بخش ۱۵۸ - آوردن سیه دیو،گنج را به نزد فرامرز
سیه دیو پویان و تازان برفت
خرامان سوی کوه تازید تفت
ز تاج و ز تخت و ز در و گهر
غلام و فرستنده و سیم و زر
هم از اسب و از اشتر و گوسفند
ز گاوان که بر کوه و در می روند
بیاورد چندان که هرکس که دید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
سپهبد بدان گنج خیره بماند
نهانی همه نام یزدان بخواند
بپرسید از دیو کین خواسته
کزو روی کشور شد آراسته
بگویی که چون گرد کردی همه
چنین گوسفندان و اسب و رمه
سیه دیو گفت ای جهان پهلوان
ز هنگام ضحاک تا این زمان
بدین کوه و این دشت دارم نشست
جهانم چو یک مهره بد زیر دست
بدین کوه سر هر شب آتش کنم
دل گمرهان را بدین خوش کنم
ز نزدیک و از دور هرکس که دید
که آتش به گردون زبانه کشید
نباشند آگه ز نزدیک من
ز تیغ و سنان و ز آهنگ تن
بیایند نزدیک من بی گمان
اگر لشکری باشد ار کاروان
به یکبارشان پاک بی جان کنم
دل و دیده شان زار و پیچان کنم
همه چارپا و همه خواسته
نمانم که مویی شود کاسته
بیارم نهم از بر کوهسار
تو این کوه را خوار مایه مدار
که امروز اگر تا به صد سالیان
ببینند این کوه کیشانیان
بیابند از این کوه دینار و گنج
شوند از کشیدن سراسر به رنج
ز دینار و گنجم خود اندازه نیست
همان گوهر و لعل از اینجا بسیست
فرامرز از آن ماند اندر شگفت
ز گفتارش اندرزها برگرفت
که این دیو چندین بپیمود آز
بسی مردمان آوریده به کاز
بفرمود تا بار کرد آن همه
به پیش اندر افکند گنج و رمه
سوی لشکر خویشتن کرد روی
سیه دیو پیش اندرون راه جوی
چو خور از بر باختر زد درفش
همی گشت رنگ زمانه بنفش
سپهبد به لشکرگه خود رسید
یکایک سران سپه را بدید
همه برنهادند بر خاک سر
به نزد جهاندار فیروز گر
که دیدند او خرم و تندرست
نبایست رخشان به خوناب شست
سپهبد نشست از بر تخت زر
نشستند گردان بسته کمر
همه تازه روی و همه شاد دل
از اندوه بگذشته آزاد دل
یکی جشنگه ساخت آن پهلوان
که گفتی برافشاند گردون روان
ز شادی بخندید می در قدح
ز عکسش هوا پر ز قوس و قزح
پری چهرگان دسته گل به دست
به کف ساغر می همه نیم مست
رخ لاله گون از عرق پر گلاب
چو بر برگ نسرین چکیده شراب
بنالید ابریشم زیر زار
ز آواز او مست شد هوشیار
چو از باده سرمست شد سرفراز
به دل اندرش مهر آن دلنواز
شکیب از دل و جانش دوری گزید
همی هر زمان لب به دندان گزید
نه بر آرزو خورد جامی که خورد
همی برزدی هر نفس باد سرد
بزرگان لشکر همه تن به تن
یکایک بگفتند بر انجمن
کیانوش دستور جنگی تخوار
چو شیروی و اشکش یل نامدار
که این شیر دل مهتر نامور
سرافراز و با دانش و پرهنر
از این گونه آمد کزیدر برفت
ندانیم تا بر سر او چه رفت
نبینیم رنگ رخش تازه رو
همی برکشد هر زمان سرد هو
از آن نامداران که با او بدند
همه راز داران دلجو بدند
گشادند جمله سراسر زبان
بگفتند با نامور پهلوان
ز کار بیابان و آهو و گرگ
همان آتش و کار دیو سترگ
در آن مرغزاران و آب روان
وز آن رفتن نامور پهلوان
سوی چشمه ساران که در وی پری
نشسته چو بر آسمان مشتری
بدان ماه رخ پهلوان شیفتست
همانا کش آن دیو بفریفتست
گوان چون شنیدند گفتارشان
ز اندیشه شد تیز بازارشان
می چند خوردند از آن بزمگاه
برفتند چون رنگ شب شد سیاه
