بخش ۱۴۹ - رسیدن فرامرز به ملک باختر
به دو مه بیامد سوی باختر
بدید آن بر و بوم با زیب و فر
یکی خسروی بد در آن مرز شاه
که هم با گهر بود و با دستگاه
یکی لشکری داشت از صد برون
همه جنگجوی و همه با فسون
چو با مرز او پهلوان تنگ شد
دلش را دگر بر سر جنگ شد
یکی شهر خوش پیشش آمد به تنگ
در آن تنگ هنگ آمدش جای جنگ
یکایک چو بشنید کامد سپاه
ز بیگانه لشکر برآشفت شاه
همان شاه را بود فرغان به نام
سبکسار و تند و بد و خویش کام
سپاهی که بودش همه برنشاند
بزد کوس و از شهر بیرون براند
گوان دلاور چو شیر و پلنگ
همه نامدار و همه تیز چنگ
در آهن نهان چون که بیستون
همه چنگ شسته سراسر به خون
ز گرد سواران که بر شد به ابر
زمین تیره شد همچو کام هژبر
جهان تارشد آسمان خیره گشت
رخ ماه و خورشید هم تیره گشت
ز آواز اسبان و بانگ یلان
فلک پرخروش و زمین پر فغان
سه فرسنگ از این گونه لشکر براند
همی گرد کین بر فلک بر فشاند
به منزل رسید و فرود آمدند
به نزدیکی دجله رود آمدند
سپهبد فرامرز لشکر شکن
ابا لشکر گشن دشمن فکن
همی راند چون نزد ایشان رسید
سپه را برابر فرود آورید
شب آمد جهان شد چو کام نهنگ
هوا را ز مشک سیه داد رنگ
طلایه ز هر دو سپه شد برون
گوان را به تن در بجوشید خون
نگهبان ایران کیانوش بود
که در جنگ او شیر بی توش بود
همی گشت با نامداران هزار
یلان سرافراز خنجرگذار
طلایه ز دشمن در آن تیره شب
بدی سه هزار از دلیران حسب
به هم باز خوردند گردن کشان
شب تار و بی آگهی ناگهان
برآمد ده و دار و هم گیر و بند
غریوان سپاه و خروشان سمند
همه گرز و زوبین و خنجر زدند
تو گفتی به نی آتش اندر زدند
میان سپه بود فرسنگ چار
دو لشکر نه آگاه از کار زار
برآن گونه بر هم زدند آن سپاه
شد از گرد آن دشت لشکر سیاه
یکی ابر بسته شد از تیره ابر
ببارید از او گرز بر خود و گبر
در آن نیمه شب تیغ افشان شدند
چو برق از دل ابر رخشان شدند
همه شب به جنگ اندرون با سپاه
بسی گشت از نامداران تباه
بدین گونه تا خور بر آورد سر
برآمد به بالا چو زرین سپر
نیاسود یک تن در آن دار و گیر
که نوک سنان بود باران تیر
ز فرغانیان اندر آن کارزار
تبه گشته بودند بیش از هزار
دلاور کیانوش گردن فراز
به زیر اندرش باره تندتاز
یکی نیزه در دست چون اژدها
شده گرد اسبش به روی از هوا
به حمله برآمد به کردار کوه
شد آن لشکر از حمله او ستوه
بیفکند از ایشان بسی نامدار
سراسیمه شد دشمن از کارزار
همانا که ماندند مردی دویست
هزیمت غنیمت شمرد آنکه زیست
همه ساز و آلت فرو ریختند
از آن تند لشکر چو بگریختند
برفتند بی کام و بی نام و هوش
نه در مرد تاب و نه در اسب توش
به فرغان چنین گفت هریک به درد
که شد هور بر چشم ما لاجورد
از آن نامور پهلوان دلیر
که آمد بر این مرز چون نره شیر
نگه کرد باید به رای بلند
به اندیشه خوب و پیغام و پند
پذیرفتن از وی بسی باج و ساو
که از جنگ او ما نداریم تاو
به گفتار شیرین مگر بگذرد
دم اژدها خیره کس نشمرد
مر این رزم کامروز ما دیده ایم
نه رزمیست کان را پسندیده ایم
یکی پهلوان بود با یک هزار
از آن لشکر گشن و مردان کار
بکردیم کوشش چو ما سه هزار
مر ایشان چو شیران و ما چون شکار
بکردند ما را بدین سان تباه
برفتند زی پهلوان سپاه
سپهدار ایشان نبود آگهی
بکردند کشور ز مان را تهی
هنوز از بدی تا چه پیدا شود
چو سالارشان رزم جویا شود
