گنجور

بخش ۱۲۸ - رزم کردن فرامرز با فیل گوشان

برآمد ز دریا گو نره شیر
پی او گوان و یلان دلیر
سراسر در و دشت و دریا کنار
سراپرده و خیمه زد نامدار
شه فیل گوشان چو آگاه شد
که هامون پر از اسب و خرگاه شد
سپه برنشاند و بزد بوق و کوس
زمانه شد از گرد چون آبنوس
سپاهی کز آسیب ایشان زمین
بلرزید مانند دریای چین
جزیره بشد جنب جنبان ز تاب
تو گفتی همی غرقه گردد ز آب
یلانشان به کردار دیو سفید
دمان همچو بر چرخ گردنده شید
به آورد ایران سپاه آمدند
بسیچیده و رزمخواه آمدند
سپهبد چو گرد سپه دید گفت
که امروز مردی نشاید نهفت
مرا گر جهاندار یزدان پاک
بدین مرز و این بوم سازد هلاک
نمیرم همانا به جای دگر
نگردد مرا زندگی بیشتر
نیامد به دلش اندرون ترس و بیم
بفرمود کردن سپه را دو نیم
یکی نیمه در راه دریا بداشت
دگر نیمه بر روی دشمن گماشت
بدان تا که از دشمن بد گمان
سپاهی نیاید ز راه نهان
خود اندر برابر صفی برکشید
بدان سان که از مردی او سزید
به گردان لشکر چنین گفت شیر
که ای نامداران گرد و دلیر
سپه چون به تنگ اندرآید نخست
بباید به تیر و کمان دست جست
چو از تیرتان ترکش آید تهی
سوی نیزه آرید دست مهی
به نیزه چو از جایشان بر کنید
سوی خنجر و گرز دست افکنید
دگر روز شمشیر زهر آبدار
برآرید ازین فیل گوشان دمار
بگفت این و برخاست مانند گرد
سوی دشمن خیره آهنگ کرد
به دست اندرون آهنین نیزه ای
به پای ایستاده ابا فرهی
به تیزی برآمد به جای نشست
به کردار باد دمنده بجست
بن نیزه زد از هوا بر زمین
ز بالا چو باد اندر آمد به زین
ابا جوشن و خود و ببر بیان
همان ترکش و خنجرش بر میان
گوان و بزرگان ایران زمین
گرفتند یکسر برو آفرین
نشستند بر بادپایان همه
چو بنشست براسب شیر و رمه
همه تیر بر دست و بر زه کمان
دل آکنده از کینه بدگمان
چو تنگ آمد از فیل گوشان سپاه
همی گرد پرخاش بر شد به ماه
فرامرز گردافکن شیر گیر
کمان بر زه و ترکشش پر ز تیر
به چاچی کمان اندر آورد چنگ
ز ترکش برآهیخت تیره خدنگ
نهاد از بر چرخ و اندر کشید
ز تیرش همی آتش آمد پدید
چو سوفار در زه آمیختی
به چرخ اندرافکندش آهیختی
چو پیکان درون قبضه آورد سنگ
ببرد از رخ ماه و خورشید رنگ
گره شست آویخت زه باز کرد
خدنگ از بر چرخ پرواز کرد
بزد بر کمربند گرد دلیر
گذر کرد از او تیز پیکان تیر
برآمد به پهلوی گردی دگر
وز آن پهلوی دیگر آمد به سر
همه نامداران چو ابر بهار
ببارید تیر اندر آن کارزار
به هر تیر کز شستشان جسته شد
تن نامداران از آن خسته شد
چه خسته چه کشته شدی در زمان
روانش برون رفتی اندر زمان
ز دشمن به تیر اندر آن کارزار
فکندند از آن بیشه پنجه هزار
فکندند و کشتند در دشت کین
که دریای خون گشت روی زمین
چو از تیر بر دشمن آمد شکست
سوی نیزه بردند آنگاه دست
سپاه اندر آمد به نیزه چو کوه
از ایشان بشد فیل گوشان ستوه
ز نیزه شد آوردگه نیستان
همان روی کشور ز خون می ستان
سپهدار بگرفت نیزه به دست
به جنگ اندرآمد چو یک پیل مست
