گنجور

بخش ۱۲۵ - دادن شاه کهیلا،دختر را به فرامرز

وز آن سو بشد خسرو نامور
بر مادر دختر خوب فر
بدو داد مژده به پیوند شیر
به دامادی پهلوان دلیر
رخ خوب چهره چو گل برشکفت
همان مادر دختر اندر نهفت
ز یزدان بسی آفرین یاد کرد
که آن دختر از رنج آزاد کرد
از آن پس بشد کارسازی گرفت
از آن کارخرم دلش برگرفت
دو صد جامه دیبا و خز و حریر
در و گوهر و عود و مشک و عبیر
یکی تخت فیروزه چون آسمان
ز گوهر درخشنده چون اختران
صد و چل کنیزک ابا طوق زر
دو صد کودک خوب و زرین کمر
ز مشک و ز عنبر صد و بیست جام
صد و بیست خروار از زر خام
ز اسب و ز اشتر فزون از شمار
بیاورد گنجور و فرمود بار
فرستاد یکسر بر پهلوان
به دست یکی مرد روشن روان
بیاراست ماه پری روی را
بت سرو بالای دلجوی را
به خوبی به کردار روی بهشت
تو گفتی که از حور دارد سرشت
یکی دست جامه همه زرنگار
سپردند با یاره و گوشوار
سراسر مرصع به در و گهر
بپوشید نسرین تن سیم بر
شبانگه بیامد بر پهلوان
چنان خوب رخ ماه روشن روان
یکی موبد پیر یزدان پرست
بشد دست مه رخ گرفته به دست
ببستند عهدی به آیین دین
زبان بزرگان پر از آفرین
بیاورد مر پهلوان را سپرد
سوی حجره بردش سپهدار گرد
به آغوش بگرفت آن نیک جفت
پس آنگاه نا سفته درش بسفت
چو بد مهرجوی و دلارام خواه
گرفت آن زمان کام دل را ز ماه
چنان تازه شد جان هر دو ز مهر
تو گفتی که بارید مهر از سپهر
به بوس و کنار و به شادی و ناز
بدآن ماه آن شب ابا سرفراز
چو خورشید بر چرخ زرین کمند
فکند و برآمد به تخت بلند
جهان چادر عنبرین کرد چاک
چو یاقوت زر بر سر تیره خاک
سپهبد بفرمود تا مرد و زن
ز کوی و ز برزن شدند انجمن
سراسر به رامش به هامون شدند
وز آن شهر پرمایه بیرون شدند
ز آواز رامشگر و نای و نوش
جهان بود یکبارگی پرخروش
دو هفته بدین گونه رامش گزید
چنان رامشی در جهان کس ندید
چو چندی در این شهر آرام یافت
از آن ماه خورشید رخ کام یافت
از آن جایگه ساز رفتن گرفت
بدان تا ببیند ز دنیا شگفت
سپهبد بفرمود کز عود خام
زبهر پری چهره ماه تمام
یکی خوب زیبا عماری کنند
عماری ز عود قماری کنند
چنان کاندرو خوابگاه و نشست
بسازند مردان پاکیزه دست
فراوان در آن شهر کشتی بساخت
کسی کو ره آب دریا شناخت
به پیش اندر افکند در روی آب
روان کرد کشتی هم اندر شتاب
پری روی را در عماری نشاند
بسیچید و لشکر از آنجا براند
به خشکی همی رفت شیر ژیان
به هنجار او گشته کشتی روان
بزرگان شهر کهیلا و شاه
برفتند با او سه منزل به راه
چو پدرود کردند گشتند باز
سپهدار گردنکش سرفراز
ره دور پیش اندر آورد خوار
بیامد دوان تا به دریا کنار
به کشتی درآمد خود و سرکشان
برافراخت ملاح را بادبان
جهاندار جان آفرین یار بود
سپهدار هشیار و بیدار بود
ز دریای ژرف و دم باد تیز
زمانی نیامد به رویش ستیز
همی رفت با دلبر زیب و شاد
نه اندیشه از راه و نه رنج باد
شگفتی همی بود هر سو بسی
به هم می فزودند زان هرکسی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وز آن سو بشد خسرو نامور
بر مادر دختر خوب فر
هوش مصنوعی: از سوی دیگر، پادشاه مشهور بر مادر دختر زیبای فرود آمد.
بدو داد مژده به پیوند شیر
به دامادی پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: او به زودی خبر خوشی را به فردی می‌دهد که با شیر در پیوند است و به دامادی پهلوان شجاع نزدیک می‌شود.
رخ خوب چهره چو گل برشکفت
همان مادر دختر اندر نهفت
هوش مصنوعی: چهره زیبا مانند گلی شکفته است و آن زیبایی از مادر دختر به ارث رسیده است.