به خوبی بلا دور گردان ز خود
که خوبی بسی به ز کردار بد
ز رزم ارچه اندیشه نیکوییست
نه هر کس ز گردون دل افروزییست
مبادا شکستی بدین پیشگاه
رسد از بداندیش گم کرده راه
چو بشنید فرغان از ایشان سخن
برآشفت از نامدار انجمن
پسندش نیامد چنان گفتگوی
پر از خشم و کین کرد چشمان و روی
یکی بانگ برزد بدان مهتران
که ترسنده گشتند نام آوران
همی گفت کز کیست چندین سخن
که گفتارتان می نیاید به بن
شما را دل از رزم پربیم گشت
جگرتان از ایشان به دو نیم گشت
گروهی پریشان و بی ارج و نام
شب و روز پویان به ناکام و کام
پراکنده آواره هر سو روان
چو مردار چون گرگ گرد جهان
از این سان کسی بر سر انجمن
نگوید بدین گونه چندین سخن
دلاور که هنگام ننگ و نبرد
هنرهای دشمن پدیدار کرد
ازو نام مردی نیاید پدید
نشاید ز گفتار او آرمید
بخش ۱۴۸ - دیدن فرامرز،دخمه هوشنگ شاه: در آن جایگه رفت بر تیغ کوهبخش ۱۵۰ - رزم فرامرز با شاه باختر و با شاه فرغان: بگفت این و هم در زمان برنشست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به دو مه بیامد سوی باختر
بدید آن بر و بوم با زیب و فر
هوش مصنوعی: دو ماه به سوی غرب آمدند و آنجا را با زیبایی و شکوهمندی مشاهده کردند.
یکی خسروی بد در آن مرز شاه
که هم با گهر بود و با دستگاه
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، پادشاهی وجود داشت که هم نجابت و اصالت داشت و هم به لحاظ قدرت و لشکر قوی بود.
یکی لشکری داشت از صد برون
همه جنگجوی و همه با فسون
هوش مصنوعی: کسی یک ارتش داشت که از صد نفر تشکیل شده بود، همه آنها جنگجو و تماماً با ترفندهای جادویی و فریبنده بودند.
چو با مرز او پهلوان تنگ شد
دلش را دگر بر سر جنگ شد
هوش مصنوعی: وقتی که قهرمانان در برابر مرز او به تنگنا رسیدند، دل او دیگر به جنگ و نبرد تمایل پیدا کرد.
یکی شهر خوش پیشش آمد به تنگ
در آن تنگ هنگ آمدش جای جنگ
هوش مصنوعی: یک نفر از شهری خوش و زیبا به مکانی تنگ رفت، و در آن مکان تنگ صدایی به او رسید که خبر از جنگ میداد.
یکایک چو بشنید کامد سپاه
ز بیگانه لشکر برآشفت شاه
هوش مصنوعی: هر یک از سربازان وقتی شنیدند که ارتش بیگانه آمده، شاه از این خبر بسیار نگران و خشمگین شد.
همان شاه را بود فرغان به نام
سبکسار و تند و بد و خویش کام
هوش مصنوعی: شاهی به نام فرغان وجود داشت که ویژگیهای ناپسند و خوی بدی داشت و فردی تندخو و سختگیر بود.
سپاهی که بودش همه برنشاند
بزد کوس و از شهر بیرون براند
هوش مصنوعی: سربازانی که همه در مقابلش تسلیم شده بودند، بلافاصله صدای بوق را بلند کردند و از شهر بیرون رفتند.
گوان دلاور چو شیر و پلنگ
همه نامدار و همه تیز چنگ
هوش مصنوعی: دلیرانی چون شیر و پلنگ، همگی مشهور و چابک هستند.
در آهن نهان چون که بیستون
همه چنگ شسته سراسر به خون
هوش مصنوعی: در دل آهن، مانند تندیس بیستون، صدای چنگ به طور کامل در خون غرق شده است.
ز گرد سواران که بر شد به ابر
زمین تیره شد همچو کام هژبر
هوش مصنوعی: از گرد و غبار سوارانی که بر فراز آمدند، زمین به تیرهای گرائید که شبیه کام و آرزوهای هژبر شد.
جهان تارشد آسمان خیره گشت
رخ ماه و خورشید هم تیره گشت
هوش مصنوعی: جهان در ظلمت فرو رفت و آسمان به تماشای چهره ماه و خورشید که حالا هم تاریک شدهاند، مشغول شد.
