بخش ۱۷۱ - دامادی فرامرز رستم با دختر شاه پریان
ببینند تا اختر دخترش
کزو بود تازه سر و افسرش
چگونه بود با جهان پهلوان
به هم درخور است اختر هردوان
ستاره شمر رفت طالع بدید
از آن خرمی لب به دندان گزید
بیامد به نزدیک خسرو بگفت
که دخترت با نیک بختست جفت
ازین دختر شاه و از پهلوان
یکی گرد پیدا شود در جهان
جوان مرد و گردنکش و نامور
خردمند و با هنگ و اورنگ و فر
شود زنده زو نام سام سوار
درخت بزرگیش آید به بار
بود شاه بر کشور نیم روز
بود مهتر و گرد و گیتی فروز
شود بر همه کام فرمانروا
نباید که اندوه برد پادشاه
چو بشنید فرطورتوش این سخن
شکوفید چون نرگس اندر چمن
دو گنج گرانمایه بگشاد در
که میراث بودش ز پنجم پدر
همه سر به سر لعل و فیروزه بود
ز یاقوت و از گوهر نابسود
عقیق و زبرجد فزون از شمار
سراسر بفرمود کردند بار
از آن صد شتروار کردند بار
همان فرش گستردنی صدهزار
ز آلات بزم و ز آلات خوان
بدین گونه فرمود شاه جهان
دو صد ا زهمان ترک خورشید روی
کنیزک دو صد نیز با رنگ و بوی
همه بندگان با کلاه و کمر
پرستار با افسر و طوق زر
دگر جوشن و ترگ و برگستوان
ز خفتان و از درع و تیر و کمان
دو ششصد هم از اسب تازی نژاد
که برگرده شان گرد ننشاند باد
بدین گونه از بهر گرد جوان
فرستاد آن شاه روشن روان
سپاه ورا از بزرگان و خورد
چه از زیر دستان و مردان گرد
به اندازه خلعت فرستادشان
بسی خوبی و نیکویی دادشان
از آن پس برفتند دانشوران
خردمند و فرخنده با موبدان
به آیین نشستند بر کاخ شاه
همه موبدان و شه نیک خواه
جوان سرافراز خواندند پیش
چنان چون بد آیین پاکیزه کیش
یکی عقد بستند با داد و رای
به خوشنودی پاک کیهان خدای
از آن پس بشد مادر ماهروی
به آرایش چهره آرزوی
بیاراست آن سرو گلبوی را
دلارام جان بخش مه روی را
به کردار خورشید در صبحدم
که بزداید از جان رنجور غم
مراو را به آیین بیاراستند
همه هرچه بهتر بدو خواستند
به زیباییش زهره اقرار کرد
برو لطف طبع خود ایثار کرد
دگر بود در چرخ شعری نگار
بدو کرد خورشید یکسر نثار
به مژگان و ابروش بهرام پیر
کمان داد و هم ناوک و تیغ و تیر
بدان گونه گشت آن بت آراسته
که مه زآسمان کرد ازو خواسته
چو زآرایش او بپرداختند
به خوبی همه کار او ساختند
برفتند صد خادم پاک رای
خردمند و داننده رهنمای
ابا صد کنیزک ز ایوان شاه
بیاراسته همچو خورشید و ماه
عماری زرین ببردند صد
بدان سان که شایسته دیدی خرد
برفتند رامشگران بی شمار
جهان بد پر از رامش و میگسار
سر و پای رامشگران سر به سر
همه لعل و گوهر بد و سیم و زر
یکی پای کوب و یکی چنگ زن
یکی باده وش و یکی خوش سخن
یکی عنبرافشان یکی مشکبار
یکی باده نوش و یکی در خمار
زمین پرنگار از کران تا کران
پر از زخمه رود خنیاگران
بدین سان بدیدند مه روی را
سهی سرو خورشید گلبوی را
به نزدیک آن پهلو نامور
جهانگیر از تخمه زال زر
فرامرز چون آن صنم را بدید
ز شادی دل اندر برش برتپید
