بخش ۱۴۶ - نهادن فرامرز،پر سیمرغ را برآتش
بیاورد پس مهتر تیز ویر
از آن پر و لختی به پیکان تیر
برافروخت با عود آن را بسوخت
ز ناگاه روی هوا برفروخت
چو دید از هوا آتش و تیره دود
بیامد به نزد فرامرز زود
نشست از بر خاک و پوزش گرفت
فرامرز ازو مانده اندر شگفت
چو دیدش دژم روی و دل مستمند
بپرسید از او کای یل هوشمند
چه آمد به رویت ز گیتی ستم
چه بودت کزین گونه گشتی دژم
چه کار است اکنون به من بازگو
که از غم تو را شادی آرم به رو
که من مهربانم به زال دلیر
همان رستم پیلتن نره شیر
دگر هرکه از تخم ایشان بود
به نزدیک من همچو خویشان بود
فرامرز بر وی نیایش گرفت
فراوان مر او را ستایش گرفت
همه کار لشکر بدو کرد یاد
هم از موج دریا و از تندباد
که از من پراکنده شد لشکرم
از این درد شاید که اندوه خورم
بدو گفت سیمرغ از این باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست
مدار از چنین کارها دل به رنج
روان شو به سوی جزیره مرنج
که کام تو آنجا برآرم همه
سپه را به نزد تو آرم همه
میندیش ای پهلوان سپاه
که یک تن نگشته از ایشان تباه
چو گفتار سیمرغ زان سان شنید
دلش چون کبوتر به بر برتپید
شناکرد با مرغ روشن روان
وز آنجا سپهبد یل پهلوان
به آب اندر افکند کشتی و رفت
به سوی جزیره خرامید تفت
همی رفت با مرد بازارگان
زبالای او مرغ فرخ روان
چو آمد به سوی جزیره به رنج
ازو دور شد درد و اندوه و رنج
برآمد ز آب و سوی بیشه رفت
بر آن مرز فرخنده پویید تفت
یکی جای خرم تر از نوبهار
پر از لاله و گل لب جویبار
درو کاخ و ایوان شاهنشهی
بیاراست با خوبی و فرهی
یکی خوب کاخ از در پهلوان
برافراخته همچو خرم جنان
که آن کاخ و ایوان دستان بدی
همه جای مهتر پرستان بدی
به هنگام مرده که دستان سام
بدش نزد سیمرغ آرام و کام
در آن کاخ بد زال را پرورش
همه هر چه بایست بودی برش
کجا مرغ فرخ بدش اوستاد
یکی خسروی بود با کام و داد
از آن کاخ هرکو سخن راندی
همی کاخ زال زرش خواندی
در آن کاخ شد گرد خورشید فر
ابا ماه رخ دلبر سیم بر
بخفت و بخورد و برآسود شاد
تو گفتی نبد در دلش رنج یاد
از آن پس بشد مرغ فرمان روا
همی گشت پوینده اندر هوا
به هر بیشه و کوه و دریا رسید
پراکنده لشکر به هر سو بدید
گروهی به هر گوشه افتاده خوار
همه تن پر از درد و دل سوگوار
پریشان و سرگشته و خسته دل
غریوان و از درد و غم تیره دل
بیامد بر پهلوان باز گفت
که لشکرت با درد و رنجست جفت
اگر چه نزارند و فریاد خواه
از ایشان نگشتست یک تن تباه
فرامرز گفت ای خداوند فر
یکی چاره ای کن که تا درنگر
از ایدر بدان نامداران رسیم
بدان پرخرد نیک یاران رسیم
بدو گفت سیمرغ من کام تو
بجویم دهم دل به آرام تو
همانگه بیاورد سه پاره سنگ
چو خورشید تابنده از رنگ رنگ
بدو داد و گفت ای گو رزمزن
تو این را همی دار با خویشتن
چو باشی به دریا به کار آیدت
همان روز سختی به یار آیدت
کنون بشنو از خاصیت هایشان
که هرجا ببینی به گیتی نشان
یکی آنکه چون باد تندی کند
سپهر روان با تو تندی کند
مر این مهره را بر سر نیزه کن
مگو با کس از هیچ گونه سخن
که اندر زمان گردد آسوده باد
از آن پس ز تندی نیایدش یاد
دگر آنکه چون باد ناید پدید
چو بی باد دریا نشاید برید
به آب اندر انداز و آنگه ببین
خروشد بادی ز روی زمین
برآید که کشتی بگردد روان
بدان سان که حیران شود پهلوان
فرامرز از آن گشت خندان و شاد
