بخش ۱۷۰ - رفتن فرامرز با لشکر،همراه فرطورتوش در میدان و گوی زدن فرامرز و ایرانیان وشرح آن
ز دو روی لشکر بیاراستند
صف گوی و چوگان بیاراستند
ز یک رو سرافراز شیر ژیان
ابا ده دلاور ز ایرانیان
ز روی دگر شاه فرطورتوش
ابا ده جوانمرد با رای و هوش
ز میدان چو برخاست گرد نبرد
برآمد خروشیدن دار و برد
سوار اندر آمد به پیش سوار
بر آمد ز چوگان به کیوان غبار
گه این کرد هوی و گه آن برد گوی
دژم کرده رخسار با گفت و گوی
سواران ایران و گرد دلیر
بر گوی رفتند مانند شیر
یکی گوی زد پهلوان بلند
تو گفتی که بر اوج مه بر فکند
هر آن گه که بر گوی چوگان زدی
ازو گوی گردان سرافشان شدی
بدان سان شدی در هوا ناپدید
تو گفتی که گردونش بر خود کشید
هنوز از هوا نامدی بر زمین
که آن شیردل پهلوان گزین
به زخمش چنان تیز برداشتی
که هرکس که دیدیش پنداشتی
کجا از خم ماه نو گوی بجست
بشد راست بر دامن مه نشست
گر از دام عقرب شدی گوی مهر
گرفتش به بر باز گردون سپهر
به میدان در از زخم چوگان او
نیارست رفتن کسی پیش گو
سواران که با او به میدان بدند
همه نامداران و گردان بدند
از آن زخم چوگان فرو ماندند
بسی آفرین ها بدو خواندند
زمانی چو بگذشت ازین گونه کار
برآسود از گوی بر نامدار
ز میدان سوی کاخ و ایوان شدند
سوی رامش و بزم شادان شدند
نهادند بر کف می لاله رنگ
پریچهره بر دست مزمار و چنگ
به مستی چنین گفت فرطورتوش
بدان پر خرد مرد با رای و هوش
که نزدیکی شهر یک روزه راه
یکی مرغزار است و نخجیرگاه
سزد گر بدان جا گذاری کنیم
یکی هفته آنجا شکاری کنیم
فرامرز گفتش که فرمان توراست
تویی مهتر و رای و پیمان توراست
سپهبد چو از کوه بنمود تاج
به دل پر به مشک و به زنگار عاج
نشستند بر اسب گردان شاه
ابا شیردل پهلوان و سپاه
سوی دشت نخجیر کردند روی
همه راه شادن و نخجیرجوی
جهاندار فرطورتوش گزین
ابا رهنما موبد پاک دین
جدا می نگشتند از پهلوان
به هر جا که او تیز کردی عنان
برابر بدندی ابا او به هم
بدان تا ببیند از بیش وکم
هنرهای آن شیرمرد دلیر
ابا غرم و گوران و آهو و شیر
پدید آمد از دشت نخجیر و گور
به دلهای گردان درافتاد شور
جهان پهلوان بارگی تیز کرد
برآورد از آهو و گور گرد
یکی گور نر دید گرد دلیر
که می آمد از برز بالا به زیر
یکی نره شیر از پس او دمان
همی شد خروشان دمان و ژیان
خدنگی بزد بر بر گور نر
به تیزی برآورد از گور سر
گذر کرد و از سینه گور تیر
برآمد به پیشانی نره شیر
ز مغزش برون رفت تیر خدنگ
بیفتاد بر دشت کش بی درنگ
بدین گونه بر دشت نخجیرگاه
بکردش همان گور و آن دو تباه
دگر باره آمد یکی شیر نر
بغرید بر پهلو نامور
چو آن از کمان باز بگشاد شست
بزد سینه دد ز تیرش بخست
به جنگ اندر آمد دد تیز چنگ
پس و پشت آن شیروش گشت تنگ
دو چنگ اندر آورد و زد ای شگفت
سرین سمند سپهبد گرفت
دلاور بپیچید بر دشت کین
کشید از میان تیغ بر پشت زین
