلند
برآید سرش شصت تار کمند
تبرخواه و بیلی،سرش بازکن
سپه را از آن دادن آغازکن
گرانمایه دستان درآمد زخواب
زشادی،روانش گرفته شتاب
همی گفت کین کار اهریمنست
که او آدمی را به دل،دشمنست
هر آن کو کند پیشه،فرمان دیو
شود گمره از راه کیهان خدیو
ندارد بجز باد،چیزی به دست
خنک هر که از دیو دوزخ برست
گهی گفت گفتار گرشسب گرد
به بازی همانا که نتوان شمرد
بفرمودپس تا به بیل وتبر
مرآن خانه را بازکردند سر
یکی لوح دید از برش لاجورد
نوشته که این کاخ،گرشسب کرد
چو دیدم که این روزگاراست پیش
پراز دانه کردم من از رنج خویش
یک امروزت این دانه اندرخور است
که هر دانه ای دانه گوهر است
به شهراندرون بانگ زد زال پیر
که گفتار پیران مدارید خیر
بیایید روزی به خانه برید
وزین کاخ گرشاسب،دانه برید
همه شهر از این کار،پرگفتگو
به درگاه دستان نهادند روی
به خورشید فرمود دستان سام
که بنویس مرا همگنان را تو نام
بده هریکی را تویک من خورش
که تنشان بیاید ازین پرورش
از آن گوشت کاری زدند آن برون
نه کس زورگیرد نه نیرو فزون
چنین کرد وبگذشت یک چند روز
چوشد خورده آن دانه دلفروز
بپوشید مردم همه ساز جنگ
یکی همچو شیر و یکی چون پلنگ
گشادند دروازه بی آگهی
شده مغز،خشک و شکم ها تهی
به بهمن نهادند یکباره روی
نه آگاه از ایشان یل نامجوی
چو دستان چنان دید،خیره بماند
همان گاه خورشید را پیش خواند
نبینی بدو گفت این بی بنان
گرفتند کردار اهریمنان
تو بیرون خرام و سر پل بگیر
که سرها بدادند بر خیره خیر
یکی جوشن نامداران بپوش
اگر جنگ پیش آیدت هم بکوش
بشد ماه پیکر،سرپل گرفت
همه لشکر،آشوب وغلغل گرفت
به بازار شد مردم گرسنه
همان لشکرش درمیان بنه
کشیدند شمشیر و زوبین جنگ
شهنشه ندید هیچ روی درنگ
سراپرده بگذاشت شد سوی کوه
سپه پیش او شد گروهاگروه
نظاره شدند اندر آن مردمان
ازایشان بسی را سرآمد زمان
بخوردند چیزی که بد خوردنی
ببردند چیزی که بد بردنی
چوبازارگه خوردنی تنگ کرد
سوی شهر هرکس شد آهنگ کرد
به گردان چین گفت شاه زمین
که هرگز ندیدیم تنگی چنین
که چون گرسنه مردم انبوه شد
زبیمش سپه بر سرکوه شد
چنان شد که شهری بروخاسته
سپاهی روان را زغم کاسته
چنین گفت هنگام خنده بود
مبادا سپاهی که زنده بود
شما زنده و دشمنم بیم مرگ
به شهراندر آرد همی تیغ و ترگ
سپه شد زگفتار بهمن خجل
همی هرکس تیزتر شد به دل
چو خورشید مه پیکر او را بدید
خروشی به چرخ برین برکشید
چوبر تیغ بفشرد انگشت کین
از ایشان تنی چند بر زمین
چوپران شد از یال خورشید،خشت
زخون دلیران،زمین،لاله کشت
وزآنجا به شهر اندرون شد دژم
از آن خوردنی،بهر او رنج وغم
بپرسید خروشید را زال پیر
که ای دخت پورگو شیرگیر
تو بودی بدین رزم،فریادرس
همه شهر،جان از تو دارند وبس
سپه را نبایست بیرون شدن
زبهر شکم در پی خون شدن
بدوگفت خورشید کای مهربان
شکم گرسنه کسی شکیبد ز نان
نبیند همی موج دریا دمن
نجوشد شکم گر نباشد دهن
وزآن روی،بهمن به فرزانه گفت
که شاید از ایدر بمانی شگفت
بدین خیرگی مردم زیردست
ندیدم به دوران چنین تنددست
دلم خیره ماند اندر آن یک سوار
که چندین هنر کرد در کارزار
گرفته سرپیل نیزه به دست
ببین نامداران ما کرد پست
همی حمله آورد برسان باد
ندیدم که گامی به پس تر نهاد
چنین داد پاسخ،خردمند مرد
که شاه جهان خیره اندیشه کرد
بکوشد همی هرکس از بهرآن
بسا کز پی نان فدا کرد جان
زکوشش گه رزم وکین چاره نیست
سپه را زپیکار،بیغاره نیست
سرافراز خورشید مینو نمای
گریزان براند لشکری را زجای
اگر شاه ازو گیرد امروز کین
نباشد ره داد و آیین دین
چوشاه جهان،دل پر از کین کنید
بروبخت بیدار،نفرین کنید
چنان نامداری بر شهریار
بهست از سپاهی که ناید کار
هم اکنون بسازم یکی پای دام
کزین چاره شاها برآیدت کام
شکم گرسنه چون خورش یابد او
نگرداند از تیغ برنده رو
شب تیره،بازاریان را بخواند
زهر در سخن ها فراوان براند
بفرمود تا زود برخاستند
