بخش ۱۵۵ - گم شدن فرامرز از لشکر
چنان بد که یک روز با انجمن
به نخجیرگه رفت آن پیلتن
در آن دشت و صحرا بسی تاخت بور
فراوان بیفکند آهو و گور
شب آمد سوی لشکرش بازگشت
ابا ویژگان اندر آن پهن دشت
چو شب تیره شد پهلوان با گروه
یکی آتشی دید از برز کوه
گمانشان که آن آتش از دیدگاه
ز بهر نشانی فروزد سپاه
عنان باره گام زن را سپرد
همی شد شتابنده با چند گرد
بدین سان همی راند تا روز پاک
چو شب پرنیان سپه کرد چاک
شه انجم از پرده لاجورد
یکی مشعل افروخت از زر زرد
سپهدار فر هنگ سی رفته بود
ز آتش چو آتش برآشفته بود
همی شد سراسیمه بر پشت زین
ز گردان پر از خشم و دل پر ز کین
شکم گرسنه و روز بی گاه گشت
دم نامداران پر از آه گشت
چو خورشید در چادر نیلگون
نهان گشت رنگ شب آمد برون
جهان گشت چون چهره اهرمن
سیه مار گردون گشاده دهن
زمین پرهراس و شب تیره رنگ
همی آمد از هر سو آواز جنگ
به تن بارگی خسته وکوفته
روان سوار از غم آشوفته
به بالین کوهی فرود آمدند
در آن خاک تیره دمی بر زدند
دگر باره آن آتش تابناک
پدید آمد از دیده سر در مغاک
نشستند گردان و مهتر بر اسب
برآمد به مانند آذرگشسب
شب از دور آتش جهان می نمود
تو گفتی همین است و نزدیک بود
بدین گونه می راند فرسنگ بیست
ندانست کان آتش تیز چیست
چو خورشید بر چرخ مشعل فروخت
به نوک سنان چشم شب را بدوخت
جهان همچو دریای یاقوت شد
شب تیره خورشید را قوت شد
چنین گفت با ویژگان نامور
که ای نامداران پرخاشخر
برین سهمگین جای بی دستگاه
چنین خسته و زار و گم کرده راه
نه مردی به کار است و نه گرز و تیغ
نه راه امید و نه روی گریغ
به مردی به دام بلا آمدیم
و یا در دم اژدها آمدیم
همه دست خواهش به یزدان بریم
خروشیم و فریاد و افغان کنیم
مگر پاک داور بود رهنمای
که ما را ازین دشت پتیاره جای
رهاند رساند به آرام خویش
ببینیم دیگر همان کام خویش
وگرنه به کام نهنگ اندریم
ز مردی به گرداب ننگ اندریم
یکایک ز اسپان فرود آمدند
بدان ریگ تفته یکی دم زدند
به زاری همی گفت مرد جوان
که ای برتر از عقل و هوش و روان
بدین خشک هامون بی دسترس
نیازم تو دانی نگویم به کس
تویی راه گم کرده را رهنمای
تویی داور پاک و برتر خدای
گر از رنج این بنده خشنود یار
بر آنم که بر من ببخشود یار
روا دارم ار جان ز تیره تنم
برون آید و تن به خاک افکنم
وگرنه ببخشای ای دادگر
بدین زار بیچاره اندر نگر
رهایی ده از بند بسته مرا
همان اندرین دشت خسته مرا
بگفت این و بنشست بر پشت بور
به فر خداوند ناهید و هور
همانگه ز هامون یکی تیره گرد
برآمد هوا گشت ازو لاجورد
یکی آهویی بود با تاب و تک
پس او یکی گرگ چون نره سگ
از آن گرد تیره برون آمدند
به تیزی ندانم که چون آمدند
بیامد دمان آهن از بیم جان
بیفکند خود را بر پهلوان
سپهبد برآورد تیر خدنگ
ز قربان کمان کیانی به چنگ
گرفت و برو اندر آن راند تیر
بزد بر بر گرگ نخجیرگیر
ز سینه گذر کرد و سوی جگر
ستیزنده گرگ اندر آمد به سر
بیفتاد و هم در زمان جان بداد
چنین گفت گرد سپهبد نژاد
که این آهوی دردمند از گزند
ز جان رست از چنگ گرگ نژند
به زنهار نزدیک ما آمدست
گر از دادگر رهنما آمدست
چو او کشته شد آهو ایمن برفت
به سوی چراگاه پویید تفت
همی رفت و ایشان پس اندر دمان
برفتند تازان به ره بر کمان