جهان چادر تیره بر سرکشید
شد از تیرگی رنگ خور ناپدید
برفتند گردان به آیین خویش
سپهبد سیه دیو را خواند پیش
بپرسید ازو شاه فرطورتوش
همان شاه بینای با رای و هوش
گرت هیچ هست آگهی بازگوی
وگر چارهای نیز دانی بگوی
بدو دیو گفت ای گرانمایه مرد
سرافراز جنگی به روز نبرد
به گیتی نگوید کسی نام اوی
نیارد کسی جستن آرام روی
که او بر پری سر به سر پادشاست
سپهدار و با داد و فرمانرواست
همان کرگساران مازندران
به فرمان او از کران تا کران
همین مرز کاینجاست ما را نشست
سر مرز آن نامور خسرو است
روان رود چنان تا در باختر
همه بسته دارند پیشش کمر
جهانی برآورده زیر اندرون
سپاهش ز ریگ بیابان فزون
ازیدر که ماییم تا پیش او
به یک ماه پویان رود راه جو
چو فرمان دهی با سواری هزار
ازیدر ببندم کمر بنده وار
رسانم بدان شاه فرمان تو
از آن جا برآرم مگر کام تو
یکی نامه بنویس با مهر و داد
چنان چون سزاوار مردم بواد
به نامه سخن های بی رزم گوی
همه گفتنی های با بزم جوی
که او شهریار است و با کام و رای
بزرگ و سپرده جهان زیر پای
به گفتار شیرین و آوای نرم
دلش رام گردان ز مهر و ز شرم
سپهبد چو بشنید ازو شاد گشت
ز تیمار آن دلبر آزاد گشت
بخفت و برآسود تا روز پاک
چو از شید رخشیده شد روی خاک
یکی معجز از زر و یاقوت ناب
بگسترد بر روی خاک آفتاب
سپهدار بنشست و نام آوران
سواران گردنکش و مهتران
برفتند پیشش پراندیشه دل
ز اندوه آن نامور پا به گل
نهانشان بدانست آن پهلوان
به ایشان چنین گفت کای سروران
همانا که از کار من در به در
به گوش بزرگان رسیده خبر
که در دل چه دارم همی آرزوی
سزد گر شوندم یکی چاره جوی
ابا آن که این آرزو اندکیست
بکوشیم تا در تن و جان رگیست
ز دیو و ز جادو و از اژدها
ز دریای ژرف و دژ و از بلا
گذشتیم ز هر کشور گرم و سرد
کشیدیم و دیدیم تیمار و درد
سپاسم ز دادار فیروزگر
که ما را بدادست مردی و فر
و دیگر کزین نامداران من
یکی گم نگشتند از آن انجمن
سپهدار اگر چند نام آورست
ز مردی ز نام آوران برتر است
یکی کار ماندستمان با پری
بساییم دست اندرین داوری
که این کام دیگر در این روزگار
به فیروزی دادگر کردگار
برآید به ما داستانی شود
که هرکس که این داستان بشنود
ز ما مهر یزدان بیارد به یاد
بمانیم خرم دل و بخت شاد
پس از هرکه نامی بود در جهان
که هرگز به گیتی نگردد نهان
همه پهلوانان سرافراختند
همه پاسخش را بیاراستند
که بر ما تو را کام فرمانرواست
مراد تو یکسر همه کام ماست
اگر کوه و دریا شود پر ز تیغ
و گر تیغ بارد ز بارنده میغ
ز بهر مراد تو ای پهلوان
نباشد دریغ از بزرگان روان
سپهبد ز گفتارشان تازه گشت
به دل آرزوها بی اندازه گشت
بخش ۱۵۷ - رزم فرامرز با دیو سیاه و گرفتنش: درین گفتگو بد که از ناگهانبخش ۱۵۹ - نامه نوشتن فرامرز به فرطورتوش: بفرمود تا شد نویسنده پیش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سیه دیو پویان و تازان برفت
خرامان سوی کوه تازید تفت
هوش مصنوعی: دیوهای سیاه و سریع به آرامی به سوی کوه حرکت کردند و با شتاب به سمت جلو رفتند.
ز تاج و ز تخت و ز در و گهر
غلام و فرستنده و سیم و زر
هوش مصنوعی: از تاج و تخت و در و جواهر، همه چیز متعلق به بنده و فرستنده و نقره و طلاست.
