گنجور

بخش ۱۵۱ - رفتن فرامرز به شهر فرغان و کشتن فرغان خود را به دست خود و آمدن فرامرز به شهر فرغان به مهمانی بزرگان آن شهر

چو پرداخت از جنگ نام آوران
همان شیر و آن لشکر بیکران
سپه بر نشاند و بیامد به شهر
از آن جنگ جستن نیامدش بهر
زبان بزرگان ابر شهریار
گشادند از بد در آن روزگار
پشیمان شد از کرده خویشتن
نهفته بیامد ز راه انجمن
نهانی به خانه درون رفت خوار
به چنگ اندرش خنجر آبدار
بزد بر تهیگاه و خود را بکشت
چنان بی خرد مرد بی یار و پشت
ز بدخویی و تندی خویشتن
تبه کرد خود را در آن انجمن
سپهدار آن شاه بی دین و داد
بزرگان و مردان فرخ نژاد
چو آگاه گشتند برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
در شهر فرغان گشادند زود
برون رفت هرکس که داننده بود
پذیره بر پهلوان آمدند
شتابان چو باد دمان آمدند
چو رفتند بردند پیشش نماز
به شهر اندر آمد گو سرفراز
برآسود در شهر فرغان سه ماه
گهی باده گه گوی و نخجیرگاه
وز ایشان گزین کرد یک نامدار
بزرگ و سرافراز و با گیرودار
به نام و گهر او ز چیپال بود
جوان و خردمند و با یال بود
بدان شهر فرغان ورا شاه کرد
یکی عهد بربست و آگاه کرد
که هر سال بدهد ز پر چرم گاو
همه زر سرخ از پی باج و ساو
از آن پس برآراست آن شیرمرد
برآورد از لشکر از راه گرد
عنان کرد پیچان به راه درنگ
رسیدند نزد که قاف تنگ
درآن دشت مردان فراوان بدند
به رخسار چون ماه تابان بدند
ولیکن سر و پا و تن پر ز موی
همه سرو بالا همه ماه روی
به تک تیزرو همچو باد دمان
گریزان ز مردم چو تیر از کمان
از آن نامداران ایران سپاه
بر اسبان تازی و پوینده راه
که هنگام رفتار پران عقاب
نرفت از پی اسبشان در شتاب
بسی با کمند و کمان تاختند
بسی بند و نیرنگ ها ساختند
کزیشان یکی را به بند آورند
بر پهلوان بلند آورند
ز هامون برآمد یکی تیره دود
نیامد از آن تاختن هیچ سود
همه مانده گشتند و بازآمدند
پر از درد و رنج و گداز آمدند
بخندید گرد جهان پهلوان
چنین گفت با مهتران و گوان
که این مردمان را به خم کمند
جهان دیده هرگز نیارد به بند
شما رنجه گشتید و خود با ستور
نه عزم ژیانست یا نره گور
شنیدم که این مردمان را به نام
بزرگان و دارای گسترده کام
بدانند و نسناس خوانند شان
همان مردم دیو دانندشان
بگفت این و بگرفت راه دراز
بیامد به نزدیک دریا فراز
ز یک دست دریا ز یک دست کوه
شده دیو از آن کوه و دریا ستوه
دو مه بر لب ژرف دریا بماند
ز هر گوشه ای کاروانان بخواند
به ده ماه کشتی فراوان بساخت
به دریا درون بادبان برفراخت
روان کرد کشتی به دریای تند
درو باد با وی نکرد هیچ کند
برآمد به خوبی و با فرهی
از آن ژرف دریا به تخت مهی
بیاورد تخت از بر لاله زار
نشست از بر رود با میگسار
بخورد و بخفت و برآمد فراز
به دل خرم از رنج راه دراز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو پرداخت از جنگ نام آوران
همان شیر و آن لشکر بیکران
هوش مصنوعی: پس از پایان جنگ قهرمانان، همانند شیر و آن لشکر بی‌پایان، جنگ به اتمام می‌رسد.
سپه بر نشاند و بیامد به شهر
از آن جنگ جستن نیامدش بهر
هوش مصنوعی: سردار با لشکرش به شهر آمد و از آن جنگ نگریخت و به نبرد نپرداخت.
زبان بزرگان ابر شهریار
گشادند از بد در آن روزگار
هوش مصنوعی: در آن زمان، بزرگان و شخصیت‌های بزرگ جامعه به سخن آمدند و درباره بدی‌های موجود در آن روزگار صحبت کردند.
پشیمان شد از کرده خویشتن
نهفته بیامد ز راه انجمن
هوش مصنوعی: شخص از کارهایی که انجام داده، احساس پشیمانی می‌کند و به آرامی و بی‌صدا از جمع دوستانه خارج می‌شود.
