بخش ۱۵۲ - رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان
چو چندین برآسود گرد دلیر
ز جا اندر آمد به کردار شیر
سوی مرز چین روی بنهاد تفت
شب و روز ناسوده در راه رفت
یکی کوه بد اندر آن راه سخت
کلان کوه خواندی ورا نیکبخت
چو آمد به نزد کلان کوه خوار
بدان در نگه کرد گرد سوار
دژی دید بگذشته سر از سپهر
کجا بر درش حلقه ای بود مهر
زحل پاسبان و مهش پرده دار
همان تیر و بهرام سالار بار
سپهبد چو آن برزکه را بدید
پراندیشه لب را به دندان گزید
شنیده بد از زال و سام سوار
که در مرز چین هست یک کوهسار
یکی کوه باشد که چرخ برین
ازو برگذشته به روی زمین
کلان کوه خواند ورا رهنمای
یکی پر زیان کوه با هول جای
بدو برز دیوان فراوان گروه
که از رزمشان کوه گردد ستوه
ز دیوان و جادو هزاران هزار
که آن را مهندس نداند شمار
که هریک ازیشان یکی لشکرند
ز پیلان جنگی دلاورترند
یکی دیو جادو سپهدارشان
به هر نیک و بد شاه و سالارشان
به فرمان او بود یکسر گروه
بدی کشور چین از ایشان ستوه
به هنگام شاه آفریدون گرد
سپهدار گرشسب با دستبرد
مگر باج بستد از آن جادوان
دگر کس نرفت از پی پهلوان
چو آنجا رسید آن یل نامور
نهانی همی گفت کای دادگر
به قدرت چنین جا تو آری پدید
در بسته ها را تو باشی کلید
از آن پس سپه را فرودآورید
سراپرده نامور برکشید
خبرشد به نزد شه جادوان
که آمد ز مردم سپاه روان
سپه کرد و آمد ز هامون به کوه
زمین شد ز آسیب دیوان ستوه
چو آمد به نزدیک آن سرفراز
یکی ابر بست از بر کوهسار
درافتاد در دشتگه زلزله
کجا جان همی کرد تن را یله
ز آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
پر آواز رعدست گفتی جهان
و یا روز در تیره شب شد نهان
فرامرز چون کار از آن گونه دید
برآشفت و از کین صفی برکشید
جهان آفرین را فراوان بخواند
همی گرد کینه به مه برفشاند
بفرمود تا بوق و کوس نبرد
زدند و به رزم اندرون حمله کرد
کشیدند شمشیر و زوبین و گُرز
دلاور سوراران با دستبرد
ز گرد سپه تیره گشت آفتاب
ز خنجر جهان بود دریای آب
چکاچاک خنجر بد و گُرز و تیر
زمین شد به خون سر به سر آبگیر
جهان یکسره همچو دریا نمود
نهنگ اندرو گُرز و شمشیر بود
سنان بود ماهی کمند اژدها
وزو تیر پران چو مرغ از هوا
سواران چو کشتی از آن نامجوی
روان کرده از خون به هر جای جوی
چو دریا برآورد از حمله موج
شدی سرخ رخسار مه را به اوج
فرامرز گردنکش پهلوان
به اندک زمان با سپاهی گران
از آن لشکر جادوان بی شمار
بکشتند بسیار در کارزار
بدانگه که تیره شب آمد به تنگ
گوان بازگشتند یکسر ز جنگ
فرامرز روشن دل نامور
طلایه فرستاد بر دشت و در
دگر روز چون مهتر سوز چهر
بگسترد بر خاک تاریک مهر
دو لشکر دگر باره بر هم زدند
تو گفتی به نی آتش اندر زدند
بر آمد درخشیدن تیغ تیز
زمین از نهیب آمد اندر گریز
از آن جادوان با خروش و غریو
دلیر و ستیزنده و نره دیو
به تن هریکی همچو کوه سیاه
ز پولاد و آهن قبا و کلاه
خروشان ز لشکر برون آمدند
تو گفتی به آتش درون آمدند
ز گردان ایران دو چل کشته شد
کجا روز جنگ آوران گشته شد
فغانی برآمد ز ایران سپاه