هم از اسب و از اشتر و گوسفند
ز گاوان که بر کوه و در می روند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال و احوال حیواناتی میپردازد که در کوه و دشت در حال حرکت هستند. از اسب و شتر و گوسفند گرفته تا گاوان، همه در طبیعت زندگی میکنند و در جستوجوی چرا و آب هستند. به نوعی، این تصویرگر زندگی طبیعی و آزاد این حیوانات در محیطهای باز است.
بیاورد چندان که هرکس که دید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
هوش مصنوعی: حد آنقدر شگفتی و زیبایی را به نمایش گذاشت که هر کسی آن را دید، انگشت حیرت به دندان گرفت.
سپهبد بدان گنج خیره بماند
نهانی همه نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: سپهبد در گنجی پنهان مانده که در آن تنها نام خدا را میخواند.
بپرسید از دیو کین خواسته
کزو روی کشور شد آراسته
هوش مصنوعی: از دیوی که باعث شده کشور زیبا و آباد شود، پرسیدند چه چیزی را خواسته است.
بگویی که چون گرد کردی همه
چنین گوسفندان و اسب و رمه
هوش مصنوعی: شما به من میگویید که چگونه همه این گوسفندان و اسبها و دامها را جمعآوری کردهام، درست مثل گردآوری یک دسته.
سیه دیو گفت ای جهان پهلوان
ز هنگام ضحاک تا این زمان
هوش مصنوعی: دیو سیاه گفت: ای قهرمان بزرگ، از زمان ضحاک تا به حال…
بدین کوه و این دشت دارم نشست
جهانم چو یک مهره بد زیر دست
هوش مصنوعی: من در این کوه و دشت نشستهام و احساس میکنم که تمام جهانم مانند یک مهره کوچک زیر دست من است.
بدین کوه سر هر شب آتش کنم
دل گمرهان را بدین خوش کنم
هوش مصنوعی: هر شب بر فراز این کوه آتش میافروزم تا دل سرگردانان را شاد کنم.
ز نزدیک و از دور هرکس که دید
که آتش به گردون زبانه کشید
هوش مصنوعی: هر کسی که از نزدیک یا دور دید که آتش به آسمان زبانه میکشد.
نباشند آگه ز نزدیک من
ز تیغ و سنان و ز آهنگ تن
هوش مصنوعی: نباید از نزدیک من درباره شمشیر و نیزه و آهنگ نبرد خبر داشته باشند.
بیایند نزدیک من بی گمان
اگر لشکری باشد ار کاروان
هوش مصنوعی: اگر گروهی از جنگجویان یا نیروها به من نزدیک شوند، به یقین نشانهای از یک کاروان نیز در حضورشان خواهد بود.
به یکبارشان پاک بی جان کنم
دل و دیده شان زار و پیچان کنم
هوش مصنوعی: به یکبار میتوانم دل و چشمانشان را با درد و اندوه بیجان کنم و به شدت تحت تاثیر قرار دهم.
همه چارپا و همه خواسته
نمانم که مویی شود کاسته
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که به هیچ یک از خواستههایم آسیب برسد و حتی یک تار مو از آن کم شود.
بیارم نهم از بر کوهسار
تو این کوه را خوار مایه مدار
هوش مصنوعی: من میخواهم از دامن کوهسار تو چیزی را بیاورم، زیرا این کوه را به خاطر تو نادیده بگیر.
که امروز اگر تا به صد سالیان
ببینند این کوه کیشانیان
هوش مصنوعی: امروز اگر زمانی طولانی بگذرد و مردم به تماشای این کوه بیایند، نگاهشان به این جایگاه و یادگارها از کیشانیان خواهد بود.
بیابند از این کوه دینار و گنج
شوند از کشیدن سراسر به رنج
هوش مصنوعی: اگر از این کوه دینار و ثروت پیدا کنند، باید کل زحمت و تلاش خود را برای به دست آوردن آن بگذارند.
ز دینار و گنجم خود اندازه نیست
همان گوهر و لعل از اینجا بسیست
هوش مصنوعی: قدر و ارزش دینار و مال خود را نمیدانم، همانطور که گوهر و لعل در این مکان بسیار وجود دارد.
فرامرز از آن ماند اندر شگفت
ز گفتارش اندرزها برگرفت
هوش مصنوعی: فرامرز از حرفهای او شگفتزده شد و درسهای بسیاری از آن دریافت کرد.