رسیدند جایی که از خرمی
ندیده چنان دیده آدمی
یکی مرغزاری چو خرم بهشت
تو گفتی که رضوان درو لاله کشت
پر آب روان و پر از میوه دار
پر از سایه و بو و رنگ و نگار
نیایش گرفتند بر کردگار
خداوند بخشنده کامکار
که آن بندگان را از آن سخت راه
ببخشید و آمد همی نیک خواه
چو آنجا رسیدند شب تیره بود
دل نامداران ز غم تیره بود
سه روز و سه شب بود تا گرسنه
سپهدار با ویژگان یک تنه
همی تاختند اندر آن دشت تار
چه بر شیب هامون چه بر کوهسار
در آن مرغزاران بسی میوه بود
ز پاکی و خوبی همه نابسود
سپهبد فرود آمد از بارگی
همان نامداران به یکبارگی
بخوردند میوه دمی برزدند
چو آسوده گشتند و ایمن شدند
بخفتند از پیش آب روان
در اندیشه از چرخ تیره روان
بخش ۱۵۴ - کشتن فرامرز، سر جادوان را: زجا اندر آمد چو کوه گرانبخش ۱۵۶ - عاشق شدن فرامرز بر دختر شاه پریان: چو بر تخت فیروزه رفت آفتاب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنان بد که یک روز با انجمن
به نخجیرگه رفت آن پیلتن
هوش مصنوعی: روزی، آن پهلوان به همراه گروهی به شکارگاه رفت، به قدری که وضعیتش بد بود.
در آن دشت و صحرا بسی تاخت بور
فراوان بیفکند آهو و گور
هوش مصنوعی: در آن دشت و صحرا، بارش باران فراوانی رخ میدهد که باعث میشود آهو و گور در آن به سرعت حرکت کنند و پراکنده شوند.
شب آمد سوی لشکرش بازگشت
ابا ویژگان اندر آن پهن دشت
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و در سپاهش بازگشت، در حالی که شخصیتهای ویژه در آن دشت وسیع حضور داشتند.
چو شب تیره شد پهلوان با گروه
یکی آتشی دید از برز کوه
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک فرا رسید، پهلوان به همراه گروهش یک آتش را که از دور بر فراز کوه میدرخشید مشاهده کردند.
گمانشان که آن آتش از دیدگاه
ز بهر نشانی فروزد سپاه
هوش مصنوعی: آنها فکر میکنند که آن آتش تنها به خاطر نشان دادن قدرت و حضور آنها روشن است.
عنان باره گام زن را سپرد
همی شد شتابنده با چند گرد
هوش مصنوعی: گام زن، افسار اسب را به دست گرفت و به سرعت حرکت کرد، در حالی که معطلی نداشت و به سرعت به جلو میرفت.
بدین سان همی راند تا روز پاک
چو شب پرنیان سپه کرد چاک
هوش مصنوعی: به این ترتیب، او به پیش میرفت تا روزی روشن و پاک فرا برسد، مانند شب پرنقشی که دچار چاک و نقص شده است.
شه انجم از پرده لاجورد
یکی مشعل افروخت از زر زرد
هوش مصنوعی: ستارهای از میان آسمان آبی بیرون آمد و مشعلی از طلا روشن کرد.
سپهدار فر هنگ سی رفته بود
ز آتش چو آتش برآشفته بود
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه که با فرهنگ و دانش بود، زمانی از آتش جنگ به شدت برآشفت و ناراحت شد.
همی شد سراسیمه بر پشت زین
ز گردان پر از خشم و دل پر ز کین
هوش مصنوعی: او به شدت و ناآرام بر پشت اسبش نشسته بود، در حالی که از خشم و کینه پر شده بود.
شکم گرسنه و روز بی گاه گشت
دم نامداران پر از آه گشت
هوش مصنوعی: شکم گرسنه و روز بی کاری، باعث میشود که سران و افراد مشهور هم از نگرانی و اندوه پُر شوند.
چو خورشید در چادر نیلگون
نهان گشت رنگ شب آمد برون
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در آسمان آبی غروب کرد، رنگ شب به آرامی ظاهر شد.
