گنجور

بخش ۱۶ - عاشق شدن شیده پسر افراسیاب بر بانو گشسب در میدان شکار

ز بالاش بر سرو بستم سخن
خرد گفت کوتاه بینی مکن
لب لعل او درج یاقوت بود
که از گوهران درج را قوت بود
زبان بسته طوطی ز گفتار او
سهی سرو در بند رفتار او
دل شب شدادی ز گیسوی او
مه نو خیالی ز ابروی او
دل آشوب در بند آفاق بود
به خوبی چون ابروی طاق بود
دل شیده از آتش عشق سوخت
چو آتش دو رخساره اش بر فروخت
به زلف سیاهش گرفتار شد
به چشمش جهان چون شب تار شد
بلرزید بر خویشتن شهریار
بترسید سخت از بد روزگار
ز دیده دلش سخت شد مبتلا
فرو شد به گرداب بحر بلا
چو خواهی که ماند قرارت به دل
دو دیده به دیدار دیدن مهل
بلای دل از دیده باید کشید
دل هر کس از دیده شد آنچه دید
عنان دل از دست بگذاشت مرد
چو دیده به دیدار افراشت مرد
به گیسوی او مبتلا شد دلش
گرفتار دام بلا شد دلش
گل سرخ او گشت چون زعفران
گرفته بهار جمالش خزان
قد سرو او چون کمان خم گرفت
زمین از سرشکش پر از نم گرفت
سر و پایش لرزنده چون بید ماند
ز دیده بسی خون دل برفشاند
نه یارای ماندن نه پای گریز
دو چشمش چو سیل روان اشک ریز
به دل گفت کای مرغ زیرک به دام
گرفتار گشتی به سودای خام
وصالش نخواهد شدن روز بیم
نباشد از این روی به روز سیم
مرا آینه کز رخش رنگ نیست
چه حاصل که ما را از و ننگ نیست
وز آنجا که از عشق بیچاره ام
ولی بنده سرو آزاده ام
همی گفت و می ریخت از دیده خون
از آن آتشی کان بدش در درون
چو شهزاده را دید پیران پیر
که گردید در عشق بانو اسیر
بترسید سخت از بد روزگار
به یاد آمدش پند آموزگار
کجا کبک با باز دمساز شد
کجا گور با شیر همراز شد
نهانی چنین گفت با سرکشان
که بینم یکی فتنه اینجا نشان
مبادا بلایی هویدا شود
به نوعی یک فتنه پیدا شود
از آن پیش آتش فروزد شتاب
شتابیم نزدیک افراسیاب
بگفت این و چون آتش از جای جست
گرفته سر دست شیده به دست
ز جا جست پیران چو آذرگشسب
دلیران نشستند بر پشت اسب
همه ره گرفتند گردان شتاب
چنین تا به درگاه افراسیاب
چو شه دید شیده بدین سان نژند
به غم مبتلا و به جان مستمند
بپرسید و پیران ویسه بگفت
به شه آشکارا نمود از نهفت
چو آتش دو رخسار شه برفروخت
دلش از برای گرامی بسوخت
بپرسید تدبیر کار از سران
بگفتند با او همه سروران
که بر ما بد آمد ز گردنده هور
که نی زر به کار آید ایدر نه زور
همانا که تا چرخ گردنده است
نداده کسی را چنین کار دست
چو شیری دل شیده کردی خروش
از آن عشق بانو همی شد ز هوش
به هم بر همی سود دست دریغ
همی جست مانند برقی زتیغ
بدو گفت خون شد زانده دلم
ز زخم مژه تا دل اندر گلم
دلم خون از این جور ایام شد
که نامم از این عشق بدنام شد
وز آن پس به سوی پدر کرد روی
کزین ننگ مرگ آمدم آرزوی
سر خود به خنجر ببرم کنون
بریزم در این عشق بر خاک خون
بگفت این و خنجر کشید او شتاب
گرفتش سر دست افراسیاب
برون کردش از دست گفت ای پسر
چه سود ار بری از تن خویش سر
مشو تیز تا چاره کار تو
بسازم کنم گرم بازار تو
مگر بر مرادت دعایی کنم
دل دردمندت دوایی کنم
یکی ترک بود اندر آن انجمن
به چنگال شیر و به تن پیلتن
سرش برکشیده به چرخ بلند
همانا که بودی بسی زورمند
به توران نبد مرد همتای او
چهل تن نبرداشتی پای او
زبیمش دل شیر پر بیم بود
هژبر ژیان دل به دو نیم بود
به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ
نبد مرد میدان او روز جنگ
دلیر و جهانگیر و با رای و کام
جهان پهلوان را تمرتاش نام
به شه گفت چه این جای آشفتن است
چنین بس زیان سخن گفتن است

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بالاش بر سرو بستم سخن
خرد گفت کوتاه بینی مکن
هوش مصنوعی: به هنگام صحبت با خرد و دانایی، به یاد داشته باش که نباید به مسائل نگاه سطحی و کوتاه‌مدت داشته باشی.
