بخش ۱۵۳ - دیدن فرامرز،پدر خود را به خواب
چنان دید در خواب کو را پدر
همی گفت فیروز گر ای پسر
که کار تو امشب به کام تو گشت
همان توسن چرخ رام تو گشت
شب تیره برخیز سوی حصار
برو تا ببینی که پرودرگار
چگونه نماید تو را راه دژ
شود کشته بر دست تو شاه دژ
ولیکن به تنها بباید شدن
نباید درین کار دم بر زدن
کمندی و تیری تو را یار و بس
جز ایزد پناهت مبادا و بس
فرامرز دردم برآمد ز خواب
شگفتی فرومانده از گفت باب
همانگه درآمد به پشت سمند
روان گشت با خنجر و با کمند
چو آمد گرازان به پای حصار
به پیش آمدش ناگهان یک سوار
پیاده شد و دست او را به دست
گرفت و برافراز در شد ز پست
ورا تا بر باره دژ ببرد
ره چاره دژ مر او را سپرد
خود از پهلوان زان سپس برکشید
شد از چشم او در زمان ناپدید
فرامرز دانست کان رهنمای
به فرمان دارنده دو سرای
در آن تیره شب نزد او آمدست
مر او را ز بد چاره جو آمدست
وز آن پس که آن دادگر رهنمای
نهان شد ز چشم یل پاک رای
کمند یلی در زمان داد خم
نزد اندر آن تیره شب هیچ دم
بینداخت افکند بر کنگره
برآمد چو خورشید سوی بره
ز جادو و دیوان فزون از هزار
همه پاسبان بد در آن کوهسار
چو دیدند آن پهلو نامور
ابا تیغ و کوپال بسته کمر
به سنگ و به تیغ اندر آویختند
یکی گرد کینه برانگیختند
سپهبد چو زان گونه جادو بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
بغرید مانند شیر ژیان
فروریخت سرها چو برگ رزان
تنی چند بگریخت از نامور
برفتند نزد شه بدگهر
فرامرز یل شد پس اندر دمان
گرازان به کردار ببر بیان
بدانست آنجا یل پاک رای
ثنا خواند بر داور رهنمای
یکی غار تاریک بس هولناک
همه جای سختی بد و ترسناک
سرایی فروبرده در خاره سنگ
که بودی جهان با فراخیش تنگ
دمان اندر آن غار تاریک شد
چو با دیو دژخیم نزدیک شد
بمالید مژگان و پس بنگرید
در آن غار تیره یکی کوه دید
درازی آن دیو ده رش فزون
تنش هم به سان که بیستون
رخش تیره و دیدگانش سفید
ز بیمش تو گویی جهان نارمید
همه تن پر از موی چون گوسفند
تنش زرد و تیره به سان نوند
دهانش چو غاری به غار اندرون
زبانش چو ماری به خار اندرون
همان ناخنانش چو نیش گراز
دو دندانش همچون درخت دراز
ز بانگ پی نامور پهلوان
شد آگاه آن دیو تیره روان
از آن جای خود ناگهانی بجست
برآویخت با نامور پیل مست
یکی نعره ای زد که شیر ژیان
از آن نعره او بشد ناتوان
بخش ۱۵۲ - رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان: چو چندین برآسود گرد دلیربخش ۱۵۴ - کشتن فرامرز، سر جادوان را: زجا اندر آمد چو کوه گران
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنان دید در خواب کو را پدر
همی گفت فیروز گر ای پسر
هوش مصنوعی: در خواب دید که پدرش به او میگوید: «اگر تو پسرم، نیکوکار باش».
که کار تو امشب به کام تو گشت
همان توسن چرخ رام تو گشت
هوش مصنوعی: کار تو امشب به خوبی و خوشی انجام شد، همانطور که چرخ زندگی به اندازۀ تو تنظیم شده است.
شب تیره برخیز سوی حصار
برو تا ببینی که پرودرگار
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، به سوی دیوار برو و نگاهی بینداز تا قدرت و عظمت خداوند را مشاهده کنی.
