گنجور

بخش ۱۴۵ - دیدن فرامرز،بازارگان و گفتن او به فرامرز از سیمرغ

ببندد دری کردگار جهان
که بگشایدت صد در اندر نهان
ز دادش هرگز مشو نا امید
دل راست را سوی او ده نوید
که فیروز بخت است و فیروز گر
نماند تو را روز سختی زبر
همانگه پدید آمد از ناگهان
یکی پر خرد مرد بازارگان
بیامد به پیش سپهدار گرد
به رخ پیش او مر زمین را سترد
نوازید و بنواختش نامدار
بدو گفت ای مرد پاکیزه کار
تو چون اوفتادی بدین جایگاه
کجا یافتی اندرین مرز راه
همه سرگذشتت بگو پیش من
یکی تازه گردان دل ریش من
چنین داد پاسخ بدو مرد باز
که ای شیروش گرد گردن فراز
چنان دان که بازارگانی بدم
یکی مایه ور کاروانی بدم
ز بهر فزونی و سود و زیان
برآراستم بر سوی زنگیان
ز ناگاه باد کج آمد پدید
همه مال مردم بشد ناپدید
بیفتادم از ناگهان بی گزاف
به یک پاره تخته سوی کوه قاف
وز آن جای بر خشک رفتم بسی
بر آن راه یارم نبودی کسی
زمینی پر از سختی و رنج و آز
پر از هول و بی آب و راه دراز
به دریای مغرب شدم بی درنگ
رسیدم از آن پس به شهر فرنگ
وز آنجا به کشتی نشستم دگر
به جان راه جوی و به دل چاره گر
چو چندی برفتیم بر روی آب
سر بختمان اندرآمد به خواب
به راهی برون رفت کشتی که کس
نبود اندر آن راه فریادرس
ز ناگاه کشتی ز باد بلا
بپیچید و شد در دم اژدها
چنین گفت داننده پیر کهن
چو از بند بگشاد پای سخن
که اندر همه کارها شکر گوی
که از بد بتر هست کاید به روی
چو شد غرق کشتی ز باد دمان
به یک تخته ماندم به دل با غمان
بدیدم به دریا درختی بلند
بزرگیش بگذشته از چون و چند
درختی کز آن شاخ گفتی جهان
شدست از بر سایه او نهان
همی بر کشیده سر اندر سپهر
ز شاخش خراشیده رخسار مهر
چنین گفت دانادل برهمن
کز آن جا فروزد سهیل یمن
یکی رشته بالای او ده کمند
ز ابریشم خام کرده به بند
همی داشتم با خودم بی گمان
که روزی به کار آیدم در جهان
چو تخته بیامد به زیر درخت
بینداختم رشته ناگه ز بخت
به شاخ اندر انداختم آن کمند
بپیچید و بر شاخ شد سخت بند
زدم اندرو دست بر سان باد
روان بر شدم از بر شاخ شاد
چه خوش گفت داننده پیش بین
که اندر همه کار یزدان گزین
بر آن شاخ بودم نشسته سه روز
چهارم چو خورشید گیتی فروز
برآمد جهان گشت روشن ازو
زمین گشت یکباره گلشن ازو
یکی مرغ دیدم چو کوه گران
که از هیبتش خیره گشتی روان
جهانی دراز است پرهای او
سیه گشته گیتی ز پهنای او
برآمد نشست از بر آن درخت
به شاخ اندرون کرد چنگال سخت
نگه کردم از نامور پای او
فراخی بر و چنگ و پهنای او
چنان بد که گر سی و چل آدمی
برو بر نشستی نگشتی غمی
من اندیشه کردم بسی اندر آن
که یابم رهایی از آنجا به جان
برفتم نشستمش بر پشت پای
درآمد دمان مرغ پران به جای
به پرواز بر شد سوی تیره ابر
ز پرش خروش آمدی چون هژبر
بدان گونه بر شد به چرخ برین
که چون بنگریدم به روی زمین
زمین پیش چشمم یکی مهره بود
زمهره تو گفتی که کمتر نمود
ز پرواز او دیده ام خیره شد
زمین و زمان پیش من تیره شد
ز بالا به سوی زمین کرد سر
چو کشتی بیامد سوی رهگذر
بیامد روان تا بدین جایگاه
که می بینی ای گرد لشکر پناه
هنوز از هوا تا به روی زمین