بزد بر میان دهان خنجرش
جدا کرد از تن دو گوش و سرش
بیفتاد بر جای شیر ژیان
به زاری برآمد روانش ز جان
یکی شیر دیگر ز دنبال گور
نشسته برآورده از گور شور
براند از پسش پهلو نامور
بدان تا نماید ز مردی هنر
چو نزدیک شد به گور و به شیر
همی شیر بالا بد و گور زیر
بزد تیغ زهرآب گون شیرمرد
به یک زخم مر هر دو را پاره کرد
چنان راست زد تیغ مرد دلیر
که شد نیمی از گور بر نیمی ز شیر
اگر هر دو نیمه بسنجد کسی
نبودی به هم بر فزونی بسی
به یک تیر پرتاب دو غرم نر
همی تاختند از پس یکدگر
خدنگی بینداخت مرد جوان
بزد بر بر غرم تیره روان
شد از سینه غرم پیشین برون
نبد پر و پیکان تیرش به خون
یکی گاو کوهی چو کوه روان
ز کوه اندر آمد به صحرا دوان
برانگیخت بالای با توش و تاو
چو شیر اندر آمد به نزدیک گاو
ببازید شست از بر پشت اسب
بغرید مانند بانو گشسب
گرفتش همی گردن و یال و شست
بپیچید و کردش ابر خاک پست
پلنگی یکی گور افکنده بود
همان گور اندر کفش زنده بود
چنان تاخت اسب آن یل تیزچنگ
که بربود گور از کف آن پلنگ
چو آن گور از دست آن در ربود
بیامد دگر باره برسان دود
بزد چنگ و بگرفت یال پلنگ
بگردید بر گور زد بی درنگ
بشد تازه پس شاه فرطورتوش
بسی آفرین کرد زین زور و توش
به دل گفت زین سان نبیند کسی
چو این نامداری به گیتی بسی
بدین شیرمردی و این زور و فر
بدین سرفرازی و چندین هنر
ندید و نبیند چو کیوان و هور
کزو چشم بد باد پیوسته دور
کسی کش بر دیو و شیر و پلنگ
ندارد ز پیکار اوشان درنگ
خدایا نگه دار این گرد شیر
بماناد پیوسته شاد و دلیر
چو یک چند در دشت نخجیرگاه
ببودند رامش کنان با سپاه
از آن جا سوی شهر بازآمدند
دلارای و با کام و ناز آمدند
نشستند یک ماه دیگر به بزم
بیاسود سرها سراسر ز رزم
سر ماه دستور فرطورتوش
چنین گفت با شاه پاکیزه هوش
که گر چند رامش خوش و خرمست
نخوانمش دل پر خره در غمست
هنر گر کنون کار این پهلوان
ببیند یکی شاه روشن روان
دل شه ز گفتار او تازه گشت
بدو شادمانی بی اندازه گشت
چو دخته شد از نامدار انجمن
پراکنده گشتند سران تن به تن
بدو گفت کز کار این نره شیر
جوان می شود گونه مرد پیر
به مردی و دانش به رای و خرد
همی از سپهر برین بگذرد
بدو گفت دستور کای شهریار
خردمند و اندر جهان نامدار
بدین نامور شیرمرد جوان
سرافراز و با داد و روشن روان
بهانه نماندست از هیچ روی
کنون رای و اندیشه او بگوی
بفرمود کاخترشناسان روند
به درگاه خسرو تن آسان روند
بخش ۱۶۹ - پذیره شدن فرطورتوش،فرامرز را: چو آگاهی آمد به فرطورتوشبخش ۱۷۱ - دامادی فرامرز رستم با دختر شاه پریان: ببینند تا اختر دخترش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز دو روی لشکر بیاراستند
صف گوی و چوگان بیاراستند
هوش مصنوعی: از دو طرف لشکر صفهای مرتب و منظم تشکیل دادند و بازی گوی و چوگان را نیز مرتب کردند.