ز یزدان بسی آفرین یاد کرد
که آن دختر از رنج آزاد کرد
هوش مصنوعی: از خداوند به خاطر اینکه آن دختر را از رنج نجات داد، بسیار سپاسگزاری کرد.
از آن پس بشد کارسازی گرفت
از آن کارخرم دلش برگرفت
هوش مصنوعی: پس از آن، کارها سامان گرفت و دل او از آن فعالیت شاداب دور شد.
دو صد جامه دیبا و خز و حریر
در و گوهر و عود و مشک و عبیر
هوش مصنوعی: دو صد لباس گران‌قیمت از جنس دیبا، خز و حریر، به همراه جواهرات، عود، مشک و عطرهای خوشبو.
یکی تخت فیروزه چون آسمان
ز گوهر درخشنده چون اختران
هوش مصنوعی: یک تخت فیروزه‌ای که مانند آسمان است و به خاطر زیبایی و درخشندگی‌اش مانند ستاره‌ها می‌درخشد.
صد و چل کنیزک ابا طوق زر
دو صد کودک خوب و زرین کمر
هوش مصنوعی: صد و سی کنیز با گردن‌بند طلا و دویست کودک زیبا و با کمر زرین.
ز مشک و ز عنبر صد و بیست جام
صد و بیست خروار از زر خام
هوش مصنوعی: از عطر و رایحه خوش و همچنین از زر ناب، صد و بیست جام پر کرده‌اند.
ز اسب و ز اشتر فزون از شمار
بیاورد گنجور و فرمود بار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی از تعداد زیادی اسب و شتر در اختیار دارد و به همین دلیل به فرمان او، بار و بارهایی جمع‌آوری می‌شود.
فرستاد یکسر بر پهلوان
به دست یکی مرد روشن روان
هوش مصنوعی: یک مرد با عقل و درک بالا، پیامی را به طور کامل به پهلوان ارسال کرد.
بیاراست ماه پری روی را
بت سرو بالای دلجوی را
هوش مصنوعی: زیبا و دلربا، همچون ماه، چهره‌ات را به نمایش بگذار و خوشایند و مهربان، دل‌ها را شاد کن.
به خوبی به کردار روی بهشت
تو گفتی که از حور دارد سرشت
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و خوبی که در کارهایت نمایان است، به من یادآور شدی که وجودت از ماهیت چیزی بهشتی و همچون حوریان است.
یکی دست جامه همه زرنگار
سپردند با یاره و گوشوار
هوش مصنوعی: جامه‌ای پر از رنگ و زر را به کسی دادند که با دوستان و گوشواره‌هایش بود.
سراسر مرصع به در و گهر
بپوشید نسرین تن سیم بر
هوش مصنوعی: گل نسرین با زینت‌های زیبا و درخشان، مانند پوششی از جواهرات بر تن خود دارد.
شبانگه بیامد بر پهلوان
چنان خوب رخ ماه روشن روان
هوش مصنوعی: شب هنگام، کسی به سراغ پهلوان آمد که چهره‌اش به زیبایی و روشنی ماه می‌درخشید.
یکی موبد پیر یزدان پرست
بشد دست مه رخ گرفته به دست
هوش مصنوعی: یک روحانی با تجربه که پیرو خداوند یزدان است، دست زن زیبا را در دست گرفت.
ببستند عهدی به آیین دین
زبان بزرگان پر از آفرین
هوش مصنوعی: عهد و پیمانی بر اساس اصول دینی بسته شد که در آن کلام افراد بزرگ پر از تحسین و ستایش است.
بیاورد مر پهلوان را سپرد
سوی حجره بردش سپهدار گرد
هوش مصنوعی: به سراغ پهلوان آمد و او را به حجره‌ای برد و به سپهدار سپرد.
به آغوش بگرفت آن نیک جفت
پس آنگاه نا سفته درش بسفت
هوش مصنوعی: آن شخص خوب را در آغوش گرفت و سپس درهای آن را به خوبی بست.
چو بد مهرجوی و دلارام خواه
گرفت آن زمان کام دل را ز ماه
هوش مصنوعی: زمانی که جستجوگر خوبی باشی و دلت را به کسی بسپاری، در آن لحظه، به خواسته‌های دلت از زیبایی‌ها دست پیدا می‌کنی.
چنان تازه شد جان هر دو ز مهر
تو گفتی که بارید مهر از سپهر
هوش مصنوعی: جان هر دو به اندازه‌ای از محبت تو تازه و شاداب شد که گویی عشق از آسمان بارید.
