گنجور

بخش ۱۵۷ - رزم فرامرز با دیو سیاه و گرفتنش

درین گفتگو بد که از ناگهان
خروشی برآمد که ای پهلوان
تو آنی که گویی به مردی منم
که کوه گران را زبن برکنم
منم شیردل نامدار از مهان
به مردی همی پویم اندر جهان
به خنجر کلان کوه را بستدم
سپاهی بر آن گونه بر هم زدم
اگر مرد رزمی تو ای پهلوان
یکی پای داری چو کندآوران
ببینی کنون زخم شمشیر تیز
تو را گویم از گردش دار و گیر
به مردی کنون پای بر جای بدار
که بر تو کنم روز رخشنده تار
منم شیر جنگی سیه دیو فام
بیابم هم اکنون ز کار تو کام
سپهبد چو بشنید برجست زود
بپوشید جوشن به کردار دود
بر افکند برگستوان بر سمند
به فتراک بربست پیچان کمند
فرو برد گُرز گران را به زین
به بالا بر آمد چو کوهی به کین
خروشید کای دیو ناسازگار
هم آوردت آمد برآرای کار
به خنجر من این دشت دریا کنم
ز بالای تو کوه پهنا کنم
چنانت بپیچم من ای بدنژاد
که ناری از آن پس کلان کوه یاد
خروشید دیو اندر آن تیره شب
ز تندی به گفتار نابسته لب
به زیر اندرش بادپایی چو ابر
بیامد به نزدیک غران هژبر
یکی سهمگین کوه بد بدگمان
تو گفتی زمین بود زیرش نوان
ز پولاد ترگ و ز آهن قبای
بپوشیده اندام سر تا به پای
چو آمد به نزدیک گرد دلیر
دو گرد دلاور چو غرنده شیر
در آن تیره شب در هم آمیختند
تو گفتی به همشان در آمیختند
به زخم تبرزین برآشوفتند
سران را به خنجر همی کوفتند
چو چندی بکوشید گرد دلیر
سوی چپ بتازید چو نره شیر
کشید از میان تیغ والاگهر
فروکوفت بر تارک دیو نر
شب تیره و تیغ زهرآبدار
چنان بود بر ترک جنگی سوار
تو گفتی که خورشید بر آبنوس
فشاند همی خورده سندروس
بدان گونه تا مهر زرین چراغ
برافروخت بر روی هامون و راغ
همی حمله کردند بر یکدگر
یکی را ز بد سر نپیچید و بر
سرانجام گرد دلاور ز جای
برآمد یکی تند بفشرد پای
درآمد سوی راستش همچو گرد
سنان دار نیزه بر او راست کرد
بزد بر کمربند آن بد گهر
تو گفتی بدرید کوه و کمر
برآوردش از جا چو کوه سیاه
بیفکند خوارش بدان رزمگاه
دو دست از پس پشت بربست سخت
بدو گفت کای دیو برگشته بخت
کجات آن همه مردی و کام و لاف
بدادی سر خویشتن از گزاف
نبرم سرت زان که ننگ آیدم
اگر چون تو سیصد به چنگ آیدم
دو گوشش به خنجر همانگه بسفت
دو نعل گران اندرو کرد و گفت
که اکنون برلشکرم رهنمای
چو خواهی که ماند سرت را به جای
سیه دیو گفت ای گو بی همال
خداوند کوپال و اورنگ و یال
به مردی کسی دست بر من نیافت
همان شیر نر گرد اسبم نیافت
بسی نامور کاردیده سوار
که از من رمیدند در کارزار
کسی تاب شمشیر و گُرزم نداشت
سپهر از نبردم همی سر بگاشت
گمانم چنین بد که اندر زمین
نباشد کسی کو به هنگام کین
بر اسب من افشاند از باد گرد
وگر باد گردد به روز نبرد
ز بس مردی و نیروی و یال تو
همان بنده فر و گردی تو
به هر جا که گویی تو را ره برم
زمانی ز رای تو برنگذرم
ولیکن مرا اندر این کوهسار
بسی گنج و تاج است و هم گوشوار
غلام و پرستار و هم زیر دست
همان اسب و اسباب و فرش نشست