ز یک رو سرافراز شیر ژیان
ابا ده دلاور ز ایرانیان
هوش مصنوعی: از یک سو، شیر جوان و سرافراز، که نمایانگر دلیری و شجاعت است، و از سوی دیگر، کسانی که به ایرانی بودن خود افتخار میکنند و دلیرانه در میدان نبرد میایستند.
ز روی دگر شاه فرطورتوش
ابا ده جوانمرد با رای و هوش
هوش مصنوعی: از طرف دیگر، ای شاه فرطورتوش، جوانمردی را با هوش و تدبیر ببخش.
ز میدان چو برخاست گرد نبرد
برآمد خروشیدن دار و برد
هوش مصنوعی: وقتی که غبار میدان جنگ بلند شد، صدای نبرد و درگیری به گوش رسید.
سوار اندر آمد به پیش سوار
بر آمد ز چوگان به کیوان غبار
هوش مصنوعی: سوار به میدان وارد شد و هنگامی که بر روی اسبش حرکت کرد، گرد و غباری به آسمان بلند شد.
گه این کرد هوی و گه آن برد گوی
دژم کرده رخسار با گفت و گوی
هوش مصنوعی: گاهی چهرهای شاداب و دلنشین دارد و گاهی با نگرانی و غم به گفتگو میپردازد.
سواران ایران و گرد دلیر
بر گوی رفتند مانند شیر
هوش مصنوعی: سواران دلیر ایران همچون شیران قوی و شجاع، بر روی میدان مبارزه رفتند.
یکی گوی زد پهلوان بلند
تو گفتی که بر اوج مه بر فکند
هوش مصنوعی: یک پهلوان بلند قامت گوی را پرتاب کرد و به نظر میرسید که او گویی بر فراز ابرها افتاده است.
هر آن گه که بر گوی چوگان زدی
ازو گوی گردان سرافشان شدی
هوش مصنوعی: هر بار که بر روی گوی چوگان ضربه زدی، از آن گوی پرچمدار و شایستهای به وجود آمدی.
بدان سان شدی در هوا ناپدید
تو گفتی که گردونش بر خود کشید
هوش مصنوعی: به طرز عجیبی ناپدید شدی و گویی آسمان تو را به سمت خود کشید.
هنوز از هوا نامدی بر زمین
که آن شیردل پهلوان گزین
هوش مصنوعی: هنوز به زمین نیامدهای که آن دلیر و قهرمان پرقدرت به انتخاب تو آمده است.
به زخمش چنان تیز برداشتی
که هرکس که دیدیش پنداشتی
هوش مصنوعی: زخمی که به او زدی، به قدری عمیق و تند بود که هر کسی او را میدید، تصور میکرد که به شدت آسیب دیده است.
کجا از خم ماه نو گوی بجست
بشد راست بر دامن مه نشست
هوش مصنوعی: کجا میتوانم از خم لبهای ماه نو بگویم که به سرعت نمیدود و بر دامن آسمان نشسته است؟
گر از دام عقرب شدی گوی مهر
گرفتش به بر باز گردون سپهر
هوش مصنوعی: اگر گرفتار زهر عقرب شدی، میتوانی با گوی مهر در دامن خود، به آغوش آسمان برگردی.
به میدان در از زخم چوگان او
نیارست رفتن کسی پیش گو
هوش مصنوعی: اگر کسی زخم ضربههای چوگان او را دیده باشد، جرأت نمیکند که به سمت او برود.
سواران که با او به میدان بدند
همه نامداران و گردان بدند
هوش مصنوعی: سوارانی که با او در میدان جنگ حاضر شدند، همگی افراد مشهور و شجاعی بودند.
از آن زخم چوگان فرو ماندند
بسی آفرین ها بدو خواندند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر زخم چوبی که بر اثر بازی چوگان بر تن آنها مانده، به او تحسین و ستایش کردند.