لب لعل او درج یاقوت بود
که از گوهران درج را قوت بود
هوش مصنوعی: لب‌های او به رنگ لعل و مانند یاقوت هستند، چرا که زیبایی و درخشندگی اش به خاطر ارزش و غنای گوهرهایش است.
زبان بسته طوطی ز گفتار او
سهی سرو در بند رفتار او
هوش مصنوعی: طوطی که زبانش بسته است، از گفتار او حرف می‌زند و سرو خوش‌هیکلی که در بند رفتار او قرار دارد.
دل شب شدادی ز گیسوی او
مه نو خیالی ز ابروی او
هوش مصنوعی: دل شب به خاطر زیبایی گیسوی او به شدت غمگین و پریشان است، و خیال آرامش‌بخش او به خاطر ابرویش دل را مسحور کرده است.
دل آشوب در بند آفاق بود
به خوبی چون ابروی طاق بود
هوش مصنوعی: دل نگران و بی‌قرار در چنگال دنیا بود، اما زیبایی‌اش همچون قوس ابرو، دلنشین و خاص بود.
دل شیده از آتش عشق سوخت
چو آتش دو رخساره اش بر فروخت
هوش مصنوعی: دل عاشق به خاطر آتش عشق سوزانده شد، مانند آتش که از زیبایی دوچهره او تاثیر گرفت و شعله‌ور شد.
به زلف سیاهش گرفتار شد
به چشمش جهان چون شب تار شد
هوش مصنوعی: در دام زلف سیاه او گرفتار شدم و چشمانش باعث شد که دنیایم همچون شب تاریک شود.
بلرزید بر خویشتن شهریار
بترسید سخت از بد روزگار
هوش مصنوعی: پادشاه از آینده و مشکلات سختی که ممکن است به سراغش بیاید، به شدت نگران و مضطرب شده است و به خود می‌لرزد.
ز دیده دلش سخت شد مبتلا
فرو شد به گرداب بحر بلا
هوش مصنوعی: او به شدت دچار مشکل و مصیبت شده و در تنگنای درد و رنج فرو رفته است.
چو خواهی که ماند قرارت به دل
دو دیده به دیدار دیدن مهل
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که عشق و محبت در دل تو پایدار بماند، باید به ملاقات چشمان محبوب خود وقت دهی و آنها را ببینی.
بلای دل از دیده باید کشید
دل هر کس از دیده شد آنچه دید
هوش مصنوعی: مشکل‌ها و دردهای دل باید از نظر پنهان شوند. وقتی دل شخصی به چیزی وابسته می‌شود، تمام آنچه را که می‌بیند تحت تأثیر قرار می‌دهد.
عنان دل از دست بگذاشت مرد
چو دیده به دیدار افراشت مرد
هوش مصنوعی: مرد دل خود را رها کرد و با اشتیاق به ملاقات معشوق نگریست.
به گیسوی او مبتلا شد دلش
گرفتار دام بلا شد دلش
هوش مصنوعی: دلش در عشق او گرفتار شد و به دام مشکلات و سختی‌ها افتاد.
گل سرخ او گشت چون زعفران
گرفته بهار جمالش خزان
هوش مصنوعی: گل سرخ او مانند زعفران زیبا شده و بهار زیبایی‌اش، به پاییز تبدیل شده است.
قد سرو او چون کمان خم گرفت
زمین از سرشکش پر از نم گرفت
هوش مصنوعی: قد او مانند کمان خم شده است و زمین از اشک چشمانش پر شده است.
سر و پایش لرزنده چون بید ماند
ز دیده بسی خون دل برفشاند
هوش مصنوعی: دست و پای او به شدت می‌لرزد و همچون بید است، و از چشمانش اشک‌های زیادی مثل خون دل ریخته می‌شود.
نه یارای ماندن نه پای گریز
دو چشمش چو سیل روان اشک ریز
هوش مصنوعی: نه توان ماندن دارم و نه می‌توانم فرار کنم؛ چشمانش مانند سیل اشک می‌ریزند.
به دل گفت کای مرغ زیرک به دام
گرفتار گشتی به سودای خام
هوش مصنوعی: به دل گفتم ای پرنده هوشیار، تو در دام گرفتار شدی و به خاطر آرزویی بی‌اساس به این وضعیت دچار شده‌ای.