هر آنگه که او نیزه بگذاردی
سپه را چنان تنگ بفشاردی
چو نیزه بر سینه یک زدی
ز پشت دگر کس همی سر زدی
همه باز از ایشان یکان و دوگان
به زین در ربودی به نوک سنان
چو مرغان فکندند بر باب زن
برافراختی اندر آن انجمن
یکی فیل گوشی چو باد دمان
بیامد به تندی بر پهلوان
سنان بر تن پهلوان کرد راست
خروشان تو گفتی یکی اژدهاست
به دل گفت شیر ژیان پهلوان
که آمد روانم همی را زمان
چو تنگ اندر آمد بر شیرمرد
یکی حمله آورد با دار و برد
بزد نیزه ای بر بر روشنش
بدرید در بر همه جوشنش
زره بود زیرش سنان بربتافت
تن روشنش زان گزندی نیافت
سپهبد برآورد یک تیغ سخت
بزد نیزه اش را که شد لخت لخت
برآورد گرز گران نره دیو
درافکند بر چرخ گردان غریو
برآورد و بنمود حمله به شیر
سپر بر سر آورد گرد دلیر
سپر بر سر پهلوان گشت خرد
سپهبد به شمشیر کین دست برد
کشید از میانش یکی تیغ تیز
برآورد از جان او رستخیز
چنان زد که یک نیمه از اسب و دیو
بماند و دگر نیمه بد در غریو
چو او کشته شد جوشن زابلی
بپوشید با خنجر کابلی
بیامد گرازان به دشت نبرد
دگر باره آهنگ آورد کرد
در آن رزمگه داد مردی بداد
چو آتش در آن فیل گوشان فتاد
یکی را کمر بند بگرفت خوار
برآورد اندر صف کارزار
چنان بر زمین زد که اندام وی
فرو ریخت مهره چو بگسست پی
یکی را ز پس یال بگرفت و گوش
برآورد و زد بر زمین با خروش
یکی را به بال و یکی را به مشت
یکی را به گرز و به زخم درشت
بکشت و در آن رزمگه توده کرد
به مغز و به خون خاک آلوده کرد
زکردار او خیره مانده سپاه
همه آفرین خوان بدان رزمخواه
نگه کرد تا خسرو آن سپاه
کجا برفرازد درفش وکلاه
چو دیدش به جنگ اندر آمد به تنگ
که بد نیزه جان ستانش به چنگ
بزد تند برکوهه زینش به بر
کز آن کوشه دیگر آمد به در
دو زانوش برکوهه زین بدوخت
روانش به نوک سنان برفروخت
چو کشته شد آن شهریار رمه
سپه هر چه ماندند با دمدمه
گریزان به بیشه نهادند روی
روان تیره و با غم و گفتگوی
ز شمشیر آن شیرمردان کین
تهی گشت از آن فیل گوشان زمین
به تاراج بستند از آن پس کمر
چه گردان و چه مهتر نامور
فراوان بت خوب رخ یافتند
به جستن چو رفتند و بشتافتند
بسی گوهر و زر و تاج وکمر
همان پیل و اسبان با زین و بر
ز هر گونه آلات گستردنی
ببردند چندان که بد بردنی
از آن پس به دریا نهادند روی
همه با دل شادمان بزم جوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآمد ز دریا گو نره شیر
پی او گوان و یلان دلیر
هوش مصنوعی: از دریا نر شیر قدرتمندی بیرون آمد، شجاعانی چون گوان و یلان دلاور را به یاد می‌آورد.
سراسر در و دشت و دریا کنار
سراپرده و خیمه زد نامدار
هوش مصنوعی: تمامی مناطق مانند در و دشت و دریا، در کنار چادر و خیمه‌ای که معروف است، قرار دارند.
شه فیل گوشان چو آگاه شد
که هامون پر از اسب و خرگاه شد
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه متوجه شد که دشت پر از اسب و جایگاه است، به شدت خوشحال شد.