فزون مانده بودی ارش ای گزین
که من خویشتن را بینداختم
جز این چاره ای نیز نشناختم
فتادم به تن خسته بر روی خاک
به خشنود دارنده یزدان پاک
تن مرده را زندگی باز داد
از آن خاک برخاستم همچو باد
ستایش کنان راه بر ساختم
دل از رنج رفته بپرداختم
رسیدم بدین شهر بیچاره وار
بدین سان که بینی به بد روزگار
دو سالست شاها فزون تر که من
گرفتار گشتم در این انجمن
چنین زار و بیچاره و سوگوار
پریشان و سر گشته و دل فکار
نه راه و نه یار و نه کس رهنمون
دلم پر ز درد و جگر پر ز خون
مگر پاک یزدان فرمان روا
مرا داد خواهد ز سختی رها
که همچون تو گردی ز کشتی به باد
به ناگه بدین مرز اندر فتاد
بدان تا من از روزگار بلا
به فر و به بخت تو گردم رها
فرامرز یل ماند ازو در شگفت
از آن گفته او شگفتی گرفت
از آن پس بدو گفت دلشاد دار
همه رنج بگذشته را باد دار
فراوان سپاه من و سرکشان
که هستند هر یک به گیتی نشان
به دریا هم از موج و از باد تیز
ز من گم شدستند چون رستخیز
پذیرفتم از پاک جان آفرین
که گر من به فر جهان آفرین
ببینم رخ پهلوانان خویش
ستوده گوان و جوانان خویش
به بخت فروزنده فرخ شوم
جهانبان مگر یاوری بخشدم
از این ژرف دریا بیابم گذار
به من بازگردد همان روزگار
نگهدارمت همچو یاران خویش
مگر کت رسانم به آرام خویش
چو بشنید آن مرد بس آفرین
برو خواند و بنهاد سر بر زمین
بدو گفت از آن پس یل پهلوان
که ای مرد دانای روشن روان
برو پیش آن مردمان و گروه
سخن گو کز اندیشه گشتم ستوه
ازیشان سخن بازپرس اندکی
مگر چاره دانند زی ما یکی
که ما جستجوی سپه چون کنیم
مگر کز دل اندیشه بیرون کنیم
دوان آمد از پیش آن نامدار
بشد تا بر مردم آن دیار
بپرسید پس مرد بازارگان
از آن اسب چهران بی مایگان
بیان کرد رازی که بود از نهفت
همه کارلشکر بدان ها بگفت
چنین پاسخ آورده شد زان گروه
کز ایدر به ده روز یک برزکوه
به پیش آیدت کز بلندی ندید
بدان گونه کوهی نه کس هم شنید
برو بر یکی مرغ با رای و کام
جهان دیده سیمرغ گوید به نام
چنین کارها زو برآید مگر
که او است گمراه را راهبر
شما را بر مرغ باید شدن
چنین داستان ها بر او زدن
که او سخت دانا و زیرک دلست
همه دانشی نزد او حاصل است
چو بشنید ازیشان هم اندر زمان
بیامد بر پهلوان جهان
سخن های ایشان بدو بازگفت
ز کوه و ز سیمرغ و راز نهفت
سپهبد پراندیشه شد زین سخن
به یاد آمدش داستان کهن
که گرد جهان پهلوان زال زر
ز سیمرغ بستد هم او چند پر
که روزی که از روزگار دژم
به پیش آیدش سختی و درد و غم
به هنگام کوشش که با روزگار
همی گنج و لشکر نیاید به کار
یکی لخت از آن مو به آتش زند
مگر کز زمانه خلاصی دهد
از آن پر سیمرغ مر زال زر
دو پر داده بودی بدان نامور
که روزی که کاری بود سخت تر
به عود اندر آتش نه و درنگر
نگه کن که آن مرغ گیتی فروز
بیاید برت با دل مهرسوز
برآرد همی هرچه باشدت کام
کند توسن چرخ نزد تو رام

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ببندد دری کردگار جهان
که بگشایدت صد در اندر نهان
هوش مصنوعی: خداوند جهان در را می‌بندد تا درهای زیادی را به‌سوی تو باز کند که در آن‌ها نهفته است.