وصالش نخواهد شدن روز بیم
نباشد از این روی به روز سیم
هوش مصنوعی: به دوستی و وصال او هرگز نخواهم رسید، بنابراین از این بابت نگران نباشید که در روزهای بد، امیدی به روزهای خوب و بهتر خواهد بود.
مرا آینه کز رخش رنگ نیست
چه حاصل که ما را از و ننگ نیست
هوش مصنوعی: آینه‌ای که تنها رنگ صورت من را نشان می‌دهد چه فایده‌ای دارد وقتی که ما از عیب و ننگی برخوردار نیستیم؟
وز آنجا که از عشق بیچاره ام
ولی بنده سرو آزاده ام
هوش مصنوعی: از آنجایی که به خاطر عشق دچار مشکل شده‌ام، اما همچنان همچون یک بنده آزاد و رها هستم.
همی گفت و می ریخت از دیده خون
از آن آتشی کان بدش در درون
هوش مصنوعی: او مدام صحبت می‌کرد و اشک‌هایش مانند خون از چشمانش می‌ریخت به خاطر آن آتش سوزانی که در درونش داشت.
چو شهزاده را دید پیران پیر
که گردید در عشق بانو اسیر
هوش مصنوعی: زمانی که پیران با تجربه شاهزاده را دیدند، متوجه شدند که او به محبت بانو گرفتار شده است.
بترسید سخت از بد روزگار
به یاد آمدش پند آموزگار
هوش مصنوعی: بترسید از سختی‌های زندگی، زیرا این مسأله یادآور نصایح آموزگاران است.
کجا کبک با باز دمساز شد
کجا گور با شیر همراز شد
هوش مصنوعی: کجا ممکن است پرنده‌ای کوچک مانند کبک با شکارچی قوی‌تری چون باز دوست شود؟ و کجا ممکن است حیوانی همچون گور با درنده‌ای مثل شیر هم‌راز و هماهنگ شود؟
نهانی چنین گفت با سرکشان
که بینم یکی فتنه اینجا نشان
هوش مصنوعی: او به صورت پنهانی به زورمندان گفت که من در اینجا یک آشوب را می‌بینم.
مبادا بلایی هویدا شود
به نوعی یک فتنه پیدا شود
هوش مصنوعی: مواظب باش که مشکلی پیش نیاید و به نوعی فتنه‌ای آشکار نشود.
از آن پیش آتش فروزد شتاب
شتابیم نزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: در حالتی که آتش به سرعت شعله‌ور می‌شود، ما نیز با عجله به سمت افراسیاب می‌رویم.
بگفت این و چون آتش از جای جست
گرفته سر دست شیده به دست
هوش مصنوعی: او این را گفت و ناگهان مانند آتش از جا جست و سرش را به دست گرفت.
ز جا جست پیران چو آذرگشسب
دلیران نشستند بر پشت اسب
هوش مصنوعی: پیران با شجاعت مانند آذرگشسب از جا پریده و دلیران بر اسب‌هایشان نشسته‌اند.
همه ره گرفتند گردان شتاب
چنین تا به درگاه افراسیاب
هوش مصنوعی: همه به سرعت و با عزم قوی به سمت دروازه افراسیاب می‌روند.
چو شه دید شیده بدین سان نژند
به غم مبتلا و به جان مستمند
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه حال شیدا را اینگونه مشاهده کرد که به خاطر غم و اندوهی که دارد نالان و بی‌کیفیت شده است، دلش از حال او به درد آمد.
بپرسید و پیران ویسه بگفت
به شه آشکارا نمود از نهفت
هوش مصنوعی: در اینجا پرسش‌هایی از بزرگان و سالخوردگان شده است که به طور روشن و بدون پنهان‌کاری برای پادشاه پاسخ داده‌اند.
چو آتش دو رخسار شه برفروخت
دلش از برای گرامی بسوخت
هوش مصنوعی: زمانی که صورت زیبا و دلربای محبوب همچون آتش درخشید، دل او نیز از عشق به آن عزیز به شدت می‌سوزد.
بپرسید تدبیر کار از سران
بگفتند با او همه سروران
هوش مصنوعی: از رهبران و مدیران درباره چگونگی تدبیر امور پرسیدند و آنها به همراه او، همگی با نشاط و شادابی پاسخ دادند.
که بر ما بد آمد ز گردنده هور
که نی زر به کار آید ایدر نه زور
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که آنچه به ما رسید، از سوی سرنوشت و زمان بوده و نه از قدرت و ثروت. در واقع، در اینجا اشاره به این است که گاهی اوقات تحت تاثیر تقدیر قرار می‌گیریم و نه به خاطر توانایی یا دارایی‌های خود.