جهان گشت چون چهره اهرمن
سیه مار گردون گشاده دهن
هوش مصنوعی: جهان به مانند چهره شیطان، تاریک و زشت شده است و چرخهای زمان بیوقفه در حال حرکتاند.
زمین پرهراس و شب تیره رنگ
همی آمد از هر سو آواز جنگ
هوش مصنوعی: زمین در حالت ترس و شب تاریک بود، و از هر طرف صدای جنگ به گوش میرسید.
به تن بارگی خسته وکوفته
روان سوار از غم آشوفته
هوش مصنوعی: شخصی با بدنی خسته و پارهپاره، بر مرکب خود نشسته است و از غم و اندوهی که دارد، به شدت ناراحت و پریشان است.
به بالین کوهی فرود آمدند
در آن خاک تیره دمی بر زدند
هوش مصنوعی: گروهی به کنار کوهی رسیدند و لحظهای در آن خاک تاریک استراحت کردند.
دگر باره آن آتش تابناک
پدید آمد از دیده سر در مغاک
هوش مصنوعی: بار دیگر آن آتش درخشان از عمق چشمانم نمایان شد.
نشستند گردان و مهتر بر اسب
برآمد به مانند آذرگشسب
هوش مصنوعی: جمعیت دور هم نشسته و رهبرشان سوار بر اسب شد، به شکل و شمایل آذرگشسب.
شب از دور آتش جهان می نمود
تو گفتی همین است و نزدیک بود
هوش مصنوعی: شب از دور آتش دنیا نمایان بود، تو گفتی همین است و نزدیکتر میآمد.
بدین گونه می راند فرسنگ بیست
ندانست کان آتش تیز چیست
هوش مصنوعی: این شخص به گونهای حرکت میکند که به نظر میرسد مسافتی طولانی را طی کرده است، اما نمیداند که دلیل این سرعتش چه چیزی است و چه عاملی او را به جلو میبرد.
چو خورشید بر چرخ مشعل فروخت
به نوک سنان چشم شب را بدوخت
هوش مصنوعی: مثل این است که خورشید در آسمان روشنایی خود را مانند مشعل در دست دارد و با نوک تیرهایش، تاریکی شب را به خود میبندد و به چالش میکشد.
جهان همچو دریای یاقوت شد
شب تیره خورشید را قوت شد
هوش مصنوعی: دنیا در شب تاریک مانند دریای یاقوتی شده است و این شب باعث شده که خورشید قدرت بیشتری پیدا کند.
چنین گفت با ویژگان نامور
که ای نامداران پرخاشخر
هوش مصنوعی: او چنین گفت به سرآمدان نامآور که ای بزرگمردان جنگجوی پرخاشگر.
برین سهمگین جای بی دستگاه
چنین خسته و زار و گم کرده راه
هوش مصنوعی: در این مکان دشوار و بیتنظیم، شخصی به شدت خسته و ناتوان به نظر میرسد و راه خود را گم کرده است.
نه مردی به کار است و نه گرز و تیغ
نه راه امید و نه روی گریغ
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان شده که نه کسی وجود دارد که بتوان به او اعتماد کرد و نه ابزار و امکاناتی برای مبارزه و چالش. هیچ امیدی برای پیشرفت نیست و همه چیز به سمت ناامیدی و شکست پیش میرود.
به مردی به دام بلا آمدیم
و یا در دم اژدها آمدیم
هوش مصنوعی: ما به دام مشکلات افتادهایم و یا در خطر بزرگی قرار گرفتهایم.
همه دست خواهش به یزدان بریم
خروشیم و فریاد و افغان کنیم
هوش مصنوعی: همه با希望 و آرزو به درگاه خداوند میرویم و با صدای بلند ندای خود را به گوش او میرسانیم و ناگفتههای قلبمان را ابراز میکنیم.
مگر پاک داور بود رهنمای
که ما را ازین دشت پتیاره جای
هوش مصنوعی: آیا جز خداوندی پاک و بینقص وجود دارد که بتواند ما را از این دشت پر از مشکلات و خطرات هدایت کند؟
رهاند رساند به آرام خویش
ببینیم دیگر همان کام خویش
هوش مصنوعی: با دقت به مسیر خود ادامه دهیم و به آرامش برسیم، سپس به یادآوریم که آیا به خواستههای قلبی خود دست یافتهایم یا نه.