بر ایرانیان گشت گیتی تباه
ز آوردگه روی برگاشتند
دلیران همه جای بگذاشتند
خبر شد بر پهلوان دلیر
که از حمله دیو بگریخت شیر
سپهبد به ابرو برآورد چین
سرش پر ز خشم و دل اندوهگین
برانگیخت پولاد سم بارگی
به نیزه درآمد به یکبارگی
بر آن نره دیوان یکی حمله برد
بدرید گفتی زمین در نبرد
یکی را بزد نیزه ای بر کمر
کزان نیمه پشتش آمد به در
بیفتاد هم در زمان جان بداد
به کین سر سوی آن دو دیگر نهاد
سوی گُرزه گاو سر دست برد
دگر دیو را با زمین کرد خورد
بیامد بر دیگری با شتاب
به دست اندرش خنجر نیم تاب
بزد بر سرش تا میان دو پای
به دو نیمه شد دیو مانده به جای
بدانگه که بر خود بپیچید دیو
بیفتاد از وی برآمد غریو
یکی سهمگین دیو با یال و توش
کزو بود گفتی جهان در خروش
خروشان بیامد بر پهلوان
بدرید گفتی به شورش جهان
درآویخت با شیر درنده دیو
دلاور جوان سرافراز و نیو
یکی حمله بر دیو وارونه برد
چنان چون بود کار مردان گرد
بزد بر سرش گُرزه گاو روی
تو گفتی بیفتاد کوهی به روی
چنان بد گمان فرامرز شیر
که سرش اندر آمد ز بالا به زیر
شد از جادوی چون یکی اژدها
بدان سان کزو کس نیابد رها
خروشید و بر پهلوان حمله کرد
ز میدان کینه برانگیخت گرد
زبان کرد بیرون چو ماری سیاه
شد از تف زهرش جهانی تباه
بترسید ازو پهلو رزم جوی
کمان کرد بیرون گو کینه جوی
برآمد بر اژدها با خدنگ
بدان سان که بر غرم تازد پلنگ
ز چاچی کمانش ببارید تیر
ز تیرش بر خاک شد آبگیر
بزد بر سرش خنجر جان ستان
به دو نیمه کردش ز سر تا میان
چو زان دیو جادو برآورد گرد
وز آن لشکر جادوان حمله کرد
چو ایرانیان آنچنان دستبرد
بدیدند از آن شیروش مرد گرد
کشیدند از کین همه تیغ تیز
ز دیوان برآمد دم رستخیز
بکشتند چندان از آن جادوان
که کس کوه و صحرا و هامون رمان
هزیمت شد آن لشکر بی کران
نماند هیچ بر دشت از آن جاودان
گریزان برفتند در غار کوه
ز شمشیر شیر دلاور ستوه
سپهبد همی تاخت چون نره شیر
یکی کوه پیکر سمندش به زیر
برین گونه تا شد به پای حصار
برآورد از آن نره دیوان دمار
در دژ ببستند جنگ آوران
ببارید از آن کوه سنگ گران
فرامرز از آن جایگه بازگشت
بیاورد لشکر بدان پهن دشت
شب آمد بیاسود در رزمگاه
طلایه فرستاد هر سو به راه
چو شد روز روشن سپه برنشاند
به تیزی سوی جنگ جادو براند
پراندیشه آمد به جای نبرد
کزان دژ چگونه برآرند گرد
بسی گشت در گرد دژ چاره جوی
ندید اندرو چاره ننمود روی
همی گفت ای داور داوران
مرا راه ده سوی بدگوهران
نیایش بسی کرد و شد باز جای
غمی گشت از آن دیو ناپاک رای
در اندیشه آمد پر از غم برفت
همی بود نومید و با درد خفت
بخش ۱۵۱ - رفتن فرامرز به شهر فرغان و کشتن فرغان خود را به دست خود و آمدن فرامرز به شهر فرغان به مهمانی بزرگان آن شهر: چو پرداخت از جنگ نام آورانبخش ۱۵۳ - دیدن فرامرز،پدر خود را به خواب: چنان دید در خواب کو را پدر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو چندین برآسود گرد دلیر
ز جا اندر آمد به کردار شیر
هوش مصنوعی: وقتی دلیران پس از مدتی آرامش خود را جمع کردند، به مانند شیر از جا برخاستند و آماده عمل شدند.
