بخش ۱۵۰ - رزم فرامرز با شاه باختر و با شاه فرغان
بگفت این و هم در زمان برنشست
به کینه نهاد از بر تیغ دست
سپه بر نشاند و بزد بوق و کوس
زمین از سم اسب گشت آبنوس
بیامد به نزدیک ایران سپاه
سواران جنگ آور کینه خواه
سوار طلایه چو باد دمان
از ایران بیامد بر پهلوان
بدو گفت کامد ز دشمن سپاه
جهان شد سراسر ز لشکر سیاه
چو بشنید پهلو برآمد چو دود
بر شه در آن رزم تندی نمود
به اسب اندر آمد به کردار باد
ز تندی یکی کرد سوگند یاد
به جان و سر شاه ایران زمین
به تاج و به تخت و به تیغ و نگین
که بی جوشن و درع و ببر بیان
به جنگ اندرآیم به گرز گران
برآرم ز فرمان یزدان دمار
به نیروی یزدان پروردگار
بزد چنگ و آمد دمان همچو ابر
چو تنگ اندر آمد به سان هژبر
بغرید و گرز گران برکشید
یکی آتش از رزمگه بردمید
درافتاد در لشکر بدگمان
به مانند سیل از بر آسمان
به گرز و به تیغ اندرآورد دست
بسی مرد را کرد با اسب پست
به گرزش زمین شد چو دریای خون
ز تیغش سر سروران شد نگون
شده تیره وش سرخ رخسار مهر
ز بس خون که افشاند او بر سپهر
کمندش به کردار نر اژدها
ز دم می نکردی یلان را رها
خدنگش دل کوه خارا بخست
نهیبش پی چرخ گردون ببست
برافراز چون تاختی از نشیب
دل کوه بگداختی از نهیب
به هامون چو در کوه کردی شتاب
شدی کوه پولاد دریای آب
بدین گونه پیش و پس و چپ و راست
همی تاخت هر جا بدان سان که خواست
به خنجر ز دشمن به روز نبرد
ددان جهان را یکی سور کرد
ز شمشیر آن شیرمرد دلیر
ز کوپال و از گرز آن نره شیر
نماندند زنده در آن رزمگاه
ز گردان فرغان یکی رزم خواه
همیدون سپاه جهان پهلوان
به کوشش درون بود با نوجوان
چو فرغان بدید آن چنان رزم سخت
بدانست کش روز برگشت و بخت
سیه شد جهان پیش چشمش به رنگ
ندید هیچ راه فسون و درنگ
زمین از سپه شد به مانند خون
درفش سر نامداران نگون
عنان برگرایید و بگریخت زود
چو از رزم جستن نمود آنچه بود
به تنها گریزان و دل با دو نیم
ز گردان ایران پر اندوه و بیم
به شهر اندرون رفت و در سخت کرد
دلش پر ز تیمار از آن کار کرد
فرامرز فرمود تا تیغ تیز
کشیدند و کردند دل پر ستیز
از ایشان که مانده بدان جایگاه
دهستان که بد نزد آن جنگ گاه
بکشتند و خستند ازیشان بسی
نماند از بزرگان در آنجا کسی
چو از مرز فرغان برآورد دود
ز کشور هر آن کس که فرزانه بود
به نزد سپهبد به زاری شدند
خروشان ز بد زینهاری شدند
ز بیدادی بی خرد شهریار
بگفتند با پهلو نامدار
که از راه بیداد شد رزمجوی
وگرنه کس این بد نکرد آرزوی
کنون چون خداوند فیروزگر
تو را داد مردی و نیروی و فر
ازین بیگناهان ستم دور دار
بیندیش از این چرخ ناپایدار
به فیروزی روزگار نبرد
سزد گر ببخشایی ای رادمرد
ببخشا و از روزگار دژم
دل نیکخواهان مکن پر ز غم
به یزدان که جان و جهان آفرید
زمین و سپهر و زمان آفرید
که بیزار گشتیم ازین شهریار
که نفرین بر او باد بد روزگار
سپهبد ببخشودشان یکسره
امان داد گرگ ژیان از بره
بخش ۱۴۹ - رسیدن فرامرز به ملک باختر: به دو مه بیامد سوی باختربخش ۱۵۱ - رفتن فرامرز به شهر فرغان و کشتن فرغان خود را به دست خود و آمدن فرامرز به شهر فرغان به مهمانی بزرگان آن شهر: چو پرداخت از جنگ نام آوران
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگفت این و هم در زمان برنشست
به کینه نهاد از بر تیغ دست
هوش مصنوعی: او این را گفت و در همان زمان برخاست، به خاطر کینهای که داشت، دستش را بر روی تیغ گذاشت.
