گنجور

بخش ۱۷ - لاف زدن تمرتاش پیش افراسیاب برای گرفتن بانو گشسب و دلخوش نمودن گرسیوز افراسیاب او را

ز رستم چه داری تو دل پر هراس
مرا زو به مردی فزون تر شناس
گزینم ز لشکر ده و دو هزار
همه پهلوانان خنجر گذار
از این جا روم تا به کابلستان
بسوزم بر و بوم زابلستان
نه رستم بمانم نه دستان پیر
ببارم در آن زهره باران تیر
ز خون لعل سازم روان نعل اسب
ز پرده کشم جعد بانو گشسب
ز ایوان به گیسوش بیرون کشم
ز تخت بزرگی به هامون کشم
به کام دل شاه و بخت بلند
به خم کمان و به خام کمند
بخواهم از او خون گردان تمام
ز رستم نماند در آفاق نام
بدو گفت گرسیوز بدفعال
که ای پهلوان زاده بی همال
نباشد نیازت به کابلستان
نه با رستم و جنگ زابلستان
که بانو بود نز ره منزلش
خوش افتاده در مرز توران دلش
سراپرده اش هست کوی سپهر
فرامرز و بانو دو چون ماه و مهر
چه حاجت که تا زابلستان شوی
به کینه بر پور دستان شوی
ره دور بر خویش کوتاه کن
بزودی تو اندیشه راه کن
تمرتاش از این گفته دل شاد کرد
روان را از اندیشه آزاد کرد
چنین گفت کای نامداران تور
کجا شیر ترسد ز یک دشت گور
منم پشت این نامدار انجمن
ندیده کسی در جهان پشت من
به هم پشت تیغ من از آفتاب
کند روی کشور چو دریای آب
ستاره نشان سنان من است
خمیده سپهر از کمان من است
شفق دامن آن روز در خون کشید
که تیغم نگون شعله بیرون کشید
گشاده جهان از کمند من است
سران را سر اندر به بند من است
سمندم چه جولان کند روز کین
ز مسمار نعلم بجنبد زمین
به جان و سر و افسر و تخت شاه
من اکنون بگیرم بر آن ماه راه
به نیروی بازوی گرز گران
نمایم بدو دستبردی چنان
زخیمه به گیسوش بیرون کشم
به خواریش بر روی هامون کشم
شهش آفرین کرد و آنگاه گفت
که گرز تو با کوه خاراست جفت
اگر اینکه گفتی به جای آوری
زر سرخ را زیر پای آوری
بیابی ز من تاج و تخت و نگین
سرافراز گردی به توران زمین
مرا گنج آباد و شهر آن تست
ز دریا و خشکی دو بهر آن تست
تمرتاش گفتا که فردا پگاه
سراپرده بیرون زنم با سپاه
به گرز گران دست بیرون کنم
ز خون دامن کوه هامون کنم
ببودند در آن شب در این گفتگو
بسی لاف زد مرد پرخاشجوی
چو خورشید بر خاور آورد روز
سر از کان فیروزه برزد تموز
مر آن ترک گردنکش نامدار
سلیح بر تن خویش کرد استوار
کمر بست در دست تیغ و تبر
روان گشته با او عمود و سپر
به تندی سپه را به هامون کشید
ز گرد سپه کوه شد ناپدید
برآورده از ره تمرتاش گرد
ز جوشن درون روی پرخاش کرد
نشسته ابر خنگ پولادسم
به برگستوان گشته از دیده گم
یکی ترک پولاد گوهر نگار
به سر بر نهاده دلاور سوار
به تن در یکی جوشن خسروی
دو تیغ گرانمایه پهلوی
یکی زان حمایل یکی در میان
به بالای خفتانش ببر بیان
بیامد دمان تا بدان جا رسید
بدان خیمه با ساز زر بنگرید
ز مرکب فرود آمد از روی کین
فرو زد بن نیزه را بر زمین
ببست اندر آن نیزه اسب نبرد
پس آهنگ سوی همان خیمه کرد
زره دامنش را بزد بر میان
به خیمه درون شد چو شیر ژیان