که این دیو چندین بپیمود آز
بسی مردمان آوریده به کاز
هوش مصنوعی: این دیو به دنبال خویش بارها سفر کرده و از بسیاری از مردم در دام خود گرفتار کرده است.
بفرمود تا بار کرد آن همه
به پیش اندر افکند گنج و رمه
هوش مصنوعی: دستور داد تا همهی ثروت و دامها را جمعآوری کرده و به جلو بفرستند.
سوی لشکر خویشتن کرد روی
سیه دیو پیش اندرون راه جوی
هوش مصنوعی: او به سمت لشکر خود روی کرد و در درون آن دیو سیاه را دید که در حال جستوجو بود.
چو خور از بر باختر زد درفش
همی گشت رنگ زمانه بنفش
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از سمت باختر طلوع کرد، پرچم رنگین و زیبایی به حرکت درآمد و رنگ آسمان به بنفش تغییر کرد.
سپهبد به لشکرگه خود رسید
یکایک سران سپه را بدید
هوش مصنوعی: سردار به محل تجمع نیروهای خود رسید و با دقت به بررسی و ملاقات با رهبران هر گروه پرداخت.
همه برنهادند بر خاک سر
به نزد جهاندار فیروز گر
هوش مصنوعی: همه بر روی زمین سر به زیر گذاشتند و به یاری و حمایت از پادشاه پیروز برخاستند.
که دیدند او خرم و تندرست
نبایست رخشان به خوناب شست
هوش مصنوعی: آنها دیدند که او شاداب و سالم است، بنابراین نباید چهرهاش را با خون آغشته کنند.
سپهبد نشست از بر تخت زر
نشستند گردان بسته کمر
هوش مصنوعی: فرمانده بر روی تخت طلایی نشسته و همراهانش دور او را گرفتهاند و کمربندهایی بستهاند.
همه تازه روی و همه شاد دل
از اندوه بگذشته آزاد دل
هوش مصنوعی: همه خوش چهره و شاداب هستند و از غم و اندوه گذشته رهایی یافتهاند.
یکی جشنگه ساخت آن پهلوان
که گفتی برافشاند گردون روان
هوش مصنوعی: یک جشن بزرگ برپا کرد آن قهرمان، بهطوریکه گویی آسمان را به اهتزاز درآورد.
ز شادی بخندید می در قدح
ز عکسش هوا پر ز قوس و قزح
هوش مصنوعی: با شادی بخندید و در جام خود نگاه کنید که چقدر فضا زیر تاثیر انعکاس آن رنگارنگ و زیبا شده است.
پری چهرگان دسته گل به دست
به کف ساغر می همه نیم مست
هوش مصنوعی: دختران زیبا با دستهگلی در دست، به آرامی در حال نوشیدن نوشیدنی هستند و حالتی مست و سرخوش دارند.
رخ لاله گون از عرق پر گلاب
چو بر برگ نسرین چکیده شراب
هوش مصنوعی: صورت زیبا و گلگون او به مانند عرقی خوشبو از گلاب است که بر روی برگ نسرین چکیده و جلوه کرده است.
بنالید ابریشم زیر زار
ز آواز او مست شد هوشیار
هوش مصنوعی: ابریشم به خاطر صدای او احساساتی میشود و در حالی که مست است، متوجه میشود.
چو از باده سرمست شد سرفراز
به دل اندرش مهر آن دلنواز
هوش مصنوعی: وقتی انسان از شراب سرمست میشود، با افتخار و سربلندی به درون قلبش فکر میکند و احساس محبت به آن موجود دلنواز را در خود حس میکند.
شکیب از دل و جانش دوری گزید
همی هر زمان لب به دندان گزید
هوش مصنوعی: شکیب از دل و جانش دور شده و هر لحظه احساس درد و ناراحتی میکند و به خاطر این رنج، دندانهایش را به هم میگزد.
نه بر آرزو خورد جامی که خورد
همی برزدی هر نفس باد سرد
هوش مصنوعی: نه امیدی که با هر نفس تلاطم باد سرد را تجربه میکنی، را نمیتوان با خوردن جامی برآورده کرد.
بزرگان لشکر همه تن به تن
یکایک بگفتند بر انجمن
هوش مصنوعی: بزرگان ارتش به طور جداگانه و به صورت حضوری در جمع با یکدیگر صحبت کردند.