ز آواز اسبان و بانگ یلان
فلک پرخروش و زمین پر فغان
هوش مصنوعی: صدای اسبان و نعره ی یلان، آسمان را پر از هیاهو و زمین را پر از ناله کرده است.
سه فرسنگ از این گونه لشکر براند
همی گرد کین بر فلک بر فشاند
هوش مصنوعی: سه فرسنگ دورتر، اینگونه سپاهیان به حرکت در میآیند و سر و صدای جنگ را به آسمان میریزند.
به منزل رسید و فرود آمدند
به نزدیکی دجله رود آمدند
هوش مصنوعی: به خانه رسیدند و توقف کردند و به نزدیکی رود دجله رفتند.
سپهبد فرامرز لشکر شکن
ابا لشکر گشن دشمن فکن
هوش مصنوعی: فرامرز، فرماندهی است که میتواند لشکر دشمن را نابود کند و به خاطر آینده و نیکی، از دستبردن به لشکر گرسنه و بیپناه امتناع میورزد.
همی راند چون نزد ایشان رسید
سپه را برابر فرود آورید
هوش مصنوعی: او چون به نزد آنها رسید، فرمان داد تا سپاه را برابر زمین بگذارند.
شب آمد جهان شد چو کام نهنگ
هوا را ز مشک سیه داد رنگ
هوش مصنوعی: شب با فرا رسیدن خود، جهان را به مانند دهان بزرگ نهنگ تبدیل کرد، و با عطر مشک سیاه، رنگی به آسمان داد.
طلایه ز هر دو سپه شد برون
گوان را به تن در بجوشید خون
هوش مصنوعی: در آغاز نبرد، دلیران از هر دو گروه خارج شدند و هنگام رویارویی، خون در تن جنگجویان به جوش آمد.
نگهبان ایران کیانوش بود
که در جنگ او شیر بی توش بود
هوش مصنوعی: نگهبان ایران کیانوش بود و در جنگ، او همانند شیری شجاع و نترس عمل میکرد.
همی گشت با نامداران هزار
یلان سرافراز خنجرگذار
هوش مصنوعی: او به همراه مردان بزرگ و سرافراز مانند هزاران جنگجوی دلیر در حال گشت و گذار بود و در دستش خنجری داشت.
طلایه ز دشمن در آن تیره شب
بدی سه هزار از دلیران حسب
هوش مصنوعی: در دل شب تار، سه هزار دلیر از دل دشمن نمایان شدند.
به هم باز خوردند گردن کشان
شب تار و بی آگهی ناگهان
هوش مصنوعی: شب تیره و بیخبر، گردنکشان به صورت ناگهانی به هم برخورد کردند.
برآمد ده و دار و هم گیر و بند
غریوان سپاه و خروشان سمند
هوش مصنوعی: به محض طلوع خورشید، با تمام تجهیزات و وسایل خود، سپاهیان را آماده کن و بر اسبهای نرینگی که شور و هیجان دارند، سوار شو.
همه گرز و زوبین و خنجر زدند
تو گفتی به نی آتش اندر زدند
هوش مصنوعی: همه به جنگ و جدال مشغول شدند و سلاحها را به کار گرفتند، ولی تو انگار هیچ توجهی به این قرتی بازیها نداشتی و به کارهای دیگر مشغول بودی.
میان سپه بود فرسنگ چار
دو لشکر نه آگاه از کار زار
هوش مصنوعی: در میانهی میدان نبرد، فاصلهای چهار فرسنگی وجود داشت و دو لشکر از کار و اوضاع جنگ بیخبر بودند.
برآن گونه بر هم زدند آن سپاه
شد از گرد آن دشت لشکر سیاه
هوش مصنوعی: آن سپاه به گونهای به هم برخورد کردند که گروهی بزرگ و تاریک در دشت تشکیل شد.
یکی ابر بسته شد از تیره ابر
ببارید از او گرز بر خود و گبر
هوش مصنوعی: یک ابر تیرهای جمع شد و از آن بارانی شدید نازل شد. باران به شدت به زمین برخورد کرد و زندگی را زنده کرد.
در آن نیمه شب تیغ افشان شدند
چو برق از دل ابر رخشان شدند
هوش مصنوعی: در آن نیمه شب، مانند برق، جنگجویان با تیغهای خود ظاهر شدند و زیباییشان همچون نور پربرش از دل ابرهای تاریک درخشید.