سوی مرز چین روی بنهاد تفت
شب و روز ناسوده در راه رفت
هوش مصنوعی: تفت، با نگاهی به سرزمین چین، شب و روز در حال تلاش و حرکت است و هیچ چیز نمیتواند او را از هدفش بازدارد.
یکی کوه بد اندر آن راه سخت
کلان کوه خواندی ورا نیکبخت
هوش مصنوعی: در میان مسیر دشوار، کوهی بزرگ وجود دارد که آن را به خاطر بزرگیاش نیکبخت مینامند.
چو آمد به نزد کلان کوه خوار
بدان در نگه کرد گرد سوار
هوش مصنوعی: وقتی به نزد کوه بزرگ رسید، نگاهش به سوارانی افتاد که دور آن گرد آمده بودند.
دژی دید بگذشته سر از سپهر
کجا بر درش حلقه ای بود مهر
هوش مصنوعی: قلعهای را دید که از آسمان سر بلند کرده بود و بر در آن حلقهای از مهر و محبت وجود داشت.
زحل پاسبان و مهش پرده دار
همان تیر و بهرام سالار بار
هوش مصنوعی: زحل نگهبان و ماهش محافظتکننده است، همانطور که تیر (سیاره مشتری) و بهرام (سیاره مریخ) فرمانده هستند.
سپهبد چو آن برزکه را بدید
پراندیشه لب را به دندان گزید
هوش مصنوعی: سردار وقتی آن دشت وسیع را دید، درنگ کرد و لبش را به دندان گزید.
شنیده بد از زال و سام سوار
که در مرز چین هست یک کوهسار
هوش مصنوعی: باخبر شدم از زال و سام، که در مرز چین کوهی وجود دارد.
یکی کوه باشد که چرخ برین
ازو برگذشته به روی زمین
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که همچون کوهی است و آسمان بالای سر او هیچ تأثیری بر او ندارد و او بر زمین استوار است.
کلان کوه خواند ورا رهنمای
یکی پر زیان کوه با هول جای
هوش مصنوعی: کوه بزرگ او را راهنمایی کرد، همانند کسی که در جایی خطرناک و زیانآور قرار دارد.
بدو برز دیوان فراوان گروه
که از رزمشان کوه گردد ستوه
هوش مصنوعی: رزمندگان زیادی به او حمله میکنند، به طوری که قدرت و شدت نبردشان باعث میشود کوهها از شدت فشار و سختی تسلیم شوند.
ز دیوان و جادو هزاران هزار
که آن را مهندس نداند شمار
هوش مصنوعی: در دنیای جادو و عوالم غیر عادی، چیزهای بسیاری وجود دارد که هیچ کس نمیتواند آنها را به راحتی تفسیر کند یا درک کند. این پدیدهها فراتر از دانش و فهم عمومی هستند و به همین دلیل، بسیاری از آنها قابل شمارش یا توصیف نیستند.
که هریک ازیشان یکی لشکرند
ز پیلان جنگی دلاورترند
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند یک لشکر است و از جنگجویان پیروز از فیلهای جنگی شجاعترند.