بماند اندر آن چهره دلفروز
به فیروزی آن پهلو نیمروز
شده شاد دل یافته کام و نام
به کام دل خویش برداشت جام
یکی سال آنجا به شادی بماند
ز هرگونه ای آرزوها براند
سر سالش آمد به دل آرزوی
که با لشکر آرد سوی راه روی
به دیدار باب آمدش رای سخت
دگر شاه فیروز فرخنده بخت
پدر نیز در آرزو روز و شب
گشادی به یاد فرامرز لب
هم از زال و خویشان و پیوند او
پر از درد بودند و پر آب روی
چه گفت آن خردمند با نام و جاه
چو در غربت افتاد یک چندگاه
که در غربت ار شهریاری کنم
به هر آرزو کامکاری کنم
چو یاد آمدم جای آرام خویش
برو بوم خویشان با کام خویش
مرا دل از آن شادی و ناز و کام
شود تلخ و گردد پر از زهر جام
بخش ۱۷۰ - رفتن فرامرز با لشکر،همراه فرطورتوش در میدان و گوی زدن فرامرز و ایرانیان وشرح آن: ز دو روی لشکر بیاراستندبخش ۱۷۲ - دستوری طلبیدن فرامرز از فرطورتوش به جهت رفتن: یکی روز شد پهلو نامور
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ببینند تا اختر دخترش
کزو بود تازه سر و افسرش
هوش مصنوعی: بگذارید تا ستاره دخترش را ببینند که از او جوانتر و زیباتر شده است.
چگونه بود با جهان پهلوان
به هم درخور است اختر هردوان
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است ستارهای که به دو صورت مختلف درخشان است، همزمان با پهلوان بزرگ جهان هماهنگ باشد؟
ستاره شمر رفت طالع بدید
از آن خرمی لب به دندان گزید
هوش مصنوعی: ستاره شمر رفت و طالع را دید، از آن شادی به دندان خود گزید.
بیامد به نزدیک خسرو بگفت
که دخترت با نیک بختست جفت
هوش مصنوعی: او نزد خسرو آمد و گفت که دخترت با فردی خوشبخت و مناسب همراه شده است.
ازین دختر شاه و از پهلوان
یکی گرد پیدا شود در جهان
هوش مصنوعی: از این دختر شاه و از میان پهلوانان، یک نفر در دنیا پیدا خواهد شد.
جوان مرد و گردنکش و نامور
خردمند و با هنگ و اورنگ و فر
هوش مصنوعی: او جوانی هست با شجاعت و نامی بلند، که دارای فهم و دانایی است و با شکوه و عظمت ظاهر میشود.
شود زنده زو نام سام سوار
درخت بزرگیش آید به بار
هوش مصنوعی: نام سام سوار به زندگی باز میگردد و بزرگیش مانند درختی است که به بار نشسته است.
بود شاه بر کشور نیم روز
بود مهتر و گرد و گیتی فروز
هوش مصنوعی: در سرزمین نیمروز، پادشاهی بود که مقام والایی داشت و نورش بر زمین و آسمان میتابید.
شود بر همه کام فرمانروا
نباید که اندوه برد پادشاه
هوش مصنوعی: اگر کسی فرمانروایی بر تمام خواستهها و آرزوها داشته باشد، نباید هیچ اندوهی را تحمل کند، حتی اگر پادشاه باشد.
چو بشنید فرطورتوش این سخن
شکوفید چون نرگس اندر چمن
هوش مصنوعی: وقتی فرطرتوش این سخن را شنید، مانند نرگسی که در باغ شکوفا میشود، به نشاط و شادابی درآمد.
دو گنج گرانمایه بگشاد در
که میراث بودش ز پنجم پدر
هوش مصنوعی: دو گنج باارزش را باز کرد، گنجهایی که میراث او از پدر پنجمش بود.