بشد رنج بگذشته او را ز یاد
دگر مهره بد به رنگ بلور
که از دیدنش در دل افتاد شور
ز صد رنگ با هم برآمیخته
درو پیکر ماهی انگیخته
بداد و بگفتش که این را بدار
که این مهره ات بهتر آید به کار
به بحر و به خشکی به هر جا شدن
بدین مر تو را فال باید زدن
به جایی که آنجا ندانی تو راه
به ناچار باید شد آن جایگاه
به آب اندرافکن شگفتی نگر
که آن سوی پیچاند از باد سر
به کام تو آن راه بنمایدت
ز دل زنگ اندیشه بزدایدت
برافروخت رخسار آن ارجمند
تو گفتی برآمد به چرخ بلند
فراوان ثنا گفت سیمرغ را
که باشی همیشه به نیک اخترا
تویی پروراننده زال زر
تویی افسر ما همه سر به سر
تویی رهنمای پراکندگان
تویی بهتر از جمله دانندگان
بدو گفت سیمرغ کای نامدار
یکی بنده ام کهتر کردگار
مرا با شما حق بود دیرباز
ابا زال و رستم گو سرفراز
به هر کار باید که از نیک و بد
مرا آگهی بخشی از کار خود
که من هر زمان آیم اندر برت
بدان سان که باشد یکی چاکرت
بسازم تو را کار اگر جنگ و کین
به فرمان یزدان جان آفرین
یکی پر کشید از بر خویشتن
بدادش بدان سرور انجمن
بدو گفت این یادگار منست
همه پیش تو یاد کار منست
هر آنگه که خواهی که آیم برت
بر آتش نه از عود بر مجمرت
ثنا خواند بر وی یل نامدار
به پدرود کردن گرفتش کنار
ببوسید روی و بر روشنش
زره را بپوشید با جوشنش
به کشتی نشست و روان شد در آب
ز بهر سپه جان و دل در شتاب
مر آن مهره را برد با خویشتن
همی آزمون کرد در انجمن
به هر جایگاهی که رای آمدی
به کردار مهره به جای آمدی
به یک ماه در گرد دریا بگشت
به هر بیشه و کوه اندر گذشت
به چندین زمان زان سپاه بزرگ
ز دریای پر موج و باد سترگ
نبد یک تن آزرده از هیچ روی
نبد رنج و دردی از آن نامجوی
همه لشکر خویشتن دید شاد
به دل خرمی پهلو پاک زاد
بخش ۱۴۵ - دیدن فرامرز،بازارگان و گفتن او به فرامرز از سیمرغ: ببندد دری کردگار جهانبخش ۱۴۷ - رفتن فرامرز به باختر زمین: سپه را همه گرد کرد و برفت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیاورد پس مهتر تیز ویر
از آن پر و لختی به پیکان تیر
هوش مصنوعی: مردی باتجربه و سریع آمد و از او خواست تا به دوش خود بار سنگینی را با تیرکمان بگذارد.
برافروخت با عود آن را بسوخت
ز ناگاه روی هوا برفروخت
هوش مصنوعی: او ناگهان با استفاده از عود آتش را روشن کرد و این آتش به طور غیرمنتظرهای در آسمان شعلهور شد.
چو دید از هوا آتش و تیره دود
بیامد به نزد فرامرز زود
هوش مصنوعی: زمانی که آتش و دود سیاه را در آسمان دید، به سرعت به نزد فرامرز آمد.
نشست از بر خاک و پوزش گرفت
فرامرز ازو مانده اندر شگفت
هوش مصنوعی: فرامرز از کسی خواسته عذرخواهی کند و در حالی که بر روی زمین نشسته، از او پوزش میطلبد و در این لحظه به شدت متعجب و حیرتزده است.
چو دیدش دژم روی و دل مستمند
بپرسید از او کای یل هوشمند
هوش مصنوعی: وقتی او را با چهرهای گرفته و دلنگران دید، از او پرسید: ای مرد دانا و باهوش!
چه آمد به رویت ز گیتی ستم
چه بودت کزین گونه گشتی دژم
هوش مصنوعی: چه بر سر تو آمده که اینقدر ناراحت و غمگین شدهای و چرا از ظلم و ستم دنیا اینگونه دلزده و ناامید به نظر میرسی؟
چه کار است اکنون به من بازگو
که از غم تو را شادی آرم به رو
هوش مصنوعی: لطفاً بفرمایید که چه کاری باید انجام دهم تا غم شما را کاهش داده و باعث شادی شما شوم.