چگونه نماید تو را راه دژ
شود کشته بر دست تو شاه دژ
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که تو راهی را نشان دهی که منجر به نابودی و کشته شدن شاه دژ شود؟
ولیکن به تنها بباید شدن
نباید درین کار دم بر زدن
هوش مصنوعی: اما باید به تنهایی وارد این کار شد و در این مسیر نباید حتی کوچکترین صدایی ایجاد کرد.
کمندی و تیری تو را یار و بس
جز ایزد پناهت مبادا و بس
هوش مصنوعی: تو فقط به یار و تیر و کمانت تکیه نکن، تنها پناهگاهت باید خدا باشد.
فرامرز دردم برآمد ز خواب
شگفتی فرومانده از گفت باب
هوش مصنوعی: فرامرز از خواب بیدار شد و از شنیدن سخنان پدرش به شدت شگفتزده و متعجب بود.
همانگه درآمد به پشت سمند
روان گشت با خنجر و با کمند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، سوار بر اسبی به سمت م میدان آمد و در دستش خنجر و کمند بود.
چو آمد گرازان به پای حصار
به پیش آمدش ناگهان یک سوار
هوش مصنوعی: وقتی گروهی از گرازها به پای دیوار حصار نزدیک شدند، ناگهان یک سوار به جلو آمد.
پیاده شد و دست او را به دست
گرفت و برافراز در شد ز پست
هوش مصنوعی: او پیاده شد و دستش را گرفت و او را بالا برد و از جایگاه پست بیرون آورد.
ورا تا بر باره دژ ببرد
ره چاره دژ مر او را سپرد
هوش مصنوعی: او را به بالای دژ میبرد تا راهی برای نجات دژ پیدا کند و در این مسیر به او اطمینان میکند.
خود از پهلوان زان سپس برکشید
شد از چشم او در زمان ناپدید
هوش مصنوعی: او خود را از میان آن پهلوان بالا کشید و در آن لحظه از دید او ناپدید شد.
فرامرز دانست کان رهنمای
به فرمان دارنده دو سرای
هوش مصنوعی: فرامرز متوجه شد که راهنمایی او به دست کسی است که بر هر دو جهان تسلط دارد.
در آن تیره شب نزد او آمدست
مر او را ز بد چاره جو آمدست
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک به او نزدیک شده و از او درخواستی دارد که به خاطر وضعیت بدش به کمک نیازمند است.
وز آن پس که آن دادگر رهنمای
نهان شد ز چشم یل پاک رای
هوش مصنوعی: بعد از اینکه آن داور عادل از دیدگان پنهان شد، جوانمرد با بصیرت احساس تنهایی کرد.
کمند یلی در زمان داد خم
نزد اندر آن تیره شب هیچ دم
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، یلی که اسبش را در کمند گرفته، هرگز به نظر نرسید که خم شود یا از جایش حرکت کند.
بینداخت افکند بر کنگره
برآمد چو خورشید سوی بره
هوش مصنوعی: او همچون خورشید به بالای قله میتابد و نورش را بر زمین میافکند.
ز جادو و دیوان فزون از هزار
همه پاسبان بد در آن کوهسار
هوش مصنوعی: در آن کوهسار، نگهبانانی وجود دارند که از جادوگران و دیوان بیشتر هستند و شباهتهای زیادی به آنها دارند.
چو دیدند آن پهلو نامور
ابا تیغ و کوپال بسته کمر
هوش مصنوعی: زمانی که آن قهرمان مشهور را با شمشیر و کمر بسته مشاهده کردند،
به سنگ و به تیغ اندر آویختند
یکی گرد کینه برانگیختند
هوش مصنوعی: یکی را با سنگ و شمشیر به جنگ و درگیری کشاندند و بر او کینه و دشمنی افروزند.