کیانوش دستور جنگی تخوار
چو شیروی و اشکش یل نامدار
هوش مصنوعی: کیانوش، فرمانده جنگی، مانند شیر جنگجوست و اشک او از درد دل یلان نامدار میریزد.
که این شیر دل مهتر نامور
سرافراز و با دانش و پرهنر
هوش مصنوعی: این بیت توصیف میکند که شخصی دو ویژگی بارز دارد؛ او فردی شجاع و دلیر است که همچنین مقام و شهرتی قابل توجه در میان دیگران دارد و به دانش و هنر نیز مجهز است.
از این گونه آمد کزیدر برفت
ندانیم تا بر سر او چه رفت
هوش مصنوعی: از این نوع آمد و رفت و ما نمیدانیم بر سر او چه رخ داده است.
نبینیم رنگ رخش تازه رو
همی برکشد هر زمان سرد هو
هوش مصنوعی: هرگاه زیبایی و تازگی چهرهاش را نادیده بگیریم، احساس سردی و دوری در هر لحظه ما را میگزیند.
از آن نامداران که با او بدند
همه راز داران دلجو بدند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که در گذشته با او رابطهی خوبی نداشتند، همه کسانی بودند که به دنبال شناختن و درک عمق احساسات و رازهای او بودند.
گشادند جمله سراسر زبان
بگفتند با نامور پهلوان
هوش مصنوعی: همه با هم شروع به صحبت کردند و نام قهرمان معروف را به زبان آوردند.
ز کار بیابان و آهو و گرگ
همان آتش و کار دیو سترگ
هوش مصنوعی: در دل بیابان و در زندگی حیوانات مانند آهو و گرگ، همه چیز به شدت پر تنش و خطرناک است، مانند آتش و کارهای شیطانی و بزرگ.
در آن مرغزاران و آب روان
وز آن رفتن نامور پهلوان
هوش مصنوعی: در آن چمنزارها و جریانهای آب، و دربارهی رفتن آن قهرمان مشهور سخن میگویند.
سوی چشمه ساران که در وی پری
نشسته چو بر آسمان مشتری
هوش مصنوعی: به سوی چشمههای پرآب که پری در آن نشسته است، مانند سیاره مشتری که در آسمان درخشان و زیباست.
بدان ماه رخ پهلوان شیفتست
همانا کش آن دیو بفریفتست
هوش مصنوعی: بدان که آن ماه رخ زیبای پهلوان، حقیقتاً شیفته و عاشق است، زیرا که آن دیو (شخصیت منفی) او را فریب داده است.
گوان چون شنیدند گفتارشان
ز اندیشه شد تیز بازارشان
هوش مصنوعی: وقتی گوان به سخنان آنها گوش داد، به خاطر فکر کردن به آنها، کسبوکارشان رونق گرفت.
می چند خوردند از آن بزمگاه
برفتند چون رنگ شب شد سیاه
هوش مصنوعی: آنها در آن محفل شاد بودند و وقتی که شب به تاریکی گرایید، آنجا را ترک کردند.
جهان چادر تیره بر سرکشید
شد از تیرگی رنگ خور ناپدید
هوش مصنوعی: دنیا به وضوح تیره و غمگینی افتاده است و رنگ و نور خورشید به خاطر این تیرگی ناپدید شده است.
برفتند گردان به آیین خویش
سپهبد سیه دیو را خواند پیش
هوش مصنوعی: سربازان طبق رسم خود به راه افتادند و فرمانده تاریکدل را به حضور فراخواندند.
بپرسید ازو شاه فرطورتوش
همان شاه بینای با رای و هوش
هوش مصنوعی: از او پرسیدند، این شاه فرطورتوش همان شاهی است که بینا و خردمند است.
گرت هیچ هست آگهی بازگوی
وگر چارهای نیز دانی بگوی
هوش مصنوعی: اگر از چیزی آگاهی داری، آن را بیان کن و اگر هم راه حلی برای مشکلی میدانی، بگو.
بدو دیو گفت ای گرانمایه مرد
سرافراز جنگی به روز نبرد
هوش مصنوعی: دیو به آن مرد با ارزش و شجاع گفت، ای جنگجوی برجسته در روزهای نبرد.
به گیتی نگوید کسی نام اوی
نیارد کسی جستن آرام روی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که هیچکس در جهان نمیتواند نام او را بگوید و کسی نیز نمیتواند او را در جستجوی آرامش پیدا کند. این بیان نشاندهندهی عظمت و نامحدود بودن وجود او است.