دکان ها به آیین بیاراستند
زماهی و از مرغ بریان گرم
همان چرب و شیرین و از نان نرم
چه نار و چه انگور وبادام و سیب
کزآن گرسنه را نبودی شکیب
سیه مرد را گفت تا سی هزار
سپه دار و زوبین وهم نیزه دار
بسازید در خیمه هاشان کمین
نباید که باشد کس آگاه ازین
چو شد روز،آمد به پای سپاه
به بازار کردند هرکس نگاه
بهشت برین بود گویی درست
همه شهریاران پایشان گشت سست
سوی نیستان آمد از بوی نوش
همی رفت از آن بوی،مردم زهوش
همان گاه دروازه کردند باز
خبر شد به دستان گردن فراز
فرستاد نزدیک ایشان پیام
که روبه همی دنبه بیند نه دام
زیزدان کجا دیو را دشمنست
که آن خوردنی،دام اهریمن است
اگر بازگردید،بهتر بود
که مرگ از پس بسته افسر بود
به شهر اندرون گر بمیرید پاک
از آن به که دشمن نماید هلاک
نه کس بازگشت و نه پذرفت پند
همه پند پیران بود سودمند
زپیران سخن ها بباید شنید
چواو را گهر یک به یک برگزید
سخن های نیکو نکو داشتی
نبهره همی خوار بگذاشتی
سخن هر چه از زرگرامی ترست
سخن بر سخن،خود گرامی ترست
اگر بشنوی،بشنوانم سخن
وگرنه زبان هیچ رنجه مکن
خرد،همچودریا،سخن،گوهر است
چنان است که گوهر به دریا در است
کرانه زدریا نیاید پدید
چو یزدان خرد بی گمان او بدید
کسی کز خرد،مغزدارد تهی
ندارد زهر دوجهان آگهی
چو فرمان دستان نکردند گوش
به خورشید گفتا که اکنون بکوش
برو تا سر پل نگهدارشان
به دشمن به یکباره مسپارشان
سرپل چو بگرفت باردگر
نهادند مردم به بازار،سر
نماند اندر آن شهر،برنا و پیر
به لشکرگه آمد همی خیره خیر
به تاراج خوردن گشادند دست
ببردند همی هرکسی گشت پست
همی گفت بازاری خیره سر
چو خوردی فراوان از اندر مبر
سیه مرد با لشکر پر زکین
زناگه برون آمدند از کمین
نهادند بر مردمان،تیغ تیز
برآمد از ایشان یکی رستخیز
چوآن شهر از دست دستان برفت
شتابید نزد فرامرز تفت
بخش ۱۷۶ - زادن سام از دختر فرطورتوش و زادن آذربرزین از دختر شاه کهیلا: چو یک سال بگذشت از روزگاربخش ۱۷۸ - رسیدن نامه زال به فرامرز و احوال پرسیدن از فرستاده از جنگ بهمن: ازو نامه بستد فرامرز راد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سر نامه از زال بسیار سال
که گردون ورا کرد بی پر و بال
هوش مصنوعی: سالها پیش، زال (شخصیتی افسانهای) در دورانی که نه بال و پر داشت و نه آزادی، سرنوشتش به دست افراز آسمان رقم خورد.
ازو چرخ بستد همه گرد و مال
شد از گشت گردون،بی پر وبال
هوش مصنوعی: چرخ زمان تمام دارایی و ثروت را از او گرفت و او مانند پرندهای بدون پر و بال، بیپناه و در تنگنا ماند.
به نزد نبیره فرامرز گو
که درهند،شاه است و هم پیشرو
هوش مصنوعی: به نوه فرامرز بگو که در هند، پادشاهی وجود دارد که هم مقام و منزلتی دارد و هم پیشوای قومش است.
بدان ای پسر کین جهان دیده پیر
کهن گشته از عهد نوروز دیر
هوش مصنوعی: بدان که ای پسر، این جهان کهن و پر تجربۀ پیر، از زمانهای بسیار دور و از عید نوروز تغییر یافته است.
زمانه درآوردش اکنون زپای
نه زورش بماندست نه هوش و رای
هوش مصنوعی: سرنوشت او را به جایی رساند که نه نیرویی دارد و نه هوش و فهمی برای ادامه زندگی.
تنش لرزه وناتوانی گرفت
دلش رای دیگر جهانی گرفت
هوش مصنوعی: دل او به شدت مضطرب و ناتوان شده است و به همین خاطر تصمیمی جدید و متفاوت در ذهنش شکل گرفته است.
به هر روز کز چرخ می بگذرد
مرا جان و نیرو به تن بفسرد
هوش مصنوعی: هر روز که از زمان میگذرد، جان و انرژی من به تدریج تحلیل میرود و کم رنگ میشود.
ابا این چنین ناتوانی و رنج
مرا خوش نیاید سرای سپنج
هوش مصنوعی: با این حالتی که من ناتوان و رنجیدهام، زندگی در این دنیای پر از مشکل برایم لذتبخش نیست.
که دشمن چنین بی کران بر دراست
زمین،شصت فرسنگ پرلشکر است
هوش مصنوعی: دشمن به قدری زیاد و قوی است که در میدان جنگ از زمین تا افق، نیروی عظیمی را به نمایش گذاشته و شصت فرسنگ نیرو دارد.