که من مهربانم به زال دلیر
همان رستم پیلتن نره شیر
هوش مصنوعی: من به زال دلیر، که رستم پیلتن و نر شیر است، مهربان و نیکو رفتار هستم.
دگر هرکه از تخم ایشان بود
به نزدیک من همچو خویشان بود
هوش مصنوعی: هر کسی که از نسل این افراد باشد، نزد من مانند خویشاوندان است.
فرامرز بر وی نیایش گرفت
فراوان مر او را ستایش گرفت
هوش مصنوعی: فرامرز زمانی را به دعا و نیایش مشغول شد و خیلی از او ستایش کرد.
همه کار لشکر بدو کرد یاد
هم از موج دریا و از تندباد
هوش مصنوعی: تمامی کارهای لشکر به یاد او انجام شد، هم از طغیان امواج دریا و هم از تندباد.
که از من پراکنده شد لشکرم
از این درد شاید که اندوه خورم
هوش مصنوعی: دشمنانم براثر این درد و غم از من دور شدهاند، شاید این اندوه باعث شود که گریه کنم.
بدو گفت سیمرغ از این باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست
هوش مصنوعی: سیمرغ به او گفت که نگران نباش، چون در جایی که خبری از تریاک نیست، زهر هم نمیتواند او را بگزد.
مدار از چنین کارها دل به رنج
روان شو به سوی جزیره مرنج
هوش مصنوعی: دل را از این رفتارها دور کن و به سوی آرامش برو تا دلت رنج نکشد.
که کام تو آنجا برآرم همه
سپه را به نزد تو آرم همه
هوش مصنوعی: من خواهم دمی که آرزویت را برآورم و هر سپاهی را به نزد تو جمع کنم.
میندیش ای پهلوان سپاه
که یک تن نگشته از ایشان تباه
هوش مصنوعی: ای جوانمرد سپاه، نگران نباش که هیچیک از ایشان آسیب ندیدهاند.
چو گفتار سیمرغ زان سان شنید
دلش چون کبوتر به بر برتپید
هوش مصنوعی: وقتی که حرفهای سیمرغ را شنید، دلش مانند کبوتر به تپش افتاد.
شناکرد با مرغ روشن روان
وز آنجا سپهبد یل پهلوان
هوش مصنوعی: او به آرامی و زیبایی در کنار پرندهای روشن و زنده شنا میکند و از آنجا فرماندهای دلیر و قهرمان به مشاهده میرسد.
به آب اندر افکند کشتی و رفت
به سوی جزیره خرامید تفت
هوش مصنوعی: کشتی به دریا انداخته شد و به سمت جزیرهای حرکت کرد.
همی رفت با مرد بازارگان
زبالای او مرغ فرخ روان
هوش مصنوعی: او به همراه تاجر بزرگی در حال رفتن بود و از بالای سر او پرندهای خوشبخت و خوشحال پرواز میکرد.
چو آمد به سوی جزیره به رنج
ازو دور شد درد و اندوه و رنج
هوش مصنوعی: وقتی به جزیره رسید، به خاطر زحماتی که کشیده بود، درد، اندوه و ناراحتی از او دور شد.
برآمد ز آب و سوی بیشه رفت
بر آن مرز فرخنده پویید تفت
هوش مصنوعی: از آب بیرون آمد و به سمت جنگل حرکت کرد، بر روی آن مرز خوشحال و شاداب روان شد.
یکی جای خرم تر از نوبهار
پر از لاله و گل لب جویبار
هوش مصنوعی: مکانی وجود دارد که از بهار هم زیباتر است و پر از لاله و گل در کنار جویبار است.
درو کاخ و ایوان شاهنشهی
بیاراست با خوبی و فرهی
هوش مصنوعی: کاخ و سالن شاهانه را با زیبایی و فرهنگ آراسته و تزئین کن.
یکی خوب کاخ از در پهلوان
برافراخته همچو خرم جنان
هوش مصنوعی: یک نفر با دقت و هنر کاخی زیبا و بزرگ ساخته که مانند بهشتی شاداب و سرسبز است.