بغرید بر سان شیر و پلنگ
گرفته یکی تیغ رخشان به چنگ
چو رخسار بانو نکو بنگرید
تو گفتی دگر خویشتن را ندید
مهی دید رخشان بر افراز تخت
بشد بیدل آن ترک برگشته بخت
بیفتاد شمشیر تیزش ز دست
ز جام می عشق گردید مست
بگفتا که ای دختر پیلتن
به یک ره که بردی دل از دست من
به کین آمدم من ز درگاه شاه
کنون مهر دارم به رخسار ماه
تو را شیده شیدای دیدار شد
به جان گوهرت را خریدار شد
بدان آمدم تا کنونت اسیر
رسانم بدان خسروانی سریر
به چشمم کنون دید دیدار تو
به یکبار جان شد خریدار تو
همان به که خواهم چو بانوی شوی
انیس دل و قوت جانم شوی
به چین اندرم هست فرماندهی
همه چینیان پیش تختم رهی
به زور هنر اژدها پشت من
نهنگ ژیان خوار در مشت من
اگر دست بر کوه خارا زنم
گران کوه را من ز جا برکنم
کنون ای نگار سمن بوی من
مگردان بر آشفته این خوی من
که هر چند گردی و نام آوری
به مردی نیابی گهر داوری
ندانم که بیمم ز رستم بود
که با زور او زور من کم بود
که گر جنگ رستم به زخم و رکیب
ز بالا فرود آورم سر نشیب
به نام تمرتاش چینی لقب
فزونست ز افراسیابم نسب
به من رام شو چون که رام توام
بدین سربلندی غلام توام
وگرنه چو من دست یازم به کار
مبادا که غمگین شوی ای نگار
برآشفت از این گفته بانو گشسب
زجا جست مانند آذرگشسب
چو بانو بدان ترک نزدیک شد
جهان بر جهانجوی تاریک شد
زبیمش نهان شد به زیر سپر
روان تیغ تیز از سپهرش به در
ببرید سر تا به سر پیکرش
روان کرد از تیغ خود در سرش
بریده چو برقی برون شد ز میغ
که از خون نشانی نبودش به تیغ
دو پاره تنش کشته افتاد خوار
ز خون شد چو گویی بر چشمه سار
سراسر سرا پرده پر موج خون
تمرتاش در موج خون سرنگون

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز رستم چه داری تو دل پر هراس
مرا زو به مردی فزون تر شناس
هوش مصنوعی: چرا از رستم می‌ترسی؟ او که دل من را پر از ترس کرده، به تو در مردانگی ارج بیشتری می‌دهد.
گزینم ز لشکر ده و دو هزار
همه پهلوانان خنجر گذار
هوش مصنوعی: من از میان لشکری به اندازه ده و دو هزار نفر، همه‌ی دلیران و جنگجویان ماهر را انتخاب می‌کنم.
از این جا روم تا به کابلستان
بسوزم بر و بوم زابلستان
هوش مصنوعی: از این جا به سوی کابل می‌روم و در این راه تمام زیبایی‌های زابل را می‌سوزانم و از دست می‌دهم.
نه رستم بمانم نه دستان پیر
ببارم در آن زهره باران تیر
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم مانند رستم باشم و یا به سن و سال دستان پیر برسم. در سایه‌ی این وضعیت، در این باران تیر (مشکلات و سختی‌ها) خود را غرق می‌کنم.
ز خون لعل سازم روان نعل اسب
ز پرده کشم جعد بانو گشسب
هوش مصنوعی: می‌توانم با خون سرخ، جان نعل اسب را بسازم و از پرده، موهای بافت شده‌ی بانوی چون شیر را بیرون بکشم.
ز ایوان به گیسوش بیرون کشم
ز تخت بزرگی به هامون کشم
هوش مصنوعی: از جلو ایوان با موهایش او را بیرون می‌آورم و از تخت سلطنت به دشت هامون می‌برم.
