گنجور

بخش ۱۶۶ - خوان سوم کشتن فرامرز،غول را

در این گفتگو بود کز ناگهان
بغرید بی مایه دیو ژیان
دمنده سوی پهلوان کرد روی
پر از کینه و خشم و پرخاشجوی
سپهدار با آلت رزم بود
که نزدش بسی خوش تر از بزم بود
کمان نریمان به زه برنهاد
به نزد هم آورد شد همچو باد
کمان را ببارید همچون تگرگ
بدان دیو وارونه باران مرگ
بیامد دوان دیو غول نژند
درختی گشن بود در ره بکند
بزد بر سر اسپ آن شیرمرد
تکاور ز درد اندر آمد به گرد
پیاده شد از اسب گرد دلیر
خروشید ماننده نره شیر
کشید از میان آبگون تیغ تیز
برآورد از آن رزمگه رستخیز
نیامد به دلش اندرون بیم و هول
بزد خنجری بر پی دیو غول
ز هنگ سپهدار و بالای او
به خنجر جدا کرد یک پای او
سپهبد دژ آگاه دیو ژیان
به یک پا درآویخت با پهلوان
گرفتش بر یال و گرد دلیر
زبر دیو جنگی سپهبد به زیر
دلاور بزد دست چون شیر نر
به نیروی یزدان فیروزگر
برآوردش از جا و زد بر زمین
بلرزید از آسیب او دشت کین
یکی تیغ زد بر میان سرش
جدا کرد نیمی ز یال و برش
سیه دیو چون دید از آن دستبرد
بسی آفرین کرد بر مرد گرد
سپهبد دگر پیش یزدان پاک
بمالید رخسار بر تیره خاک
کزو فرهی بود و فیروزیش
همان کام و نام و دل افروزیش
یکایک سپاه اندر آمد ز راه
نگه کرد هرکس در آن رزمگاه
یکی زشت پتیاره دیدند خوار
فتاده در آن دشت بیچاره وار
هر آن کس که بود از گوان شیرمرد
بسی آفرین بر سرافراز کرد
همی گفت هر کس که این شیرمرد
بدین زورمندی و این کار کرد
ز رستم به مردی گذر یافتست
به گیتی که چندین هنر یافتست
سیه دیو را گفت یکسر بگوی
کزین بعد ما را چه آید به روی
بدو گفت کای پهلوان سپاه
ازیدر که ماییم سه روزه راه
گذر کرد باید به ریگ روان
همه درد و آسیب و رنج گران
ز گرما بسوزد به تن استخوان
ندانم بدین ره شدن چون توان
یکی خشک پیر است بی دسترس
گذشتن نیارد بدین دشت کس
نیابی بدین راه یک قطره آب
از او بهره و هر یک بهری سراب
مگر پاک یزدان بود یاورت
ز پستی به گردون برآرد سرت
چو زین بگذری خویشتن با گروه
به پیش اندر آیدت یک خاره کوه
گذرگاه باشد تو را بی گمان
چپ و راست کوه و تو اندر میان
سه روزت بدین گونه باشد گذر
ز سرما نیابد کسی پا و پر
ببارد یکی برف از تیره ابر
که گیتی شود همچو کام هژبر
به یک نیزه بالا برآید فزون
ز سرما به تن بفسرد پوست و خون
همیدون نیابد علف چارپای
بدین سان که گفتم تو را رهنمای
دژم شد دل هر که زان سان شنید
به رخسار گشتند چون شنبلید
همی گفت هرکس بدان نامدار
که ای شیر جنگی گه کارزار
خردمند و گردی و نام آوری
بدین لشکر گشن تو مهتری
به تندی مده جان لشکر به باد
مبادا که این گفتت آید به یاد
به پای خود ایدر نه بر دام مرگ
نیاید کسی ساخته ساز و برگ
نه پیکار تیرآید ایدر نه تیغ
نه مردی نه نیروی و جای گریغ
بیندیش از این پر بلا تیره روز
دل بی گناهان ایران مسوز
چو این گفته بشنید شیر ژیان
بدین سان دل و رای ایرانیان
دژم شد دلش گفت کز آرزو
نپیچد دل مردم نیکخو
کسی کش خرد در جهان رهبر است
