بخش ۱۲۶ - رفتن فرامرز به خاور زمین و رزم کردنش با مردمان جزیره
دو مه بر سر آب زین سان برفت
سوی راه خاور بسیچید تفت
سه ماهه رسیدند نزد زمین
نیازرده کس زان سپاه گزین
چنین گفت ملاح با پهلوان
که ای نامور گرد روشن روان
جزیری بدین راه باشد همی
که شیر ژیان نگذرد زان زمی
پر از مردم گرد و شمشیر زن
نسازند هرگز به ما انجمن
نه کارند و ورزند و نه بدروند
نه نیکی شناسند و نه بدروند
در آن بیشه از میوه و خوردنی
که تن را بدانست پروردنی
فراوان ز هر گونه آید به دست
مر آن دیو چهران ز بالا و پست
کسانی که خوانندشان پادوال
در آنجاست ای پهلو بی همال
به گیتی مبیناد کسشان اثر
که بس کینه جویند و پرخاشخر
فرامرز بشنید و شد تنگ دل
وز آن مردم بدرگ سنگ دل
به ملاح گفتا بباید شدن
بدین راه و لشکر بدین ها زدن
به زور خداوند جان آفرین
از ایشان کنم پاک روی زمین
بگفت این و ملاح کشتی براند
چو تنگ اندر آمد یلان را بخواند
بفرمود تا جوشن کارزار
بپوشند گردان خنجر گذار
چو بر ساحل آمد سپهبد بر آب
از آن زشت چهران دلش پرشتاب
چو نزد جزیره رسید آن سپاه
برآراستند از پی رزمگاه
بر آمد به ایران سپه یک خروش
کزان ژرف دریا برآورد جوش
همان دیو چهران برون تاختند
به ساحل یکی رزمگه ساختند
ز دیوان فرون تر ز پنجه هزار
به رزم اندر آمد سوی کارزار
از آن هر یکی را به چنگ اندرون
یکی استخوان از درختی فزون
بجستند اندر هوا همچو گرد
رسیدند چون باد نزدیک مرد
زدندی از آن استخوان بر سرش
بکردی همه خرد یال و برش
فراوان ز گردان ایران زمین
بکشتند و خستند بر دشت کین
سپهبد چنین گفت با سروران
که ای نامداران و جنگی سران
به نیزه درآیید زی کارزار
مگر اندرآرید از ایشان دمار
سواران سوی نیزه بردند دست
خروشان به کردار پیلان مست
نیستان شد از نیزه آوردگاه
ز نیزه نه خورشید پیدا نه ماه
هر آنگه کز آن دیو چهران یکی
بجستی ز باد هوا اندکی
زدی در هوا بر سنان نیزه زن
به کردار مرغ از در باب زن
همه تن بدان نیزه ها در زدند
ز نوک سنان جمله خسته شدند
بکشتند بسیار از آن بدتنان
بسی خسته نالان و زاری کنان
بدانگه کزیشان فراوان نماند
فرامرز لشکر سوی بیشه راند
کسی را که بد زنده ایرانیان
خروشان و جوشان و نعره زنان
ز نیزه به شمشیر بردند دست
بکشتند و کردند یکباره پست
جزیره از آن بدتنان گشت پاک
بجستند بالا و جای مغاک
ندیدند از ایشان کسی را به جای
سپهبد سوی رفتن آورد پای
بخش ۱۲۵ - دادن شاه کهیلا،دختر را به فرامرز: وز آن سو بشد خسرو ناموربخش ۱۲۷ - رفتن فرامرز به جزیره فیل گوشان: دگر باره افکند کشتی درآب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دو مه بر سر آب زین سان برفت
سوی راه خاور بسیچید تفت
هوش مصنوعی: دو ماه در بالای آب به سمت شرق رفتند و جادهای را آماده کردند.
سه ماهه رسیدند نزد زمین
نیازرده کس زان سپاه گزین
هوش مصنوعی: سه ماهه به جایی رسیدند که کسی در آنجا نیازمند زندگی میکرد و از آن سپاه، انتخاب شده بود.