به کام دل شاه و بخت بلند
به خم کمان و به خام کمند
هوش مصنوعی: این بیت به آرزوها و آرمان‌های بزرگ اشاره دارد. در آن، خوشبختی و موفقیت شاه و سرنوشت خوب او همراه با قدرت کمان و زیبایی راستای توانا توصیف شده است. به طور کلی می‌توان گفت که این عبارت نمادی از آرزوها و دستاوردهای بزرگ در زندگی است.
بخواهم از او خون گردان تمام
ز رستم نماند در آفاق نام
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از او بخواهم که خون رستم را در همه جا از بین ببرد، دیگر هیچ نامی از رستم در جهان باقی نخواهد ماند.
بدو گفت گرسیوز بدفعال
که ای پهلوان زاده بی همال
هوش مصنوعی: گرسیوز که موجودی بدذات و مخوف است، به پهلوانی که از همان نسل قهرمانان زاده شده، می‌گوید.
نباشد نیازت به کابلستان
نه با رستم و جنگ زابلستان
هوش مصنوعی: اگر به قدرت و شجاعت رستم و سرزمین زابلستان نیازی نداری، پس دیگر نیازی به کابلستان هم نخواهی داشت.
که بانو بود نز ره منزلش
خوش افتاده در مرز توران دلش
هوش مصنوعی: بانویی که در نزدیکی خانه‌اش، در مرز توران، به زیبایی و خوش‌شکلی افتاده است. دلش بر اثر این زیبایی شاد شده است.
سراپرده اش هست کوی سپهر
فرامرز و بانو دو چون ماه و مهر
هوش مصنوعی: مکان او در آسمان مانند فرامرز و بانوست، که چون ماه و خورشید زیبا و درخشان هستند.
چه حاجت که تا زابلستان شوی
به کینه بر پور دستان شوی
هوش مصنوعی: چه نیازی هست که برای انتقام گرفتن به زابلستان بروی و به پسر دستان آسیب برسانی؟
ره دور بر خویش کوتاه کن
بزودی تو اندیشه راه کن
هوش مصنوعی: مسیر خود را کوتاه کن و به زودی فکر و ایده‌های خود را عملی کن.
تمرتاش از این گفته دل شاد کرد
روان را از اندیشه آزاد کرد
هوش مصنوعی: این سخن باعث خوشحالی دل تمرتاش شد و روحش را از دغدغه‌ها و افکار آزاد کرد.
چنین گفت کای نامداران تور
کجا شیر ترسد ز یک دشت گور
هوش مصنوعی: این فرد به نام آوران می‌گوید: ای پهلوانان، چطور امکان دارد که شیر دل در برابر یک دشت پر از مرگ و گور بترسد؟
منم پشت این نامدار انجمن
ندیده کسی در جهان پشت من
هوش مصنوعی: من در پس این شخصیت شناخته شده در جمع هستم و هیچ‌ کس در دنیا حضور من را نادیده نگرفته است.
به هم پشت تیغ من از آفتاب
کند روی کشور چو دریای آب
هوش مصنوعی: شکاف تیغ من به مانند آفتاب، باعث می‌شود که در کشورم، مانند دریای پر آب، همیشه نور و روشنایی باشد.
ستاره نشان سنان من است
خمیده سپهر از کمان من است
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که در آسمان می‌درخشد، نشانگر تیر و کمان من است و آسمان به خاطر این کمان من به شکل خمیده‌ای درآمده است.
شفق دامن آن روز در خون کشید
که تیغم نگون شعله بیرون کشید
هوش مصنوعی: در روزی که شمشیرم آتش را از خود بیرون آورد، افق به رنگ خون درآمد.
گشاده جهان از کمند من است
سران را سر اندر به بند من است
هوش مصنوعی: جهان در اختیار من است و همه سران در چنگال من گرفتارند.
سمندم چه جولان کند روز کین
ز مسمار نعلم بجنبد زمین
هوش مصنوعی: سمند من چگونه در روز نبرد، حرکاتش را انجام دهد در حالی که زمین از شدت قدرت و فشار به لرزه می‌آید؟
به جان و سر و افسر و تخت شاه
من اکنون بگیرم بر آن ماه راه
هوش مصنوعی: من اکنون به خاطر آن ماهِ زیبا، جان و سر و تاج و تخت پادشاهی‌ام را فدای او می‌کنم.