سپه برنشاند و بزد بوق و کوس
زمانه شد از گرد چون آبنوس
هوش مصنوعی: سپه را آماده کرد و با صداهای بوق و کوس، زمانه‌ای فرا رسید که مانند چوب گرانبهای آبنوس بود.
سپاهی کز آسیب ایشان زمین
بلرزید مانند دریای چین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نیرویی می‌پردازد که به قدری قوی و آسیب‌زا است که حتی زمین نیز از شدت تاثیر آن می‌لرزد، همانند تکان‌های دریا در حین طوفان. قدرت این سپاه به اندازه‌ای است که می‌تواند احساسات و محیط اطرافش را به شدت تحت تاثیر قرار دهد.
جزیره بشد جنب جنبان ز تاب
تو گفتی همی غرقه گردد ز آب
هوش مصنوعی: جزیره به خاطر تابش تو به حرکت درآمد و گویی از شدت این تابش در حال غرق شدن در آب است.
یلانشان به کردار دیو سفید
دمان همچو بر چرخ گردنده شید
هوش مصنوعی: جوانانشان همچون دیوان سفید، در هنگام صبح مانند خورشید در حال چرخش به نظر می‌رسند.
به آورد ایران سپاه آمدند
بسیچیده و رزمخواه آمدند
هوش مصنوعی: به میدان جنگ، سپاه ایران جمع شده‌اند و آماده‌ی رزم و نبرد هستند.
سپهبد چو گرد سپه دید گفت
که امروز مردی نشاید نهفت
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی دید که جمعیت دشمن دور او جمع شده، گفت امروز نباید از مردانگی و شکست ناپذیری فرار کرد.
مرا گر جهاندار یزدان پاک
بدین مرز و این بوم سازد هلاک
هوش مصنوعی: اگر خدای پاک مرا در این سرزمین و دیار به هلاکت برساند، چه خواهد شد.
نمیرم همانا به جای دگر
نگردد مرا زندگی بیشتر
هوش مصنوعی: من هرگز نمی‌میرم، زندگی‌ام در جایی دیگر ادامه خواهد داشت و نمی‌توانم بیشتر از آن زندگی کنم.
نیامد به دلش اندرون ترس و بیم
بفرمود کردن سپه را دو نیم
هوش مصنوعی: او هیچ ترس و نگرانی در دلش احساس نکرد و به سپاه دستور داد که به دو دسته تقسیم شوند.
یکی نیمه در راه دریا بداشت
دگر نیمه بر روی دشمن گماشت
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از نیروی خود را در کنار دریا مستقر کرد و نیمه دیگر را به مقابله با دشمن فرستاد.
بدان تا که از دشمن بد گمان
سپاهی نیاید ز راه نهان
هوش مصنوعی: بدان که از دشمنان نباید بدگمان بود، زیرا سپاهی از جانب آن‌ها به صورت پنهانی نمی‌آید.
خود اندر برابر صفی برکشید
بدان سان که از مردی او سزید
هوش مصنوعی: او به طور شایسته و برجسته در برابر دیگران قرار گرفت، طوری که به خاطر مردانگی و شخصیتش، لایق احترام و توجه شد.
به گردان لشکر چنین گفت شیر
که ای نامداران گرد و دلیر
هوش مصنوعی: شیر به سربازانش گفت: ای شجاعان و دلاوران، توجه کنید!
سپه چون به تنگ اندرآید نخست
بباید به تیر و کمان دست جست
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه به سختی و تنگنایی بیفتد، ابتدا باید به سلاح‌های خود، یعنی تیر و کمان، روی بیاورد و از آن‌ها بهره‌برداری کند.
چو از تیرتان ترکش آید تهی
سوی نیزه آرید دست مهی
هوش مصنوعی: وقتی تیرهای شما تمام می‌شود، به سلاح دیگری مانند نیزه روی بیاورید و از آن استفاده کنید.
به نیزه چو از جایشان بر کنید
سوی خنجر و گرز دست افکنید
هوش مصنوعی: وقتی که از جای خود برمی‌خیزید، به سوی خنجر و گرزی که در دست دارید، حمله کنید.