چنین گفت ملاح با پهلوان
که ای نامور گرد روشن روان
هوش مصنوعی: ملوان به پهلوان گفت: ای معروف و شناخته شده، تو مانند روشناییتاب درخشان هستی.
جزیری بدین راه باشد همی
که شیر ژیان نگذرد زان زمی
هوش مصنوعی: جزیرهای در این مسیر وجود دارد که شیر درنده نمیتواند از آن عبور کند.
پر از مردم گرد و شمشیر زن
نسازند هرگز به ما انجمن
هوش مصنوعی: جمعیتی پر از مردم است، اما هرگز اجازه نمیدهند که به ما سلاح بزنند و در کنار ما جمع شوند.
نه کارند و ورزند و نه بدروند
نه نیکی شناسند و نه بدروند
هوش مصنوعی: نه در کار و تلاش هستند و نه در پی پیشرفت، نه خوبی را میشناسند و نه از بدی دوری میکنند.
در آن بیشه از میوه و خوردنی
که تن را بدانست پروردنی
هوش مصنوعی: در آن جنگل پر از میوهها و خوراکیهایی است که بدن را با آنها تقویت و رشد میدهد.
فراوان ز هر گونه آید به دست
مر آن دیو چهران ز بالا و پست
هوش مصنوعی: از هر نوع چیز زیادی به دست میآید، زیرا آن موجود با چهره دیوانه، از بالا و پایین به سوی ما میآید.
کسانی که خوانندشان پادوال
در آنجاست ای پهلو بی همال
هوش مصنوعی: افرادی که در قید و بند و شرایط سخت زندگی میکنند، در جایی هستند که هیچ کس یار و یاوری برایشان نیست و به تنهایی با مشکلاتشان روبرو هستند.
به گیتی مبیناد کسشان اثر
که بس کینه جویند و پرخاشخر
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس تأثیری ندارد، زیرا بسیاری از مردم دشمنی و خشم را میجویند.
فرامرز بشنید و شد تنگ دل
وز آن مردم بدرگ سنگ دل
هوش مصنوعی: فرامرز شنیده که دلش به شدت غمگین شده و از دل سنگی آن مردم ناراحت است.
به ملاح گفتا بباید شدن
بدین راه و لشکر بدین ها زدن
هوش مصنوعی: گفتند برای موفقیت در این مسیر، باید از این راهها عبور کرد و به دشمنان نیز حمله کرد.
به زور خداوند جان آفرین
از ایشان کنم پاک روی زمین
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند جان آفرین، من این افراد را از روی زمین پاک میکنم.
بگفت این و ملاح کشتی براند
چو تنگ اندر آمد یلان را بخواند
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس ناخدا کشتی را به سمت جلو حرکت داد و وقتی که شرایط سخت شد، از جنگجویان کمک خواست.
بفرمود تا جوشن کارزار
بپوشند گردان خنجر گذار
هوش مصنوعی: فرمان داد تا جنگیها زرههای خود را بپوشند و آماده نبرد شوند و شمشیرهای خود را به دور خود ببندند.
چو بر ساحل آمد سپهبد بر آب
از آن زشت چهران دلش پرشتاب
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده بر ساحل رسید و به آب نگاه کرد، از دیدن ظاهری زشت و نامناسب دلش پر از ناراحتی شد.
چو نزد جزیره رسید آن سپاه
برآراستند از پی رزمگاه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به جزیره رسید، آماده شدند تا در محل نبرد ترتیب صف و سازمان دهند.
بر آمد به ایران سپه یک خروش
کزان ژرف دریا برآورد جوش
هوش مصنوعی: در ایران صدای بلندی به گوش رسید که مانند جوش و خروش آب از عمق دریا بود.
همان دیو چهران برون تاختند
به ساحل یکی رزمگه ساختند
هوش مصنوعی: دیوهای ترسناک به ساحل حمله کردند و آنجا مکانی برای جنگ و نبرد درست کردند.
ز دیوان فرون تر ز پنجه هزار
به رزم اندر آمد سوی کارزار
هوش مصنوعی: از کتابی نیکوتر از هزاران، به میدان جنگ آمد تا در نبرد حاضر شود.