نه راه گریز ونه روی رها
بماندم چنین در دل اژدها
هوش مصنوعی: در این حالت، نه راهی برای فرار دارم و نه جایی برای رهایی. به همین دلیل، در دل خطر و دشواری قرار گرفتهام.
به شهر اندرون مردم لشکری
فدا کرده جان را به فرمانبری
هوش مصنوعی: در شهر، مردمی هستند که جان خود را برای اطاعت از فرمانبرداری فدای دیگران کردهاند.
شب وروز پیکار جویند و جنگ
بکوشیده اند ازپی نام وننگ
هوش مصنوعی: شب و روز در تلاشند که با همدیگر بجنگند و رقابت کنند تا نام و اعتبار خود را حفظ کنند.
کنون توشه ای هم نماند ای پسر
نه یک دانه گندم نه یک دانه زر
هوش مصنوعی: اکنون هیچ توشه و باری نمانده است، ای پسر، نه یک دانه گندم و نه یک دانه طلا.
در این شهر اگر باشد از بیش وکم
برابر بخوردند نان با درم
هوش مصنوعی: در این شهر، اگر کسی بیشتر و یا کمتر از دیگری داشته باشد، به یک اندازه نان و نعمت را تقسیم میکنند.
چو از مردم شهر گشتم خجل
نوشتم من این نامه از درد دل
هوش مصنوعی: وقتی از مردم شهر شرمنده شدم، این نامه را از روی درد دل نوشتم.
چو فریاد مردم به گردون رسید
شکم گرسنه بیش از این نارمید
هوش مصنوعی: وقتی صدای ناله و درخواست مردم به آسمان بلند شد، شکم گرسنه دیگر تحملش را از دست نمیدهد و آرام نمینشیند.
بدیشان بدادم یک امشب امید
که تا خود چه آید به روز سفید
هوش مصنوعی: من به آنها یک شب امید دادم تا ببینم که در روز روشن چه پیش خواهد آمد.
تو بدرود باش ای گرامی پسر
نبینی از این پس رخ زال زر
هوش مصنوعی: خدا نگهدارت باشد ای پسر عزیز، از این به بعد دیگر چهره زال زرین را نخواهی دید.
که فردا به جایی رسد کاخ شهر
مرا خاک بیزاست زین هردو بهر
هوش مصنوعی: فردا ممکن است کاخ شهر من به جایی برسد که دیگر هیچ نشانی از آن نمانده باشد و همه چیز به خاک تبدیل شود. این به خاطر دو دلیل است که در نظر گرفته شده است.
سرایی که از گاه گرشاسب شاه
بدی خسروان جهان را پناه
هوش مصنوعی: خانهای که در زمان گرشاسب، شاه بزرگ، بنا شده بود، پناهگاه پادشاهان زمین شده است.
کنون کرد خواهند با خاک راست
چه مایه زدشمن به مایه بر بلاست
هوش مصنوعی: اکنون دشمنان میخواهند که با خاکنشینی راستگو به مبارزه بپردازند و به چه میزان در مقابل سختیها و بلایای زندگی، خود را تجهیز کردهاند.
شب تیره کین نامه بنوشته ام
زمین را به خون دل آغشته ام
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، نامهای نوشتهام که سرزمین را با درد و رنج خود آغشته کردهام.
چنانم که گاه پرستش نمای
به ده مرد،پایم برآرد زجای
هوش مصنوعی: من مانند کسی هستم که گاهی اوقات به ده مرد احترام میگذارم، اما در عین حال قدرت و ایستادگی خودم را فراموش نمیکنم.
تبه گشتم از گردش ماه وسال
کنون مرغ عمرم بیفکند بال
هوش مصنوعی: به خاطر گذر زمان و چرخش روزگار، دچار نابودیم. اکنون پرنده عمرم بال و پرش را از دست داده است.
اجل،تیغ کین بر سرم آخته
جهان خواهد از زال پرداخته
هوش مصنوعی: مرگ، به سوی من آمده و مانند شمشیری آماده حمله است و جهان به خاطر زال (شخصیتی اسطورهای) بر سر من فرود خواهد آمد.
چو از من برآرد زمانه دمار
زمن باد برگردنت زینهار
هوش مصنوعی: زمانی که سختیها و مشکلات مرا از پا درآورند، به تو میگویم که از من دور نشوی و مرا فراموش نکن.
که در کابل و زابل ای جان باب
نجویی تو آرامش و خورد وخواب
هوش مصنوعی: در کابل و زابل، ای جان، به دنبال باب نجویی، تو به آرامش و خواب نیکو دست خواهی یافت.
به هندوستان خوی آرامگاه
سراندیب شمشیر گیری پناه
هوش مصنوعی: به هند برو که آرامگاه سراندیب و مکانی برای استراحت و امنیت است.
که با شاه ایران نتابی به جنگ
گریزان زپیشش تو را نیست ننگ
هوش مصنوعی: اگر تو از جنگ با شاه ایران فرار کنی و بخواهی از او دوری کنی، این برای تو ننگ نخواهد بود.
جوانی مکن،پند من یاد دار
مکن خیره با جان خود زینهار
هوش مصنوعی: در جوانی، به نصیحت من توجه کن و فراموش نکن. مراقب جان خود باش و بیخود و بیهدف رفتار نکن.
جهاندار بهمن،هزاران هزار
سپه دار وساز و مردان کار
هوش مصنوعی: بهمن، حاکم جهان، تعداد زیادی فرمانده و سرباز کارآزموده و ماهر دارد.