به نیروی بازوی گرز گران
نمایم بدو دستبردی چنان
هوش مصنوعی: با قدرت و توان بازوی قوی خود، به او حمله‌ی ناگهانی می‌کنم.
زخیمه به گیسوش بیرون کشم
به خواریش بر روی هامون کشم
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و جذابیت او، موهایش را از دور خارج می‌کنم و با نرمی و لطافت آن را بر روی دشت می‌آورم.
شهش آفرین کرد و آنگاه گفت
که گرز تو با کوه خاراست جفت
هوش مصنوعی: او به شکوه و زیبایی خود پرداخت و سپس اظهار کرد که سلاح تو همانند کوه‌ها با خارها هم‌وزن است.
اگر اینکه گفتی به جای آوری
زر سرخ را زیر پای آوری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به فراوانی و ثروت برسی، باید سختی‌ها و موانع را پشت سر بگذاری و به موفقیت برسی.
بیابی ز من تاج و تخت و نگین
سرافراز گردی به توران زمین
هوش مصنوعی: اگر از من تاج و تخت و جواهرات بگیری، به جایی خواهی رسید که در دیار توران سر بلند کنی و افتخار کنی.
مرا گنج آباد و شهر آن تست
ز دریا و خشکی دو بهر آن تست
هوش مصنوعی: من مال و ثروت و آبادانی خود را مدیون تو می‌دانم، چون تو هم از دریا و هم از خشکی برای من نعمت و خیر و برکت به ارمغان آورده‌ای.
تمرتاش گفتا که فردا پگاه
سراپرده بیرون زنم با سپاه
هوش مصنوعی: تمرتاش گفت که صبح فردا با نیروهایم از پرده بیرون خواهم آمد.
به گرز گران دست بیرون کنم
ز خون دامن کوه هامون کنم
هوش مصنوعی: من با قدرت و اراده‌ای که دارم، به شدت به جنگ برمی‌خیزم و از این راه تمام موانع را از پیش رو برمی‌دارم و به بلندی‌های پرافتخار می‌رسم.
ببودند در آن شب در این گفتگو
بسی لاف زد مرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: در آن شب، بسیاری از مردان با روحیه پرخاشگر در این بحث و گفت‌وگو به شجاعت و بزرگ‌نمایی‌های خود پرداختند.
چو خورشید بر خاور آورد روز
سر از کان فیروزه برزد تموز
هوش مصنوعی: وقتی خورشید صبحگاهان بر سمت شرق طلوع می‌کند، روز را به همراه خود می‌آورد و از دل معادن فیروزه، فصل گرما را نمایان می‌سازد.
مر آن ترک گردنکش نامدار
سلیح بر تن خویش کرد استوار
هوش مصنوعی: آن ترک معروف با کمر بند خود به شکل محکم و استواری به خود زینت می‌دهد.
کمر بست در دست تیغ و تبر
روان گشته با او عمود و سپر
هوش مصنوعی: شخصی با اراده و عزم راسخ به جنگ و مبارزه آماده شده است، او سلاح‌های خود را در دست گرفته و به همراه ابزار دفاعی، به میدان نبرد می‌رود.
به تندی سپه را به هامون کشید
ز گرد سپه کوه شد ناپدید
هوش مصنوعی: سربازان را با سرعت به سمت هامون راند و به قدری سفرشان سریع بود که گرد و غبار آنها باعث شد کوه‌ها به چشم نیایند.
برآورده از ره تمرتاش گرد
ز جوشن درون روی پرخاش کرد
هوش مصنوعی: از راه تلاش و کوشش خود، زره‌ای از درون به شما کمک کرده تا با قدرت و شجاعت به مقابله با چالش‌ها بپردازید.
نشسته ابر خنگ پولادسم
به برگستوان گشته از دیده گم
هوش مصنوعی: ابر سنگینی بر روی درختان نشسته و به خاطر سنگینی‌اش، باعث شده که درختان از نظرها پنهان شوند.