زمانی چو بگذشت ازین گونه کار
برآسود از گوی بر نامدار
هوش مصنوعی: زمانی که از این نوع فعالیتها گذشت، او از انجام کارهای پرهزینه و پر زحمت راحت شد و به زندگی آسانتری رسید.
ز میدان سوی کاخ و ایوان شدند
سوی رامش و بزم شادان شدند
هوش مصنوعی: از میدان به سمت کاخ و ایوان رفتند و به سوی خوشی و جشن و سرور روی آوردند.
نهادند بر کف می لاله رنگ
پریچهره بر دست مزمار و چنگ
هوش مصنوعی: بر روی دستان موسیقیدانان، مینوشیدند و گلهای لاله با رنگهای زیبا و رخهای دلفریبشان در معرض نمایش بود.
به مستی چنین گفت فرطورتوش
بدان پر خرد مرد با رای و هوش
هوش مصنوعی: در حالتی سرشار از شیدایی، چنین گفت مردی با عقل و هوش زیاد:
که نزدیکی شهر یک روزه راه
یکی مرغزار است و نخجیرگاه
هوش مصنوعی: در نزدیکی شهر، در فاصلهای که یک روزه میتوان به آنجا رسید، جایی وجود دارد که سرسبز و پر از چمن و مکان مناسبی برای شکار است.
سزد گر بدان جا گذاری کنیم
یکی هفته آنجا شکاری کنیم
هوش مصنوعی: اگر شایسته باشد، ما هم میتوانیم آنجا مدتی را بگذرانیم و به شکار برویم.
فرامرز گفتش که فرمان توراست
تویی مهتر و رای و پیمان توراست
هوش مصنوعی: فرامرز به او گفت که تو رهبر و تصمیمگیرنده هستی و باید به حرف و پیمان تو عمل شود.
سپهبد چو از کوه بنمود تاج
به دل پر به مشک و به زنگار عاج
هوش مصنوعی: وقتی سردار از بالای کوه تاج خود را نمایان کرد، دلها پر از عطر مشک و رنگ عاج شد.
نشستند بر اسب گردان شاه
ابا شیردل پهلوان و سپاه
هوش مصنوعی: پهلوان و سپاه، بر اسبهای چابک و گردان شاه نشستهاند.
سوی دشت نخجیر کردند روی
همه راه شادن و نخجیرجوی
هوش مصنوعی: در دشت به سوی شکارگاه رفتند، و همه راه ها را با شادی و شور و حال طی کردند.
جهاندار فرطورتوش گزین
ابا رهنما موبد پاک دین
هوش مصنوعی: جهان دارنده، پرچم تو را انتخاب کند و با راهنمایی یک موبد با ایمان، هدایت یاب.
جدا می نگشتند از پهلوان
به هر جا که او تیز کردی عنان
هوش مصنوعی: هر کجا که قهرمان به سرعت در حرکت بود، دیگران از او فاصله میگرفتند و جدا میشدند.
برابر بدندی ابا او به هم
بدان تا ببیند از بیش وکم
هوش مصنوعی: بهتر است که با بدیهای او مواجه نشوید و او را درک کنید تا بتوانید نقصها و کمالات او را مشاهده کنید.
هنرهای آن شیرمرد دلیر
ابا غرم و گوران و آهو و شیر
هوش مصنوعی: قابلیتهای آن مرد شجاع، او را از دیگران متمایز کرده است. او با دلیری و شجاعت، بر تمام موجودات وحشی همچون، گرگ، گراز، آهو و شیر تسلط دارد.
پدید آمد از دشت نخجیر و گور
به دلهای گردان درافتاد شور
هوش مصنوعی: از دشت نخجیر و گور وحشتی به وجود آمد که دلهای بیقرار و در حال گردش را به آشفتگی انداخت.
جهان پهلوان بارگی تیز کرد
برآورد از آهو و گور گرد
هوش مصنوعی: جهان با قدرت و شگفتی خود، حرکتی سریع به جلو کرد و از میان آهو و گور، خود را بالا کشید.
