گنجور

بخش ۱۵۴ - کشتن فرامرز، سر جادوان را

زجا اندر آمد چو کوه گران
یکی سنگ انداخت بر پهلوان
سپر در سر آورد آن چیره دست
نیامد از آن سنگ بر وی شکست
جهان جو سوی خنجر آورد دست
بدو تاخت مانند آذرگشسب
بزد بر کمرگاه دیو سیاه
به دو نیمه کردش در آن جایگاه
خروشی درآمد در آن تیره غار
تو گفتی بدرید آن کوهسار
هر آن دیو و جادو که بر دژ بدند
از آن قصه دیو آگه شدند
سوی خانه شه نهادند روی
پر از خشم و کینه همه جنگجوی
برون آمد از غار شیر ژیان
برآویخت با لشکر جادوان
به تنها تن خویشتن بی سپاه
همی رزم جست آن گو کینه خواه
به شمشیر و گرز و به سنگ و به مشت
ز جادوان دیو چندان بکشت
که از خون آن بد گهر جادوان
در آن کوه سیلاب خون شد روان
چنین تا که شد روز آن شیرمرد
ز جادو دیوان برآورد گرد
چو بر تیغ فیروزه گون رفت مهر
بتابید رخشان ز چارم سپهر
گوان و فرامرز برخاستند
به آیین سپه را بیاراستند
سوی بارگاه جهان پهلوان
برفتند شادان و روشن روان
سپهبد ندیدند در بارگاه
بر نامداران جهان شد سیاه
به جستن گرفتند چون بی هشان
به هر گوشه پویان و جویان نشان
پراکنده سوی حصار آمدند
جهان پهلوان خواستار آمدند
خروشی شنیدند از آن کوهسار
غریوان مردان درون حصار
خروش فرامرز هم زان نشان
شنیدند گردان گردنکشان
سپه بازدانست آواز او
همانگه شدند آگه از راز او
شگفتی همی گفت هرکس که شیر
بدین سان دلاور نباشد دلیر
که تنها ز مردی به دژ درشدست
یلی از دژ جادوان برشدست
از آن پس برفتند نزدیک دژ
پر از خون و پر کشته بد راه دژ
به درگاه دژ آتش اندر زدند
به جنگ اندرون تیر و خنجر زدند
به دژ در شد آن لشکر نامدار
بدیدند پهلو در آن کارزار
برو هرکسی از جهان آفرین
بخواندند بر پهلوان زمین
از آن پس کشیدند تیغ و تبر
یلان سرافراز پرخاشخر
بکشتند چندان در آن کوهسار
که شد ژرف دریای خون آشکار
ز بس خون در آن کوه ریزان برفت
خور از چرخ گردان گریزان برفت
بدین گونه تا خور که فیروز بخت
سوی باختر برد بنگاه رخت
از آن نره دیوان و جادو سران
نماندند یک تن ز نام آوران
همه کشته و خسته و دل فکار
تو گویی نباشد کسی آشکار
نه برنا بماندند و نه مرد پیر
زن و بچه ها نیز کردند اسیر
به تاراج دادند دژ یکسره
بجستند هامون وکوه و دره
بسی گوهر و سیم و دیبا و گنج
کجا گرد کردند دیوان به رنج
به دست آمد ایرانیان را ز کوه
شدند از کشیدن یکایک ستوه
از آن پس چو پرداخت آن پهلوان
ز دیو بداندیش و از جادوان
سوی مرز چین اندر آورد روی
همی رفت خرم دل و راه جوی
چو شش مه برفتند پویان به راه
ز بسیار رفتن دژم شد سپاه
یکی دشت پیش آمدش چون بهشت
پر از گلشن و باغ پاکیزه کشت
در آن خرم آباد روی زمین
نبد هیچ پیدا کس اندر زمین
همه دشت آهو و نخجیر بود
جهان پهلوان زان شگفتی نمود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زجا اندر آمد چو کوه گران
یکی سنگ انداخت بر پهلوان
هوش مصنوعی: وقتی که کوه سنگینی از محل خود جابجا شد، یک سنگ بر روی قهرمان افتاد.
سپر در سر آورد آن چیره دست
نیامد از آن سنگ بر وی شکست
هوش مصنوعی: شجاعی که در نبرد مهارت دارد، با وجودی که سپر بر سر گذاشته، از سنگی که به او پرتاب شده شکست نخواهد خورد.
جهان جو سوی خنجر آورد دست
بدو تاخت مانند آذرگشسب
هوش مصنوعی: جهان‌جو به سمت خنجر رفت و دست به آن آورد، مثل آذرگشسب به سرعت به او حمله کرد.
بزد بر کمرگاه دیو سیاه
به دو نیمه کردش در آن جایگاه
هوش مصنوعی: دیو سیاه را با ضربه‌ای بر کمر زد و او را در آن مکان به دو نیم کرد.