دگر روز شمشیر زهر آبدار
برآرید ازین فیل گوشان دمار
هوش مصنوعی: در روز دیگر، شمشیری همچون زهر قاتل برخواهد خاست و عاقبت آن‌هایی که به بزرگ‌زادگان بی‌احترامی کرده‌اند، نابود خواهند شد.
بگفت این و برخاست مانند گرد
سوی دشمن خیره آهنگ کرد
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و سپس مانند گردی برخاست و به سوی دشمن با دلی پر از عزم حرکت کرد.
به دست اندرون آهنین نیزه ای
به پای ایستاده ابا فرهی
هوش مصنوعی: در درون آهنین سویی ایستاده است، به مانند کسی که در برابر فشارها و چالش‌ها استقامت می‌کند.
به تیزی برآمد به جای نشست
به کردار باد دمنده بجست
هوش مصنوعی: با سرعت و تیزی به سوی هدف حرکت کرد و مانند بادی که می‌وزد، به جهتی پرتاب شد.
بن نیزه زد از هوا بر زمین
ز بالا چو باد اندر آمد به زین
هوش مصنوعی: او نیزه را از هوا به سمت زمین پرتاب کرد و چون باد به سوی زین رفت.
ابا جوشن و خود و ببر بیان
همان ترکش و خنجرش بر میان
هوش مصنوعی: ببا پوششی به تن و خود را با شمشیر توصیف می‌کند، که همانند تیر و خنجرش بر دل نشسته است.
گوان و بزرگان ایران زمین
گرفتند یکسر برو آفرین
هوش مصنوعی: همه‌ی نیکان و بزرگانی که در ایران هستند، به یکباره از من تقدیر و تشکر کردند.
نشستند بر بادپایان همه
چو بنشست براسب شیر و رمه
هوش مصنوعی: همه بر روی پای باد سوار شدند، همانطور که بر روی اسب و در کنار شیر و رمه می‌نشینند.
همه تیر بر دست و بر زه کمان
دل آکنده از کینه بدگمان
هوش مصنوعی: همه در حال آماده‌باش هستند و کینه و بدگمانی در دل‌ها موج می‌زند.
چو تنگ آمد از فیل گوشان سپاه
همی گرد پرخاش بر شد به ماه
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه از جانب فیل‌گوشان تحت فشار قرار گرفتند، مثل اینکه در برابر نیرویی بزرگ و قدرتمند قرار دارند، آنها به تلافی شروع به جمع شدن و آماده‌سازی برای مبارزه کردند.
فرامرز گردافکن شیر گیر
کمان بر زه و ترکشش پر ز تیر
هوش مصنوعی: فرامرز، جنگجو و شجاع، کمان خود را به دست گرفته و آن را آماده تیراندازی کرده است. تیرکشش هم کاملاً پر از تیر است، نشان از آمادگی او برای نبرد دارد.
به چاچی کمان اندر آورد چنگ
ز ترکش برآهیخت تیره خدنگ
هوش مصنوعی: کسی که تیر و کمان را به دست می‌گیرد، از تیرک خود تیری تیره و سیاه بیرون می‌کشد.
نهاد از بر چرخ و اندر کشید
ز تیرش همی آتش آمد پدید
هوش مصنوعی: با نگاه به آسمان و اطراف، متوجه شدم که از تیرکمان به سمت ما آتش برافروخته می‌شود.
چو سوفار در زه آمیختی
به چرخ اندرافکندش آهیختی
هوش مصنوعی: وقتی که سودای گران را با دقت و مهارت در هم می‌آمیزی، آن را به دور می‌افکنی و از آن دل می‌کنی.
چو پیکان درون قبضه آورد سنگ
ببرد از رخ ماه و خورشید رنگ
هوش مصنوعی: زمانی که تیر در کمان قرار می‌گیرد، رنگ ماه و خورشید را از چهره‌اش می‌گیرد و به سوی هدف پرتاب می‌شود.