همه سر به سر لعل و فیروزه بود
ز یاقوت و از گوهر نابسود
هوش مصنوعی: همه چیز مثل لعل و فیروزه میدرخشد و از یاقوت و گوهرهای گرانبها بینصیب نیست.
عقیق و زبرجد فزون از شمار
سراسر بفرمود کردند بار
هوش مصنوعی: عقیق و زبرجد، جواهراتی با ارزش و زیبا هستند که بهوفور در طبیعت وجود دارند. در این متن به این نکته اشاره شده که این گوهرهای درخشان و ارزشمند بهطور گستردهای مورد استفاده و زیباسازی قرار گرفتهاند.
از آن صد شتروار کردند بار
همان فرش گستردنی صدهزار
هوش مصنوعی: به خاطر آن صد شتر، بار را آماده کردند، همانطور که فرشی به وسعت صد هزار نفر پهن میشود.
ز آلات بزم و ز آلات خوان
بدین گونه فرمود شاه جهان
هوش مصنوعی: شاه جهان به این شکل از ادوات جشن و مراسم پذیرایی صحبت کرد.
دو صد ا زهمان ترک خورشید روی
کنیزک دو صد نیز با رنگ و بوی
هوش مصنوعی: دو بار بر اثر تابش خورشید، چهرهی آن کنیزک رنگ و بوی خاصی پیدا کرده است.
همه بندگان با کلاه و کمر
پرستار با افسر و طوق زر
هوش مصنوعی: تمام بندگان در لباس خاص خود و با آرایش جمعی در کنار یکدیگر ایستادهاند، در حالی که پرستار با مقامات بلندمرتبه و زیورآلات زینتی خود ظاهر شده است.
دگر جوشن و ترگ و برگستوان
ز خفتان و از درع و تیر و کمان
هوش مصنوعی: دیگر زره و کلاه و پلنگ و پرچم، از خواب و از زره و تیر و کمان.
دو ششصد هم از اسب تازی نژاد
که برگرده شان گرد ننشاند باد
هوش مصنوعی: دو ششصد یعنی هزار و دویست، نشانی از قدرت و توانایی است. این بیت به نوعی بیان میکند که حتی اگر دو ششصد از اسبهای تازی نژاد بر روی پشت خود بگذارند، باد نمیتواند بر آنها تاثیر بگذارد و باعث سقوط یا ناراحتیشان شود. در واقع، اشاره به استقامت و قدرت اسبها و طبیعت شکستناپذیر آنهاست.
بدین گونه از بهر گرد جوان
فرستاد آن شاه روشن روان
هوش مصنوعی: به این ترتیب، آن پادشاه با روح روشنی که داشت، جوانان را گرد هم جمع کرد.
سپاه ورا از بزرگان و خورد
چه از زیر دستان و مردان گرد
هوش مصنوعی: ارتش او از بزرگترین و کوچکترین افراد تشکیل شده است، چه از زیر دستان و چه از مردان کمسال.
به اندازه خلعت فرستادشان
بسی خوبی و نیکویی دادشان
هوش مصنوعی: به اندازهی لباسی که برایشان فرستادند، نعمت و خوبی زیادی به آنها عطا کردند.
از آن پس برفتند دانشوران
خردمند و فرخنده با موبدان
هوش مصنوعی: پس از آن، دانشمندان با فهم و خوشبختی به همراه موبدان رفتند.
به آیین نشستند بر کاخ شاه
همه موبدان و شه نیک خواه
هوش مصنوعی: همه بزرگان و دانایان به دستور شاه نیکوکار در کاخ او جمع شدند.
جوان سرافراز خواندند پیش
چنان چون بد آیین پاکیزه کیش
هوش مصنوعی: جوانی را که با افتخار و شجاعت به خاطر اصول پاک و نیکش شناخته میشود، مورد تحسین قرار دادند.