که آن کاخ و ایوان دستان بدی
همه جای مهتر پرستان بدی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن کاخ و عمارت زیبا و بزرگ، در دستان افرادی است که رفتارهای ناپسند و زشتی دارند و در هر جا که بروند، نشاندهندهی بدی و ناپسندیدگی خود را با خود دارند.
به هنگام مرده که دستان سام
بدش نزد سیمرغ آرام و کام
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، وقتی دست سام به سیمرغ آسیب نرساند و آرامش و رضایت را تجربه کرد.
در آن کاخ بد زال را پرورش
همه هر چه بایست بودی برش
هوش مصنوعی: در آن کاخ، زال بزرگ شده و تمام ویژگیهایی که لازم بود، در او شکل گرفت.
کجا مرغ فرخ بدش اوستاد
یکی خسروی بود با کام و داد
هوش مصنوعی: کجا پرنده خوشبختی است؟ او استاد است و یک پادشاه عادل با خواستهها و حقوق مردم.
از آن کاخ هرکو سخن راندی
همی کاخ زال زرش خواندی
هوش مصنوعی: هر کسی که درباره آن کاخ سخن بگوید، در واقع کاخ زال را یاد میکند.
در آن کاخ شد گرد خورشید فر
ابا ماه رخ دلبر سیم بر
هوش مصنوعی: در آن کاخ، نور خورشید مانند دودی در اطراف ماه رخساره دلبر نقرهای پخش شده است.
بخفت و بخورد و برآسود شاد
تو گفتی نبد در دلش رنج یاد
هوش مصنوعی: او به خواب رفت و غذا خورد و شاد و آرام بود، ولی تو میگفتی در دلش هیچ رنجی نیست.
از آن پس بشد مرغ فرمان روا
همی گشت پوینده اندر هوا
هوش مصنوعی: پس از آن، مرغی که فرمانروایی بر عهده داشت، به پرواز درآمد و در آسمان به جستجو پرداخت.
به هر بیشه و کوه و دریا رسید
پراکنده لشکر به هر سو بدید
هوش مصنوعی: در هر جنگل، کوه و دریا، سپاهیان را دیده که در هر طرف پراکنده شدهاند.
گروهی به هر گوشه افتاده خوار
همه تن پر از درد و دل سوگوار
هوش مصنوعی: گروهی در گوشه و کنار افتادهاند و در حال ذلت و خاری به سر میبرند، همه آنها از درد و غم در درون خود رنج میبرند.
پریشان و سرگشته و خسته دل
غریوان و از درد و غم تیره دل
هوش مصنوعی: دل من پر از سردرگمی و آشفتگی است و به خاطر غم و درد، بسیار افسرده و غمگین هستم.
بیامد بر پهلوان باز گفت
که لشکرت با درد و رنجست جفت
هوش مصنوعی: حاضری بر سر جنگ آمد و به پهلوان گفت که نیروی تو با مشکلات و سختیها دست به گریبان است.
اگر چه نزارند و فریاد خواه
از ایشان نگشتست یک تن تباه
هوش مصنوعی: هرچند که مانع میشوند و صدای خواهش من به گوش آنها نمیرسد، اما هیچکس به خاطر این بیتوجهی نابود نمیشود.
فرامرز گفت ای خداوند فر
یکی چاره ای کن که تا درنگر
هوش مصنوعی: فرامرز به خداوند میگوید: ای سرور، راهی پیدا کن تا من بتوانم به آنچه میطلبم دست یابم.
از ایدر بدان نامداران رسیم
بدان پرخرد نیک یاران رسیم
هوش مصنوعی: به آن نامداران باهوش و خردمند میرسیم و در کنار دوستان نیک قرار خواهیم گرفت.
بدو گفت سیمرغ من کام تو
بجویم دهم دل به آرام تو
هوش مصنوعی: سیمرغ به او گفت: من برای تو به دنبال آنچه که میخواهی میگردم و دل خود را به آرامش تو میسپارم.
همانگه بیاورد سه پاره سنگ
چو خورشید تابنده از رنگ رنگ
هوش مصنوعی: در همان زمان، سه تکه سنگ رنگارنگ مانند خورشید تابان به نمایش آمد.
بدو داد و گفت ای گو رزمزن
تو این را همی دار با خویشتن
هوش مصنوعی: به او گفت: ای جنگجو، تو این موضوع را همواره با خودت داشته باش.
چو باشی به دریا به کار آیدت
همان روز سختی به یار آیدت
هوش مصنوعی: اگر در دریا باشی، روز دشواری که نیازی به یاری داشته باشی، همان یار به کارت میآید.