یکی دیو جادو سپهدارشان
به هر نیک و بد شاه و سالارشان
هوش مصنوعی: یک دیو جادو، فرمانده آنهاست و در هر شرایط خوب و بد، شاه و سرپرستشان به حساب میآید.
به فرمان او بود یکسر گروه
بدی کشور چین از ایشان ستوه
هوش مصنوعی: چین در برابر او و فرمانش تسلیم شده بود و مردم آن سرزمین به شدت از دست آن بدها خسته و ناامید بودند.
به هنگام شاه آفریدون گرد
سپهدار گرشسب با دستبرد
هوش مصنوعی: در زمان پادشاهی آفریدون، سردار سپاهی به نام گرشسب با شجاعت و دلاوری به میدان آمد.
مگر باج بستد از آن جادوان
دگر کس نرفت از پی پهلوان
هوش مصنوعی: آیا کسی غیر از آن جادوگران میتواند باج بگیرد تا کسی دیگر به دنبال پهلوان برود؟
چو آنجا رسید آن یل نامور
نهانی همی گفت کای دادگر
هوش مصنوعی: وقتی آن قهرمان مشهور به آن مکان رسید، به آرامی گفت: ای دادخواه.
به قدرت چنین جا تو آری پدید
در بسته ها را تو باشی کلید
هوش مصنوعی: با نیرویی که داری میتوانی درها را باز کنی و راهی برای رسیدن به خواستههایت پیدا کنی.
از آن پس سپه را فرودآورید
سراپرده نامور برکشید
هوش مصنوعی: پس از آن، سپاه را به زمین آورده و چادر بزرگ و معروفی را برپا کردید.
خبرشد به نزد شه جادوان
که آمد ز مردم سپاه روان
هوش مصنوعی: به اطلاع پادشاه جادوگران رسید که گروهی از مردم به سمت او در حال حرکت هستند.
سپه کرد و آمد ز هامون به کوه
زمین شد ز آسیب دیوان ستوه
هوش مصنوعی: سواران با شجاعت از دشت هامون به کوهها آمدند و زمین از اثر حملات دیوان ویران و خسته شد.
چو آمد به نزدیک آن سرفراز
یکی ابر بست از بر کوهسار
هوش مصنوعی: وقتی که آن فرد بلندمرتبه به نزدیکی کوهسار رسید، ابرهایی بر سر کوه ظاهر شد.
درافتاد در دشتگه زلزله
کجا جان همی کرد تن را یله
هوش مصنوعی: در دشت زلزلهای رخ داده است که در آن، جان و بدن به شدت درگیر و در حال تلاش برای حفظ خود هستند.
ز آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
هوش مصنوعی: از صدای دیوان و از تاریکی شب، به گوش میرسد صدای طبل و نعرههای اسبها در میدان نبرد.
پر آواز رعدست گفتی جهان
و یا روز در تیره شب شد نهان
هوش مصنوعی: صدای رعد به قدری بلند و پرطنین است که انگار جهان را در بر گرفته است، و مانند روزی که در شب تیره پنهان شده، در موقعیتی غیروابسته و خاص قرار دارد.
فرامرز چون کار از آن گونه دید
برآشفت و از کین صفی برکشید
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی شرایط را اینطور دید، خشمگین شد و شروع به اقدام انتقامجویانهای کرد.
جهان آفرین را فراوان بخواند
همی گرد کینه به مه برفشاند
هوش مصنوعی: بسیاری به خداوند را میخوانند و او را میستایند، اما بر دلهایشان کینه و دشمنی همچنان سنگینی میکند.
بفرمود تا بوق و کوس نبرد
زدند و به رزم اندرون حمله کرد
هوش مصنوعی: فرمان داد تا بوق و شیپور به صدا درآورند و به جنگ حمله کردند.
کشیدند شمشیر و زوبین و گُرز
دلاور سوراران با دستبرد
هوش مصنوعی: دلاوران سورار با شمشیرها، نیزهها و چماقها به نبرد پرداختند و به دشمن حمله کردند.