از آن هر یکی را به چنگ اندرون
یکی استخوان از درختی فزون
هوش مصنوعی: هر یک از اینها را که به دست میگیری، مانند این است که از درختی، بهتر از یک استخوان چیزی را بدست آوردهای.
بجستند اندر هوا همچو گرد
رسیدند چون باد نزدیک مرد
هوش مصنوعی: آنها در هوا مانند گرد و غبار پرواز کردند و مانند باد به نزدیک مرد رسیدند.
زدندی از آن استخوان بر سرش
بکردی همه خرد یال و برش
هوش مصنوعی: آنها با استخوان بر سرش ضربه زدند و تمام دانایی و عقلش را به هم ریختند.
فراوان ز گردان ایران زمین
بکشتند و خستند بر دشت کین
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان ایرانی در میدان نبرد کشته و خسته شدند.
سپهبد چنین گفت با سروران
که ای نامداران و جنگی سران
هوش مصنوعی: سپهبد به بزرگان گفت: ای نامداران و سران جنگی، توجه کنید.
به نیزه درآیید زی کارزار
مگر اندرآرید از ایشان دمار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، آماده شوید که اگر نیایید، دشمنان شما را نابود خواهند کرد.
سواران سوی نیزه بردند دست
خروشان به کردار پیلان مست
هوش مصنوعی: سواران با قدرت و شجاعت، مانند فیلهای سرمست، به سمت نیزهها حرکت کردند.
نیستان شد از نیزه آوردگاه
ز نیزه نه خورشید پیدا نه ماه
هوش مصنوعی: جنگ به شدت در جریان است و در فضای آن دیگر نور خورشید و ماه دیده نمیشود؛ همه جا پر از تیرها و نیزههاست.
هر آنگه کز آن دیو چهران یکی
بجستی ز باد هوا اندکی
هوش مصنوعی: هر بار که یکی از آن موجودات زشت و بدچهره را دور میکنی و از آنها فاصله میگیری، به آرامی از فشار و سختیهای زندگی رها میشوی.
زدی در هوا بر سنان نیزه زن
به کردار مرغ از در باب زن
هوش مصنوعی: تو با مهارت و توانایی خود، بر فراز نیزهای ایستادهای و مانند مرغی پرواز میکنی که از دروازهای به بیرون میرود.
همه تن بدان نیزه ها در زدند
ز نوک سنان جمله خسته شدند
هوش مصنوعی: همه افراد به آن نیزهها حمله کردند و زخمهای عمیقی از نوک سنان به آنها وارد شد، به طوری که همه خسته و آسیبدیده شدند.
بکشتند بسیار از آن بدتنان
بسی خسته نالان و زاری کنان
هوش مصنوعی: بسیاری از آن افراد بدذات به قتل رسیدند و در حالی که نالان و غمگین بودند، به زاری افتادند.
بدانگه کزیشان فراوان نماند
فرامرز لشکر سوی بیشه راند
هوش مصنوعی: پس از آنکه از آنها چیزی باقی نماند، فرامرز به سوی جنگل لشکر فرستاد.
کسی را که بد زنده ایرانیان
خروشان و جوشان و نعره زنان
هوش مصنوعی: شخصی که در جامعه ایرانیان فریادکنان و پرشور زندگی میکند و سرشار از انرژی و جنبوجوش است.
ز نیزه به شمشیر بردند دست
بکشتند و کردند یکباره پست
هوش مصنوعی: با نیزه و شمشیر به مبارزه پرداختند و در یک لحظه شکست خوردند و به ذلت افتادند.
جزیره از آن بدتنان گشت پاک
بجستند بالا و جای مغاک
هوش مصنوعی: جزیره، که قبلاً به خاطر خوبیهایش معروف بود، حالا به دست افراد بد و نادرست آلوده شده است و این افراد از آن فاصله گرفته و به جایی دیگر رفتند.
ندیدند از ایشان کسی را به جای
سپهبد سوی رفتن آورد پای
هوش مصنوعی: هیچکس از آنان را ندید که مانند یک فرمانده به سمت رفتن آماده باشد.