چنین گفته ها را نه اندر خور است
هر آن کس که از بن ندارد خرد
بدین مایه گفتار اندر خورد
بداند به دانش چنان چون سزاست
که بر جان ما دادگر پادشاست
به هر چیز کو بر سر ما نوشت
ز کردار نیک و بد و خوب و زشت
بباشد همی بودنی بیش و کم
روان را چه شادی چه اندوه و غم
کرا مرگ در آب دریا بود
ز آتش بترسد نه والا بود
ور از برف و سرما سرآید زمان
ز خود بازگردان همی چون توان
یکی را به چنگال شیر سترگ
یکی را به دیو و یکی را به گرگ
یکی را به نخجیر یکی را به تیر
سراسر بباید شدن ناگزیر
یکی را به بستر سرآید زمان
یکی هم به چاه افتد از ناگهان
ابا آن که کس را بدین راه نیست
خردمند از این دانش آگاه نیست
جهاندار جان آفرین پادشاست
بد و نیک دانستن او را سزاست
به هر چیز تقدیر او راندست
خردمند از این سان فروماندست
همه بودنی ها بباید بدن
نباید به تقدیر دم بر زدن
چو دانی کزین راز آگه نه ای
ابا راز دادار همره نه ای
چرا از پی جان کنی داوری
به نادانی از راه حق بگذری
چو ایرانیان آن دل و رای او
بدیدند آن برز و بالای او
گشودند یکسر به پوزش زبان
بگفتند کای گرد روشن روان
ز ما این سخن مهربانی شناس
از این گفته ها نیز برگو سپاس
به دل سوزگی بازگوینده ایم
به آرام و مهر تو جوینده ایم
نداریم جان های خود را دریغ
ز باد و ز سرما و از گرز و تیغ
فدای تو سرکرده تا زاده ایم
به هر ره که کوشی تو آماده ایم
ازیشان دل پهلوان شاد گشت
روان گشت آسوده در پهن دشت
رسیدند نزدیک ریگ روان
بفرمود تا شد به روشن روان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در این گفتگو بود کز ناگهان
بغرید بی مایه دیو ژیان
هوش مصنوعی: در همین گفت و گو ناگهان دیو بی‌خود و بی‌فایده‌ای ظاهر شد و صدا زد.
دمنده سوی پهلوان کرد روی
پر از کینه و خشم و پرخاشجوی
هوش مصنوعی: یک نفر به سوی یک پهلوان می‌آید و او را با چهره‌ای پر از کینه، خشم و پرخاشگری نگاه می‌کند.
سپهدار با آلت رزم بود
که نزدش بسی خوش تر از بزم بود
هوش مصنوعی: رئیس جنگاوران با سلاح خود آماده نبرد بود، زیرا برای او شرکت در جنگ به مراتب لذت‌بخش‌تر از حضور در مراسم‌های شاد و جشن‌ها به حساب می‌آمد.
کمان نریمان به زه برنهاد
به نزد هم آورد شد همچو باد
هوش مصنوعی: نریمان کمان را به دقت آماده کرده و به سمت هدف نشانه گرفته است؛ او در این حالت به طرز آرام و سریع مانند وزش باد عمل می‌کند.
کمان را ببارید همچون تگرگ
بدان دیو وارونه باران مرگ
هوش مصنوعی: تیراندازان را وادار کنید که تیرها را مانند تگرگ رها کنند، تا بر آن موجود شیطانی که به شکل وارونه باران مرگ می‌بارد، ببارند.
بیامد دوان دیو غول نژند
درختی گشن بود در ره بکند
هوش مصنوعی: یک دیو بزرگ و ترسناک با سرعت به سمت درختی آمد و آن درخت را که پراز میوه بود، در طول مسیرش قطع کرد.
بزد بر سر اسپ آن شیرمرد
تکاور ز درد اندر آمد به گرد
هوش مصنوعی: شیرمرد قدرتمند به سرعت بر اسبش جهش کرد و از شدت درد به دور خود چرخید.