گره شست آویخت زه باز کرد
خدنگ از بر چرخ پرواز کرد
هوش مصنوعی: دست خود را گره کرده و به سمت پرتاب تیر رها می‌کند، تیری که از آسمان به پرواز در می‌آید.
بزد بر کمربند گرد دلیر
گذر کرد از او تیز پیکان تیر
هوش مصنوعی: آن دلاور با شجاعت از روی کمربند عبور کرد و سریعاً از او گزندی نرساند.
برآمد به پهلوی گردی دگر
وز آن پهلوی دیگر آمد به سر
هوش مصنوعی: درخشش و نورگیری از یک سمت به سمت دیگر منتقل می‌شود.
همه نامداران چو ابر بهار
ببارید تیر اندر آن کارزار
هوش مصنوعی: همه شخصیت‌های نامدار مانند باران بهاری بر زمین نازل شدند و در آن نبرد، تیرهای خود را رها کردند.
به هر تیر کز شستشان جسته شد
تن نامداران از آن خسته شد
هوش مصنوعی: هر بار که از شست این انسان‌ها تیر پرتاب می‌شود، جسم قهرمانان و نام‌آوران به خاطر آن آسیب می‌بیند و خسته می‌شود.
چه خسته چه کشته شدی در زمان
روانش برون رفتی اندر زمان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیت خستگی و فشاردیدگی اشاره دارد. به نظر می‌رسد که فردی در میان زمان و شرایط زندگی، با مشکلاتی روبرو شده و به نوعی دچار فرسودگی یا از دست دادن بخش‌هایی از زندگی‌اش شده است. او در تلاش است که در این مسیر، از مشکلات عبور کند و به جلو حرکت کند.
ز دشمن به تیر اندر آن کارزار
فکندند از آن بیشه پنجه هزار
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، از دشمن تیرهایی به سوی آنها پرتاب شد که از لابلای درختان مانند هزار چنگال به سمتشان حمله می‌کرد.
فکندند و کشتند در دشت کین
که دریای خون گشت روی زمین
هوش مصنوعی: در دشت جنگ، جان‌ها را گرفتند و خون‌ها ریختند تا جایی که زمین به دریایی از خون تبدیل شد.
چو از تیر بر دشمن آمد شکست
سوی نیزه بردند آنگاه دست
هوش مصنوعی: زمانی که تیر به دشمن اصابت کرد و او را شکست داد، به سمت نیزه رفتند و سپس دست را برداشتند.
سپاه اندر آمد به نیزه چو کوه
از ایشان بشد فیل گوشان ستوه
هوش مصنوعی: سپاه به میدان نبرد آمد و همچون کوه ایستاده بودند، اما از میان آن‌ها فیل‌ها هم ترسیده و گریزان شدند.
ز نیزه شد آوردگه نیستان
همان روی کشور ز خون می ستان
هوش مصنوعی: از نیزه‌ها، میدان جنگ به محل تجمع نیستان تبدیل می‌شود و همان تصویری که از کشور می‌شناسیم، از خون می‌نوشد.
سپهدار بگرفت نیزه به دست
به جنگ اندرآمد چو یک پیل مست
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه نیزه‌ای را به دست گرفت و مانند یک فیل مست به جنگ وارد شد.
هر آنگه که او نیزه بگذاردی
سپه را چنان تنگ بفشاردی
هوش مصنوعی: هر زمان که او نیزه خود را به زمین بگذارد، سپاه را به شدت تحت فشار قرار می‌دهد.
چو نیزه بر سینه یک زدی
ز پشت دگر کس همی سر زدی
هوش مصنوعی: وقتی که یک ضربه به سینه زدی، از پشت هم به دیگران آسیب می‌زنی.
همه باز از ایشان یکان و دوگان
به زین در ربودی به نوک سنان
هوش مصنوعی: همه از آنها به صورت فردی و جمعی، به وسیله زین، با نوک نیزه‌ها به تصرف درآمدند.
چو مرغان فکندند بر باب زن
برافراختی اندر آن انجمن
هوش مصنوعی: مثل پرندگانی که بر در زن پرواز کردند، تو نیز در آن جمع، سر خود را بالا بردی.