ز گرد سپه تیره گشت آفتاب
ز خنجر جهان بود دریای آب
هوش مصنوعی: خورشید به دلیل جنگ و خونریزی، به رنگ تیرهای درآمد و دنیا به واسطه آن مانند دریایی پر از آب و طوفان به نظر میرسد.
چکاچاک خنجر بد و گُرز و تیر
زمین شد به خون سر به سر آبگیر
هوش مصنوعی: خنجر، گُرز و تیر در زمین به قدری در خون غوطهور شدند که آبگیرها به رنگ سرخ درآمدند.
جهان یکسره همچو دریا نمود
نهنگ اندرو گُرز و شمشیر بود
هوش مصنوعی: جهان مانند دریا به نظر میرسد و در آن مانند نهنگ، درشتدستان و قدرتها وجود دارند که نماد جنگ و نبرد هستند.
سنان بود ماهی کمند اژدها
وزو تیر پران چو مرغ از هوا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به قدرت و توانایی یک انسان است که مانند نیزهای به سمت هدف خود میتازد. او به دقت و سرعت مانند پرندهای از آسمان حرکت میکند و به هدفش میرسد، همچون اژدهایی که در کمند او افتاده است. این تصویر به ما نشان میدهد که چقدر او میتواند بر شرایط مسلط باشد و با مهارت و چابکی عمل کند.
سواران چو کشتی از آن نامجوی
روان کرده از خون به هر جای جوی
هوش مصنوعی: سواران مانند کشتیها، از خون حریفان در هر جایی که میروند، حرکت میکنند.
چو دریا برآورد از حمله موج
شدی سرخ رخسار مه را به اوج
هوش مصنوعی: وقتی دریا از شدت موجها خروشید، چهره ماه به رنگ سرخ درآمد و به اوج رسید.
فرامرز گردنکش پهلوان
به اندک زمان با سپاهی گران
هوش مصنوعی: فرامرز، قهرمان قدرتمند، در مدت زمان کوتاهی با لشکری بزرگ و قوی ظهور میکند.
از آن لشکر جادوان بی شمار
بکشتند بسیار در کارزار
هوش مصنوعی: در نبرد با لشکر جادوان، تعداد زیادی از آنها به زمین افتادند و کشته شدند.
بدانگه که تیره شب آمد به تنگ
گوان بازگشتند یکسر ز جنگ
هوش مصنوعی: زمانی که تاریکی شب فرا رسید، آنها بهطور کامل از جنگ عقبنشینی کردند.
فرامرز روشن دل نامور
طلایه فرستاد بر دشت و در
هوش مصنوعی: فرامرز، دل روشن و مشهور، پیامآور خود را به دشت و درختان فرستاد.
دگر روز چون مهتر سوز چهر
بگسترد بر خاک تاریک مهر
هوش مصنوعی: در روزی دیگر، زمانی که چهره آفتاب روشن شود، نورش را بر زمین تاریک میافکند.
دو لشکر دگر باره بر هم زدند
تو گفتی به نی آتش اندر زدند
هوش مصنوعی: دو گروه دوباره به نبرد مشغول شدند، به گونهای که گویی با نی آتش به یکدیگر حمله میکنند.
بر آمد درخشیدن تیغ تیز
زمین از نهیب آمد اندر گریز
هوش مصنوعی: نور تند شمشیر زمین از صدای قهری که ایجاد شده، نمایان شد و همه به سرعت فرار کردند.
از آن جادوان با خروش و غریو
دلیر و ستیزنده و نره دیو
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف موجوداتی شجاع و پرتوان میپردازد که در مبارزه و نبرد، صدای بلندی دارند و بسیار نیرومندند، بهطوریکه میتوانند به راحتی با دشمنان خود مقابله کنند. این موجودات از نظر جسمی و روحی توانمند و دلیر به نظر میرسند.