پیاده شد از اسب گرد دلیر
خروشید ماننده نره شیر
هوش مصنوعی: دلیر از اسب پایین آمد و با صدای بلند مانند شیر نر فریاد زد.
کشید از میان آبگون تیغ تیز
برآورد از آن رزمگه رستخیز
هوش مصنوعی: از میان آب، شمشیر تیزی بیرون آمد و از میدان نبرد قیامی برپا شد.
نیامد به دلش اندرون بیم و هول
بزد خنجری بر پی دیو غول
هوش مصنوعی: او نترسید و دلهره‌ای در دلش حس نکرد و با شجاعت به جنگ با دشمنی قوی و ترسناک رفت.
ز هنگ سپهدار و بالای او
به خنجر جدا کرد یک پای او
هوش مصنوعی: از زمانی که فرمانده سپاه با چ blade خنجر، یکی از پاهای او را قطع کرد.
سپهبد دژ آگاه دیو ژیان
به یک پا درآویخت با پهلوان
هوش مصنوعی: سردار قلعه، دیو ژیان را به دو دلیل به چالش کشید: به خاطر قدرتش و به خاطر شجاعتش، او با یک پای خود در برابر پهلوان قرار گرفت.
گرفتش بر یال و گرد دلیر
زبر دیو جنگی سپهبد به زیر
هوش مصنوعی: دلاوری بر اسب خود نشسته و دلیر است، و در زیر گرز جنگی فرمانده قرار گرفته است.
دلاور بزد دست چون شیر نر
به نیروی یزدان فیروزگر
هوش مصنوعی: دلیر مانند شیر نر دست بر می‌دارد و با نیروی خداوند پیروز می‌شود.
برآوردش از جا و زد بر زمین
بلرزید از آسیب او دشت کین
هوش مصنوعی: او از جایش بلند شد و به زمین کوبید، به طوری که دشت کین از اثر ضربه‌اش به لرزه درآمد.
یکی تیغ زد بر میان سرش
جدا کرد نیمی ز یال و برش
هوش مصنوعی: یک نفر با شمشیر به وسط سر او زد و نیمه‌ای از یال او را بریده و جدا کرد.
سیه دیو چون دید از آن دستبرد
بسی آفرین کرد بر مرد گرد
هوش مصنوعی: سیه دیو وقتی که از آن حمله نیرومند دید، بسیار به مرد شجاع و دلیر آفرین گفت.
سپهبد دگر پیش یزدان پاک
بمالید رخسار بر تیره خاک
هوش مصنوعی: سپهبد دوباره به درگاه خداوند تواضع و ناتوانی خود را نشان داد و با چهره‌اش بر خاک سیاه افکند.
کزو فرهی بود و فیروزیش
همان کام و نام و دل افروزیش
هوش مصنوعی: او از کسی برخوردار است که به خاطر دانایی و شکوهش، همواره معروف و محبوب است و دل‌ها را روشن می‌کند.
یکایک سپاه اندر آمد ز راه
نگه کرد هرکس در آن رزمگاه
هوش مصنوعی: هر یک از سربازان به آرامی وارد میدان جنگ شدند و به اطراف نگاه کردند.
یکی زشت پتیاره دیدند خوار
فتاده در آن دشت بیچاره وار
هوش مصنوعی: پادشاه زشت و بدبختی را دیدند که به شکل ذلیل و بیچاره‌ای در دشت افتاده است.
هر آن کس که بود از گوان شیرمرد
بسی آفرین بر سرافراز کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از دودمان شیرمردان باشد، شایسته‌ی ستایش و افتخار است.
همی گفت هر کس که این شیرمرد
بدین زورمندی و این کار کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که این مرد شجاع و نیرومند را می‌بیند که چه کار بزرگی انجام داده، باید حرف‌هایی را بزند.