ز دادش هرگز مشو نا امید
دل راست را سوی او ده نوید
هوش مصنوعی: هرگز از عدل و انصاف او ناامید نشو، دل راست و صادق خود را به او امید ببند.
که فیروز بخت است و فیروز گر
نماند تو را روز سختی زبر
هوش مصنوعی: کسی که بختش خوب است و موفقیتش پایدار است، در روزهای سخت تو را یاری خواهد کرد.
همانگه پدید آمد از ناگهان
یکی پر خرد مرد بازارگان
هوش مصنوعی: ناگهان یک مرد باهوش و با تجربه از میان جمعیت ظاهر شد.
بیامد به پیش سپهدار گرد
به رخ پیش او مر زمین را سترد
هوش مصنوعی: یک نفر به نزد فرمانده آمد و به خاطر حضور او، زمین را از روی چهره‌اش پاک کرد.
نوازید و بنواختش نامدار
بدو گفت ای مرد پاکیزه کار
هوش مصنوعی: نوازش کن و با مهارت به او بگو: ای مرد بااخلاق و پاکدامن.
تو چون اوفتادی بدین جایگاه
کجا یافتی اندرین مرز راه
هوش مصنوعی: زمانی که تو به این وضعیت افتادی، کجا در این مرز توانستی راهی پیدا کنی؟
همه سرگذشتت بگو پیش من
یکی تازه گردان دل ریش من
هوش مصنوعی: همه داستان‌ها و خاطراتت را برایم بگو تا ذهن و قلب ناراحت من آرامش بگیرد.
چنین داد پاسخ بدو مرد باز
که ای شیروش گرد گردن فراز
هوش مصنوعی: مرد به او پاسخ داد که ای شیر نازنین و بلندمرتبه.
چنان دان که بازارگانی بدم
یکی مایه ور کاروانی بدم
هوش مصنوعی: بدان که من یک تاجر بی‌نظیر هستم و در کاروانی نیز با کالاهای ارزشمندی حاضر شده‌ام.
ز بهر فزونی و سود و زیان
برآراستم بر سوی زنگیان
هوش مصنوعی: برای افزایش منفعت و جلوگیری از ضرر، به سمت زنگیان رهسپار شدم.
ز ناگاه باد کج آمد پدید
همه مال مردم بشد ناپدید
هوش مصنوعی: ناگهان باد به طرز عجیبی وزید و تمامی دارای مردم به طور ناگهانی ناپدید شد.
بیفتادم از ناگهان بی گزاف
به یک پاره تخته سوی کوه قاف
هوش مصنوعی: ناگهان و بی‌دلیل به زمین افتادم و به یک تکه چوب در سمت کوه قاف برخورد کردم.
وز آن جای بر خشک رفتم بسی
بر آن راه یارم نبودی کسی
هوش مصنوعی: و از آن مکان بر سر خشک و بی‌آب رفتم، و در طول این راه هیچ یاری برایم نبود.
زمینی پر از سختی و رنج و آز
پر از هول و بی آب و راه دراز
هوش مصنوعی: این سرزمین مملو از دشواری‌ها و دردهاست، با ترس و وحشت، کمبود آب و مسیر طولانی.