به تن هریکی همچو کوه سیاه
ز پولاد و آهن قبا و کلاه
هوش مصنوعی: هر شخصی مانند کوهی بزرگ و محکم از فولاد و آهن است که دارای لباسی و کلاهی است.
خروشان ز لشکر برون آمدند
تو گفتی به آتش درون آمدند
هوش مصنوعی: سربازان با صدای بلند و پر سر و صدا از لشکر خارج شدند، گویی که شعلههای آتش در دلهایشان زبانه میکشید.
ز گردان ایران دو چل کشته شد
کجا روز جنگ آوران گشته شد
هوش مصنوعی: دو نفر از جنگجویان ایرانی در میدان نبرد به قتل رسیدند، جایی که روزگار قهرمانان و جنگاوران سپری شده بود.
فغانی برآمد ز ایران سپاه
بر ایرانیان گشت گیتی تباه
هوش مصنوعی: فغان و نالهای از سوی ایران بلند شد و سپاه ایران برپا گشت، به طوری که دنیا بر ایرانیان ویران شد.
ز آوردگه روی برگاشتند
دلیران همه جای بگذاشتند
هوش مصنوعی: دلیران از میدان نبرد بازگشتند و همه جا را ترک کردند.
خبر شد بر پهلوان دلیر
که از حمله دیو بگریخت شیر
هوش مصنوعی: پهلوان شجاع مطلع شد که شیر از حمله دیو فرار کرده است.
سپهبد به ابرو برآورد چین
سرش پر ز خشم و دل اندوهگین
هوش مصنوعی: سردار با ابروانش علامت غضب را نشان داد و چهرهاش پراز خشم و دلش انباشته از اندوه بود.
برانگیخت پولاد سم بارگی
به نیزه درآمد به یکبارگی
هوش مصنوعی: سلاحی قوی و محکم به طرز آنی و ناگهانی آماده استخدام میشود.
بر آن نره دیوان یکی حمله برد
بدرید گفتی زمین در نبرد
هوش مصنوعی: یک نر گویی دیوانه به میدان رفت و حملهای انجام داد، و چنان به زمین فشار آورد که گویی در نبردی سخت است.
یکی را بزد نیزه ای بر کمر
کزان نیمه پشتش آمد به در
هوش مصنوعی: یک نفر با نیزه ای به دیگری ضربه زد و آن ضربه به نیمی از پشت او برخورد کرد و او به دروازه افتاد.
بیفتاد هم در زمان جان بداد
به کین سر سوی آن دو دیگر نهاد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، جان خود را از دست داد و سرش را به سوی دو نفر دیگر متوجه کرد.
سوی گُرزه گاو سر دست برد
دگر دیو را با زمین کرد خورد
هوش مصنوعی: گراز به سوی گاو میخزد و دیو دیگری را با زمین در هم میآمیزد.
بیامد بر دیگری با شتاب
به دست اندرش خنجر نیم تاب
هوش مصنوعی: فردی با سرعت و عجله به سمت دیگری آمد و در دستان او خنجر نیمهتیزی بود.
بزد بر سرش تا میان دو پای
به دو نیمه شد دیو مانده به جای
هوش مصنوعی: بر او ضربتی فرود آمد و او را به دو نیم کرد، و دیو حیرتزده در جا باقی ماند.
بدانگه که بر خود بپیچید دیو
بیفتاد از وی برآمد غریو
هوش مصنوعی: زمانی که دیو به خود پیچید و در هم رفت، از او صدایی بلند و خشمگین بیرون آمد.
یکی سهمگین دیو با یال و توش
کزو بود گفتی جهان در خروش
هوش مصنوعی: یک دیوی بزرگ و ترسناک با قدرت و هیبتش به نظر میرسد که دنیا به خاطر او در حال جنب و جوش و آشفتگی است.