ز رستم به مردی گذر یافتست
به گیتی که چندین هنر یافتست
هوش مصنوعی: رستم به عنوان یک قهرمان در دنیا شناخته شده و از نظر مردانگی و مهارت‌هایش قابل توجه است. او در طول زندگی‌اش توانسته است هنرها و قابلیت‌های زیادی را کسب کند.
سیه دیو را گفت یکسر بگوی
کزین بعد ما را چه آید به روی
هوش مصنوعی: دیوی سیاه به یکباره گفت: حالا که ما رفتیم، دیگر از این به بعد چه بر سر ما خواهد آمد؟
بدو گفت کای پهلوان سپاه
ازیدر که ماییم سه روزه راه
هوش مصنوعی: به او گفت، ای پهلوان، ما در اینجا سه روز در راهیم.
گذر کرد باید به ریگ روان
همه درد و آسیب و رنج گران
هوش مصنوعی: باید از سختی‌ها و مشکلات زندگی عبور کنیم و به سوی راحتی و آرامش برویم.
ز گرما بسوزد به تن استخوان
ندانم بدین ره شدن چون توان
هوش مصنوعی: از شدت گرما، استخوان‌هایم به آتش می‌سوزند و نمی‌دانم چگونه باید در این مسیر ادامه دهم.
یکی خشک پیر است بی دسترس
گذشتن نیارد بدین دشت کس
هوش مصنوعی: یک فرد سالخورده و بی دسترسی در اینجا وجود دارد که کسی نمی‌تواند به راحتی از این دشت عبور کند.
نیابی بدین راه یک قطره آب
از او بهره و هر یک بهری سراب
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که با رفتن به این راه، نمی‌توان حتی یک قطره آب از آن سرچشمه گرفت و هر بهره‌ای که بدست آید تنها یک توهم است.
مگر پاک یزدان بود یاورت
ز پستی به گردون برآرد سرت
هوش مصنوعی: اگر یزدان پاک حامی تو باشد، هیچ چیز نمی‌تواند تو را از سقوط و پستی نجات دهد و فقط اوست که می‌تواند تو را به اوج قله‌ها برساند.
چو زین بگذری خویشتن با گروه
به پیش اندر آیدت یک خاره کوه
هوش مصنوعی: وقتی از این مرحله عبور کنی، خودت به همراه گروه جلو می‌آیید و یک کوه دشوار پیشرویتان خواهد بود.
گذرگاه باشد تو را بی گمان
چپ و راست کوه و تو اندر میان
هوش مصنوعی: راهی برای تو وجود دارد که بی‌تردید در دو طرف آن کوه‌ها قرار دارد و تو در وسط آن هستی.
سه روزت بدین گونه باشد گذر
ز سرما نیابد کسی پا و پر
هوش مصنوعی: اگر سه روز به این شکل بگذرد، هیچ کس از سرمای شدید در امان نخواهد بود و آسیب نمی‌بیند.
ببارد یکی برف از تیره ابر
که گیتی شود همچو کام هژبر
هوش مصنوعی: بخشی از آسمان بارانی می‌شود و برف می‌بارد، تا اینکه جهان به زیبایی و سیاهی هژبر (نوعی شیر) درآید.
به یک نیزه بالا برآید فزون
ز سرما به تن بفسرد پوست و خون
هوش مصنوعی: از یک نیزه می‌توان به ارتفاعی رسید که از سرما بیشتر از پوست و خون را اذیت کند.
همیدون نیابد علف چارپای
بدین سان که گفتم تو را رهنمای
هوش مصنوعی: چوپان نمی‌تواند علفی را به این شکل که من به تو گفتم، برای چهارپایش پیدا کند.
دژم شد دل هر که زان سان شنید
به رخسار گشتند چون شنبلید
هوش مصنوعی: دل هر کسی که آن را بشنید، ناراحت و غمگین شد و چهره‌ها از آن ماجرا همچون آتش‌پاره (شنبلید) تغییر کرد.
همی گفت هرکس بدان نامدار
که ای شیر جنگی گه کارزار
هوش مصنوعی: هرکس به آن نام معروف سخن می‌گوید که تو ای شیر میدان نبرد، در زمان جنگ چه کارهایی انجام می‌دهی.