خروشی درآمد در آن تیره غار
تو گفتی بدرید آن کوهسار
هوش مصنوعی: یک صدایی در آن غار تاریک بلند شد که گویی کوه‌ها را شکاف می‌دهد.
هر آن دیو و جادو که بر دژ بدند
از آن قصه دیو آگه شدند
هوش مصنوعی: هر دیو و جادویی که به دژ حمله کرد، از داستان دیو باخبر شدند.
سوی خانه شه نهادند روی
پر از خشم و کینه همه جنگجوی
هوش مصنوعی: سربازان با حالتی پر از خشم و کینه به سمت خانه پادشاه رفتند.
برون آمد از غار شیر ژیان
برآویخت با لشکر جادوان
هوش مصنوعی: شیر بزرگ و نیرومند از غاری بیرون آمد و با سپاه جادوگران به نبرد پرداخت.
به تنها تن خویشتن بی سپاه
همی رزم جست آن گو کینه خواه
هوش مصنوعی: به تنهایی و بی یار و یاور به جنگ و نبرد پرداخته‌ام، بگو که آرزوی انتقام در دل دارم.
به شمشیر و گرز و به سنگ و به مشت
ز جادوان دیو چندان بکشت
هوش مصنوعی: با استفاده از شمشیر و گرز و سنگ و مشت، به قدری از جادوگران و دیوان را کشت.
که از خون آن بد گهر جادوان
در آن کوه سیلاب خون شد روان
هوش مصنوعی: از خون آن موجودات زشت و بدذات، در آن کوه سیل خونی به راه افتاد.
چنین تا که شد روز آن شیرمرد
ز جادو دیوان برآورد گرد
هوش مصنوعی: وقتی که روز آن پهلوان شیرheart بود، از جادو و سحر دیوان ابرهایی برآشفت.
چو بر تیغ فیروزه گون رفت مهر
بتابید رخشان ز چارم سپهر
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید بر تیغ فیروزه‌ای تابید، چهره‌اش از چهارمین آسمان روشن و درخشان شد.
گوان و فرامرز برخاستند
به آیین سپه را بیاراستند
هوش مصنوعی: گوان و فرامرز به پا خاستند و نیروهای خود را به نظم و ترتیب درآوردند.
سوی بارگاه جهان پهلوان
برفتند شادان و روشن روان
هوش مصنوعی: آنها با شادی و روحیه‌ای روشن به درگاه قهرمان جهانی رفتند.
سپهبد ندیدند در بارگاه
بر نامداران جهان شد سیاه
هوش مصنوعی: در بارگاه و در حضور بزرگان دنیا، سپهبد را ندیدند و او در نظرها ناپدید شد، به طوری که نامش به فراموشی سپرده شد.
به جستن گرفتند چون بی هشان
به هر گوشه پویان و جویان نشان
هوش مصنوعی: آن‌ها به جست‌وجو پرداختند، مانند افرادی بی‌هدف که در هر گوشه به دنبال نشانه‌ای می‌گردند.
پراکنده سوی حصار آمدند
جهان پهلوان خواستار آمدند
هوش مصنوعی: قهرمانان بزرگ به سمت دیوار آمدند و در جستجوی قهرمان جهانی بودند.
خروشی شنیدند از آن کوهسار
غریوان مردان درون حصار
هوش مصنوعی: در آن کوهسار، صدای بلندی شنیده شد که مردان غریبی از درون حصار به آن پاسخ می‌دادند.
خروش فرامرز هم زان نشان
شنیدند گردان گردنکشان
هوش مصنوعی: صدای خروش فرامرز را هم به خاطر همان نشانه‌ای که داشت، گردنکشان شنیدند.
سپه بازدانست آواز او
همانگه شدند آگه از راز او
هوش مصنوعی: سپاهیان صدای او را شناختند و در آن لحظه از راز او مطلع شدند.
شگفتی همی گفت هرکس که شیر
بدین سان دلاور نباشد دلیر
هوش مصنوعی: هر کسی که ببیند شیر این‌گونه شجاع و قدرتمند است، شگفت‌زده می‌شود و تصور می‌کند هیچ‌کس نمی‌تواند به این اندازه دلاور و دلیر باشد.
که تنها ز مردی به دژ درشدست
یلی از دژ جادوان برشدست
هوش مصنوعی: تنها یکی از مردان دلاور توانست از دژی عبور کند که نگهبانان جادوگر در آن ساکن بودند.
از آن پس برفتند نزدیک دژ
پر از خون و پر کشته بد راه دژ
هوش مصنوعی: پس از آن، به سمت دژی رفتند که مملو از خون و جسد بود و راهی بس پرخطر داشت.
به درگاه دژ آتش اندر زدند
به جنگ اندرون تیر و خنجر زدند
هوش مصنوعی: به دروازه دژ حمله کردند و در داخل آن، جنگی درگرفت که در آن تیر و خنجر به کار رفت.