یکی گور نر دید گرد دلیر
که می آمد از برز بالا به زیر
هوش مصنوعی: یک مرد شجاع به گور یکی نر رسید که از بالای تپه به سمت پایین میآمد.
یکی نره شیر از پس او دمان
همی شد خروشان دمان و ژیان
هوش مصنوعی: یک شیر نر در پی او به شدت خروشان و نعرهزنان به دنبال او میرفت.
خدنگی بزد بر بر گور نر
به تیزی برآورد از گور سر
هوش مصنوعی: یک تیر به سمت گور نر زده شد و به تیزی آن، سر گور را از زمین بیرون آورد.
گذر کرد و از سینه گور تیر
برآمد به پیشانی نره شیر
هوش مصنوعی: گذشت و از دل قبر، تیر برآمد که بر پیشانی شیر نر نشسته است.
ز مغزش برون رفت تیر خدنگ
بیفتاد بر دشت کش بی درنگ
هوش مصنوعی: تیر کمان از مغز او بیرون آمد و به سرعت بر دشت افتاد.
بدین گونه بر دشت نخجیرگاه
بکردش همان گور و آن دو تباه
هوش مصنوعی: به این شکل بر دشت شکارگاه، او همان گور را دید و آن دو نفر را در همسایگی ویران شده یافت.
دگر باره آمد یکی شیر نر
بغرید بر پهلو نامور
هوش مصنوعی: یک بار دیگر، شیر نری آمد و با صدای غرشش بر روی زمین به نمایش عظمت خود پرداخت.
چو آن از کمان باز بگشاد شست
بزد سینه دد ز تیرش بخست
هوش مصنوعی: زمانی که آن شخص کمان را کشید و تیر را رها کرد، دد (که به معنی موجودی قوی و خطرناک است) را با تیرش به شدت اصابت کرد.
به جنگ اندر آمد دد تیز چنگ
پس و پشت آن شیروش گشت تنگ
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، موجود وحشی و خطرناک به سراغ دشمن حمله کرد و پشت سر شیر، که نماد قدرت و عظمت است، به شدت فشرده شد.
دو چنگ اندر آورد و زد ای شگفت
سرین سمند سپهبد گرفت
هوش مصنوعی: دو چنگ را به دست گرفت و با شگفتی بر سمند فرماندهی زد.
دلاور بپیچید بر دشت کین
کشید از میان تیغ بر پشت زین
هوش مصنوعی: ای دلیر، در دشت نبرد و کشتار، با شجاعت بر اسب خود زین بزن و از میان شمشیرها بگذر.
بزد بر میان دهان خنجرش
جدا کرد از تن دو گوش و سرش
هوش مصنوعی: با ضربهای که به میان دهان زد، خنجرش دو گوش و سرش را از بدنش جدا کرد.
بیفتاد بر جای شیر ژیان
به زاری برآمد روانش ز جان
هوش مصنوعی: شیر بزرگ و دلیر به زمین افتاد و با صدایی نگران از جانش فریادزد.
یکی شیر دیگر ز دنبال گور
نشسته برآورده از گور شور
هوش مصنوعی: یک شیر و یک گورخر در حالیکه گورخر از زیر خاک بیرون آمده و حالتی پر شور و نشاط دارد، در کنار هم قرار گرفتهاند.
براند از پسش پهلو نامور
بدان تا نماید ز مردی هنر
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال شهرت و افتخار است، باید از دیگران پیشی بگیرد و از مهارتها و هنرش به خوبی بهره ببرد تا تواناییهایش را به نمایش بگذارد.
چو نزدیک شد به گور و به شیر
همی شیر بالا بد و گور زیر
هوش مصنوعی: زمانی که به گور نزدیک میشد، شیر به سمت بالا میرفت و گور پایین بود.
بزد تیغ زهرآب گون شیرمرد
به یک زخم مر هر دو را پاره کرد
هوش مصنوعی: شیرمرد با شمشیر سمّیاش حمله کرد و با یک ضربه، هر دو را پاره کرد.