نهانی به خانه درون رفت خوار
به چنگ اندرش خنجر آبدار
هوش مصنوعی: به طور پنهانی به درون خانه رفت و زبرای ستم و خاری که در آنجا بود، چنگی برپا کرد.
بزد بر تهیگاه و خود را بکشت
چنان بی خرد مرد بی یار و پشت
هوش مصنوعی: مردی بی‌یار و بی‌پشتیبانی، در جایی خالی و بی‌محافظت به خود آسیب زد و جان خود را از دست داد، به دلیل نادانی و ناآگاهی‌اش.
ز بدخویی و تندی خویشتن
تبه کرد خود را در آن انجمن
هوش مصنوعی: با بدخلقی و تندی رفتار خود، خود را در آن جمع به زحمت انداخت.
سپهدار آن شاه بی دین و داد
بزرگان و مردان فرخ نژاد
هوش مصنوعی: فرمانده آن پادشاهی که به دین پایبند نیست، مورد احترام بزرگان و مردان با شخصیت و نجیب قرار گرفته است.
چو آگاه گشتند برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
هوش مصنوعی: وقتی که از موضوع مطلع شدند، بلند شدند و برای استقبال آماده شدند.
در شهر فرغان گشادند زود
برون رفت هرکس که داننده بود
هوش مصنوعی: در شهر فرغان، هر کسی که دانشمند و آگاه بود، به سرعت از آنجا خارج شد.
پذیره بر پهلوان آمدند
شتابان چو باد دمان آمدند
هوش مصنوعی: پذیره بر پهلوان به سرعت و شتاب مانند وزش باد آمدند.
چو رفتند بردند پیشش نماز
به شهر اندر آمد گو سرفراز
هوش مصنوعی: زمانی که آن‌ها رفتند و در پیش او نماز خواندند، او وارد شهر شد و به وضوح سرافراز به نظر می‌رسید.
برآسود در شهر فرغان سه ماه
گهی باده گه گوی و نخجیرگاه
هوش مصنوعی: در شهر فرغان به مدت سه ماه راحت زندگی کردم و در این مدت گاهی مشغول نوشیدن شراب بودم و گاهی به بازی و شکار می‌پرداختم.
وز ایشان گزین کرد یک نامدار
بزرگ و سرافراز و با گیرودار
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها، یک شخصیت بزرگ و برجسته را انتخاب کرد که از نفوذ و قدرت برخوردار بود.
به نام و گهر او ز چیپال بود
جوان و خردمند و با یال بود
هوش مصنوعی: با نام و ویژگی‌های او جوانی توانمند و دانا و با موهای بلند وجود دارد.
بدان شهر فرغان ورا شاه کرد
یکی عهد بربست و آگاه کرد
هوش مصنوعی: در آن شهر فرغان، کسی را به عنوان شاه منصوب کرد و پیمانی بست و خبر داد.
که هر سال بدهد ز پر چرم گاو
همه زر سرخ از پی باج و ساو
هوش مصنوعی: هر سال باید از پوست گاو مقدار زیادی زر سرخ به عنوان مالیات و هزینه پرداخت شود.
از آن پس برآراست آن شیرمرد
برآورد از لشکر از راه گرد
هوش مصنوعی: پس از آن، آن شیرمرد خود را از میان لشکر بیرون آورد و به راه افتاد.
عنان کرد پیچان به راه درنگ
رسیدند نزد که قاف تنگ
هوش مصنوعی: سرداری با شجاعت و چابکی از راهی وارد شد و به مکانی رسیدند که جمعیت فشرده و فضا محدود بود.
درآن دشت مردان فراوان بدند
به رخسار چون ماه تابان بدند
هوش مصنوعی: در آن دشت مردان زیادی بودند که مانند ماه، چهره‌ای درخشان و جذاب داشتند.
ولیکن سر و پا و تن پر ز موی
همه سرو بالا همه ماه روی
هوش مصنوعی: اما بدن و پا و سر او پر از مو است و همه این زیبایی‌ها همچون سر بلندی دارد و مانند ماهی زیبا است.
به تک تیزرو همچو باد دمان
گریزان ز مردم چو تیر از کمان
هوش مصنوعی: انسانی شجاع و سریع مانند باد، از جمعیت دوری می‌کند و مانند تیر از کمان به سرعت می‌گذرد.
از آن نامداران ایران سپاه
بر اسبان تازی و پوینده راه
هوش مصنوعی: از دلاوران ایران، گروهی با اسب‌های تندرو و شجاع به میدان جنگ آمده‌اند.