یکی عقد بستند با داد و رای
به خوشنودی پاک کیهان خدای
هوش مصنوعی: کسی توافقی را با مشورت و انصاف انجام داد تا رضایت خداوند پاک و بزرگ را جلب کند.
از آن پس بشد مادر ماهروی
به آرایش چهره آرزوی
هوش مصنوعی: از آن زمان، مادر زیبا به آرایش چهرهاش مشغول شد و به زیبایی خود فکر کرد.
بیاراست آن سرو گلبوی را
دلارام جان بخش مه روی را
هوش مصنوعی: آن درخت سرو زیبا را آرایش کن، زیرا چهره دلنواز و جانبخش آن مانند ماه است.
به کردار خورشید در صبحدم
که بزداید از جان رنجور غم
هوش مصنوعی: مانند خورشید که در صبحگاه بیرون میآید و درد و غم را از دل خسته میزداید، امیدی تازه را به وجود میآورد.
مراو را به آیین بیاراستند
همه هرچه بهتر بدو خواستند
هوش مصنوعی: همه کسانی که در اطراف من هستند، تلاش کردند تا مرا به بهترین شکل ممکن بیارایند و هر آنچه را که برایم خوب بود، خواستند.
به زیباییش زهره اقرار کرد
برو لطف طبع خود ایثار کرد
هوش مصنوعی: زیبایی او باعث شد که زهره، به جذابیتش اعتراف کند و از روی لطف و محبت، خوبیهای خود را نثار کرد.
دگر بود در چرخ شعری نگار
بدو کرد خورشید یکسر نثار
هوش مصنوعی: در آسمان، شعری زیبا به وجود آمد و خورشید تمام نور و زیباییاش را به او بخشید.
به مژگان و ابروش بهرام پیر
کمان داد و هم ناوک و تیغ و تیر
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت چشمان و ابروهایش، بهرام کمان را تحریم کرده و همچنین تیر و تیغی به او بخشیده است.
بدان گونه گشت آن بت آراسته
که مه زآسمان کرد ازو خواسته
هوش مصنوعی: آن معشوق چنان زیبا و آراسته شد که حتی ماه از آسمان به زیبایی او حسرت میبرد.
چو زآرایش او بپرداختند
به خوبی همه کار او ساختند
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی او رسیدگی کردند، همه کارهای او را به خوبی انجام دادند.
برفتند صد خادم پاک رای
خردمند و داننده رهنمای
هوش مصنوعی: بسیاری از خادمان دلسوز و خردمند، با دانایی و بصیرت، از میان رفتند و دیگر نیستند.
ابا صد کنیزک ز ایوان شاه
بیاراسته همچو خورشید و ماه
هوش مصنوعی: با صد کنیزک از کاخ پادشاه زیبا زده، مانند خورشید و ماه درخشان و آراسته شده است.
عماری زرین ببردند صد
بدان سان که شایسته دیدی خرد
هوش مصنوعی: یک عماری از طلا به همراه چندین زندانی منتقل شد، همانطور که که خرد و عقل تو مناسب دانسته بود.
برفتند رامشگران بی شمار
جهان بد پر از رامش و میگسار
هوش مصنوعی: شادیکنندگان بیشماری رفتند و دنیا پر شده است از لذت و نوشندگان شراب.
سر و پای رامشگران سر به سر
همه لعل و گوهر بد و سیم و زر
هوش مصنوعی: سر و پای هنرمندان و شادمانان، به تمامی از جواهرات و طلا و نقره آراسته شده است.
یکی پای کوب و یکی چنگ زن
یکی باده وش و یکی خوش سخن
هوش مصنوعی: یکی در حال شادی و رقص است، دیگری در حال نواختن ساز، یکی مشغول نوشیدن شراب و دیگری در حال گفتن سخنان شیرین و دلپذیر است.