چنان راست زد تیغ مرد دلیر
که شد نیمی از گور بر نیمی ز شیر
هوش مصنوعی: تیغ آن مرد دلیر به قدری به هدف خورد که نیمی از شیر در گورها قرار گرفت.
اگر هر دو نیمه بسنجد کسی
نبودی به هم بر فزونی بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد دو طرف قضیه را به دقت بسنجد، هیچکس نمیتواند از دیگری برتر باشد و برتری واقعی وجود نخواهد داشت.
به یک تیر پرتاب دو غرم نر
همی تاختند از پس یکدگر
هوش مصنوعی: دو نر غرم، به یک تیر پرتابی، از پشت هم با سرعت به جلو میتازند.
خدنگی بینداخت مرد جوان
بزد بر بر غرم تیره روان
هوش مصنوعی: مرد جوانی تیر و کمان را به سوی هدف نشانهگذاری کرد و تیر را رها کرد.
شد از سینه غرم پیشین برون
نبد پر و پیکان تیرش به خون
هوش مصنوعی: از سینهام فریاد دردناک و غمانگیزی بلند شد که دیگر تیر و پیکانش در خون غرق شده است.
یکی گاو کوهی چو کوه روان
ز کوه اندر آمد به صحرا دوان
هوش مصنوعی: یک گاو کوهی مانند کوه، با قدرت و استحکام، از کوه پایین آمد و به سمت دشت با شتاب حرکت کرد.
برانگیخت بالای با توش و تاو
چو شیر اندر آمد به نزدیک گاو
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت و هیبت تو مانند شیر به اوج میرسد، در نزدیکی و تعامل با دیگران مانند گاو آرام و مهربان میآیی.
ببازید شست از بر پشت اسب
بغرید مانند بانو گشسب
هوش مصنوعی: دست خود را بر پشت اسب قرار دهید و مانند بانو گشسب به او بگویید تا از خود صدای جالبی تولید کند.
گرفتش همی گردن و یال و شست
بپیچید و کردش ابر خاک پست
هوش مصنوعی: او گردن و یال و شستش را گرفت و به طرز عجیبی آنها را پیچاند و سپس او را به زیر ابرهای خاکی پایین آورد.
پلنگی یکی گور افکنده بود
همان گور اندر کفش زنده بود
هوش مصنوعی: یک پلنگ که در حال شکار بود، جانوری را در چنگ خود گرفته بود و همان حیات در دستان او جاری بود.
چنان تاخت اسب آن یل تیزچنگ
که بربود گور از کف آن پلنگ
هوش مصنوعی: اسب قهرمان به قدری سریع و تند میتازد که پلنگ را از روی زمین بلند میکند و گور آن را میبرد.
چو آن گور از دست آن در ربود
بیامد دگر باره برسان دود
هوش مصنوعی: وقتی آن گور (دولت و خوشبختی) از دست آن در (فرصت و موقعیت) به سرقت رفت، دوباره به سوی من آمد و نشان از آن گرفتری (دست آوردی) را به من رساند.
بزد چنگ و بگرفت یال پلنگ
بگردید بر گور زد بی درنگ
هوش مصنوعی: به سرعت به یال پلنگ چنگ انداخت و آن را گرفت و بیدرنگ دور قبر گشت.
بشد تازه پس شاه فرطورتوش
بسی آفرین کرد زین زور و توش
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه فرطورتوش به روشنی و شکوه تازهای دست یافت، از قدرت و توانایی او به شدت ستایش کرد.
به دل گفت زین سان نبیند کسی
چو این نامداری به گیتی بسی
هوش مصنوعی: به دل گفتم که هیچ کس مانند این شخصیت معروف در جهان دیده نمیشود.
بدین شیرمردی و این زور و فر
بدین سرفرازی و چندین هنر
هوش مصنوعی: این مرد با شهامت و قدرت، با این افتخار و ویژگیهای برجسته، دارای توانمندیهای زیادی است.