زخاور مراو راست تا باختر
جهان،زیر فرمان او سر به سر
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب جهان، همه تحت فرمان او هستند.
تو را باب،کشته نیا پرور است
زخویشان تو نیست کس تندرست
هوش مصنوعی: تو به دنیا آمدی، اما در میان اهل و عیالت، هیچکس سالم و تندرست نیست و در حقیقت تو با درد و رنج بزرگ شدهای.
سپاهت همه گشته پردخته پاک
برآورد از کشورت تیره خاک
هوش مصنوعی: نیروها و سپاهیانت به طور کامل آماده و منظم شدهاند و از سرزمین تو که خاک تیرهای است، بیرون آمدهاند.
چوبا دشمن امروز در خور نه ای
جوانی مکن چون برابر نه ای
هوش مصنوعی: اگر امروز با دشمن روبرو نشوی و در برابر او مقاومت نکنی، جوانی خود را هدر نده.
سرخویش گیر وبه آنجا ممان
همان نامه با سپاسی بخوان
هوش مصنوعی: خود را جمع و جور کن و به آنجا نرو. همان نامه را با سپاس بخوان.
تو را گر بدی پشت،یاور به کار
زواره بدی زنده،سام سوار
هوش مصنوعی: اگر تو به کسی که در تنگنا است پشت کنی، همانند سام سوار، یک نفر شجاع نیز در زمان سختی زنده نخواهد ماند.
ابا شاه پیکار در خور بدی
چو باب و پسر، هردو یاور بدی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در جنگ با بدی مقابله کنی، مانند پدر و پسر، باید با همدیگر در کنار هم باشی.
کنون ای فرامرز،تدبیر پیر
تو بیهوده جان را مده خیر خیر
هوش مصنوعی: اکنون ای فرامرز، تدبیر و فکر کهنسالت را بیهوده نکن و جانت را به خطر نینداز.
فراوان از این در بسی در نوشت
به خون دل ودیده اندر سرشت
هوش مصنوعی: بسیاری از این در، با دل شکسنه و اشکهای چشم نوشته شده است.
به پوینده ای داد بر سان باد
رسانید نزد فرامرز راد
هوش مصنوعی: به یک رهگذری که همچون باد به سرعت حرکت میکرد، گفتند که به نزد فرامرز راد برود.
درآن جایگه،زال غمگین برفت
غریوان،راه پرستش گرفت
هوش مصنوعی: در آن مکان، زال غمگین و ناراحت به راهی رفت که به پرستش و عبادت اختصاص داشت.
خروشان وگریان شب دیرباز
همی بودتاگاه بانک نماز
هوش مصنوعی: در شب دیرهنگام، صدای بلند و گریه کنندهای به گوش میرسید تا اینکه صبح شده و هنگام نماز فرا رسید.
خمیده گهی چون کمان پشت او
گهی برزمین بد سرانگشت او
هوش مصنوعی: گاهی با قوسش مانند کمان خمیده میشود و گاهی بر روی زمین با سرانگشتش مینشیند.
گهی بر هوا روی،گه بر زمین
گهی خوانده برکردگار آفرین
هوش مصنوعی: گاه بر افلاک میروی و گاه بر زمین، و گاهی خداوند را میستایی.
سحرگه به خواب اندرآمد سرش
یکی مرد را دید کامد برش
هوش مصنوعی: در سحرگاه، شخصی در خواب بود که ناگهان مردی را دید که به نزد او آمده است.
چنین گفت مر زال را کای پسر
زبهر خورش درد چندی مبر
هوش مصنوعی: پدر به پسرش میگوید که از جان خود برای به دست آوردن خورشید و روشنیها تلاش نکند و از رنج و درد اضافی خودداری کند.
نیای تو خود گرد گرشاسب نام
زبهر تو رنجی کشیدست سام
هوش مصنوعی: نیا و اجدادت، به خاطر تو، زحمتها و دشواریها را تحمل کردهاند. سام، جد تو، به خاطر تو به سختیهای فراوانی دچار شده است.
در این پیشگاهست کاخ بلند
برآید سرش شصت تار کمند
هوش مصنوعی: در این مکان، دژی بلند وجود دارد که سرش با شصت رشته طناب به آسمان میرسد.
تبرخواه و بیلی،سرش بازکن
سپه را از آن دادن آغازکن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به سپاه دست یازی کنی، ابتدا انگیزه و نیروی خود را به کار بگیر و آماده کن.
گرانمایه دستان درآمد زخواب
زشادی،روانش گرفته شتاب
هوش مصنوعی: ناگهان از خواب خوش بیدار شد و با شادی، احساس شتاب و انرژی زیادی در وجودش حس کرد.
همی گفت کین کار اهریمنست
که او آدمی را به دل،دشمنست
هوش مصنوعی: او میگفت که این کار کار شیطان است، زیرا او حتی در دل انسان دشمنی میورزد.
هر آن کو کند پیشه،فرمان دیو
شود گمره از راه کیهان خدیو
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال شغل و کار باشد، ممکن است تحت تأثیر نیروهای شیطانی قرار گیرد و از مسیر حقیقت و زندگی اصلی خود منحرف شود.
ندارد بجز باد،چیزی به دست
خنک هر که از دیو دوزخ برست
هوش مصنوعی: هیچ چیز دیگری به جز باد برای کسی که از دوزخ و سختیها رهایی یافته، به دست نمیآید.