به دریای مغرب شدم بی درنگ
رسیدم از آن پس به شهر فرنگ
هوش مصنوعی: به سمتی دریای مغرب حرکت کردم و به سرعت به آنجا رسیدم و بعد از آن به شهر فرنگ رفتم.
وز آنجا به کشتی نشستم دگر
به جان راه جوی و به دل چاره گر
هوش مصنوعی: از آنجا سوار کشتی شدم و با تمام وجود به دنبال راهی ایمن و چاره‌ای برای مشکل خود هستم.
چو چندی برفتیم بر روی آب
سر بختمان اندرآمد به خواب
هوش مصنوعی: مدتی که بر روی آب سفر کردیم، خواب خوشبختی‌ام به سراغم آمد.
به راهی برون رفت کشتی که کس
نبود اندر آن راه فریادرس
هوش مصنوعی: کشتی به راهی رفت که در آن هیچ‌کس نبود تا به آن کمک کند.
ز ناگاه کشتی ز باد بلا
بپیچید و شد در دم اژدها
هوش مصنوعی: ناگهان، کشتی به خاطر باد خطرناک، به شدت چرخید و به درون دهان اژدها افتاد.
چنین گفت داننده پیر کهن
چو از بند بگشاد پای سخن
هوش مصنوعی: پیر دانا گفت: وقتی که از قید و بند گفتگو آزاد شدم، به بیان حرف‌هایم پرداختم.
که اندر همه کارها شکر گوی
که از بد بتر هست کاید به روی
هوش مصنوعی: در تمام امور شکرگزاری کن، زیرا ممکن است از بدی‌ها چیزهای بدتری پیش بیاید.
چو شد غرق کشتی ز باد دمان
به یک تخته ماندم به دل با غمان
هوش مصنوعی: زمانی که کشتی به خاطر باد شدید غرق شد، من تنها بر روی یک تخته ماندم و در دل غمگین بودم.
بدیدم به دریا درختی بلند
بزرگیش بگذشته از چون و چند
هوش مصنوعی: در دریا درختی بلند و بزرگ را دیدم که از هر نظر از دیگر درختان برجسته‌تر و متفاوت‌تر بود.
درختی کز آن شاخ گفتی جهان
شدست از بر سایه او نهان
هوش مصنوعی: درختی که از شاخه‌های آن، دنیا به وجود آمده است، سایه‌اش بر همه چیز پوشیده است و در واقع جهان زیر سایه او پنهان شده است.
همی بر کشیده سر اندر سپهر
ز شاخش خراشیده رخسار مهر
هوش مصنوعی: خورشید سر به آسمان کشیده و از سوی شاخ و برگی که دارد، چهره‌اش با نور و زیبایی درخشان شده است.
چنین گفت دانادل برهمن
کز آن جا فروزد سهیل یمن
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی دانا به برهمن می‌گوید که از آن نقطه ستاره سهیل یمن درخشندگی و زیبایی خاصی دارد.
یکی رشته بالای او ده کمند
ز ابریشم خام کرده به بند
هوش مصنوعی: کسی با دقت و هنر، رشته‌ای را از ابریشم خام تهیه کرده و آن را به صورت کمند یا دامی بند کرده است. این کار نشان‌دهنده مهارت و جذابیت آن رشته است.
همی داشتم با خودم بی گمان
که روزی به کار آیدم در جهان
هوش مصنوعی: من به یقین می‌دانستم که روزی در این دنیا به کار می‌آیم و نقش خاصی خواهم داشت.
چو تخته بیامد به زیر درخت
بینداختم رشته ناگه ز بخت
هوش مصنوعی: وقتی تخته زیر درخت افتاد، ناگهان به خاطر بخت خوبم، رشته‌ای پیدا کردم.