که هنگام رفتار پران عقاب
نرفت از پی اسبشان در شتاب
هوش مصنوعی: در حین حرکت پران، عقاب به دنبال اسب‌ها نرفت و از آن‌ها سبقت نگرفت.
بسی با کمند و کمان تاختند
بسی بند و نیرنگ ها ساختند
هوش مصنوعی: زیاد به کمک دام و ترفند در کار بودند و تدبیرها و فریب‌هایی برای دست‌یابی به اهدافشان ترتیب دادند.
کزیشان یکی را به بند آورند
بر پهلوان بلند آورند
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها یکی را به زنجیر می‌کشند و بر قهرمانان بلندمرتبه تسلط پیدا می‌کنند.
ز هامون برآمد یکی تیره دود
نیامد از آن تاختن هیچ سود
هوش مصنوعی: از هامون، دودی سیاه برخاست، اما از آن حرکت هیچ فایده‌ای حاصل نشد.
همه مانده گشتند و بازآمدند
پر از درد و رنج و گداز آمدند
هوش مصنوعی: همه افراد گرفتار و دچار مشکلات شدند و دوباره به سراغ زندگی بازگشتند، ولی این بار با احساس درد و رنج و ناراحتی.
بخندید گرد جهان پهلوان
چنین گفت با مهتران و گوان
هوش مصنوعی: جهان‌پهلوان با بزرگان و سرآمدان صحبت کرد و به آن‌ها لبخند زد.
که این مردمان را به خم کمند
جهان دیده هرگز نیارد به بند
هوش مصنوعی: این مردم را به دام جهان نمی‌توان گرفتار کرد، زیرا آن‌ها درک عمیقی از زندگی و ماهیت امور دارند.
شما رنجه گشتید و خود با ستور
نه عزم ژیانست یا نره گور
هوش مصنوعی: شما زحمت کشیده‌اید و خود را در رنج قرار داده‌اید، اما آیا واقعاً در مسیر زندگی درست حرکت می‌کنید یا فقط در حال تلاش بی‌هدف هستید؟
شنیدم که این مردمان را به نام
بزرگان و دارای گسترده کام
هوش مصنوعی: شنیدم که این مردم را به خاطر بزرگان و افرادی با خواسته‌های زیاد می‌شناسند.
بدانند و نسناس خوانند شان
همان مردم دیو دانندشان
هوش مصنوعی: این مردم را می‌شناسند و به آن‌ها لقب "نسناس" می‌دهند، زیرا دیگران آن‌ها را مانند دیوان تصور می‌کنند.
بگفت این و بگرفت راه دراز
بیامد به نزدیک دریا فراز
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس به راهی طولانی رفت. در نهایت به نزدیکی دریا رسید.
ز یک دست دریا ز یک دست کوه
شده دیو از آن کوه و دریا ستوه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تضادها و تفاوت‌های بزرگ طبیعت وجود دارد. دریا و کوه هر کدام نمایانگر ویژگی‌های خاصی هستند. نتیجه این تنوع و تضادها، موجودی یا حالتی به نام دیو به وجود آمده است که در واقع نمادی از آشفتگی یا سختی‌های ناشی از این تفاوت‌هاست. به طور کلی، این بیت به بیان چالش‌ها و تناقضات زندگی اشاره دارد.
دو مه بر لب ژرف دریا بماند
ز هر گوشه ای کاروانان بخواند
هوش مصنوعی: دو ماه بر روی دریا در حال تماشا ایستاده‌اند و از هر طرف کاروان‌ها را به خود جلب می‌کنند.
به ده ماه کشتی فراوان بساخت
به دریا درون بادبان برفراخت
هوش مصنوعی: در مدت ده ماه، کشتی‌های زیادی ساخته شد و به دریا فرستاده شدند و بادبان‌های آن‌ها بر افراشته شد.
روان کرد کشتی به دریای تند
درو باد با وی نکرد هیچ کند
هوش مصنوعی: کشتی را به دریاهای طوفانی روانه کرد، اما بادی که همراهش بود، هیچ تلاشی برای کند کردن آن نکرد.
برآمد به خوبی و با فرهی
از آن ژرف دریا به تخت مهی
هوش مصنوعی: از عمق دریا، کسی با زیبایی و نیکویی به سمت آرامش و عظمت آمد.
بیاورد تخت از بر لاله زار
نشست از بر رود با میگسار
هوش مصنوعی: او تخت و تاجی را به لاله‌زار آورد و در کنار رودخانه با شراب‌نوشان نشسته است.
بخورد و بخفت و برآمد فراز
به دل خرم از رنج راه دراز
هوش مصنوعی: او از شدت خستگی و سختی راه خوابش برد و وقتی بیدار شد، دلش شاد بود و رنج سفر را فراموش کرده بود.