سپه بر نشاند و بزد بوق و کوس
زمین از سم اسب گشت آبنوس
هوش مصنوعی: سپه را بر جای خود نشاند و با صدای بوق و ساز، زمین به خاطر سمهای اسب به رنگ آبنوس درآمد.
بیامد به نزدیک ایران سپاه
سواران جنگ آور کینه خواه
هوش مصنوعی: سپاه سوارانی که به دنبال جنگ و انتقام بودند، به سرزمین ایران نزدیک شدند.
سوار طلایه چو باد دمان
از ایران بیامد بر پهلوان
هوش مصنوعی: سوار طلایی مانند باد، در لحظهای، از ایران به سوی پهلوان آمد.
بدو گفت کامد ز دشمن سپاه
جهان شد سراسر ز لشکر سیاه
هوش مصنوعی: او به او گفت که سپاه دشمن آمده و جهان به طور کامل در کنترل لشکر سیاه قرار گرفته است.
چو بشنید پهلو برآمد چو دود
بر شه در آن رزم تندی نمود
هوش مصنوعی: زمانی که او صدای درگیری را شنید، همچون دودی که به هوا میرود، از کنار آمد و با شدت در آن نبرد شرکت کرد.
به اسب اندر آمد به کردار باد
ز تندی یکی کرد سوگند یاد
هوش مصنوعی: اسب با سرعت و شدتی مانند باد به حرکت درآمد و به شدت قسمی را یاد کرد.
به جان و سر شاه ایران زمین
به تاج و به تخت و به تیغ و نگین
هوش مصنوعی: به خاطر جان و سر شاه ایران، برای تاج و تخت و شمشیر و جواهرات.
که بی جوشن و درع و ببر بیان
به جنگ اندرآیم به گرز گران
هوش مصنوعی: اگر بدون زره و سلاح و حتی بدون کلامی رسمی بخواهم به جنگ بروم، با ضربتی سنگین وارد میدان میشوم.
برآرم ز فرمان یزدان دمار
به نیروی یزدان پروردگار
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان خداوند، به سرعت و قدرت او بر هر چیزی غلبه خواهم کرد.
بزد چنگ و آمد دمان همچو ابر
چو تنگ اندر آمد به سان هژبر
هوش مصنوعی: به سرعت و ناگهانی اقدام کرد و مثل یک ابر که به طور ناگهانی ظاهر میشود، به مکانی وارد شد، مانند یک حیوان درنده که وارد دام میشود.
بغرید و گرز گران برکشید
یکی آتش از رزمگه بردمید
هوش مصنوعی: او با صدای بلند فریاد زد و چوب سنگینی را بهدست گرفت، سپس شعلهای از میدان جنگ برکشید.
درافتاد در لشکر بدگمان
به مانند سیل از بر آسمان
هوش مصنوعی: در میان سپاه، شبهه و بدگمانی مانند سیلی که از آسمان میریزد، شروع به جاری شدن کرده است.
به گرز و به تیغ اندرآورد دست
بسی مرد را کرد با اسب پست
هوش مصنوعی: با تازیانه و شمشیر، تعداد زیادی از مردان را به زمین افکند و اسبها را به خاک انداخت.