به شاخ اندر انداختم آن کمند
بپیچید و بر شاخ شد سخت بند
هوش مصنوعی: من کمندی را به درخت آویختم، آن کمند پیچید و بسیار محکم به آن درخت چسبید.
زدم اندرو دست بر سان باد
روان بر شدم از بر شاخ شاد
هوش مصنوعی: دست خود را بر او زدم و مانند بادی که به آرامی می‌وزد، از کنار شاخه‌های شاد و سرسبز گذر کردم.
چه خوش گفت داننده پیش بین
که اندر همه کار یزدان گزین
هوش مصنوعی: خردمند پیش‌بینی کرده است که در تمام کارها، هر چیزی که خدا بخواهد، همان اتفاق می‌افتد.
بر آن شاخ بودم نشسته سه روز
چهارم چو خورشید گیتی فروز
هوش مصنوعی: من بر آن شاخه نشسته بودم و در روز سوم به چهارم رسیدم، مانند خورشید که در آسمان می‌درخشد.
برآمد جهان گشت روشن ازو
زمین گشت یکباره گلشن ازو
هوش مصنوعی: جهان روشن شد و زمین ناگهان به بهشتی زیبا تبدیل گردید.
یکی مرغ دیدم چو کوه گران
که از هیبتش خیره گشتی روان
هوش مصنوعی: مرغی را دیدم که به اندازه کوه بزرگی و سنگینی می‌نمود، و به خاطر شکوه و جلالش، چشمانم به او خیره شده بود.
جهانی دراز است پرهای او
سیه گشته گیتی ز پهنای او
هوش مصنوعی: دنیا وسیع و گسترده است و در این میان، سرنوشت انسان‌ها و زندگی آن‌ها تحت تاثیر عظمت و گستردگی این جهان قرار دارد.
برآمد نشست از بر آن درخت
به شاخ اندرون کرد چنگال سخت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بر روی درخت نشسته و با چنگال‌های محکم خود به شاخه‌های آن چنگ می‌زند.
نگه کردم از نامور پای او
فراخی بر و چنگ و پهنای او
هوش مصنوعی: به او نگاه کردم و دیدم که چقدر زیبا و با وقار است، پاهایش بزرگ و دامنش وسیع و گسترده است.
چنان بد که گر سی و چل آدمی
برو بر نشستی نگشتی غمی
هوش مصنوعی: به قدری او بد است که حتی اگر سی یا چهل نفر هم کنار او بنشینند، هیچ کدام ناراحت نمی‌شوند.
من اندیشه کردم بسی اندر آن
که یابم رهایی از آنجا به جان
هوش مصنوعی: مدتی به فکر فرو رفتم تا راهی پیدا کنم که از این وضعیت آزاد شوم.
برفتم نشستمش بر پشت پای
درآمد دمان مرغ پران به جای
هوش مصنوعی: من به جایی رفتم و نشستم. ناگهان پرنده‌ای از هوا پایین آمد و روی پایم نشسته است.
به پرواز بر شد سوی تیره ابر
ز پرش خروش آمدی چون هژبر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به سمت ابرهای تیره پرواز کرد و مانند یک پلنگ در حال خروش و شتاب‌زنی به جلو حرکت کرد.
بدان گونه بر شد به چرخ برین
که چون بنگریدم به روی زمین
هوش مصنوعی: به این صورت بر آسمان بالا آمد که وقتی به زمین نگاه می‌کنم، مجذوب آن می‌شوم.
زمین پیش چشمم یکی مهره بود
زمهره تو گفتی که کمتر نمود
هوش مصنوعی: زمین در نظر من مانند یک مهره بود، و تو گفتی که این مهره کمتر از آنچه که هست، به نظر می‌رسد.
ز پرواز او دیده ام خیره شد
زمین و زمان پیش من تیره شد
هوش مصنوعی: به خاطر پرواز او، چشمانم به شدت به او خیره شد و همه چیز در اطراف من تیره و تار گردید.