گهی گفت گفتار گرشسب گرد
به بازی همانا که نتوان شمرد
هوش مصنوعی: گاهی کسی همچون گرشسب (رزمندهای برجسته) سخن میگوید، اما در بازی و سرگرمی نباید به او جدی گرفته شود، چرا که در این حالت نمیتوان به اندازهگیری او پرداخت.
بفرمودپس تا به بیل وتبر
مرآن خانه را بازکردند سر
هوش مصنوعی: پس دستور دادند تا با بیل و تبر، آن خانه را خراب کنند و باز کنند.
یکی لوح دید از برش لاجورد
نوشته که این کاخ،گرشسب کرد
هوش مصنوعی: کسی لوحی را از جنس لجهی آبی مشاهده کرد که در آن نوشته شده بود: این کاخ، اثر گرشسب است.
چو دیدم که این روزگاراست پیش
پراز دانه کردم من از رنج خویش
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که این دنیا در حال گذر است و پر از مشکلات است، تصمیم گرفتم تا از سختیها و رنجهای خودم بهرهبرداری کنم.
یک امروزت این دانه اندرخور است
که هر دانه ای دانه گوهر است
هوش مصنوعی: امروز تو مثل دانهای است که در حال رشد و باروری است و هر دانهای که میکاری میتواند به جوهری ارزشمند تبدیل شود.
به شهراندرون بانگ زد زال پیر
که گفتار پیران مدارید خیر
هوش مصنوعی: زال پیر در دل شهر به مردم هشدار میدهد که به سخنان و نصایح افراد سالخورده توجه کنند و به آنها اهمیت دهند.
بیایید روزی به خانه برید
وزین کاخ گرشاسب،دانه برید
هوش مصنوعی: بیایید یک روز به خانه برویم و از این کاخ گرشاسب، خوشهای از دانهها برداریم.
همه شهر از این کار،پرگفتگو
به درگاه دستان نهادند روی
هوش مصنوعی: تمام شهر به خاطر این موضوع، در پیشگاه دستان، صحبتهای زیادی کردند و نظرات خود را مطرح کردند.
به خورشید فرمود دستان سام
که بنویس مرا همگنان را تو نام
هوش مصنوعی: سام به خورشید گفت: «ای خورشید، نام مرا در کتابی بنویس که همکتران و همجنسهای من را بشناسم.»
بده هریکی را تویک من خورش
که تنشان بیاید ازین پرورش
هوش مصنوعی: به هر کسی یک خوراک خوشمزه بده که بدنشان از این تربیت بهرهمند شود.
از آن گوشت کاری زدند آن برون
نه کس زورگیرد نه نیرو فزون
هوش مصنوعی: از آن گوشتی که کار آن را ساختهاند، دیگر نه کسی میتواند زور بزند و نه نیرویی اضافی وجود دارد.
چنین کرد وبگذشت یک چند روز
چوشد خورده آن دانه دلفروز
هوش مصنوعی: چند روزی بعد، او چنین کرد و رفت، همانطور که دانهای که نشسته است، به تدریج رشد میکند.
بپوشید مردم همه ساز جنگ
یکی همچو شیر و یکی چون پلنگ
هوش مصنوعی: مردم همه آماده نبرد هستند، یکی شجاع و نیرومند مثل شیر و دیگری چابک و قوی مانند پلنگ.
گشادند دروازه بی آگهی
شده مغز،خشک و شکم ها تهی
هوش مصنوعی: دروازهای باز شده که باعث میشود ذهنها خالی و مغزها بیاطلاع شوند و شکمها نیز از غذا تهی باشند.
به بهمن نهادند یکباره روی
نه آگاه از ایشان یل نامجوی
هوش مصنوعی: در اینجا بهمن را ناگهان در برابر یلی قرار دادند که به دنبال نام و شهرت است، بدون اینکه او از حضور و مقامات آن افراد باخبر باشد.
چو دستان چنان دید،خیره بماند
همان گاه خورشید را پیش خواند
هوش مصنوعی: وقتی او دستان را چنین دید، به حالت خیره ماند و در همان حین خورشید را فراخواند.
نبینی بدو گفت این بی بنان
گرفتند کردار اهریمنان
هوش مصنوعی: تو نمیبینی که او به این بیهویتها گفت، که صفات اهریمنی را به خود گرفتهاند.
تو بیرون خرام و سر پل بگیر
که سرها بدادند بر خیره خیر
هوش مصنوعی: تو با شکوه و ناز قدم بزن و فخر کن، چرا که بسیاری از سرها به خاطر زیبایی و جذابیت تو به سر فرود آوردهاند.
یکی جوشن نامداران بپوش
اگر جنگ پیش آیدت هم بکوش
هوش مصنوعی: اگر جنگی در پیش است، عزم خود را جزم کن و لباس مناسب جنگ را بپوش.
بشد ماه پیکر،سرپل گرفت
همه لشکر،آشوب وغلغل گرفت
هوش مصنوعی: ماه زیبا به آسمان بلند شد و لشکر همه جا را پر از شور و هیجان کرد.
به بازار شد مردم گرسنه
همان لشکرش درمیان بنه
هوش مصنوعی: مردم گرسنه به بازار رفتند و آن لشکری که همراه آنها بود، در میان لوازم و کالاها قرار دارد.