یکی ترک پولاد گوهر نگار
به سر بر نهاده دلاور سوار
هوش مصنوعی: یک جوان دلیر و شجاع با کلاهی از جنس پولاد و نگینی زیبا بر سر، سوار بر اسب خود به جلو می‌آید.
به تن در یکی جوشن خسروی
دو تیغ گرانمایه پهلوی
هوش مصنوعی: در بدن خود، زره‌ای از جنس سلطنت به تن کن که دارای دو شمشیر با ارزش در کنار آن است.
یکی زان حمایل یکی در میان
به بالای خفتانش ببر بیان
هوش مصنوعی: یکی از آن حمایل‌ها یکی در وسط قرار دارد و بر روی لباسش به تصویر ببر اشاره شده است.
بیامد دمان تا بدان جا رسید
بدان خیمه با ساز زر بنگرید
هوش مصنوعی: زمانی فرارسید که به آنجا رسید و به خیمه‌ای نگاه کرد که با زینت‌های طلا تزئین شده بود.
ز مرکب فرود آمد از روی کین
فرو زد بن نیزه را بر زمین
هوش مصنوعی: از اسب پایین آمد و به خاطر کینه‌ای که در دل داشت، نیزه‌اش را به زمین کوبید.
ببست اندر آن نیزه اسب نبرد
پس آهنگ سوی همان خیمه کرد
هوش مصنوعی: او سوار بر اسب، خود را به سوی خیمه‌ای که در آن است قرار داد و به جنگ با نیزه آماده شد.
زره دامنش را بزد بر میان
به خیمه درون شد چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: زره‌اش را به کمر بست و مانند شیری نر وارد خیمه شد.
بغرید بر سان شیر و پلنگ
گرفته یکی تیغ رخشان به چنگ
هوش مصنوعی: مثل شیر و پلنگ، غرش کن و با قدرت خود، شمشیری تابناک را در دستانت بگیر.
چو رخسار بانو نکو بنگرید
تو گفتی دگر خویشتن را ندید
هوش مصنوعی: وقتی به چهره بانو زیبا نگاه می‌کنی، گویی هر چیز دیگری را فراموش کرده‌ای و انگار خودت را نمی‌بینی.
مهی دید رخشان بر افراز تخت
بشد بیدل آن ترک برگشته بخت
هوش مصنوعی: ماه زیبا و درخشان بر فراز تخت سلطنت نمایان شد و دل بی‌خبر از شادی، در دل آن ترک، به شگفتی و شوق برانگیخته شد.
بیفتاد شمشیر تیزش ز دست
ز جام می عشق گردید مست
هوش مصنوعی: شمسیر تیز او از دستش افتاد و به خاطر عشق، با نوشیدن می دچار سرمستی شد.
بگفتا که ای دختر پیلتن
به یک ره که بردی دل از دست من
هوش مصنوعی: گفت: ای دختر زیبای جنگجو، با یک نگاه تو دلم را بردی و مرا از خود بی‌خبر کردی.
به کین آمدم من ز درگاه شاه
کنون مهر دارم به رخسار ماه
هوش مصنوعی: من به خاطر کینه از درگاه پادشاه آمده‌ام، ولی اکنون محبت را بر چهره‌ام دارم.
تو را شیده شیدای دیدار شد
به جان گوهرت را خریدار شد
هوش مصنوعی: تو به شدت عاشق دیدارت شده‌ای و جانم به خاطر ارزش وجودت به شدت مشتاق است.
بدان آمدم تا کنونت اسیر
رسانم بدان خسروانی سریر
هوش مصنوعی: من آمده‌ام تا تو را به دستان خودم از گرفتاریت آزاد کنم و مثل یک پادشاه بر تخت بنشانم.
به چشمم کنون دید دیدار تو
به یکبار جان شد خریدار تو
هوش مصنوعی: چشمم اکنون دیدار تو را می‌بیند و به یکباره جانم شده است خریدار محبت و عشق تو.
همان به که خواهم چو بانوی شوی
انیس دل و قوت جانم شوی
هوش مصنوعی: بهتر است که من فقط کسی را بخواهم که مثل یک همسر، همدم دل و نیروی زندگیم باشد.