خروشان بیامد بر پهلوان
بدرید گفتی به شورش جهان
هوش مصنوعی: خروش بلندی از سوی پهلوان به گوش میرسد و به نظر میآید که این آواز، نشانی از شورش و آشفتگی در جهان به همراه دارد.
درآویخت با شیر درنده دیو
دلاور جوان سرافراز و نیو
هوش مصنوعی: جوان شجاع و سرافراز به مبارزهای سخت با دیوی قوی و خطرناک پرداخته است.
یکی حمله بر دیو وارونه برد
چنان چون بود کار مردان گرد
هوش مصنوعی: کسی مانند مردان شجاع، با قدرتی فراتر از دیوان، به مبارزه برخاست و پیروز شد.
بزد بر سرش گُرزه گاو روی
تو گفتی بیفتاد کوهی به روی
هوش مصنوعی: بر روی سرش موهایی مانند گیسوی یک گاو آویزان شده که به اندازهای سنگین و عظیم است که انگار کوهی بر او افتاده است.
چنان بد گمان فرامرز شیر
که سرش اندر آمد ز بالا به زیر
هوش مصنوعی: فرامرز، شیر جنگل، به قدری بدگمان و محتاط بود که به محض اینکه از بالا به پایین نگاه میکرد، احساس خطر میکرد و به هیچ چیزی اعتماد نداشت.
شد از جادوی چون یکی اژدها
بدان سان کزو کس نیابد رها
هوش مصنوعی: به خاطر جادوی او مانند اژدهایی شده است که هیچ کس نمیتواند از چنگالش رهایی یابد.
خروشید و بر پهلوان حمله کرد
ز میدان کینه برانگیخت گرد
هوش مصنوعی: او با صدای بلندی به سوی پهلوان حملهور شد و در دل خود کینهای را برانگیخت که مانند گرد و غبار در میدان پراکنده شد.
زبان کرد بیرون چو ماری سیاه
شد از تف زهرش جهانی تباه
هوش مصنوعی: وقتی زبان بیرون آید، مانند مار سیاهی میشود و زهر آن میتواند جهانی را ویران کند.
بترسید ازو پهلو رزم جوی
کمان کرد بیرون گو کینه جوی
هوش مصنوعی: بترسید از کسی که در میدان جنگ، تیر انداخته و از کینه در دل دارد.
برآمد بر اژدها با خدنگ
بدان سان که بر غرم تازد پلنگ
هوش مصنوعی: با تیر بلند بر روی اژدها نشسته است، مانند اینکه پلنگ به سرعت بر روی غرم (گربهسانی) حملهور میشود.
ز چاچی کمانش ببارید تیر
ز تیرش بر خاک شد آبگیر
هوش مصنوعی: تیر از کمان به زمین میافتد و باعث میشود که آب جمع شود.
بزد بر سرش خنجر جان ستان
به دو نیمه کردش ز سر تا میان
هوش مصنوعی: او با یک خنجر مرگبار به سرش زد و آنقدر عمیق کرد که بدنش را از سر تا وسط دو نیمه کرد.
چو زان دیو جادو برآورد گرد
وز آن لشکر جادوان حمله کرد
هوش مصنوعی: زمانی که آن دیو جادو گرد و غبار را برانگیخت و بر آن لشکر جادوگران حمله کرد، مختصر بگویم که یک نیروی شر و جادویی به وجود آمد که باعث حمله و آشفتگی شد.
چو ایرانیان آنچنان دستبرد
بدیدند از آن شیروش مرد گرد
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان آنچنان بیرحمانه به دشمن حمله کردند و او را شکست دادند، مانند شیر یاغی و شجاع شدند.
کشیدند از کین همه تیغ تیز
ز دیوان برآمد دم رستخیز
هوش مصنوعی: از روی دشمنی، همه شمشیرهای تیز را به دست گرفتند و از دیوان، صدای قیامت بلند شد.