ندید و نبیند چو کیوان و هور
کزو چشم بد باد پیوسته دور
هوش مصنوعی: او مانند ستاره کیوان و خورشید است که دیگران او را نمیبینند و همیشه از چشم بد دور خواهد بود.
کسی کش بر دیو و شیر و پلنگ
ندارد ز پیکار اوشان درنگ
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند با دیوان، شیرها و پلنگها مبارزه کند و در برابر آنها تردید به خود راه دهد.
خدایا نگه دار این گرد شیر
بماناد پیوسته شاد و دلیر
هوش مصنوعی: خدایا این شیر را حفظ کن تا همیشه شاد و با دلیرت باقی بماند.
چو یک چند در دشت نخجیرگاه
ببودند رامش کنان با سپاه
هوش مصنوعی: مدت زمانی در دشت شکار بودند و با هم سرگرمی و شادی میکردند.
از آن جا سوی شهر بازآمدند
دلارای و با کام و ناز آمدند
هوش مصنوعی: آنها از آنجا به شهر برگشتند و با دل خوش و زیبایی وارد شدند.
نشستند یک ماه دیگر به بزم
بیاسود سرها سراسر ز رزم
هوش مصنوعی: یک ماه دیگر در مهمانی نشسته بودند و آرامش برقرار بود، اما تمامی سرها هنوز درگیر یادآوری جنگها و نبردها بودند.
سر ماه دستور فرطورتوش
چنین گفت با شاه پاکیزه هوش
هوش مصنوعی: در آغاز ماه، فرطورتوش با صداقت به شاهی باهوش و پاکدامن چنین گفت:
که گر چند رامش خوش و خرمست
نخوانمش دل پر خره در غمست
هوش مصنوعی: اگرچه که شادی و سرور او آشکار است، اما من نمیتوانم او را خوشحال بدانم، زیرا دل او پر از غم و اندوه است.
هنر گر کنون کار این پهلوان
ببیند یکی شاه روشن روان
هوش مصنوعی: اگر هنر این پهلوان را اکنون ببیند، یکی از شاهان روشن و آگاه خواهد بود.
دل شه ز گفتار او تازه گشت
بدو شادمانی بی اندازه گشت
هوش مصنوعی: دل پادشاه با سخنان او شاد و سرزنده شد و او از خوشحالی بینهایتی برخوردار گردید.
چو دخته شد از نامدار انجمن
پراکنده گشتند سران تن به تن
هوش مصنوعی: وقتی دختر از میان جمع معروف بیرون آمد، سران و بزرگان یکی یکی پراکنده شدند.
بدو گفت کز کار این نره شیر
جوان می شود گونه مرد پیر
هوش مصنوعی: او به او گفت که از کار این شیر جوان، چهره مرد پیر تغییر میکند.
به مردی و دانش به رای و خرد
همی از سپهر برین بگذرد
هوش مصنوعی: یک فرد با شخصیت و دانایی، با عقل و خرد خود میتواند از مشکلات و چالشهای زندگی عبور کند.
بدو گفت دستور کای شهریار
خردمند و اندر جهان نامدار
هوش مصنوعی: به او گفت که ای پادشاه فهمیده و مشهور در دنیا، توجه کن که...
بدین نامور شیرمرد جوان
سرافراز و با داد و روشن روان
هوش مصنوعی: این شیرمرد جوان به خاطر نام و شهرتش شناخته شده است و با سرافرازی و عدل خود درخشندگی خاصی دارد.
بهانه نماندست از هیچ روی
کنون رای و اندیشه او بگوی
هوش مصنوعی: هیچ دلیلی برای بهانهجویی باقی نمانده است، بنابراین اکنون باید نظر و فکر او را بیان کرد.
بفرمود کاخترشناسان روند
به درگاه خسرو تن آسان روند
هوش مصنوعی: دستور داد که کسانی که به بررسی و شناختن خواستههای او مشغولند، به نزد پادشاه بروند و او را که از زندگی آسودهای برخوردار است، ملاقات کنند.