کشیدند شمشیر و زوبین جنگ
شهنشه ندید هیچ روی درنگ
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، سربازان شمشیر و نیزههای خود را بهدست گرفتند و هیچ نشانهای از ترس یا تردید در چهره پادشاه مشاهده نکردند.
سراپرده بگذاشت شد سوی کوه
سپه پیش او شد گروهاگروه
هوش مصنوعی: پرده را کنار زد و به سمت کوه رفت، سپاه به صورت گروه گروه به او پیوست.
نظاره شدند اندر آن مردمان
ازایشان بسی را سرآمد زمان
هوش مصنوعی: مردمان بسیاری در آنجا مشاهده شدند که زمان برای برخی از آنها به پایان رسیده بود.
بخوردند چیزی که بد خوردنی
ببردند چیزی که بد بردنی
هوش مصنوعی: آنها چیزی را خوردند که مناسب نبود و چیزی را حمل کردند که حملش سخت بود.
چوبازارگه خوردنی تنگ کرد
سوی شهر هرکس شد آهنگ کرد
هوش مصنوعی: در بازار خوردنیها، فضا به قدری تنگ شده که هر کس به سمت شهر روانه میشود.
به گردان چین گفت شاه زمین
که هرگز ندیدیم تنگی چنین
هوش مصنوعی: شاه زمین به گردان چین میگوید که تاکنون هیچگاه تنگی و سختیای به این شکل را ندیدهایم.
که چون گرسنه مردم انبوه شد
زبیمش سپه بر سرکوه شد
هوش مصنوعی: وقتی که جمعیت زیادی به خاطر گرسنگی به خطر افتادند، ترس و وحشت آنها به نحوی به بالای کوه رسید.
چنان شد که شهری بروخاسته
سپاهی روان را زغم کاسته
هوش مصنوعی: به طور طبیعی، اوضاع به گونهای پیش رفت که شهر و دیاری به پا خاست و ارتشی به حرکت درآمد، در حالی که غم و اندوه در دلها کم شده بود.
چنین گفت هنگام خنده بود
مبادا سپاهی که زنده بود
هوش مصنوعی: در هنگام خنده گفت: مبادا آن سربازان زنده باشند.
شما زنده و دشمنم بیم مرگ
به شهراندر آرد همی تیغ و ترگ
هوش مصنوعی: شما زندهاید و من از مرگ میترسم، اما در شهر، خنجر و شمشیر دشمنی را به نمایش میگذارد.
سپه شد زگفتار بهمن خجل
همی هرکس تیزتر شد به دل
هوش مصنوعی: از سخنان بهمن، همه شرمنده و ناراحت شدند و هر کسی که تیزهوشتر و زیرکتر بود، این را بیشتر در دل خود احساس کرد.
چو خورشید مه پیکر او را بدید
خروشی به چرخ برین برکشید
هوش مصنوعی: وقتی خورشید با زیبایی او مواجه شد، صدایی در آسمان برخاست و او را به اوج رساند.
چوبر تیغ بفشرد انگشت کین
از ایشان تنی چند بر زمین
هوش مصنوعی: زمانی که شمشیر فشرده شد، انگشت کین بر روی چند تن از آنها به زمین افتاد.
چوپران شد از یال خورشید،خشت
زخون دلیران،زمین،لاله کشت
هوش مصنوعی: چوپان به یال خورشید تبدیل شد و زمین از خون دلیران، لالهها میکارد.
وزآنجا به شهر اندرون شد دژم
از آن خوردنی،بهر او رنج وغم
هوش مصنوعی: از آنجا به شهر وارد شد و از خوراکی که برای او تهیه شده بود، ناراحت و غمگین شد.
بپرسید خروشید را زال پیر
که ای دخت پورگو شیرگیر
هوش مصنوعی: از زال پیر پرسیدند که این دختر چه نسبی دارد و چه ویژگیهایی دارد.
تو بودی بدین رزم،فریادرس
همه شهر،جان از تو دارند وبس
هوش مصنوعی: تو در این نبرد، فریادرس و یاور همه مردم شهر بودی و تنها به تو وابستهاند.
سپه را نبایست بیرون شدن
زبهر شکم در پی خون شدن
هوش مصنوعی: باید مراقب بود که لشکر به خاطر منافع شخصی و طمع به مال و خون مردم از هدف اصلی خود منحرف نشود.
بدوگفت خورشید کای مهربان
شکم گرسنه کسی شکیبد ز نان
هوش مصنوعی: خورشید به مهربانی گفت: آیا کسی میتواند شعور گرسنگی را تحمل کند در حالی که شکم خالی است؟
نبیند همی موج دریا دمن
نجوشد شکم گر نباشد دهن
هوش مصنوعی: اگر دریا موج نزند، به این معنی است که آب در آن جوش نمیآید و تنها با وجود دهن است که میتوان شکم را پر کرد. این جمله به نوعی نشاندهندهی این است که برای به دست آوردن چیزی یا تجربهای، باید شرایط لازم و مناسب وجود داشته باشد.
وزآن روی،بهمن به فرزانه گفت
که شاید از ایدر بمانی شگفت
هوش مصنوعی: بهمن به فرزانه گفت که شاید از اینجا بمانی و این جای تعجب دارد.
بدین خیرگی مردم زیردست
ندیدم به دوران چنین تنددست
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچگاه ندیدم که مردم تحتفشار و ظلم چنین با سرعت و شدت به خیر و نیکی بشتابند.
