بخش ۱۷۲ - دستوری طلبیدن فرامرز از فرطورتوش به جهت رفتن
یکی روز شد پهلو نامور
بر دادگر خسرو تاجور
بدو گفت کای شاه با داد و راه
بسی وقت باشد زسال و زماه
برون آمدستم ز پیش پدر
همان شاه کیخسرو تاجور
به من بر شبی نگذرد بی شتاب
که من باب خود را نبینم به خواب
اگر چه شهنشاه با هوش وفر
جهاندار و گردنکش و نامور
بسی شاد باشد که من زین دیار
بوم شاد با رامش و میگسار
ولیکن بسی روزگار دراز
بباید شدن سوی آرام وناز
چو این گفته بشنید فرطورتوش
دلش زانده دختر آمدبه جوش
به ناکام بایست دادن جواز
فراوان بیاراستش برگ و ساز
زاسب و ز اشتر فزون از شمار
بفرمود تا جمله کردند بار
زهرگونه آلت که بد در خورش
زبهر جوان مرد و از لشکرش
زگنج و زدینار و از تاج وتخت
بفرمود چندان شه نیک بخت
که مرد مهندس شمارش ندید
نه از نامداران پیشین شنید
چو پر حواصل برآورد راغ
برافروخت کیوان زنیکی،چراغ
سپهبد فرامرز روشن روان
برون رفت با نامور سروران
همه شهر،پرناله ودرد شد
رخ نیکخواهان زغم،زرد شد
برفتند هرکس زخورد وبزرگ
به همراه آن شیرمرد سترگ
خروشان بپیمود فرسنگ بیست
همی هرکس از بهر او خون گریست
ازو بازگشتند از آن پس به درد
همه با غم و ناله و آه سرد
چو زو بازگردید فرطورتوش
جوان سرافراز با رای وهوش
گرازان به راه اندر آورد سر
چو شیر ژیان در پی گورنر
به ره بر نکردش فراوان درنگ
چو با مرز چین اندر آمد به تنگ
که پیوسته هندوان بود چین
به قنوج نزدیک بود آن زمین
به زودی همی خواست مرد جوان
کز آن ره گراید به هندوستان
کجا پانزده سال بگذشته بود
کز ایشان سپهدار برگشته بود
به هر سال،یک ره زگرد گزین
فرستاده رفتی به ایران زمین
بدو نیک،هر چش گذشتی به سر
نمودی به باب و شه دادگر
بخش ۱۷۱ - دامادی فرامرز رستم با دختر شاه پریان: ببینند تا اختر دخترشبخش ۱۷۳ - طلب کردن کیخسرو،فرامرز را: درین سال،شاه جهان کدخدای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی روز شد پهلو نامور
بر دادگر خسرو تاجور
هوش مصنوعی: روزی معروفترین و دادگرترین پادشاه، که تاج پادشاهی را بر سر داشت، ظاهر شد.
بدو گفت کای شاه با داد و راه
بسی وقت باشد زسال و زماه
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه، تو که عدالت و روشنی بخش هستی، زمان و فصلهای زیادی در پیش داریم.
برون آمدستم ز پیش پدر
همان شاه کیخسرو تاجور
هوش مصنوعی: من از نزد پدرم بیرون آمدم، همان پادشاه کیخسرو که تاج را بر سر دارد.
به من بر شبی نگذرد بی شتاب
که من باب خود را نبینم به خواب
هوش مصنوعی: شبهایی برای من نمیگذرد که با عجله سپری شود، زیرا در خواب نمیتوانم درخت خود را ببینم.
اگر چه شهنشاه با هوش وفر
جهاندار و گردنکش و نامور
هوش مصنوعی: هرچند پادشاه باهوش و فرمانروای جهان، داراى قدرت و شهرت بسیار است.
بسی شاد باشد که من زین دیار
بوم شاد با رامش و میگسار
هوش مصنوعی: بسیار خوشحالم که از این سرزمین با شادی و همراه با نوازنده و شراب به دور میروم.
ولیکن بسی روزگار دراز
بباید شدن سوی آرام وناز
هوش مصنوعی: اما باید زمان زیادی بگذرد تا به آرامش و راحتی برسیم.
چو این گفته بشنید فرطورتوش
دلش زانده دختر آمدبه جوش
هوش مصنوعی: وقتی فرطروت این سخن را شنید، دلش به شدت تحریک شد و دخترش به وجد آمد.