به گرزش زمین شد چو دریای خون
ز تیغش سر سروران شد نگون
هوش مصنوعی: زمانی که او با شمشیرش به زمین ضربه زد، زمین مانند دریا پر از خون شد و با تیغش مقام و منزلت سروریها شکست و به پایان رسید.
شده تیره وش سرخ رخسار مهر
ز بس خون که افشاند او بر سپهر
هوش مصنوعی: به خاطر ریختن بسیار خون، رنگ چهره خورشید تیره و سرخ شده است و آسمان از این خون پر شده است.
کمندش به کردار نر اژدها
ز دم می نکردی یلان را رها
هوش مصنوعی: کمند او به مانند نر اژدها، اسطورهها را از چنگ خود آزاد نمیکرد.
خدنگش دل کوه خارا بخست
نهیبش پی چرخ گردون ببست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که تیر (خدنگ) به دل سنگ سخت کوه آسیب رسانده و فرمان او (نهیب) به چرخ زندگی و سرنوشت مشغول میشود. به عبارتی، قدرت و تأثیر بسیار، حتی بر سختترین و مقاومترین چیزها نیز میتواند تأثیر بگذارد.
برافراز چون تاختی از نشیب
دل کوه بگداختی از نهیب
هوش مصنوعی: وقتی با شتاب و قدرت آماده میشوی، دل کوه نیز به خاطر صدای تو به لرزه درمیآید و میذوب میشود.
به هامون چو در کوه کردی شتاب
شدی کوه پولاد دریای آب
هوش مصنوعی: وقتی به هامون رسیدی و در کوه شتاب کردی، مانند کوه فولاد شدی و به دریای آب تبدیل گشتی.
بدین گونه پیش و پس و چپ و راست
همی تاخت هر جا بدان سان که خواست
هوش مصنوعی: بدین صورت، او در همه جهات به سرعت حرکت میکند و هر جا که بخواهد میرود.
به خنجر ز دشمن به روز نبرد
ددان جهان را یکی سور کرد
هوش مصنوعی: در روز جنگ، همهی دنیا به خاطر خنجر دشمن یکی شدند و یک جشن بزرگی برپا کردند.
ز شمشیر آن شیرمرد دلیر
ز کوپال و از گرز آن نره شیر
هوش مصنوعی: از شمشیر آن دلیر مردی که مانند شیر است، و از نیروی آن نر شیر (همانند پادشاه جنگل) و چابکیاش صحبت میشود.
نماندند زنده در آن رزمگاه
ز گردان فرغان یکی رزم خواه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، هیچکدام از سربازان فرغان زنده نماندند؛ تنها یکی از آنان باقی مانده است که دوستدار جنگ است.
همیدون سپاه جهان پهلوان
به کوشش درون بود با نوجوان
هوش مصنوعی: در این بیت به تلاشی اشاره شده است که جوانی در درون خود دارد و به کمک آن میتواند به جایی برسد. همچنین از نیروی جوانی و احساس مسئولیت در میان مردان بزرگ و قهرمانان یاد میشود. این تلاش درونی، نشاندهنده عزم و ارادهای است که برای کامیابی نیاز است.
چو فرغان بدید آن چنان رزم سخت
بدانست کش روز برگشت و بخت
هوش مصنوعی: وقتی فرغان به آن جنگ سخت نگاه کرد، فهمید که روزگار تغییر کرده و بخت دوباره به او رو میآورد.
سیه شد جهان پیش چشمش به رنگ
ندید هیچ راه فسون و درنگ
هوش مصنوعی: دنیا در برابر دیدگان او تاریک و سیاه شد و او هیچ راهی برای جادو و تأخیر ندید.
زمین از سپه شد به مانند خون
درفش سر نامداران نگون
هوش مصنوعی: زمین به رنگ خون درفشهای سر نام آوران در آمد و به شکل میدان نبرد بدل شد.