بکشتند چندان از آن جادوان
که کس کوه و صحرا و هامون رمان
هوش مصنوعی: در این شعر به قتل و نابودی تعدادی از جادوگران اشاره شده است. به گونهای که عدهای از آنها به قدری تحت فشار و تهدید قرار گرفتند که مجبور به فرار از کوهها، دشتها و مناطق خشک شدند. این نشاندهنده شدت وقایع و مشکلاتی است که آن جادوگران با آنها مواجه شدند.
هزیمت شد آن لشکر بی کران
نماند هیچ بر دشت از آن جاودان
هوش مصنوعی: آن ارتش بیپایان شکست خورده است و هیچ نشانی از آنها در دشت باقی نمانده است.
گریزان برفتند در غار کوه
ز شمشیر شیر دلاور ستوه
هوش مصنوعی: مردم به خاطر ترس از شمشیر دلاور و شجاع، به سرعت به سمت غار کوه فرار کردند.
سپهبد همی تاخت چون نره شیر
یکی کوه پیکر سمندش به زیر
هوش مصنوعی: سپهبد مانند یک شیر نر به شدت حمله میکرد و اسبش که قدرت و جثهای شبیه کوه داشت، زیر او حرکت میکرد.
برین گونه تا شد به پای حصار
برآورد از آن نره دیوان دمار
هوش مصنوعی: در اینجا، دیوان به معنای موجودی پرخاشگر و نیرومند به دنبال نجات از یک وضعیت دشوار است. او از پای حصار بالا میرود و تلاش میکند تا از قید و بندها آزاد شود. این تصویر نشاندهنده جستجو برای رهایی و تلاش به سمت آزادی است.
در دژ ببستند جنگ آوران
ببارید از آن کوه سنگ گران
هوش مصنوعی: جنگجویان در دژی محاصره شدند و از آن کوه سنگهای بزرگ بر آنها باریدن گرفت.
فرامرز از آن جایگه بازگشت
بیاورد لشکر بدان پهن دشت
هوش مصنوعی: فرامرز از آن محل بازگشت و سپاهی را به آن دشت وسیع آورد.
شب آمد بیاسود در رزمگاه
طلایه فرستاد هر سو به راه
هوش مصنوعی: شب بر فراز میدان نبرد آرامش برقرار کرد و پیشقراولان را به هر سو فرستاد.
چو شد روز روشن سپه برنشاند
به تیزی سوی جنگ جادو براند
هوش مصنوعی: وقتی صبح روشن شد، سپاه آماده شد و با تیزی و شجاعت به سوی جنگ رفتند.
پراندیشه آمد به جای نبرد
کزان دژ چگونه برآرند گرد
هوش مصنوعی: آدم اندیشمند به جای جنگ و نبرد، از راه تفکر و اندیشه تلاش میکند تا از دژ و قلعهای که در برابرش قرار دارد، عبور کند.
بسی گشت در گرد دژ چاره جوی
ندید اندرو چاره ننمود روی
هوش مصنوعی: او به دور دژ بسیار گشت و به دنبال راه حلی بود، اما در نهایت نتوانست راهی پیدا کند و از آنجا هیچ چارهای نساخت.
همی گفت ای داور داوران
مرا راه ده سوی بدگوهران
هوش مصنوعی: او میگوید: ای قاضی بزرگ، مرا هدایت کن به سمت کسانی که ذات ناپاک دارند و به نیکی نمیانجیند.
نیایش بسی کرد و شد باز جای
غمی گشت از آن دیو ناپاک رای
هوش مصنوعی: او بارها دعا کرد و دوباره جای غم را پیدا کرد، از آن افکار پلید و ناپاک رهایی یافت.
در اندیشه آمد پر از غم برفت
همی بود نومید و با درد خفت
هوش مصنوعی: در دلش غم فراوانی به وجود آمد و به همین خاطر، ناامید و با درد، خوابش برد.