دلم خیره ماند اندر آن یک سوار
که چندین هنر کرد در کارزار
هوش مصنوعی: دل من مجذوب و حیران آن سوار است که در میدان جنگ، هنرهای بسیاری از خود نشان داد.
گرفته سرپیل نیزه به دست
ببین نامداران ما کرد پست
هوش مصنوعی: با نگاهی به پیشانی نیزه، ببین که بزرگان و نامداران ما در این میدان چه به روزگار خود آوردهاند و چگونه به رتبههای پایینتر سقوط کردهاند.
همی حمله آورد برسان باد
ندیدم که گامی به پس تر نهاد
هوش مصنوعی: باد به شدت پیش میآید و من هیچگاه ندیدم که کسی یک قدم به عقب برگردد.
چنین داد پاسخ،خردمند مرد
که شاه جهان خیره اندیشه کرد
هوش مصنوعی: مرد با عقل و دانا چنین پاسخ داد که پادشاه عالم به تفکر فرو رفته است.
بکوشد همی هرکس از بهرآن
بسا کز پی نان فدا کرد جان
هوش مصنوعی: هر کسی برای دستیابی به نان و زندگی بهتر تلاش میکند، حتی اگر این تلاش به قیمت جان او تمام شود.
زکوشش گه رزم وکین چاره نیست
سپه را زپیکار،بیغاره نیست
هوش مصنوعی: در میدان جنگ و در کارزار، چارهای جز تلاش و کوشش نیست و سپاه نمیتواند از نبرد و درگیری دور بماند.
سرافراز خورشید مینو نمای
گریزان براند لشکری را زجای
هوش مصنوعی: خورشید با شکوه و زیبای بهشتی، با نور خود سپاهی را از مکان خود پراکنده میکند.
اگر شاه ازو گیرد امروز کین
نباشد ره داد و آیین دین
هوش مصنوعی: اگر امروز پادشاه از او انتقام بگیرد، این کار نه راهی به داد و justice خواهد داشت و نه مطابق اصول دین است.
چوشاه جهان،دل پر از کین کنید
بروبخت بیدار،نفرین کنید
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا را همچون شاه میدانید، باید دل خود را از کینه پر کنید و به سرنوشت بیدار و آگاه نفرین بفرستید.
چنان نامداری بر شهریار
بهست از سپاهی که ناید کار
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیت و عظمت یک فرد برجسته اشاره میشود که از نیروی نظامی و لشکری خود بهرهمند است و این قدرت باعث میشود که او در مقام رهبری و حکومت خود معتبر و محبوب باشد. در واقع، این بیانگر این است که یک فرمانروا با چنین نام و اعتباری، به واسطه سپاهیانش توانسته به این مقام برسد و کارهایش به راحتی پیش میرود.
هم اکنون بسازم یکی پای دام
کزین چاره شاها برآیدت کام
هوش مصنوعی: همین حالا من یکی دام میسازم، که از طریق آن بتوانی به خواستهات دست پیدا کنی.
شکم گرسنه چون خورش یابد او
نگرداند از تیغ برنده رو
هوش مصنوعی: وقتی شکم گرسنه غذایی پیدا کند، دیگر به تیغ تیز بیاعتنا میشود.
شب تیره،بازاریان را بخواند
زهر در سخن ها فراوان براند
هوش مصنوعی: در شب تاریک، سخنان زهرآلود و پر از طعنه به سوی بازرگانان میآید و آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
بفرمود تا زود برخاستند
دکان ها به آیین بیاراستند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا زود آماده شوند و مغازهها را به شیوهای زیبا تزئین کنند.
زماهی و از مرغ بریان گرم
همان چرب و شیرین و از نان نرم
هوش مصنوعی: از ماهی و مرغ بریان که گرم و خوشمزه هستند، همان طور که از نان نرم لذت میبرم.
چه نار و چه انگور وبادام و سیب
کزآن گرسنه را نبودی شکیب
هوش مصنوعی: هر چقدر هم میوههای خوشمزهای مثل نارنج، انگور، بادام و سیب وجود داشته باشد، اگر کسی گرسنه باشد، نمیتواند صبر کند و تمایلی به این میوهها نخواهد داشت.
سیه مرد را گفت تا سی هزار
سپه دار و زوبین وهم نیزه دار
هوش مصنوعی: مرد سیاهپوش به او گفت که تا سی هزار فرمانده و نیزهدار داریم.
بسازید در خیمه هاشان کمین
نباید که باشد کس آگاه ازین
هوش مصنوعی: در چادرهایشان پنهانی بسازید، زیرا نباید کسی از این موضوع اطلاع داشته باشد.
چو شد روز،آمد به پای سپاه
به بازار کردند هرکس نگاه
هوش مصنوعی: زمانی که صبح شد، مردم به پای سپاه آمدند و هر کسی به بازار نگاهی انداخت.
بهشت برین بود گویی درست
همه شهریاران پایشان گشت سست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بهشت واقعی در اینجا وجود دارد، زیرا همه پادشاهان و بزرگان در آنجا احساس ناتوانی و ضعف میکنند.
سوی نیستان آمد از بوی نوش
همی رفت از آن بوی،مردم زهوش
هوش مصنوعی: به محض این که بوی خوش مشروبات را استشمام کرد، به سوی باغ نیها رفت و تحت تأثیر آن بوی جذاب، حالت بیخودی و سرمستی به او دست داد.