که گرد آوریدم به روز دراز
کشیدم بدین کوه خارا فراز
بمان تا بیارم همه پیش تو
که پر درد بادا بداندیش تو
سپهبد چو زین گونه گفتار دید
دل دیو بدخو پرستار دید
پراندیشه شد گفت تو جادویی
به مکر و فریب و بد و بدخویی
بدین گفت شیرین و چربی زبان
ز من برد خواهی سرت رایگان
سیه دیو برجست و سوگند خورد
به روز سفید و شب لاجورد
به مردی و گردی و تخت وکلاه
به شمشیر و گُرز و به خورشید و ماه
که من از ره داد گویم سخن
از این گفت با من تو دل بد مکن
فرامرز دانست کو راست گفت
که سوگند با مردمی بود جفت
و دیگر که از خویشتن داد داد
ازو بد نشانی گرفتن به یاد
اگر دیو بینی اگر آدمی
چو در وی بود مایه مردمی
سخن هاش بپذیر و دل برشکن
به ویژه که از داد راند سخن
جوان سرافراز فرمانروا
ازو بند بگشاد و کردش رها

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درین گفتگو بد که از ناگهان
خروشی برآمد که ای پهلوان
هوش مصنوعی: در این گفتگو ناگهان صدایی بلند شد که گفت: ای قهرمان.
تو آنی که گویی به مردی منم
که کوه گران را زبن برکنم
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که می‌گویی من مثل مردی هستم که می‌تواند کوه‌های سنگین را با دندانش جابجا کند.
منم شیردل نامدار از مهان
به مردی همی پویم اندر جهان
هوش مصنوعی: من انسانی شجاع و مشهور هستم و در جستجوی مردانگی و بزرگی در این دنیا هستم.
به خنجر کلان کوه را بستدم
سپاهی بر آن گونه بر هم زدم
هوش مصنوعی: با کمان بزرگ، کوه را محاصره کردم و سپاه را بر آن به هم ریختم.
اگر مرد رزمی تو ای پهلوان
یکی پای داری چو کندآوران
هوش مصنوعی: اگر تو قهرمان و مرد میدان نبرد هستی، باید همانند کسانی که در کارزار تکیه‌گاه و پایگاهی محکم دارند، پایدار و استوار باشی.
ببینی کنون زخم شمشیر تیز
تو را گویم از گردش دار و گیر
هوش مصنوعی: نگاه کن، اکنون زخمی که شمشیر تیز تو به جا گذاشته را برایت توضیح می‌دهم، از چرخش و حرکت آن می‌گویم.
به مردی کنون پای بر جای بدار
که بر تو کنم روز رخشنده تار
هوش مصنوعی: اکنون به مردی که در موضع خود استوار و ثابت قدم است، توجه کن، زیرا که می‌خواهم در روزی روشن و درخشان به تو کمک کنم.
منم شیر جنگی سیه دیو فام
بیابم هم اکنون ز کار تو کام
هوش مصنوعی: من یک شیر جنگی هستم با رنگ سیاه و مهیب، و به محض اینکه در بیابان تو را ببینم، از تو انتقام می‌گیرم.
سپهبد چو بشنید برجست زود
بپوشید جوشن به کردار دود
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده آن را شنید، سریعاً زره خود را پوشید، مانند این که بخواهد خود را در برابر دود محافظت کند.
بر افکند برگستوان بر سمند
به فتراک بربست پیچان کمند
هوش مصنوعی: تاجی را بر سر اسبی نهاده و با کمند به دورش پیچیده است.
فرو برد گُرز گران را به زین
به بالا بر آمد چو کوهی به کین
هوش مصنوعی: با نیرویی فوق‌العاده و عزم راسخ، سلاح سنگین را به بالا برد و مانند کوهی با قامت بلند به نبرد رفت.