ز بالا به سوی زمین کرد سر
چو کشتی بیامد سوی رهگذر
هوش مصنوعی: از بالای آسمان به سمت زمین نگاه کرد، مانند کشتی که به سوی مسیر خود در حال حرکت است.
بیامد روان تا بدین جایگاه
که می بینی ای گرد لشکر پناه
هوش مصنوعی: روح من به این مکان که می‌بینی آمده است، ای پناه لشکر.
هنوز از هوا تا به روی زمین
فزون مانده بودی ارش ای گزین
هوش مصنوعی: هنوز فضای آسمان بیشتر از زمین برای تو باقی مانده بود، ای کسی که انتخاب شده‌ای.
که من خویشتن را بینداختم
جز این چاره ای نیز نشناختم
هوش مصنوعی: من خود را به دست تقدیر سپرده‌ام و جز این راهی نمی‌شناسم.
فتادم به تن خسته بر روی خاک
به خشنود دارنده یزدان پاک
هوش مصنوعی: به زمین افتادم و بر روی خاک دراز کشیدم تا دل خدای پاک را شاد کنم.
تن مرده را زندگی باز داد
از آن خاک برخاستم همچو باد
هوش مصنوعی: از خاکی که مرده بودم، دوباره زنده شدم و مانند باد به پرواز درآمدم.
ستایش کنان راه بر ساختم
دل از رنج رفته بپرداختم
هوش مصنوعی: با ستایش و تحسین، خودم را از رنج‌ها رهایی بخشیدم و زندگی جدیدی برای خود ساختم.
رسیدم بدین شهر بیچاره وار
بدین سان که بینی به بد روزگار
هوش مصنوعی: به این شهر بیچاره و در این وضع و حال که می‌بینی، رسیدم. روزگار به شدت سخت و بد شده است.
دو سالست شاها فزون تر که من
گرفتار گشتم در این انجمن
هوش مصنوعی: دو سال است که من در این جمع گرفتار شده‌ام و وضعیت من بیش از قبل دشوار شده است.
چنین زار و بیچاره و سوگوار
پریشان و سر گشته و دل فکار
هوش مصنوعی: این فرد به شدت دچار غم و اندوه است و حالتی آشفته و بی‌قرار دارد. دلش پر از نگرانی و فکرهای ناراحت کننده است و به نظر می‌رسد که در زندگی‌اش دچار سردرگمی شده است.
نه راه و نه یار و نه کس رهنمون
دلم پر ز درد و جگر پر ز خون
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای پیشرفت ندارم، نه کسی که همراهی‌ام کند و نه یاری که راهنمایی‌ام کند. دلم پر از درد است و جگرم از شدت ناراحتی خونین شده.
مگر پاک یزدان فرمان روا
مرا داد خواهد ز سختی رها
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که خداوند در حق من لطفی کند و مرا از سختی‌ها نجات دهد؟
که همچون تو گردی ز کشتی به باد
به ناگه بدین مرز اندر فتاد
هوش مصنوعی: تو همچون شخصی هستی که از کشتی به دریا افتاده و به ناگاه به این سرزمین می‌رسد.
بدان تا من از روزگار بلا
به فر و به بخت تو گردم رها
هوش مصنوعی: بدان که وقتی با مشکلات و سختی‌های زندگی مواجه هستم، از مقام و شانس تو دور می‌شوم و آزاد می‌شوم.
فرامرز یل ماند ازو در شگفت
از آن گفته او شگفتی گرفت
هوش مصنوعی: فرامرز، دلاور، از سخنانی که گفتند به شدت متعجب شد و تحت تأثیر قرار گرفت.
از آن پس بدو گفت دلشاد دار
همه رنج بگذشته را باد دار
هوش مصنوعی: پس از آن، با خوشحالی به او گفتم که تمام زحمت‌ها و رنج‌هایی که گذشته است، به باد رفته و دیگر نگرانی از آن‌ها نداشته باش.