به چین اندرم هست فرماندهی
همه چینیان پیش تختم رهی
هوش مصنوعی: در چین، من به عنوان فرماندهی دارم که همه چینی‌ها در برابر تخت من، راهی را طی می‌کنند.
به زور هنر اژدها پشت من
نهنگ ژیان خوار در مشت من
هوش مصنوعی: با قدرت هنر، مانند اژدها بر دوش من و نهنگی بزرگ در دست من که ضعیف و دونقدر است.
اگر دست بر کوه خارا زنم
گران کوه را من ز جا برکنم
هوش مصنوعی: اگر به کوه سخت و استواری ضربه بزنم، با قدرت خود می‌توانم آن را از جایش حرکت دهم.
کنون ای نگار سمن بوی من
مگردان بر آشفته این خوی من
هوش مصنوعی: اکنون ای معشوق، بوی خوشی که داری را بر من نپاش، چون این کار دل و دنیای مرا به هم می‌ریزد.
که هر چند گردی و نام آوری
به مردی نیابی گهر داوری
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که در دنیا معروف و شناخته شده باشی، نمی‌توانی به مقام واقعی و ارزش انسانی دست یابی.
ندانم که بیمم ز رستم بود
که با زور او زور من کم بود
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که آیا ترسم از رستم است به خاطر این که قدرت او باعث می‌شود قدرت من کمتر به نظر برسد.
که گر جنگ رستم به زخم و رکیب
ز بالا فرود آورم سر نشیب
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در جنگی مانند رستم، با زخم‌ها و آسیب‌هایی که به من وارد شده، از بلندی به پایین بیفتم.
به نام تمرتاش چینی لقب
فزونست ز افراسیابم نسب
هوش مصنوعی: به نام تمرتاش چینی، لقبی که نشان‌دهنده‌ی برتری و عظمت است، از خاندان افراسیاب می‌آیم.
به من رام شو چون که رام توام
بدین سربلندی غلام توام
هوش مصنوعی: به من تسلیم شو، زیرا من هم به خاطر تو و سر بلندی‌ات تحت خدمت تو هستم.
وگرنه چو من دست یازم به کار
مبادا که غمگین شوی ای نگار
هوش مصنوعی: اگر من هم بخواهم به کاری بپردازم، امیدوارم که تو ناراحت نشوی ای عشق من.
برآشفت از این گفته بانو گشسب
زجا جست مانند آذرگشسب
هوش مصنوعی: بانویی که به او سخنانی گفته شده، به شدت ناراحت و خشمگین شد و به همان سرعتی که آذرگشسب به حرکت درمی‌آید، از جا بلند شد.
چو بانو بدان ترک نزدیک شد
جهان بر جهانجوی تاریک شد
هوش مصنوعی: زمانی که آن بانوی زیبا به ترک نزدیک شد، دنیا به نظر تیره و تار آمد.
زبیمش نهان شد به زیر سپر
روان تیغ تیز از سپهرش به در
هوش مصنوعی: در زیر سپر، جانش پنهان شده و تیغ تیز از آسمان به سمت او آمده است.
ببرید سر تا به سر پیکرش
روان کرد از تیغ خود در سرش
هوش مصنوعی: همه وجودش را از درد و غم مجروح کرد و خون را به سرش جاری ساخت.
بریده چو برقی برون شد ز میغ
که از خون نشانی نبودش به تیغ
هوش مصنوعی: زمانی که ناگهان رعد و برقی از درون ابرها بیرون می‌آید، نشانه‌ای از خون و آسیب در آن دیده نمی‌شود.
دو پاره تنش کشته افتاد خوار
ز خون شد چو گویی بر چشمه سار
هوش مصنوعی: دو نیمه بدنش بر زمین افتاده و به خاطر خونریزی، حالتی به مانند آب در چشمه پیدا کرده است.
سراسر سرا پرده پر موج خون
تمرتاش در موج خون سرنگون
هوش مصنوعی: تمام مناطق این عرصه پر از موج‌های خون است و درد و رنج در هر گوشه‌ای دیده می‌شود، انگار همه چیز در میان این خروش خونین فرو افتاده است.