خروشید کای دیو ناسازگار
هم آوردت آمد برآرای کار
هوش مصنوعی: صدای بلندی به گوش می‌رسد که ای دیو ناپسند، آمده‌ای! پس بیفکن دیگر کارها را مرتب کن.
به خنجر من این دشت دریا کنم
ز بالای تو کوه پهنا کنم
هوش مصنوعی: با چاقوی تیز خود، این دشت را به دریایی تبدیل می‌کنم و از بالای تو کوهی وسیع می‌سازم.
چنانت بپیچم من ای بدنژاد
که ناری از آن پس کلان کوه یاد
هوش مصنوعی: به گونه‌ای تو را در شاخ و برگ پیچیده و آراسته می‌کنم که همچون شعله‌ای که از کوهی بزرگ برمی‌خیزد، نورانی و درخشان خواهی شد.
خروشید دیو اندر آن تیره شب
ز تندی به گفتار نابسته لب
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک، دیو با صدای بلندی فریاد زد و به خاطر شدت سخن، زبانش بسته بود.
به زیر اندرش بادپایی چو ابر
بیامد به نزدیک غران هژبر
هوش مصنوعی: نسیم مهیبی مانند ابر به زیر سایه او آمد و صدایی رعدآسا به گوش رسید.
یکی سهمگین کوه بد بدگمان
تو گفتی زمین بود زیرش نوان
هوش مصنوعی: کوهی بزرگ و ترسناک وجود دارد که با بدبینی به نظر می‌رسد زیر آن زمین در حال حرکت است.
ز پولاد ترگ و ز آهن قبای
بپوشیده اندام سر تا به پای
هوش مصنوعی: افرادی که بدنشان را با زرهی از جنس فولاد و آهن پوشانده‌اند، از سر تا پای خود را به گونه‌ای محافظت کرده‌اند.
چو آمد به نزدیک گرد دلیر
دو گرد دلاور چو غرنده شیر
هوش مصنوعی: وقتی که دو دلاور به نزدیکی یکدیگر رسیدند، در عمل مانند شیری خشمگین و آماده به حمله شدند.
در آن تیره شب در هم آمیختند
تو گفتی به همشان در آمیختند
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک، همه به هم پیچیده بودند و تو گویی می‌گفتی که همه، به طور کامل با هم ترکیب شده‌اند.
به زخم تبرزین برآشوفتند
سران را به خنجر همی کوفتند
هوش مصنوعی: سران و رئیسان به خاطر زخم‌های تبر به هم برآشفتند و با خنجر به جان هم افتادند.
چو چندی بکوشید گرد دلیر
سوی چپ بتازید چو نره شیر
هوش مصنوعی: پس از مدتی تلاش و کوشش، دلیران به سمت چپ پیشروی کردند و مانند نر شیر به سمت دشمن حمله‌ور شدند.
کشید از میان تیغ والاگهر
فروکوفت بر تارک دیو نر
هوش مصنوعی: در اینجا نشان داده شده است که شخصی با چاقویی بسیار تیز و عالی، به مقابله با یک موجود شرور و قدرتمند می‌پردازد و بر سر آن موجود می‌کوبد. این تصویر، حکایت از شجاعت و قدرت این فرد در رویارویی با چالش‌ها و دشمنان دارد.
شب تیره و تیغ زهرآبدار
چنان بود بر ترک جنگی سوار
هوش مصنوعی: شب تاریکی بود و تیغی با زهر تیز، مانند آنچه بر شانه‌های یک جنگجو بر روی اسب نشسته است.
تو گفتی که خورشید بر آبنوس
فشاند همی خورده سندروس
هوش مصنوعی: تو فرمودی که خورشید بر چوب سیاه، نوری به رنگ زرد می‌تاباند.
بدان گونه تا مهر زرین چراغ
برافروخت بر روی هامون و راغ
هوش مصنوعی: به این شیوه که خورشید با نور طلایی‌اش روی دشت و صحرا می‌درخشد و روشنی می‌بخشد.