کنون بشنو از خاصیت هایشان
که هرجا ببینی به گیتی نشان
هوش مصنوعی: اکنون بشنو از ویژگیهای آنها که در هر جا که نگاه کنی، نشانههایی از حضورشان دیده میشود.
یکی آنکه چون باد تندی کند
سپهر روان با تو تندی کند
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که مانند باد تند است، وقتی به سرعت حرکت کند، آسمان نیز با تو به سرعت حرکت میکند.
مر این مهره را بر سر نیزه کن
مگو با کس از هیچ گونه سخن
هوش مصنوعی: این مهره را بر سر نیزه قرار بده و به هیچکس درباره هیچ چیزی صحبت نکن.
که اندر زمان گردد آسوده باد
از آن پس ز تندی نیایدش یاد
هوش مصنوعی: که در زمان آینده، آسوده و راحت خواهد بود و خاطرههای تلخ و دشواریها را فراموش خواهد کرد.
دگر آنکه چون باد ناید پدید
چو بی باد دریا نشاید برید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر نیرویی مانند باد وجود نداشته باشد، دریا نمیتواند به حرکت درآید و آرام باشد. به عبارتی، وجود نیروهای مؤثر برای ایجاد تغییرات و تحولات ضروری است. در غیاب این نیروها، هیچ چیز نمیتواند به وجود بیاید یا تغییر کند.
به آب اندر انداز و آنگه ببین
خروشد بادی ز روی زمین
هوش مصنوعی: در آب بینداز و سپس ببین که چه نیرویی از سطح زمین برخاسته و به حرکت درمیآید.
برآید که کشتی بگردد روان
بدان سان که حیران شود پهلوان
هوش مصنوعی: کشتی به طوری روان میشود که همه را به شگفتی میاندازد و حتی قهرمانان را دچار حیرت میکند.
فرامرز از آن گشت خندان و شاد
بشد رنج بگذشته او را ز یاد
هوش مصنوعی: فرامرز از خوشحالی خندید و شاد شد و رنجهایی که گذشته بود را به فراموشی سپرد.
دگر مهره بد به رنگ بلور
که از دیدنش در دل افتاد شور
هوش مصنوعی: دوباره مهرهای زیبا به شکل بلور دیده میشود که دیدن آن در دل آدم شور و هیجان ایجاد میکند.
ز صد رنگ با هم برآمیخته
درو پیکر ماهی انگیخته
هوش مصنوعی: از تنوع رنگها در هم آمیخته، شکل ماهی را به وجود آوردهاند.
بداد و بگفتش که این را بدار
که این مهره ات بهتر آید به کار
هوش مصنوعی: او به او گفت این را نگهدار، زیرا این مهره برای تو مفیدتر است.
به بحر و به خشکی به هر جا شدن
بدین مر تو را فال باید زدن
هوش مصنوعی: در هر مکان و وضعیتی که هستی، چه در دریا و چه در خشکی، باید به دنبال نشانهها و وضعیتهایی باشی که به تو راهنمایی کنند.
به جایی که آنجا ندانی تو راه
به ناچار باید شد آن جایگاه
هوش مصنوعی: برای رسیدن به جایی که از مسیر آن اطلاعاتی نداری، ناگزیر باید خود را به آن مکان برسانی.
به آب اندرافکن شگفتی نگر
که آن سوی پیچاند از باد سر
هوش مصنوعی: به جریان آب نگاه کن و ببین که چگونه آن طرف، باد را میپیچاند و تغییر میدهد.
به کام تو آن راه بنمایدت
ز دل زنگ اندیشه بزدایدت
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه چیزی که مورد دلخواه توست، راهی را برایت نمایان میکند که از افکار منفی و زنگارهای ذهنی پاک میشوی. به عبارت دیگر، وقتی به چیزی که میخواهی برسید، دیدگاهی تازه و مثبتی پیدا میکنی که ذهنت را از نگرانیها و حواشی آزاد میکند.
برافروخت رخسار آن ارجمند
تو گفتی برآمد به چرخ بلند
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو همچون ماهی است که به آسمان پرتاب شده و درخشش آن همه جا را روشن میکند.
فراوان ثنا گفت سیمرغ را
که باشی همیشه به نیک اخترا
هوش مصنوعی: سیمرغ را مدح و ستایش زیادی کردند و گفتند که همیشه باید به خوبی شناخته شوی.