همه شب به جنگ اندرون با سپاه
بسی گشت از نامداران تباه
هوش مصنوعی: هر شب در دل جنگی درونم برپا میشود و با وجود نیروهای فراوان، نامداران و شخصیتهای بزرگ از پا درمیآیند.
بدین گونه تا خور بر آورد سر
برآمد به بالا چو زرین سپر
هوش مصنوعی: به این ترتیب، خورشید به اوج خود رسید و مانند سپری طلایی به بالا درخشید.
نیاسود یک تن در آن دار و گیر
که نوک سنان بود باران تیر
هوش مصنوعی: هیچکس در آن میدان و در آن شرایط آرامش نداشت، زیرا تیرها مانند باران بر سرشان میباریدند.
ز فرغانیان اندر آن کارزار
تبه گشته بودند بیش از هزار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، بیش از هزار نفر از فرغانیان نابود شده بودند.
دلاور کیانوش گردن فراز
به زیر اندرش باره تندتاز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت و ویژگیهای کیانوش پرداخته است. او شخصی شجاع و با اراده است که در برابر دشواریها سرش را بالا میگیرد و به طور قاطع و محکم به جلو میرود. در واقع، او در دل خود بار سنگینی از مسئولیتها و چالشها دارد که به شکلی سرسختانه و با قدرت به مواجهه با آنها میپردازد.
یکی نیزه در دست چون اژدها
شده گرد اسبش به روی از هوا
هوش مصنوعی: شخصی با نیزهای در دست، مانند اژدهایی شده است و دور اسبش در آسمان در حال چرخش است.
به حمله برآمد به کردار کوه
شد آن لشکر از حمله او ستوه
هوش مصنوعی: آن لشکر به اندازهی کوه استوار و نیرومند به حمله پرداختند و از شدت حملهی او به زانو درآمدند.
بیفکند از ایشان بسی نامدار
سراسیمه شد دشمن از کارزار
هوش مصنوعی: بسیاری از نامداران از میان آنها کنارهگیری کردند و دشمن از این وضعیت در جنگ دچار آشفتگی و پریشانی شد.
همانا که ماندند مردی دویست
هزیمت غنیمت شمرد آنکه زیست
هوش مصنوعی: مردانی که در جنگ شکست خوردند، به جای آنکه ناامید شوند، از آن شکست بهره بردند و کماکان به زندگی ادامه دادند.
همه ساز و آلت فرو ریختند
از آن تند لشکر چو بگریختند
هوش مصنوعی: همه وسایل و ادوات به زمین افتادند، هنگامی که آن لشکر تند و سریع فرار کردند.
برفتند بی کام و بی نام و هوش
نه در مرد تاب و نه در اسب توش
هوش مصنوعی: آنها بدون اینکه به خواستههایشان برسند و شناخته شوند، رفتند. نه مردان قدرتی داشتند و نه اسبها دوام لازم را.
به فرغان چنین گفت هریک به درد
که شد هور بر چشم ما لاجورد
هوش مصنوعی: هر یک از ما به فرغان گفت که هنگامی که دردی بر ما عارض میشود، نور خورشید همچون لاجورد بر چشمان ما میتابد.
از آن نامور پهلوان دلیر
که آمد بر این مرز چون نره شیر
هوش مصنوعی: از آن قهرمان مشهور و شجاع که مانند شیر نر به این سرزمین وارد شد.
نگه کرد باید به رای بلند
به اندیشه خوب و پیغام و پند
هوش مصنوعی: برای اتخاذ تصمیمهای درست، لازم است به فکر عمیق و ایدههای خوب توجه کنیم و از نصایح و پیامهای مؤثر بهره بگیریم.
پذیرفتن از وی بسی باج و ساو
که از جنگ او ما نداریم تاو
هوش مصنوعی: قبول کردن از او خیلی هزینهبر و دشوار است، چرا که ما از توانایی مقابله با او برخوردار نیستیم.
به گفتار شیرین مگر بگذرد
دم اژدها خیره کس نشمرد
هوش مصنوعی: با صحبتهای دلنشین و خوشایند، حتی بهتر است که از خطراتی که مانند اژدها تهدید میکنند، غافل نشویم. هیچکس نباید به سادگی از آنها چشمپوشی کند.
مر این رزم کامروز ما دیده ایم
نه رزمیست کان را پسندیده ایم
هوش مصنوعی: ما در این نبرد امروز، چیزی را دیدهایم که آن را نمیپسندیم؛ این جنگی نیست که خوشایند ما باشد.