همی حمله کردند بر یکدگر
یکی را ز بد سر نپیچید و بر
هوش مصنوعی: همه به یکدیگر حمله کردند، اما یکی از آن‌ها از بدی و خطر دور نشد و به عقب نرفت.
سرانجام گرد دلاور ز جای
برآمد یکی تند بفشرد پای
هوش مصنوعی: در نهایت، دلیر از جا برخاست و با عجله پا به زمین کوبید.
درآمد سوی راستش همچو گرد
سنان دار نیزه بر او راست کرد
هوش مصنوعی: او به سمت راست حرکت کرد و همانند سر نیزه، نشانه‌ای بر او قرار داد.
بزد بر کمربند آن بد گهر
تو گفتی بدرید کوه و کمر
هوش مصنوعی: او بر کمربند تو که از تبار نیکوست ضربه‌ای زد و انگار که کوه و کمر را پاره کرد.
برآوردش از جا چو کوه سیاه
بیفکند خوارش بدان رزمگاه
هوش مصنوعی: او را مانند کوهی از جا بلند کرد و در میدان جنگ به ذلت انداخت.
دو دست از پس پشت بربست سخت
بدو گفت کای دیو برگشته بخت
هوش مصنوعی: دو دست را محکم به پشتش گرفت و به او گفت: تو ای دیو، که بختت برگردانده شده است.
کجات آن همه مردی و کام و لاف
بدادی سر خویشتن از گزاف
هوش مصنوعی: کجایی که این همه شجاعت و توانایی را نشان دادی، اما به خاطر حرف‌های بی‌مورد، زندگی و خودت را به خطر انداختی؟
نبرم سرت زان که ننگ آیدم
اگر چون تو سیصد به چنگ آیدم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو سرم را نمی‌زنم، چرا که اگر مانند تو سه‌صد نفر هم به دست آورم، برایم شرم‌آور خواهد بود.
دو گوشش به خنجر همانگه بسفت
دو نعل گران اندرو کرد و گفت
هوش مصنوعی: دو گوشش را با خنجر محکم گرفت و دو نعل سنگین بر رویش گذاشت و گفت.
که اکنون برلشکرم رهنمای
چو خواهی که ماند سرت را به جای
هوش مصنوعی: اکنون که به من کمک می‌کنی، اگر می‌خواهی که سرت در جایش باقی بماند، باید به راهنمایی من توجه کنی.
سیه دیو گفت ای گو بی همال
خداوند کوپال و اورنگ و یال
هوش مصنوعی: سیه دیو گفت: ای کسی که همتایی برای خداوندی که بر تخت و با تاج و یال نشسته است، نمی‌یابی.
به مردی کسی دست بر من نیافت
همان شیر نر گرد اسبم نیافت
هوش مصنوعی: هیچ مردی جرأت نکرد به من نزدیک شود، حتی شیر نر هم نتوانست به گرد اسبم بیاید.
بسی نامور کاردیده سوار
که از من رمیدند در کارزار
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان نامدار و با تجربه وجود دارند که در میدان نبرد از من فرار کردند.
کسی تاب شمشیر و گُرزم نداشت
سپهر از نبردم همی سر بگاشت
هوش مصنوعی: هیچ کس قدرت مقابله با شمشیر و جنگ من را نداشت، تا جایی که آسمان نیز از نبرد با من سر باز زد و عقب نشینی کرد.
گمانم چنین بد که اندر زمین
نباشد کسی کو به هنگام کین
هوش مصنوعی: به نظر من، در این دنیا کسی نیست که در زمان خشم و انتقام، احساس نکند.
بر اسب من افشاند از باد گرد
وگر باد گردد به روز نبرد
هوش مصنوعی: بر اسب من از باد گرد و غبار می‌بارد و حتی اگر در روز نبرد هم باد بوزد.