وگرنه به کام نهنگ اندریم
ز مردی به گرداب ننگ اندریم
هوش مصنوعی: اگر همین طور پیش برویم، ممکن است به سرنوشت بدی دچار شویم و از ناپاکی و زشتی به دام بیفتیم.
یکایک ز اسپان فرود آمدند
بدان ریگ تفته یکی دم زدند
هوش مصنوعی: هر یک از اسبها به زمین آمدند و بر روی آن شن داغ، دم خود را تکان دادند.
به زاری همی گفت مرد جوان
که ای برتر از عقل و هوش و روان
هوش مصنوعی: مرد جوان به شدت درد و رنج خود را بیان میکرد و با لحن خواهشآمیز از کسی که از دکترین و دانشش بالاتر است، درخواست کمک میکرد.
بدین خشک هامون بی دسترس
نیازم تو دانی نگویم به کس
هوش مصنوعی: در این بیابان خشک و بی آب و علف، نیازم را حتا به کسی بازگو نمیکنم. تو خود میدانی که چه میکشم.
تویی راه گم کرده را رهنمای
تویی داور پاک و برتر خدای
هوش مصنوعی: تو راهنمایی برای کسی که در مسیر خود گم شده است و تو داور پاک و برتر از همه خدایان هستی.
گر از رنج این بنده خشنود یار
بر آنم که بر من ببخشود یار
هوش مصنوعی: اگر یار از رنجی که من میکشم راضی باشد، من نیز آمادهام که او مرا ببخشد.
روا دارم ار جان ز تیره تنم
برون آید و تن به خاک افکنم
هوش مصنوعی: من این را میپذیرم که اگر روح من از این بدن تاریک خارج شود، و بدنم را بر روی خاک بیفکنم، مشکل نخواهد بود.
وگرنه ببخشای ای دادگر
بدین زار بیچاره اندر نگر
هوش مصنوعی: ای دادگر، اگر نه، لطفاً به این حال زار و بیچاره من نگاهی بینداز و مرا ببخشای.
رهایی ده از بند بسته مرا
همان اندرین دشت خسته مرا
هوش مصنوعی: از این بند و قید که به من چسبیده، رهایم کن. همین جا در این دشت، که خسته و درماندهام.
بگفت این و بنشست بر پشت بور
به فر خداوند ناهید و هور
هوش مصنوعی: او این را گفت و بر پشت اسب سفید نشسته، به خاطر خدای ناهید و هور، آرام گرفت.
همانگه ز هامون یکی تیره گرد
برآمد هوا گشت ازو لاجورد
هوش مصنوعی: ناگهان از سمت هامون، یک ابر تیره برخواست و آسمان به رنگ لاجوردی درآمد.
یکی آهویی بود با تاب و تک
پس او یکی گرگ چون نره سگ
هوش مصنوعی: یک آهوی زیبا و نرم و لطیف وجود داشت که با ناز و افکت خاص خود جلب توجه میکرد، اما پس از او یک گرگ وحشی و ترسناک مانند یک سگ نر ظاهر شد.
از آن گرد تیره برون آمدند
به تیزی ندانم که چون آمدند
هوش مصنوعی: از آن غبار تیره، بیرون آمدند و نمیدانم با چه سرعتی و چگونه این کار را کردند.
بیامد دمان آهن از بیم جان
بیفکند خود را بر پهلوان
هوش مصنوعی: در زمانی که خطر جانی وجود داشت، آهن به سرعت و به شدت به سوی قهرمان پرتاب شد.
سپهبد برآورد تیر خدنگ
ز قربان کمان کیانی به چنگ
هوش مصنوعی: فرمانده بزرگ، تیر و کمانش را بالا آورد و آماده شلیک کرد.
گرفت و برو اندر آن راند تیر
بزد بر بر گرگ نخجیرگیر
هوش مصنوعی: گرفت و برو، به داخل آن برو و تیر پرتاب کن تا بر روی گرگی که در حال شکار است، بزند.