به ناکام بایست دادن جواز
فراوان بیاراستش برگ و ساز
هوش مصنوعی: به بینتیجه و ناامید، بسیار اجازه دادند و او را با امکانات و ابزارهای مختلف تجهیز کردند.
زاسب و ز اشتر فزون از شمار
بفرمود تا جمله کردند بار
هوش مصنوعی: از اسب و شتر بیشتر از تعداد نیاز بود، دستور داد تا همه بارهایشان را جمع کنند.
زهرگونه آلت که بد در خورش
زبهر جوان مرد و از لشکرش
هوش مصنوعی: هر نوع سلاحی که برای کشتن جوانمردان و سربازانش مناسب باشد.
زگنج و زدینار و از تاج وتخت
بفرمود چندان شه نیک بخت
هوش مصنوعی: شاه خوشبخت فرمان داد که از گنج و سکه و تاج و تخت به اندازه کافی بفرستید.
که مرد مهندس شمارش ندید
نه از نامداران پیشین شنید
هوش مصنوعی: هیچ کس از مهندسان و سازندگان، نام و نشانی از بزرگانی که قبلاً بودند، نشنیده و نمیشناسد.
چو پر حواصل برآورد راغ
برافروخت کیوان زنیکی،چراغ
هوش مصنوعی: زمانی که پرندگان به پرواز در میآیند و خوشحالی را به ارمغان میآورند، به همان اندازه که ستارهها میدرخشند، نور و روشنایی را منتشر میکنند.
سپهبد فرامرز روشن روان
برون رفت با نامور سروران
هوش مصنوعی: فرامرز، فرمانده شجاع و نیکوکار، با بزرگانی معروف و respected از شهر خارج شد.
همه شهر،پرناله ودرد شد
رخ نیکخواهان زغم،زرد شد
هوش مصنوعی: در تمام شهر، هر کس در حال ناله و زاری است و کسانی که دل نیکو دارند، از غم و غصه چهرهشان زرد شده است.
برفتند هرکس زخورد وبزرگ
به همراه آن شیرمرد سترگ
هوش مصنوعی: همه افراد از میدان جنگ رفتند، به جز آن مرد بزرگ و دلیر که در کنار او ایستاده بود.
خروشان بپیمود فرسنگ بیست
همی هرکس از بهر او خون گریست
هوش مصنوعی: هر کس برای او خون گریست، با شتاب و شور و حرارت بیست فرسنگ را طی کرد.
ازو بازگشتند از آن پس به درد
همه با غم و ناله و آه سرد
هوش مصنوعی: آنها پس از او به سمت درد و رنج برگشتند و با غم و ناله و آهی سرد به زندگی ادامه دادند.
چو زو بازگردید فرطورتوش
جوان سرافراز با رای وهوش
هوش مصنوعی: وقتی که او بازگشت، جوانی با وقار و باهوش و تدبیر وارد شد.
گرازان به راه اندر آورد سر
چو شیر ژیان در پی گورنر
هوش مصنوعی: گرازان در راه سر به جلو میآورد، مانند شیری که در پی شکار است.
به ره بر نکردش فراوان درنگ
چو با مرز چین اندر آمد به تنگ
هوش مصنوعی: در مسیر سفر طولانی نایستاد، زیرا وقتی به مرز چین رسید، به تنگنا و سختی افتاد.
که پیوسته هندوان بود چین
به قنوج نزدیک بود آن زمین
هوش مصنوعی: این زمین همیشه به هند مربوط بوده و به چین نزدیک است، در حالی که قنوج هم در نزدیکی آن قرار دارد.
به زودی همی خواست مرد جوان
کز آن ره گراید به هندوستان
هوش مصنوعی: مرد جوان به زودی تصمیم گرفت که از آن مسیر خارج شود و به سمت هند برود.
کجا پانزده سال بگذشته بود
کز ایشان سپهدار برگشته بود
هوش مصنوعی: پانزده سال گذشته بود و در این مدت، سردار آنها بازگشته بود.
به هر سال،یک ره زگرد گزین
فرستاده رفتی به ایران زمین
هوش مصنوعی: هر سال، یک راهی برای سفر و ارتباط با ایران انتخاب میکردی و فرستادگانی به آنجا میفرستادی.
بدو نیک،هر چش گذشتی به سر
نمودی به باب و شه دادگر
هوش مصنوعی: تو نیکو هستی، هرچه از تو بگذشت، به سر رسیدی و به آن کسی که حاکم و عادل است، تسلیم شدی.