که او بر پری سر به سر پادشاست
سپهدار و با داد و فرمانرواست
هوش مصنوعی: او بر بالای پری، فرمانروایی میکند و به عنوان سپهداری با عدالت و قدرت، مدیریتش را اعمال میکند.
همان کرگساران مازندران
به فرمان او از کران تا کران
هوش مصنوعی: کرگساران مازندران که تحت دستور او هستند از یک سر تا سر دیگر این سرزمین را پوشش میدهند.
همین مرز کاینجاست ما را نشست
سر مرز آن نامور خسرو است
هوش مصنوعی: این خط به این معناست که ما در همین نقطهای که هستیم، قرار داریم و در آن سوی این مرز، محبوب و معروف خسرو قرار دارد.
روان رود چنان تا در باختر
همه بسته دارند پیشش کمر
هوش مصنوعی: روان همچون جوی روان است، تا وقتی که در غرب همه به احترام او کمر خم کردهاند.
جهانی برآورده زیر اندرون
سپاهش ز ریگ بیابان فزون
هوش مصنوعی: دنیا زیر پای او گسترده شده و سپاهی از ریگهای بیابان بیشتر از آنچه که انتظار میرفت، در اختیارش است.
ازیدر که ماییم تا پیش او
به یک ماه پویان رود راه جو
هوش مصنوعی: ما تا زمانی که به پیش او بریم، همچون یک ماهی در آب، در جستجوی راه و مسیر هستیم.
چو فرمان دهی با سواری هزار
ازیدر ببندم کمر بنده وار
هوش مصنوعی: اگر تو فرمان بدهی، من با هزار اسب زین کرده، مثل یک بنده، خود را آماده میکنم.
رسانم بدان شاه فرمان تو
از آن جا برآرم مگر کام تو
هوش مصنوعی: من پیامی از طرف تو به آن شاه میرسانم و از آن جا برمیدارم، مگر اینکه خواستهات را برآورده کنم.
یکی نامه بنویس با مهر و داد
چنان چون سزاوار مردم بواد
هوش مصنوعی: یکی نامهای بنویس که با محبت و انصاف باشد، به گونهای که شایسته مردم باشد.
به نامه سخن های بی رزم گوی
همه گفتنی های با بزم جوی
هوش مصنوعی: در نوشتهها و صحبتهای بیدردسر و آرامشبخش، به همه مطالب قابل بیان در مجالس و محافل شاد و مجالس جشن میرسیم.
که او شهریار است و با کام و رای
بزرگ و سپرده جهان زیر پای
هوش مصنوعی: او فرمانرواست و با تصمیم و ارادهی قوی، همهی زمین و زمان در اختیار اوست.
به گفتار شیرین و آوای نرم
دلش رام گردان ز مهر و ز شرم
هوش مصنوعی: با کلام دلنشین و صدای ملایم او، از عشق و محبتش تحت تاثیر قرار بگیر و نرم و آرامش یافته به او نزدیک شو.
سپهبد چو بشنید ازو شاد گشت
ز تیمار آن دلبر آزاد گشت
هوش مصنوعی: هنگامی که سردار این خبر را شنید، خوشحال شد و از نگرانی برای آن دلبر آزاد فرارسید.
بخفت و برآسود تا روز پاک
چو از شید رخشیده شد روی خاک
هوش مصنوعی: او خوابید و آسوده شد تا روز روشن، همانطور که خورشید از پشت ابرها نمایان میشود و زمین را روشن میکند.
یکی معجز از زر و یاقوت ناب
بگسترد بر روی خاک آفتاب
هوش مصنوعی: یک شخص با استفاده از زر و سنگهای قیمتی، معجزهای را بر روی زمین به نمایش گذاشت که همانند تابش آفتاب درخشان بود.
سپهدار بنشست و نام آوران
سواران گردنکش و مهتران
هوش مصنوعی: سرکرده نشست و جنگجویان نامی سواران مغرور و فرماندهان در کنار او جمع شدند.
برفتند پیشش پراندیشه دل
ز اندوه آن نامور پا به گل
هوش مصنوعی: دلها با اندیشههای فراوان به سوی او رفتند و از غم و اندوه آن شخصیت معروف، به حالت پریشانی افتاده بودند.