خردمند و گردی و نام آوری
بدین لشکر گشن تو مهتری
هوش مصنوعی: تو انسان دانا و معروفی هستی و در این لشکر، مقام و جایگاهی برجسته داری.
به تندی مده جان لشکر به باد
مبادا که این گفتت آید به یاد
هوش مصنوعی: با شدت نرو و جان لشکر را به خطر نینداز، مبادا که حرفی که زدی به یادت بیفتد.
به پای خود ایدر نه بر دام مرگ
نیاید کسی ساخته ساز و برگ
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که انسان باید تلاش کند و به پاهای خود تکیه کند. مرگ به سراغ کسی نمی‌آید که برای زندگی خود برنامه‌ریزی کرده و تمام وسایل و امکانات لازم را آماده کرده باشد. به عبارت دیگر، برای فرار از مشکلات و خطرات، باید خود را مجهز کنیم و از توانایی‌های خود بهره ببریم.
نه پیکار تیرآید ایدر نه تیغ
نه مردی نه نیروی و جای گریغ
هوش مصنوعی: نه در اینجا جنگ و مبارزه‌ای وجود دارد، نه شمشیری و نه شجاعت و نیرویی، و نه حتی جایی برای فرار و گریختن.
بیندیش از این پر بلا تیره روز
دل بی گناهان ایران مسوز
هوش مصنوعی: به این فکر کن که از این بلاها و روزهای سخت، دل‌های بی‌گناه مردم ایران را نسوزان.
چو این گفته بشنید شیر ژیان
بدین سان دل و رای ایرانیان
هوش مصنوعی: پس از شنیدن این سخن، شیر نیرومند به این شکل دل و اندیشه ایرانیان را تحت تأثیر قرار داد.
دژم شد دلش گفت کز آرزو
نپیچد دل مردم نیکخو
هوش مصنوعی: دل او غمگین شد و گفت که دل انسان‌های نیکوکار هرگز از آرزوها دور نمی‌شود.
کسی کش خرد در جهان رهبر است
چنین گفته ها را نه اندر خور است
هوش مصنوعی: کسی که در جهان از خرد و دانشی برخوردار است، نیازی به این گفته‌های بی‌هوده ندارد.
هر آن کس که از بن ندارد خرد
بدین مایه گفتار اندر خورد
هوش مصنوعی: هر کسی که از ریشه و بنیاد خود عقل و درایتی نداشته باشد، نمی‌تواند به این اندازه در مورد مسائل مختلف صحبت کند.
بداند به دانش چنان چون سزاست
که بر جان ما دادگر پادشاست
هوش مصنوعی: دانش باید به اندازه‌ای باشد که شایسته‌اش است، درست همان‌طور که بر جان ما دادگر و پادشاهی وجود دارد.
به هر چیز کو بر سر ما نوشت
ز کردار نیک و بد و خوب و زشت
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر سر ما نوشته شده، نتیجه رفتارها و اعمال خوب و بد ما است.
بباشد همی بودنی بیش و کم
روان را چه شادی چه اندوه و غم
هوش مصنوعی: زندگی همواره دستخوش تغییرات است و در آن شادی و اندوه، خوشحالی و غم وجود دارد.
کرا مرگ در آب دریا بود
ز آتش بترسد نه والا بود
هوش مصنوعی: کسی که مرگش در آب دریا رقم خورده، نباید از آتش بترسد؛ چرا که این ترس بی‌معناست.
ور از برف و سرما سرآید زمان
ز خود بازگردان همی چون توان
هوش مصنوعی: اگر از برف و سرما زمانه بگذرد و فصل جدیدی آغاز شود، تو نیز باید از خودت فاصله بگرفتی و دوباره به حالت اولیه برگردی.
یکی را به چنگال شیر سترگ
یکی را به دیو و یکی را به گرگ
هوش مصنوعی: شخصی به قدرت و توانایی‌های فوق‌العاده‌ای گرفتار می‌شود، شخص دیگری به موجوداتی خطرناک و ترسناک، و نفر سوم هم به موجودی درنده و بی‌رحم.