فراوان سپاه من و سرکشان
که هستند هر یک به گیتی نشان
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان من و شورشیان وجود دارند که هر کدام نشانه‌ای در این دنیا دارند.
به دریا هم از موج و از باد تیز
ز من گم شدستند چون رستخیز
هوش مصنوعی: از دریا هم به خاطر امواج و باد تند، تاثیرات و نشانه‌های من از میان رفته‌اند، انگار که روز قیامت فرا رسیده است.
پذیرفتم از پاک جان آفرین
که گر من به فر جهان آفرین
هوش مصنوعی: من از خالق پاک و نیکو سرشت پذیرفتم که اگر من به سرزمین جلال و عظمت برسم، او از من راضی خواهد بود.
ببینم رخ پهلوانان خویش
ستوده گوان و جوانان خویش
هوش مصنوعی: می‌خواهم روی زیبای قهرمانان و جوانان خود را ببینم که ستایش شده‌اند.
به بخت فروزنده فرخ شوم
جهانبان مگر یاوری بخشدم
هوش مصنوعی: من به یاری شانس و قدرتی که دارم، امیدوارم در زندگی روزگار خوبی داشته باشم.
از این ژرف دریا بیابم گذار
به من بازگردد همان روزگار
هوش مصنوعی: از این عمق دریا راهی پیدا کنم تا همان زمان گذشته به من برگردد.
نگهدارمت همچو یاران خویش
مگر کت رسانم به آرام خویش
هوش مصنوعی: من تو را مانند دوستان خود حفظ می‌کنم، تا اینکه بتوانم به آرامش خود برسم.
چو بشنید آن مرد بس آفرین
برو خواند و بنهاد سر بر زمین
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد این سخنان را شنید، بسیار ستایش کرد و سپس به نشانه احترام سرش را بر زمین گذاشت.
بدو گفت از آن پس یل پهلوان
که ای مرد دانای روشن روان
هوش مصنوعی: او به پهلوان قوی‌هیکل گفت: ای مردی با دانش و ذهن روشن، از این به بعد...
برو پیش آن مردمان و گروه
سخن گو کز اندیشه گشتم ستوه
هوش مصنوعی: برو نزد آن مردم و گروهی که اهل سخن هستند، چون من از فکر و اندیشه به تنگ آمده‌ام.
ازیشان سخن بازپرس اندکی
مگر چاره دانند زی ما یکی
هوش مصنوعی: آنها درباره ما بحث می‌کنند، اما شاید تنها یکی از آنها بتواند راه حلی پیدا کند.
که ما جستجوی سپه چون کنیم
مگر کز دل اندیشه بیرون کنیم
هوش مصنوعی: ما چگونه می‌توانیم به جستجوی سپاه برویم، مگر اینکه ابتدا اندیشه‌ها و نگرانی‌های درون خود را کنار بگذاریم؟
دوان آمد از پیش آن نامدار
بشد تا بر مردم آن دیار
هوش مصنوعی: او با شتاب و سرعت از نزد آن شخصیت بزرگوار آمد تا به مردم آن منطقه برسد.
بپرسید پس مرد بازارگان
از آن اسب چهران بی مایگان
هوش مصنوعی: مرد تاجر از اسب چهرای بی‌نصیب‌ها سوال کرد.
بیان کرد رازی که بود از نهفت
همه کارلشکر بدان ها بگفت
هوش مصنوعی: رازهایی را که پنهان بود، بیان کرد و همه‌ی افراد لشکر از آن اطلاعات آگاه شدند.
چنین پاسخ آورده شد زان گروه
کز ایدر به ده روز یک برزکوه
هوش مصنوعی: این پاسخ از گروهی که از آنجا به دشت و کوه‌ها رفته بودند، آورده شد.
به پیش آیدت کز بلندی ندید
بدان گونه کوهی نه کس هم شنید
هوش مصنوعی: به جلو بیایید، زیرا از بلندی چیزی را ندیدید، مانند کوهی که هیچ‌کس از آن خبر ندارد.