سپهبد چو زان گونه جادو بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی آن جادو را دید، دست به سمت تیغش برد و آن را از میان بیرون آورد.
بغرید مانند شیر ژیان
فروریخت سرها چو برگ رزان
هوش مصنوعی: زبان به تندی و قدرت شیرانی زوزه میکشد و دشمنان را شکست میدهد، به طوری که سرها به راحتی و آسانی از تن جدا میشوند، مانند برگهایی که در فصل پاییز به زمین میریزد.
تنی چند بگریخت از نامور
برفتند نزد شه بدگهر
هوش مصنوعی: چند نفر از افراد مشهور فرار کردند و به سوی پادشاهی که مردم او را نیک نمیشناسند، رفتند.
فرامرز یل شد پس اندر دمان
گرازان به کردار ببر بیان
هوش مصنوعی: فرامرز در آن لحظه به قهرمانی شجاع و نیرومند تبدیل شد، به طوری که مانند یک ببر به گرازها حمله کرد.
بدانست آنجا یل پاک رای
ثنا خواند بر داور رهنمای
هوش مصنوعی: در آن مکان، دلیر و با فهم که نیکوییها را میشناخت، بر داوری که راهنمایی میکرد، ستایش کرد.
یکی غار تاریک بس هولناک
همه جای سختی بد و ترسناک
هوش مصنوعی: یک غار تاریک و ترسناک وجود دارد که تمام آنجا پر از سختی و وحشت است.
سرایی فروبرده در خاره سنگ
که بودی جهان با فراخیش تنگ
هوش مصنوعی: در جایی که سنگ و خار وجود دارد، سرای بزرگی وجود دارد که جهان را در آغوشش به تنگی میکشاند.
دمان اندر آن غار تاریک شد
چو با دیو دژخیم نزدیک شد
هوش مصنوعی: وقتی در آن غار تاریک قرار گرفتی و به دیو خطرناک نزدیک شدی، نفس کشیدن سخت میشود.
بمالید مژگان و پس بنگرید
در آن غار تیره یکی کوه دید
هوش مصنوعی: به مژگانتان بمالید و سپس در آن غار تاریک نگاه کنید، که در آن کوهی را خواهید دید.
درازی آن دیو ده رش فزون
تنش هم به سان که بیستون
هوش مصنوعی: قد و قامت آن دیو بزرگ بسیار بلندتر از آن است که بتوان آن را با بلندی کوه بیستون مقایسه کرد.
رخش تیره و دیدگانش سفید
ز بیمش تو گویی جهان نارمید
هوش مصنوعی: چهرهاش تاریک و چشمهایش روشن است، از ترس او گویی دنیا آرام نیست.
همه تن پر از موی چون گوسفند
تنش زرد و تیره به سان نوند
هوش مصنوعی: این شخص تمام بدنش پر از موهای بلند و كثيف است و رنگ بدنش هم زرد و تیره مانند رنگی است که در میان مردم عادی دیده میشود.
دهانش چو غاری به غار اندرون
زبانش چو ماری به خار اندرون
هوش مصنوعی: دهان او مانند یک غار است، و زبانش مثل ماری در میان خارها میپیچد.
همان ناخنانش چو نیش گراز
دو دندانش همچون درخت دراز
هوش مصنوعی: ناخنهای او مانند نیش یک گراز و دندانهایش همچون درختی بلند و بزرگ هستند.
ز بانگ پی نامور پهلوان
شد آگاه آن دیو تیره روان
هوش مصنوعی: صدای پی، قهرمان نامدار، دیو کینهتوز را از وجود خود آگاه کرد.
از آن جای خود ناگهانی بجست
برآویخت با نامور پیل مست
هوش مصنوعی: ناگهان از جا برخاست و با شجاعت و قدرت به مقابله پرداخت.
یکی نعره ای زد که شیر ژیان
از آن نعره او بشد ناتوان
هوش مصنوعی: کسی فریاد بلندی زد که حتی شیر نیرومند را هم به زانو درآورد.