همانا که تا چرخ گردنده است
نداده کسی را چنین کار دست
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان در گردش است، هیچ‌کس چنین سختی‌هایی را به دیگران تحمیل نکرده است.
چو شیری دل شیده کردی خروش
از آن عشق بانو همی شد ز هوش
هوش مصنوعی: زمانی که دلت را به شجاعت و عشق مانند شیر قوی کردی، صدای عشق به آن بانوی محبوب از هوش رفتن تو ناشی می‌شود.
به هم بر همی سود دست دریغ
همی جست مانند برقی زتیغ
هوش مصنوعی: او به هم می‌رسد و به هم کمک می‌کند، اما در دل دریغ و نگران است. این وضعیت را می‌توان به برق زنجیره‌وارش مانند کرد که ناگهانی و تند می‌تابد.
بدو گفت خون شد زانده دلم
ز زخم مژه تا دل اندر گلم
هوش مصنوعی: به او گفتم که دلم به خاطر زخم مژه‌اش حیاتش را از دست می‌دهد و رنگ خون به خود می‌گیرد.
دلم خون از این جور ایام شد
که نامم از این عشق بدنام شد
هوش مصنوعی: دلم از این روزهای بد پر از غم و ناراحتی شده است و به خاطر این عشق، نامم بد شده است.
وز آن پس به سوی پدر کرد روی
کزین ننگ مرگ آمدم آرزوی
هوش مصنوعی: پس از آن، به سمت پدرش رفت، زیرا از شرم مرگ، به اینجا آمده بود و آرزوی دیگری در دل داشت.
سر خود به خنجر ببرم کنون
بریزم در این عشق بر خاک خون
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم دارم که به خاطر این عشق، جان خود را به خنجر بریزم و خونم را بر زمین بریزم.
بگفت این و خنجر کشید او شتاب
گرفتش سر دست افراسیاب
هوش مصنوعی: او این را گفت و خنجر را بیرون کشید، سپس با سرعت به سوی افراسیاب حمله کرد.
برون کردش از دست گفت ای پسر
چه سود ار بری از تن خویش سر
هوش مصنوعی: او او را از دست بیرون کرد و گفت، ای پسر! چه فایده دارد اگر از بدن خود سرت را جدا کنی؟
مشو تیز تا چاره کار تو
بسازم کنم گرم بازار تو
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیر تا من راه حلت را پیدا کنم و در کارهایت به تو کمک کنم.
مگر بر مرادت دعایی کنم
دل دردمندت دوایی کنم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم برای برآورده کردن آرزویت دعا کنم و به دل آزرده‌ات آرامشی بدهم؟
یکی ترک بود اندر آن انجمن
به چنگال شیر و به تن پیلتن
هوش مصنوعی: در آن جمع، شخصی از اقوام ترک وجود دارد که با دلیری و شجاعت مانند شیر و با قدرت و حیثیت انسانی ایستاده است.
سرش برکشیده به چرخ بلند
همانا که بودی بسی زورمند
هوش مصنوعی: سرت را به آسمان بلند کن، زیرا تو همواره فردی توانا و نیرومند بودی.
به توران نبد مرد همتای او
چهل تن نبرداشتی پای او
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، هیچ مردی مانند او نبود و چهل نفر هم نمی‌توانستند مانند او با قدرت و استقامت به میدان بیایند.
زبیمش دل شیر پر بیم بود
هژبر ژیان دل به دو نیم بود
هوش مصنوعی: دل شیر زبی‌میش پر از ترس و نگرانی بود، در حالی که دل هژبر (یعنی شیر) به دو نیم تقسیم شده بود.
به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ
نبد مرد میدان او روز جنگ
هوش مصنوعی: این مرد در میدان جنگ، نه مانند پلنگی در خشکی و نه مانند نهنگی در دریا است. او ویژگی‌ها و توانایی‌های خاصی دارد که او را از دیگران متمایز می‌کند.
دلیر و جهانگیر و با رای و کام
جهان پهلوان را تمرتاش نام
هوش مصنوعی: تمرتاش مردی دلیر و فهیم است که در جهان پادشاهی و رهبری شناخته شده و پهلوانی بزرگ به شمار می‌آید.
به شه گفت چه این جای آشفتن است
چنین بس زیان سخن گفتن است
هوش مصنوعی: به پادشاه گفتند چرا اینجا این‌قدر شلوغ است و این صحبت کردن فقط مضر است.

حاشیه ها

1400/12/18 10:03
نردشیر

تمرتاش همون تیمور تاش هست