برو بر یکی مرغ با رای و کام
جهان دیده سیمرغ گوید به نام
هوش مصنوعی: برو و با دلی پر از امید و آرزو، مانند پرنده‌ای آزاد، به سوی هدف‌هایت برو. جهان به تو نشان می‌دهد که با عقل و تدبیر می‌توان به موفقیت دست یافت.
چنین کارها زو برآید مگر
که او است گمراه را راهبر
هوش مصنوعی: چنین کارها فقط از او برمی‌آید، مگر اینکه او خود راهنمایی کند برای گمراهان.
شما را بر مرغ باید شدن
چنین داستان ها بر او زدن
هوش مصنوعی: شما باید به پرنده تبدیل شوید تا داستان‌هایی از این دست بر او گفته شود.
که او سخت دانا و زیرک دلست
همه دانشی نزد او حاصل است
هوش مصنوعی: او فردی بسیار دانا و باهوش است و تمام دانش‌ها در اختیار اوست.
چو بشنید ازیشان هم اندر زمان
بیامد بر پهلوان جهان
هوش مصنوعی: وقتی او از این حادثه آگاهی پیدا کرد، به سرعت به سوی پهلوان بزرگ جهان آمد.
سخن های ایشان بدو بازگفت
ز کوه و ز سیمرغ و راز نهفت
هوش مصنوعی: آن‌ها داستان‌هایی را برای او روایت کردند که در آن‌ها به کوه و سیمرغ و رازی پنهان اشاره می‌شد.
سپهبد پراندیشه شد زین سخن
به یاد آمدش داستان کهن
هوش مصنوعی: سپهبد با اندیشه‌اش تحت تأثیر این سخن قرار گرفت و یادش آمد داستانی قدیمی.
که گرد جهان پهلوان زال زر
ز سیمرغ بستد هم او چند پر
هوش مصنوعی: پهلوان زال که از روزگار باستان شناخته شده است، چندین پر از سیمرغ را به دست آورد و از آن برای خود زینت و اعتبار ساخت.
که روزی که از روزگار دژم
به پیش آیدش سختی و درد و غم
هوش مصنوعی: روزی فرامی‌رسد که از دنیای نگران‌کننده، مشکلات، رنج و غم به سراغش می‌آید.
به هنگام کوشش که با روزگار
همی گنج و لشکر نیاید به کار
هوش مصنوعی: در زمان تلاش و کوشش، زمانی که به نظر می‌رسد ثروت و قدرت نمی‌توانند به کمک بیایند.
یکی لخت از آن مو به آتش زند
مگر کز زمانه خلاصی دهد
هوش مصنوعی: یک نفر بدون هیچ پوشش و باری، آتش را به موهایش نزدیک می‌کند تا شاید بتواند از گزند زمان و مشکلات آن رهایی یابد.
از آن پر سیمرغ مر زال زر
دو پر داده بودی بدان نامور
هوش مصنوعی: از آن پر سیمرغ، زال زر را دو پر داده بودی به خاطر آن نام آشنا.
که روزی که کاری بود سخت تر
به عود اندر آتش نه و درنگر
هوش مصنوعی: در روزهایی که کارها دشوارتر می‌شود، به یاد داشته باش که در آتش صبر کن و عجله نکن.
نگه کن که آن مرغ گیتی فروز
بیاید برت با دل مهرسوز
هوش مصنوعی: به آن پرنده‌ای که زندگی و روشنی را به همراه دارد نگاه کن که با دل پر از محبت بر تو خواهد آمد.
برآرد همی هرچه باشدت کام
کند توسن چرخ نزد تو رام
هوش مصنوعی: هرچه که می‌خواهی و آرزو داری، به وجود می‌آورد، مانند اینکه اسب گردونه‌ی زندگی در مقابل تو آرام و رام است.