یکی فیل گوشی چو باد دمان
بیامد به تندی بر پهلوان
هوش مصنوعی: یک فیل بزرگ مانند باد در حال وزیدن ناگهان به سوی پهلوانی آمد و او را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
سنان بر تن پهلوان کرد راست
خروشان تو گفتی یکی اژدهاست
هوش مصنوعی: تیغ بر تن پهلوان راست ایستاده، مانند خروش اژدهایی به نظر می‌رسد.
به دل گفت شیر ژیان پهلوان
که آمد روانم همی را زمان
هوش مصنوعی: شیر بزرگی به دلش گفت که در این لحظه احساس می‌کند زمان برای او به پایان رسیده است.
چو تنگ اندر آمد بر شیرمرد
یکی حمله آورد با دار و برد
هوش مصنوعی: وقتی که در شرایط سختی قرار گرفت، مردی دلیر و نیرومند به نبرد برخاست و با نیرویی که داشت، بر تمامی مشکلات غلبه کرد.
بزد نیزه ای بر بر روشنش
بدرید در بر همه جوشنش
هوش مصنوعی: نفر مقابل با نیزه‌ای به سینه‌ی او ضربه‌ای زد و زره‌اش را درید.
زره بود زیرش سنان بربتافت
تن روشنش زان گزندی نیافت
هوش مصنوعی: زره‌ای برتن داشت که از تیر و نیزه محفوظش می‌کرد و بدن نورانی او به هیچ آسیبی دچار نمی‌شد.
سپهبد برآورد یک تیغ سخت
بزد نیزه اش را که شد لخت لخت
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ، شمشیری محکم را بالا برد و نیزه‌اش را به زمین زد، که به شدت بر زمین خورد و بی‌حرکت شد.
برآورد گرز گران نره دیو
درافکند بر چرخ گردان غریو
هوش مصنوعی: بر جستنی قوی و سنگین که از نره دیو برآمده، صدایی بلند و رعدآسا به آسمان میزند.
برآورد و بنمود حمله به شیر
سپر بر سر آورد گرد دلیر
هوش مصنوعی: شیر به میدان جنگ رفت و سپر بر سر گذاشت و دلیرانه حمله کرد.
سپر بر سر پهلوان گشت خرد
سپهبد به شمشیر کین دست برد
هوش مصنوعی: سپر بر روی سر جنگجو قرار گرفت و فرمانده با شمشیر خشم به سمت دشمن حمله کرد.
کشید از میانش یکی تیغ تیز
برآورد از جان او رستخیز
هوش مصنوعی: از دل او، ناگهان یک تیغ تیز بیرون آمد و موجب برخاستن و هیجان در وجودش شد.
چنان زد که یک نیمه از اسب و دیو
بماند و دگر نیمه بد در غریو
هوش مصنوعی: به قدری سخت و محکم زد که نیمی از بدن اسب و دیو باقی ماند و نیمه دیگر در صدای بلندی ناپدید شد.
چو او کشته شد جوشن زابلی
بپوشید با خنجر کابلی
هوش مصنوعی: وقتی او کشته شد، زره‌ای از جنس زابلی بر تن کرد و با خنجری از کابلی به دست گرفت.
بیامد گرازان به دشت نبرد
دگر باره آهنگ آورد کرد
هوش مصنوعی: گرازان به میدان جنگ آمدند و دوباره تصمیم به نبرد گرفتند.
در آن رزمگه داد مردی بداد
چو آتش در آن فیل گوشان فتاد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، مردی فریاد زد و همانند آتش در میان فیل‌ها ایجاد ناراحتی و هیجان کرد.
یکی را کمر بند بگرفت خوار
برآورد اندر صف کارزار
هوش مصنوعی: کس دیگری کمر یکی را گرفت و به طور خفت و ذلت او را به میدان جنگ آورد.
چنان بر زمین زد که اندام وی
فرو ریخت مهره چو بگسست پی
هوش مصنوعی: به قدری محکم و با شدت بر زمین کوبید که بدن او به شدت دچار آسیب و فروریختگی شد، مانند زمانی که مهره‌ای از جایش در می‌آید و باعث خرابی می‌شود.