یکی عنبرافشان یکی مشکبار
یکی باده نوش و یکی در خمار
هوش مصنوعی: یک نفر انگور پخش میکند، یکی خوشبویی مانند مشک دارد، یکی مشغول نوشیدن شراب است و یکی در حال مستی به سر میبرد.
زمین پرنگار از کران تا کران
پر از زخمه رود خنیاگران
هوش مصنوعی: زمین با نقش و نگارهای زیبا از یک سو تا سوی دیگر پر شده و رودخانهها صدای موسیقیخوانها را به گوش میرسانند.
بدین سان بدیدند مه روی را
سهی سرو خورشید گلبوی را
هوش مصنوعی: به این ترتیب، چهره مهتاب را دیدند که مانند سرو بلند و زیبایی شبیه گل درخشان است.
به نزدیک آن پهلو نامور
جهانگیر از تخمه زال زر
هوش مصنوعی: در نزدیکی آن پهلوان معروف و سرزمینساز، که از نسل زال زر است.
فرامرز چون آن صنم را بدید
ز شادی دل اندر برش برتپید
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی آن معشوق را دید، از خوشحالی دلش به تپش افتاد.
بماند اندر آن چهره دلفروز
به فیروزی آن پهلو نیمروز
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت چهرهای اشاره دارد که همیشه درخشان و خوشایند باقی میماند، مانند نوری که در نیمروز میدرخشد.
شده شاد دل یافته کام و نام
به کام دل خویش برداشت جام
هوش مصنوعی: دل شاد و راضی شده و خواستههایش برآورده شده است. حالا با خوشحالی به زندگی ادامه میدهد و از نعمتهایی که به دست آورده، لذت میبرد.
یکی سال آنجا به شادی بماند
ز هرگونه ای آرزوها براند
هوش مصنوعی: یک سال در آنجا با خوشحالی زندگی کند و تمام آرزوهایش را برآورده سازد.
سر سالش آمد به دل آرزوی
که با لشکر آرد سوی راه روی
هوش مصنوعی: در پایان سال، آرزویی در دل او پدیدار شد که میخواست آن را با جمعی از یارانش به سوی راهی ببرد.
به دیدار باب آمدش رای سخت
دگر شاه فیروز فرخنده بخت
هوش مصنوعی: در دیدار باب، نیتی سخت و جدید در دل شاه فیروز که خوشبخت و سعادتمند است، شکل گرفت.
پدر نیز در آرزو روز و شب
گشادی به یاد فرامرز لب
هوش مصنوعی: پدر به طور مداوم در روز و شب به یاد فرامرز است و آرزو میکند که او به راحتی و خوشحالی زندگی کند.
هم از زال و خویشان و پیوند او
پر از درد بودند و پر آب روی
هوش مصنوعی: همه از زال و وابستگان او پر از غم بودند و اشکهایشان جاری بود.
چه گفت آن خردمند با نام و جاه
چو در غربت افتاد یک چندگاه
هوش مصنوعی: در زمانی که فردی با مقام و اعتبارش در غربت و تنهایی قرار میگیرد، آن خردمند چه سخنی میتواند بگوید؟
که در غربت ار شهریاری کنم
به هر آرزو کامکاری کنم
هوش مصنوعی: اگر در تبعید و دور از وطن پادشاهی کنم، به هر آرزویی که داشته باشم، میتوانم به موفقیت برسم.
چو یاد آمدم جای آرام خویش
برو بوم خویشان با کام خویش
هوش مصنوعی: زمانی که به یاد آرامش خود میافتم، به سرزمین عزیزانم میروم و از زندگی و لذتهای آن بهرهمند میشوم.
مرا دل از آن شادی و ناز و کام
شود تلخ و گردد پر از زهر جام
هوش مصنوعی: دل من به خاطر آن شادی و لطافتِ وجودت، تلخ و پر از درد و ناامیدی شده است.