ز سینه گذر کرد و سوی جگر
ستیزنده گرگ اندر آمد به سر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که چیزی با شدت و قدرت از سینه عبور کرده و به قلب انسان حملهور شده است، مانند گرگی که با خشم و قساوت در دل آدمی نفوذ میکند. احساسات و هیجاناتی که به عمق وجود انسان میرسند، میتوانند مانند یک موجود بیرحم و وحشی عمل کنند و تأثیر شگرفی بر روح و روان فرد داشته باشند.
بیفتاد و هم در زمان جان بداد
چنین گفت گرد سپهبد نژاد
هوش مصنوعی: به زمین افتاده و در لحظه جان سپرد. این گونه گفت سردار زاده.
که این آهوی دردمند از گزند
ز جان رست از چنگ گرگ نژند
هوش مصنوعی: این آهوی زیبا و غمگین که از درد و رنج شکایت دارد، از خطر و آسیب نجات یافته و از چنگال گرگ وحشی رهایی یافته است.
به زنهار نزدیک ما آمدست
گر از دادگر رهنما آمدست
هوش مصنوعی: به خاطر احتیاط، او به ما نزدیک شده است؛ اگرچه از شخصی دادگر و راهنمایی درستکار آمده باشد.
چو او کشته شد آهو ایمن برفت
به سوی چراگاه پویید تفت
هوش مصنوعی: وقتی او از بین رفت، آهو با خیالی آسوده به سمت چراگاه رفت و به دنبال چرا بود.
همی رفت و ایشان پس اندر دمان
برفتند تازان به ره بر کمان
هوش مصنوعی: آنها در حال حرکت بودند و سپس به سرعت از مسیر خود عبور کردند.
رسیدند جایی که از خرمی
ندیده چنان دیده آدمی
هوش مصنوعی: به جایی رسیدند که انسانها هرگز زیبایی و نشاط چنین طبیعی را ندیدهاند.
یکی مرغزاری چو خرم بهشت
تو گفتی که رضوان درو لاله کشت
هوش مصنوعی: یک مرغزاری مانند بهشت سرسبز و زیبا وجود دارد که تو گفتهای در آن باغ، لالههایی را کاشتهاند که نماد رضایت و خوشنودی است.
پر آب روان و پر از میوه دار
پر از سایه و بو و رنگ و نگار
هوش مصنوعی: جریان آبی فراوان و سرشار از میوه، همراه با سایههایی دلپذیر و عطر و رنگ و زیباییهای فراوان.
نیایش گرفتند بر کردگار
خداوند بخشنده کامکار
هوش مصنوعی: دعایی کردند به درگاه خداوند رحمتگستر و کامیاب.
که آن بندگان را از آن سخت راه
ببخشید و آمد همی نیک خواه
هوش مصنوعی: آن بندهها را از آن راه دشوار گذشت بدهید و کسی با نیت خوب به طرفشان بیاید.
چو آنجا رسیدند شب تیره بود
دل نامداران ز غم تیره بود
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسیدند، شب تاریکی بود و دل مردان نامدار از غم و اندوه آکنده بود.
سه روز و سه شب بود تا گرسنه
سپهدار با ویژگان یک تنه
هوش مصنوعی: سه روز و سه شب گذشت تا سردار گرسنه به تنهایی با یکی از همراهانش روبهرو شد.
همی تاختند اندر آن دشت تار
چه بر شیب هامون چه بر کوهسار
هوش مصنوعی: در آن دشت تاریک، همگان با شتاب میدویدند، چه بر بلندیهای هامون و چه بر دامنههای کوه.
در آن مرغزاران بسی میوه بود
ز پاکی و خوبی همه نابسود
هوش مصنوعی: در آن دشتهای سرسبز، میوههای زیادی وجود داشت که نشاندهندهی پاکی و زیبایی بودند، اما هنوز نرسیده و آمادهی چیدن نبودند.
سپهبد فرود آمد از بارگی
همان نامداران به یکبارگی
هوش مصنوعی: سپهبد به همراه دلاورانش از ارتفاعات پایین میآید.
بخوردند میوه دمی برزدند
چو آسوده گشتند و ایمن شدند
هوش مصنوعی: مقداری از میوه تناول کردند و پس از آن به آرامش رسیدند و احساس امنیت کردند.
بخفتند از پیش آب روان
در اندیشه از چرخ تیره روان
هوش مصنوعی: آب جاری آرام گرفته و در این حال، افراد در فکر چرخش تاریک آسمان هستند.