ز بس مردی و نیروی و یال تو
همان بنده فر و گردی تو
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و قدرت تو، آنچنان هستی که همچون یک بنده‌ای با بزرگی و شکوه به نظر می‌رسی.
به هر جا که گویی تو را ره برم
زمانی ز رای تو برنگذرم
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی، من همراهت می‌آیم و هرگز از تصمیم و اراده تو دور نمی‌شوم.
ولیکن مرا اندر این کوهسار
بسی گنج و تاج است و هم گوشوار
هوش مصنوعی: اما در این کوهسار، برای من گنج‌ها و جواهرات زیادی وجود دارد، از جمله تاج و گوشواره.
غلام و پرستار و هم زیر دست
همان اسب و اسباب و فرش نشست
هوش مصنوعی: غلام و پرستار و کسانی که در خدمت او بودند، همه کنار هم بر روی همان اسب و وسایل و فرش نشسته‌اند.
که گرد آوریدم به روز دراز
کشیدم بدین کوه خارا فراز
هوش مصنوعی: من در طول روز دراز در این کوه سخت و بلند، تلاش کردم و به دستاوردهایی رسیدم.
بمان تا بیارم همه پیش تو
که پر درد بادا بداندیش تو
هوش مصنوعی: بمان تا من همه چیزهایی که در دل دارم را برایت بیاورم، زیرا تو که بداندیشی، پر از درد و زحمت شده‌ای.
سپهبد چو زین گونه گفتار دید
دل دیو بدخو پرستار دید
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی دید که چنین سخنانی گفته می‌شود، در دلش احساس کرد که دیو بدطینت و نگهبان وجود دارد.
پراندیشه شد گفت تو جادویی
به مکر و فریب و بد و بدخویی
هوش مصنوعی: او با اندیشه و تدبیر خود می‌گوید که تو جادویی هستی که از فریب و نیرنگ و کارهای زشت استفاده می‌کنی.
بدین گفت شیرین و چربی زبان
ز من برد خواهی سرت رایگان
هوش مصنوعی: شیرین با زبانی چرب و نرم به من گفت: اگر می‌خواهی سرت بدون زحمت راهی برایم پیدا کن.
سیه دیو برجست و سوگند خورد
به روز سفید و شب لاجورد
هوش مصنوعی: یک موجود عجیب و ترسناک به روز روشن و شب آسمان صاف قسم خورد.
به مردی و گردی و تخت وکلاه
به شمشیر و گُرز و به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: به مردانگی و تجملات زندگی، به قدرت و سلاح، و همچنین به نمادهای روشنایی و شکوه اشاره می‌کند.
که من از ره داد گویم سخن
از این گفت با من تو دل بد مکن
هوش مصنوعی: من از راه حق و حقیقت سخن می‌گویم، پس به دل خود نیاور که از این حرف‌ها منفی بابی کنی.
فرامرز دانست کو راست گفت
که سوگند با مردمی بود جفت
هوش مصنوعی: فرامرز متوجه شد که چه کسی درست می‌گوید، زیرا قسم در بین مردم حقیقتی است که با یکدیگر همراه است.
و دیگر که از خویشتن داد داد
ازو بد نشانی گرفتن به یاد
هوش مصنوعی: و همچنین از خود سخن گفتن، نشانه‌ای از او را به یاد می‌آورد.
اگر دیو بینی اگر آدمی
چو در وی بود مایه مردمی
هوش مصنوعی: اگر دیوان را ببینی و انسانی را که در وجود او جوهر انسانیت باشد، بدان که آن فرد دارای ارزش والایی است.
سخن هاش بپذیر و دل برشکن
به ویژه که از داد راند سخن
هوش مصنوعی: به سخنان او توجه کن و در باطن خود را آزار نده، به ویژه وقتی که از حقوق و عدالت صحبت می‌کند.
جوان سرافراز فرمانروا
ازو بند بگشاد و کردش رها
هوش مصنوعی: جوان با افتخار و فرمانروایی، بندهایی که او را اسیر کرده بود، باز کرد و او را آزاد کرد.