یکی را ز پس یال بگرفت و گوش
برآورد و زد بر زمین با خروش
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها یالی را گرفت و گوشش را بلند کرد و با صدای بلندی او را به زمین انداخت.
یکی را به بال و یکی را به مشت
یکی را به گرز و به زخم درشت
هوش مصنوعی: یک نفر را با بال پرواز می‌دهند و فرد دیگری را با مشت می‌زنند. یکی را با چماق می‌زنند و دیگری را با زخم‌های بزرگ.
بکشت و در آن رزمگه توده کرد
به مغز و به خون خاک آلوده کرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، دشمن را از پای درآورد و بدن او را به خون آغشته کرد.
زکردار او خیره مانده سپاه
همه آفرین خوان بدان رزمخواه
هوش مصنوعی: سپاهیان از کردار او حیران مانده‌اند و همه به او احساست تحسین و ستایش دارند، آن رزمنده شجاع.
نگه کرد تا خسرو آن سپاه
کجا برفرازد درفش وکلاه
هوش مصنوعی: خسرو نگاهی به سپاه انداخت تا ببیند کجا پرچم و کلاه مقاومت بالاست.
چو دیدش به جنگ اندر آمد به تنگ
که بد نیزه جان ستانش به چنگ
هوش مصنوعی: زمانی که او را در نبرد دید، به شدت غرق در تلاش شد که بتواند با نیزه‌اش جان او را بگیرد.
بزد تند برکوهه زینش به بر
کز آن کوشه دیگر آمد به در
هوش مصنوعی: سوار بر اسبش با شتاب به قله کوه رفت و از آنجا به سوی دیگر در آمد.
دو زانوش برکوهه زین بدوخت
روانش به نوک سنان برفروخت
هوش مصنوعی: دو زانو بر زمین نشسته و از شدت درد و رنج، جانش به نوک نیزه و شمشیر روشن شده است.
چو کشته شد آن شهریار رمه
سپه هر چه ماندند با دمدمه
هوش مصنوعی: وقتی آن شاه بزرگ کشته شد، تمام آن سپاه و نیروهایی که باقی ماندند، بدون روحیه و ناامید شدند.
گریزان به بیشه نهادند روی
روان تیره و با غم و گفتگوی
هوش مصنوعی: آنها روی خود را به سوی جنگل کردند، در حالی که دل‌هایشان غمگین و افکارشان پر از درد و گفتگوهای ناخوشایند بود.
ز شمشیر آن شیرمردان کین
تهی گشت از آن فیل گوشان زمین
هوش مصنوعی: از شمشیر آن مردان شجاع و دلیر، جنگ و نبردی که به خاطر آن انجام می‌شود، از عظمت و قدرتشان کاسته شده و زمین از وجود فیل مانندان تهی گردیده است.
به تاراج بستند از آن پس کمر
چه گردان و چه مهتر نامور
هوش مصنوعی: پس از آن، هم گردانان و هم بزرگان مشهور را به تاراج بردند.
فراوان بت خوب رخ یافتند
به جستن چو رفتند و بشتافتند
هوش مصنوعی: زیاد رخسارهای زیبا پیدا شدند، اما وقتی که به جستجوی آنان پرداختند، به سرعت رفتند و فرار کردند.
بسی گوهر و زر و تاج وکمر
همان پیل و اسبان با زین و بر
هوش مصنوعی: بسیاری از جواهرات و طلاها، تاج و کمربند، مانند فیل‌ها و اسب‌ها هستند که زین و زینت بر تن دارند.
ز هر گونه آلات گستردنی
ببردند چندان که بد بردنی
هوش مصنوعی: از هر نوع وسیله‌ای که برای گسترش و انتشار استفاده می‌شود، به مقدار زیادی برداشتند، به اندازه‌ای که باید برداشت می‌شد.
از آن پس به دریا نهادند روی
همه با دل شادمان بزم جوی
هوش مصنوعی: پس از آن، به سمت دریا رفتند و با دل‌های شاد در جستجوی شادی و مهمانی بودند.