یکی را به نخجیر یکی را به تیر
سراسر بباید شدن ناگزیر
هوش مصنوعی: بعضی از افراد باید به دنبال شکار بروند و برخی دیگر مسیرشان را با استفاده از تیر و کمان انتخاب کنند، پس در هر صورت باید به آنچه که برایشان مقدر شده، تن دهند.
یکی را به بستر سرآید زمان
یکی هم به چاه افتد از ناگهان
هوش مصنوعی: زمان برای بعضی افراد به خوبی پیش می‌رود و به آنها آرامش و آسایش می‌بخشد، در حالی که برای برخی دیگر ناگهان مشکلات و گرفتاری‌هایی پیش می‌آید که زندگی‌شان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ابا آن که کس را بدین راه نیست
خردمند از این دانش آگاه نیست
هوش مصنوعی: با وجودی که کسی در این مسیر نیست، اما انسان‌های دانا از این علم و آگاهی بی‌بهره‌اند.
جهاندار جان آفرین پادشاست
بد و نیک دانستن او را سزاست
هوش مصنوعی: پادشاهی که خالق جان و زندگی است، شایسته است که هم خوبی‌ها و هم بدی‌های او را بشناسیم و درک کنیم.
به هر چیز تقدیر او راندست
خردمند از این سان فروماندست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در تقدیر و سرنوشت قرار دارد، خردمند آگاه نمی‌تواند از آن دور بماند و در نهایت در برابر آن تسلیم است.
همه بودنی ها بباید بدن
نباید به تقدیر دم بر زدن
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که وجود دارند، باید وجود داشته باشند و هیچ‌چیز نباید بر اساس سرنوشت تنها زبانی به سخن آید.
چو دانی کزین راز آگه نه ای
ابا راز دادار همره نه ای
هوش مصنوعی: هرگاه بدانی که از این راز آگاه نیستی، پس با راز آفریننده هم نخواهی بود.
چرا از پی جان کنی داوری
به نادانی از راه حق بگذری
هوش مصنوعی: چرا از سر جهل و نادانی، به دنبال جان خود می‌روی و از مسیر درست منحرف می‌شوی؟
چو ایرانیان آن دل و رای او
بدیدند آن برز و بالای او
هوش مصنوعی: زمانی که ایرانیان با دل و اندیشه او آشنا شدند، ویژگی‌ها و مقام او را درک کردند.
گشودند یکسر به پوزش زبان
بگفتند کای گرد روشن روان
هوش مصنوعی: به طور کامل به من اعتراف کردند و با کمال احترام گفتند: ای روح روشن و تابناک.
ز ما این سخن مهربانی شناس
از این گفته ها نیز برگو سپاس
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از ما باید مهربانی را بشناسید و به خاطر این حرف‌ها و نکته‌ها، قدردان باشید.
به دل سوزگی بازگوینده ایم
به آرام و مهر تو جوینده ایم
هوش مصنوعی: ما با دل سوزان به شما می‌گوییم و در جستجوی آرامش و محبت شما هستیم.
نداریم جان های خود را دریغ
ز باد و ز سرما و از گرز و تیغ
هوش مصنوعی: بیایید از جان‌های خود در برابر باد، سرما و نیز خطرات دیگر، دریغ نکنیم.
فدای تو سرکرده تا زاده ایم
به هر ره که کوشی تو آماده ایم
هوش مصنوعی: ما برای تو هرکاری که لازم باشد انجام می‌دهیم و در هر مسیری که بروی، آماده هستیم تا به تو خدمت کنیم.
ازیشان دل پهلوان شاد گشت
روان گشت آسوده در پهن دشت
هوش مصنوعی: دل قهرمان از دیدن آن‌ها شاد شده و روحش در دل دشت وسیع آرام گرفته است.
رسیدند نزدیک ریگ روان
بفرمود تا شد به روشن روان
هوش مصنوعی: به جایی نزدیک رود شنی رسیدند و او دستور داد که به راهی روشن و واضح بروند.