یکی پهلوان بود با یک هزار
از آن لشکر گشن و مردان کار
هوش مصنوعی: یک پهلوانی بود که همراه با هزار نفر از سربازان گرسنه و کارآزمودهاش جنگ میکرد.
بکردیم کوشش چو ما سه هزار
مر ایشان چو شیران و ما چون شکار
هوش مصنوعی: ما سخت تلاش کردیم، حال آنکه آنها مانند شیران قوی و ما مانند شکار بودیم.
بکردند ما را بدین سان تباه
برفتند زی پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: ما را به این صورت نابود کردند و از ما دور شدند، همانطور که قهرمانان در میدان جنگ میروند.
سپهدار ایشان نبود آگهی
بکردند کشور ز مان را تهی
هوش مصنوعی: سرکرده آنها بیخبر بود و به همین دلیل، کشور ما را خالی کردند.
هنوز از بدی تا چه پیدا شود
چو سالارشان رزم جویا شود
هوش مصنوعی: هنوز مشخص نیست که از وجود بدی چه نتایجی به دست میآید، زمانی که پیشوای آنان به جنگ و مبارزه بپردازد.
به خوبی بلا دور گردان ز خود
که خوبی بسی به ز کردار بد
هوش مصنوعی: بهتر است که از خود دوری کنی از کارهای بد، زیرا خوبیها بسیار بیشتر از بدیها ارزش دارند.
ز رزم ارچه اندیشه نیکوییست
نه هر کس ز گردون دل افروزییست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه فکر کردن به جنگ و نبرد خوب و مثبت است، اما این بدان معنا نیست که هر شخصی از آسمان و جهان درخشندگی و نور دارد.
مبادا شکستی بدین پیشگاه
رسد از بداندیش گم کرده راه
هوش مصنوعی: مراقب باش که شکست و ناامیدی به این درگاه نرسد و از کسانی که فکر بد دارند و راه را گم کردهاند، تأثیری نگیری.
چو بشنید فرغان از ایشان سخن
برآشفت از نامدار انجمن
هوش مصنوعی: وقتی فرغان سخنان آنها را شنید، از نام و آوازهی انجمن به تنگ آمد و ناراحت شد.
پسندش نیامد چنان گفتگوی
پر از خشم و کین کرد چشمان و روی
هوش مصنوعی: او از آن گفتگو که پر از عصبانیت و کینه بود خوشش نیامد و به چشمان و چهرهاش واکنش نشان داد.
یکی بانگ برزد بدان مهتران
که ترسنده گشتند نام آوران
هوش مصنوعی: صدایی شنیده میشود که به بزرگترها میگوید، چون قهرمانان و نامآوران ترسیدهاند.
همی گفت کز کیست چندین سخن
که گفتارتان می نیاید به بن
هوش مصنوعی: او میپرسید که این همه سخن چه کسی است و چرا سخن شما به حقیقت نزدیک نمیشود.
شما را دل از رزم پربیم گشت
جگرتان از ایشان به دو نیم گشت
هوش مصنوعی: دل شما از ترس جنگ به شدت پرپر شده و شما از شدت ناراحتی به دو نیم شدهاید.
گروهی پریشان و بی ارج و نام
شب و روز پویان به ناکام و کام
هوش مصنوعی: گروهی در زندگی خود دچار سردرگمی و بیثمری هستند و در تلاش و کوشش خود به نتیجهای نمیرسند و از رسیدن به موفقیت ناامیدند.
پراکنده آواره هر سو روان
چو مردار چون گرگ گرد جهان
هوش مصنوعی: آدمهایی که در زندگی بیرونی و اجتماعی پراکنده و آواره هستند، همچون مرداری بیهدف در حال حرکتند و همانند گرگها به دور دنیا میگردند.
از این سان کسی بر سر انجمن
نگوید بدین گونه چندین سخن
هوش مصنوعی: هیچ کس در جمع به این شکل، این همه حرف نمیزند.
دلاور که هنگام ننگ و نبرد
هنرهای دشمن پدیدار کرد
هوش مصنوعی: شجاع کسی است که در زمان رسوایی و جنگ، تواناییهای دشمن را به نمایش میگذارد.
ازو نام مردی نیاید پدید
نشاید ز گفتار او آرمید
هوش مصنوعی: از او نام مردانگی و ویژگیهای خوب برنمیآید و نمیتوان از صحبتهای او آسوده خاطر بود.