همان گاه دروازه کردند باز
خبر شد به دستان گردن فراز
هوش مصنوعی: در همان لحظه دروازه را باز کردند و خبری به دست افرادی با گردن بلند رسید.
فرستاد نزدیک ایشان پیام
که روبه همی دنبه بیند نه دام
هوش مصنوعی: پیامی نزد آنها فرستاد که به جای تماشا کردن به چیزهای بیفایده، بهتر است به موضوعات مهمتر و قابل توجهتر بپردازند.
زیزدان کجا دیو را دشمنست
که آن خوردنی،دام اهریمن است
هوش مصنوعی: خداوند چگونه میتواند با دیو دشمن باشد در حالی که آن خوراک، دام اهریمن است؟
اگر بازگردید،بهتر بود
که مرگ از پس بسته افسر بود
هوش مصنوعی: اگر دوباره برگردید، بهتر بود که مرگ به دنبال شما نبود و از شما فاصله میگرفت.
به شهر اندرون گر بمیرید پاک
از آن به که دشمن نماید هلاک
هوش مصنوعی: اگر در شهر بمیرند و پاک و صاف باشند، بهتر است از این که دشمن باعث نابودی آنها شود.
نه کس بازگشت و نه پذرفت پند
همه پند پیران بود سودمند
هوش مصنوعی: هیچکس به گذشته بازنگشت و هیچکس نصیحتها را نپذیرفت، در حالی که تمام این نصیحتها از سوی بزرگترها بود و میتوانستند مفید باشند.
زپیران سخن ها بباید شنید
چواو را گهر یک به یک برگزید
هوش مصنوعی: از بزرگترها باید حرفها را شنید، مانند اینکه از میان مرواریدها هر کدام را یکی یکی انتخاب کنیم.
سخن های نیکو نکو داشتی
نبهره همی خوار بگذاشتی
هوش مصنوعی: سخنان خوب و نیکو را داشتی، اما از بهرهبرداری از آنها غافل بودی و کم ارزششان میکردی.
سخن هر چه از زرگرامی ترست
سخن بر سخن،خود گرامی ترست
هوش مصنوعی: هر چه حرف و کلام با ارزشتر و باارزشتر باشد، خود آن سخن هم از تمامی سخنهای دیگر باارزشتر خواهد بود.
اگر بشنوی،بشنوانم سخن
وگرنه زبان هیچ رنجه مکن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بشنوی، گوش کن به حرفهایم؛ و اگر نمیخواهی، پس زبان مرا به زحمت نینداز.
خرد،همچودریا،سخن،گوهر است
چنان است که گوهر به دریا در است
هوش مصنوعی: خرد مانند دریاست و سخن مانند گوهر. همانگونه که گوهرها در دریا وجود دارند، سخن نیز از عمق خرد به دست میآید.
کرانه زدریا نیاید پدید
چو یزدان خرد بی گمان او بدید
هوش مصنوعی: کنار دریا بهراحتی نمیتوان دید که خداوند بدون شک همه چیز را زیر نظر دارد.
کسی کز خرد،مغزدارد تهی
ندارد زهر دوجهان آگهی
هوش مصنوعی: کسی که از خرد و دانایی بهرهمند است، در واقع از آگاهی و درک دو جهان بیبهره نیست و خالی نیست.
چو فرمان دستان نکردند گوش
به خورشید گفتا که اکنون بکوش
هوش مصنوعی: وقتی که دستها فرمانی ندادند، خورشید به آنها گفت که حالا باید تلاش کنند.
برو تا سر پل نگهدارشان
به دشمن به یکباره مسپارشان
هوش مصنوعی: به آنجا برو و مراقب آنها باش، کسانی که با دشمن روبرو میشوند را به یکباره به خطر نینداز.
سرپل چو بگرفت باردگر
نهادند مردم به بازار،سر
هوش مصنوعی: زمانی که سرپل به خطر افتاد، مردم دوباره به بازار رفتند و خود را آماده کردند.
نماند اندر آن شهر،برنا و پیر
به لشکرگه آمد همی خیره خیر
هوش مصنوعی: در آن شهر نه جوانی مانده و نه پیر، همه به سوی میدان جنگ آمده و در حیرت و شگفتی به یکدیگر نگاه میکنند.
به تاراج خوردن گشادند دست
ببردند همی هرکسی گشت پست
هوش مصنوعی: دستهای مردم به غارت رفت و هر کسی که در این وضعیت قرار گرفت، به ذلت و پستی دچار شد.
همی گفت بازاری خیره سر
چو خوردی فراوان از اندر مبر
هوش مصنوعی: بازاری نادان گفت: وقتی زیاد خوردی، چیزی از درونت را بیرون نریز.
سیه مرد با لشکر پر زکین
زناگه برون آمدند از کمین
هوش مصنوعی: مردی شجاع و دلیر با لشکری از افراد نیرومند از کمینگاه بیرون آمدند.
نهادند بر مردمان،تیغ تیز
برآمد از ایشان یکی رستخیز
هوش مصنوعی: مردم را دچار مشکل و چالش کردهاند، و از دل این وضعیت، تحولی بزرگ به وجود آمده است.
چوآن شهر از دست دستان برفت
شتابید نزد فرامرز تفت
هوش مصنوعی: وقتی آن شهر از دستانش خارج شد، به سرعت به سوی فرامرز رفت.