تویی پروراننده زال زر
تویی افسر ما همه سر به سر
هوش مصنوعی: تو مربی و پرورشدهنده زال هستی و تویی که تاج و گل سرسبد ما محسوب میشوی.
تویی رهنمای پراکندگان
تویی بهتر از جمله دانندگان
هوش مصنوعی: تو راهنمای کسانی هستی که در سردرگمی به سر میبرند و از همهی دانایان بهتر و بالاتر هستی.
بدو گفت سیمرغ کای نامدار
یکی بنده ام کهتر کردگار
هوش مصنوعی: سیمرغ به او گفت: ای بزرگوار، من یکی از بندگانم که در مقامی پایینتر از خالق قرار دارم.
مرا با شما حق بود دیرباز
ابا زال و رستم گو سرفراز
هوش مصنوعی: من از زمانی که به دنیا آمدم، حقی برای بودن در کنار شما داشتم، مانند زال و رستم که همیشه سرفراز بودند.
به هر کار باید که از نیک و بد
مرا آگهی بخشی از کار خود
هوش مصنوعی: در هر کاری باید مرا از خوبی و بدی آن آگاه کنی تا بتوانم تصمیم بگیرم.
که من هر زمان آیم اندر برت
بدان سان که باشد یکی چاکرت
هوش مصنوعی: هر زمان که به دورت بیایم، به همان شیوهای خواهد بود که مانند یک خدمتگزار در کنارت هستم.
بسازم تو را کار اگر جنگ و کین
به فرمان یزدان جان آفرین
هوش مصنوعی: من برای تو کاری میکنم، حتی اگر جنگ و خونریزی به اراده خدای جانافراز باشد.
یکی پر کشید از بر خویشتن
بدادش بدان سرور انجمن
هوش مصنوعی: یک نفر از میان خود جدا شد و به معشوقش پیوست، او را به جمع عاشقانهاش برد.
بدو گفت این یادگار منست
همه پیش تو یاد کار منست
هوش مصنوعی: او به او گفت که این نشانهای از من است و همهی اینها یادآور کار من برای توست.
هر آنگه که خواهی که آیم برت
بر آتش نه از عود بر مجمرت
هوش مصنوعی: هر وقت که بخواهی، من به دیدنت میآیم، اما نه از طریق عطر خوشی که میسوزانی.
ثنا خواند بر وی یل نامدار
به پدرود کردن گرفتش کنار
هوش مصنوعی: درود و ستایش بر آن پهلوان معروف فرستاد و کنارش ایستاد تا با او خداحافظی کند.
ببوسید روی و بر روشنش
زره را بپوشید با جوشنش
هوش مصنوعی: صورتش را ببوسید و بر سینهاش زره بپوشید.
به کشتی نشست و روان شد در آب
ز بهر سپه جان و دل در شتاب
هوش مصنوعی: او به کشتی سوار شد و با سرعت به آب رفت تا جان و دل سپاه را نجات دهد.
مر آن مهره را برد با خویشتن
همی آزمون کرد در انجمن
هوش مصنوعی: او آن مهره را با خود برد و در جمع به آزمایش گذاشت.
به هر جایگاهی که رای آمدی
به کردار مهره به جای آمدی
هوش مصنوعی: هر جا که به مقام و موقعیتی رسیدی، باید مانند مهرهای عمل کنی که در آنجا قرار گرفته است.
به یک ماه در گرد دریا بگشت
به هر بیشه و کوه اندر گذشت
هوش مصنوعی: او به دور یک ماه در دریا گردش کرد و از هر دشت و کوه گذر کرد.
به چندین زمان زان سپاه بزرگ
ز دریای پر موج و باد سترگ
هوش مصنوعی: در چندین زمان، از آن ارتش بزرگ که مانند دریای پرهیاهو و بادهای قوی است، سخن گفته شده است.
نبد یک تن آزرده از هیچ روی
نبد رنج و دردی از آن نامجوی
هوش مصنوعی: هیچ کس از هیچ جهت ناراحت نبود و کسی به خاطر جستجوی نام، رنج و دردی را متحمل نمیشد.
همه لشکر خویشتن دید شاد
به دل خرمی پهلو پاک زاد
هوش مصنوعی: تمام سپاه خود را شاد و خوشحال دید که به خاطر خوشی و خوشبختی از فرزندی پاک و نیکو خلق بهرهمند شدهاند.