به دژ در شد آن لشکر نامدار
بدیدند پهلو در آن کارزار
هوش مصنوعی: نیروهای معروف به قلعه حمله کردند و در آن میدان نبرد، کنار آن را مشاهده کردند.
برو هرکسی از جهان آفرین
بخواندند بر پهلوان زمین
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا نامی از قهرمانان و پهلوانان ببرد، باید به او احترام گذاشت و به او توجه ویژه‌ای داشت.
از آن پس کشیدند تیغ و تبر
یلان سرافراز پرخاشخر
هوش مصنوعی: پس از آن، جوانمردان دلیر با سلاح‌های خود به جنگ و نبرد پرداختند و به مقابله با دشمنان شتافتند.
بکشتند چندان در آن کوهسار
که شد ژرف دریای خون آشکار
هوش مصنوعی: در آن کوهستان، به قدری کشتار انجام شد که دریاچه‌ای از خون پدیدار شد.
ز بس خون در آن کوه ریزان برفت
خور از چرخ گردان گریزان برفت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خون زیادی در آن کوه ریخته شده، خورشید از آسمان گردان به سرعت می‌گریزد.
بدین گونه تا خور که فیروز بخت
سوی باختر برد بنگاه رخت
هوش مصنوعی: به این صورت زندگی کن که مانند فردی خوشبخت، به سمت موفقیت و اهداف خود گام برداری.
از آن نره دیوان و جادو سران
نماندند یک تن ز نام آوران
هوش مصنوعی: هیچ یک از بزرگان و مشهوران معروف نتوانستند از چنگ دیوان و جادوی نره دیوان فرار کنند.
همه کشته و خسته و دل فکار
تو گویی نباشد کسی آشکار
هوش مصنوعی: همه گرفتار عشق تو هستند و در رنج و عذاب به سر می‌برند، اما به نظر می‌رسد که کسی در میان آن‌ها نیست که به طور واضح احساساتش را نشان دهد.
نه برنا بماندند و نه مرد پیر
زن و بچه ها نیز کردند اسیر
هوش مصنوعی: نه جوانان در سلامت ماندند و نه پیرمردان، زن و بچه‌ها هم به بند کشیده شدند.
به تاراج دادند دژ یکسره
بجستند هامون وکوه و دره
هوش مصنوعی: قهرمانان دشمن به طور کامل دژ و قلعه را تسخیر کردند و سپس به سرعت به سوی جلگه‌ها، کوه‌ها و دره‌ها فرار کردند.
بسی گوهر و سیم و دیبا و گنج
کجا گرد کردند دیوان به رنج
هوش مصنوعی: بسیاری از جواهرات، نقره، پارچه‌های با ارزش و گنجینه‌ها کجا جمع‌آوری شده‌اند، در حالی که دیوانندی به سختی به دست آمده است.
به دست آمد ایرانیان را ز کوه
شدند از کشیدن یکایک ستوه
هوش مصنوعی: ایرانیان با زحمت و سختی که از کوه‌ها کشیده‌اند، به نتایج و دستاوردهای بزرگی دست یافته‌اند و به تدریج از این تلاش خسته شده و به آرامش رسیده‌اند.
از آن پس چو پرداخت آن پهلوان
ز دیو بداندیش و از جادوان
هوش مصنوعی: پس از آنکه آن پهلوان به مبارزه با دیو ناپاک و جادوگران پرداخت، متوجه شد که...
سوی مرز چین اندر آورد روی
همی رفت خرم دل و راه جوی
هوش مصنوعی: به سوی مرز چین، دل شاد و خوشحال روانه شد و در جستجوی راه بود.
چو شش مه برفتند پویان به راه
ز بسیار رفتن دژم شد سپاه
هوش مصنوعی: پس از گذشت شش ماه، گروهی که در راه سفر می‌رفتند، به دلیل مسافرت طولانی و خسته‌کننده، دیگر از راه رفتن ناامید و دلشکسته شده بودند.
یکی دشت پیش آمدش چون بهشت
پر از گلشن و باغ پاکیزه کشت
هوش مصنوعی: یک دشت زیبا و سرسبز به نظرش رسید که پر از گل‌ها و باغ‌های تمیز و دل‌انگیز بود.
در آن خرم آباد روی زمین
نبد هیچ پیدا کس اندر زمین
هوش مصنوعی: در خرم‌آباد، زمین به قدری خوش و خرم بود که هیچ انسانی در آن دیده نمی‌شد.
همه دشت آهو و نخجیر بود
جهان پهلوان زان شگفتی نمود
هوش مصنوعی: در دشت، آهو و حیوانات دیگر فراوان بودند و پهلوان بزرگ به خاطر این شگفتی و زیبایی طبیعت، تحت تأثیر قرار گرفت.