نهانشان بدانست آن پهلوان
به ایشان چنین گفت کای سروران
هوش مصنوعی: آن پهلوان متوجه شد که آن افراد در دل خود چه میگذرانند، بنابراین به آنان چنین گفت: ای بزرگواران،
همانا که از کار من در به در
به گوش بزرگان رسیده خبر
هوش مصنوعی: واقعاً خبری از وضعیت من به گوش بزرگترها رسیده است.
که در دل چه دارم همی آرزوی
سزد گر شوندم یکی چاره جوی
هوش مصنوعی: در دل من آرزوهایی وجود دارد که شایستهی توجه است، اگر توانمندی پیدا کنم که راهحلی برای آنها بیابم.
ابا آن که این آرزو اندکیست
بکوشیم تا در تن و جان رگیست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه این خواسته جزئی است، تلاش کنیم تا در وجود و روح خود جریانی به وجود آوریم.
ز دیو و ز جادو و از اژدها
ز دریای ژرف و دژ و از بلا
هوش مصنوعی: از شر دیو و جادو و اژدها، از عمق دریا و قلعه و بلایای زندگی دوری میجست.
گذشتیم ز هر کشور گرم و سرد
کشیدیم و دیدیم تیمار و درد
هوش مصنوعی: ما از هر سرزمین گرمی و سردی عبور کردیم و در طول سفر، درد و رنج را تجربه کردیم.
سپاسم ز دادار فیروزگر
که ما را بدادست مردی و فر
هوش مصنوعی: من از خداوند بزرگ سپاسگزاری میکنم که به من مردی با شجاعت و نیکی عطا کرده است.
و دیگر کزین نامداران من
یکی گم نگشتند از آن انجمن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ یک از نامداران من از آن جمع و انجمن گم نشدهاند و همگی حضور دارند.
سپهدار اگر چند نام آورست
ز مردی ز نام آوران برتر است
هوش مصنوعی: اگر چه فرمانده از افراد مشهور و معروف است، اما در واقع او از نظر شجاعت و مردانگی، بالاتر از این افراد مشهور قرار دارد.
یکی کار ماندستمان با پری
بساییم دست اندرین داوری
هوش مصنوعی: ما باید در این قضاوت، با پری دست در دست هم بدهیم و کار ناتمام خود را به انجام برسانیم.
که این کام دیگر در این روزگار
به فیروزی دادگر کردگار
هوش مصنوعی: این خواسته و آرزو در این زمان به برکت و موفقیت الهی محقق شد.
برآید به ما داستانی شود
که هرکس که این داستان بشنود
هوش مصنوعی: داستانی برای ما برمیخیزد که هر کس آن را بشنود، تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
ز ما مهر یزدان بیارد به یاد
بمانیم خرم دل و بخت شاد
هوش مصنوعی: از ما محبت خداوند به خاطر بسپارید تا دل شاد و بختی خوش داشته باشیم.
پس از هرکه نامی بود در جهان
که هرگز به گیتی نگردد نهان
هوش مصنوعی: هر کس که در دنیا نامی دارد، هیچگاه در زمین ناشناخته نخواهد ماند.
همه پهلوانان سرافراختند
همه پاسخش را بیاراستند
هوش مصنوعی: همه قهرمانان با افتخار سر بلند کردند و پاسخ خود را به زیبایی آماده کردند.
که بر ما تو را کام فرمانرواست
مراد تو یکسر همه کام ماست
هوش مصنوعی: تو به تمامی خواستهها و آرزوهای ما تسلط داری و هدف تو به طور کامل برآورده کردن نیازهای ماست.
اگر کوه و دریا شود پر ز تیغ
و گر تیغ بارد ز بارنده میغ
هوش مصنوعی: اگر کوه و دریا پر از تیغ شوند و اگر تیغها مانند باران ببارند، این به چه اندازه میتواند وحشتناک باشد؟
ز بهر مراد تو ای پهلوان
نباشد دریغ از بزرگان روان
هوش مصنوعی: به خاطر خواستهی تو، ای پهلوان، هیچ برخوردی از بزرگان با جان خود دریغ نخواهد بود.
سپهبد ز گفتارشان تازه گشت
به دل آرزوها بی اندازه گشت
هوش مصنوعی: فرمانده از صحبتهای آنها احساس تازگی و شوق کرد و آرزوهایش بینهایت و بزرگ شد.