عنان برگرایید و بگریخت زود
چو از رزم جستن نمود آنچه بود
هوش مصنوعی: زود در اختیار برم باش، و وقتی که از میدان جنگ خارج شد، به سرعت فرار کرد.
به تنها گریزان و دل با دو نیم
ز گردان ایران پر اندوه و بیم
هوش مصنوعی: در تنهایی و با دل شکسته و نگران، از سرزمین ایران که پر از غم و ترس است، فرار کردم.
به شهر اندرون رفت و در سخت کرد
دلش پر ز تیمار از آن کار کرد
هوش مصنوعی: او به درون شهر رفت و دلش را به سختی آزرده کرد، زیرا از آن کار دچار نگرانی و غم شده بود.
فرامرز فرمود تا تیغ تیز
کشیدند و کردند دل پر ستیز
هوش مصنوعی: فرامرز دستور داد تا شمشیرها را تیز کنند و دلها را برای نبرد آماده سازند.
از ایشان که مانده بدان جایگاه
دهستان که بد نزد آن جنگ گاه
هوش مصنوعی: کسانی که در آن مکان و منطقه باقی ماندهاند، به خاطر تجربههایی که در آن میدان جنگ داشتهاند، به آنجا برمیگردند.
بکشتند و خستند ازیشان بسی
نماند از بزرگان در آنجا کسی
هوش مصنوعی: آنها را کشتند و دیگر از آنها چیزی باقی نماند و هیچیک از بزرگان در آن مکان نماند.
چو از مرز فرغان برآورد دود
ز کشور هر آن کس که فرزانه بود
هوش مصنوعی: زمانی که دود از مرز فرغان بالا رفت، هر کسی که خردمند و آگاه بود، متوجه شد.
به نزد سپهبد به زاری شدند
خروشان ز بد زینهاری شدند
هوش مصنوعی: آنها با ناراحتی و ناله به پیش سپهبد رفتند و از وضعیت بد خود شکایت کردند.
ز بیدادی بی خرد شهریار
بگفتند با پهلو نامدار
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و بیخردی پادشاه، با پهلوان معروف صحبت شد.
که از راه بیداد شد رزمجوی
وگرنه کس این بد نکرد آرزوی
هوش مصنوعی: کسی که از طریق ظلم و ستم به جنگ و نبرد برمیخیزد، در واقع آرزوی بدی در دل دارد، زیرا اگر چاره دیگری بود، کسی به چنین عمل ناپسندی دست نمیزد.
کنون چون خداوند فیروزگر
تو را داد مردی و نیروی و فر
هوش مصنوعی: اکنون که خداوند به تو قدرت و توانایی و شخصیت بخشیده است.
ازین بیگناهان ستم دور دار
بیندیش از این چرخ ناپایدار
هوش مصنوعی: از این بیگناهان دوری کن و به ناپایداری این دنیا فکر کن.
به فیروزی روزگار نبرد
سزد گر ببخشایی ای رادمرد
هوش مصنوعی: اگر در این روزگار خوشبختی به دست آید، شایسته است که ای مرد بزرگوار، بخشایش کنی.
ببخشا و از روزگار دژم
دل نیکخواهان مکن پر ز غم
هوش مصنوعی: دل نیکخواهان را از غم و اندوه دور نگهدار و از روزگار تاریک و سخت، آنها را خالی از درد و رنج کن.
به یزدان که جان و جهان آفرید
زمین و سپهر و زمان آفرید
هوش مصنوعی: به خداوندی که جان و جهان را خلق کرد، زمین و آسمان و زمان را نیز آفرید.
که بیزار گشتیم ازین شهریار
که نفرین بر او باد بد روزگار
هوش مصنوعی: ما از این پادشاه دلزده شدیم و لعنت بر او باد که روزگارش بد است.
سپهبد ببخشودشان یکسره
امان داد گرگ ژیان از بره
هوش مصنوعی: سپهبد تمام افراد را مورد بخشش قرار داد و به آنها امان داد، مانند گرگی که به برهای رحم میکند.