به بوس و کنار و به شادی و ناز
بدآن ماه آن شب ابا سرفراز
هوش مصنوعی: آن شب زیبای پر از شادی و ناز را با بوسه‌ها و نوازش‌ها سپری کردم، و ماه در این لحظه، با شکوه و عظمتش، در کنار ما بود.
چو خورشید بر چرخ زرین کمند
فکند و برآمد به تخت بلند
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در آسمان درخشان خود را نشان می‌دهد و بر فراز عرش عظیم می‌نشینید.
جهان چادر عنبرین کرد چاک
چو یاقوت زر بر سر تیره خاک
هوش مصنوعی: جهان مانند چادر عطرآگینی شده است و مانند یاقوت سرخی در بالای زمین تاریک می‌درخشد.
سپهبد بفرمود تا مرد و زن
ز کوی و ز برزن شدند انجمن
هوش مصنوعی: سردار دستور داد تا مردان و زنان از کوچه و خیابان جمع شوند و به گرد هم بیایند.
سراسر به رامش به هامون شدند
وز آن شهر پرمایه بیرون شدند
هوش مصنوعی: آنها تمام فراوانی و خوشی را در هامون تجربه کردند و از آن شهر پر از ارزش و نعمت خارج شدند.
ز آواز رامشگر و نای و نوش
جهان بود یکبارگی پرخروش
هوش مصنوعی: صدای ساز و آواز موسیقی‌دان و نای، به یکباره جهان را پر از هیاهو و شگفتی می‌کند.
دو هفته بدین گونه رامش گزید
چنان رامشی در جهان کس ندید
هوش مصنوعی: دو هفته به این ترتیب، شادمانی را تجربه کرد، به گونه‌ای که هیچ کس در جهان چنین شادمانی را ندیده است.
چو چندی در این شهر آرام یافت
از آن ماه خورشید رخ کام یافت
هوش مصنوعی: پس از مدت زمانی در این شهر به آرامش رسید، از وجود آن ماه مانند، نور و شادی نصیبش شد.
از آن جایگه ساز رفتن گرفت
بدان تا ببیند ز دنیا شگفت
هوش مصنوعی: از آن مکان، ساز آغاز به نواختن کرد تا از دنیا و شگفتی‌هایش دیدن کند.
سپهبد بفرمود کز عود خام
زبهر پری چهره ماه تمام
هوش مصنوعی: سپهبد دستور داد که از چوب‌های خام، برای زیبایی چهره‌ی ماه کامل استفاده شود.
یکی خوب زیبا عماری کنند
عماری ز عود قماری کنند
هوش مصنوعی: یک نفر زیبا و خوب را به خود مشغول می‌کند و دیگربار از عطر دود خوشبو لذت می‌برد.
چنان کاندرو خوابگاه و نشست
بسازند مردان پاکیزه دست
هوش مصنوعی: مردان نیکو و پاکدامن، مکانی را می‌سازند که هم خوابگاه باشد و هم محل نشستن.
فراوان در آن شهر کشتی بساخت
کسی کو ره آب دریا شناخت
هوش مصنوعی: در آن شهر، افرادی که با مسیر آب دریا آشنا بودند، به ساخت کشتی‌های زیادی پرداخته‌اند.
به پیش اندر افکند در روی آب
روان کرد کشتی هم اندر شتاب
هوش مصنوعی: به جلو پرتاب کرد و بر روی آب جاری کشتی را با سرعت به حرکت درآورد.
پری روی را در عماری نشاند
بسیچید و لشکر از آنجا براند
هوش مصنوعی: دختری زیبا را در کاخی قرار داد و از آن مکان لشکری را به حرکت درآورد.
به خشکی همی رفت شیر ژیان
به هنجار او گشته کشتی روان
هوش مصنوعی: شیر ژیان به سوی خشکی می‌رود و کشتی به خاطر وضعیت او در حال حرکت است.
بزرگان شهر کهیلا و شاه
برفتند با او سه منزل به راه
هوش مصنوعی: بزرگان شهر کهیلا و شاه، به همراه او سه منزل را در مسیر طی کردند.
چو پدرود کردند گشتند باز
سپهدار گردنکش سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی که خداحافظی کردند، دوباره برگشتند. فرمانده مغرور و برجسته‌ای که به خاطر مقامش مورد احترام بود.
ره دور پیش اندر آورد خوار
بیامد دوان تا به دریا کنار
هوش مصنوعی: در مسیر طولانی، شخصی خوار و بی‌قدر به سرعت به سمت دریا می‌دوید.
به کشتی درآمد خود و سرکشان
برافراخت ملاح را بادبان
هوش مصنوعی: کشتی به آب افتاد و سران شورشی را به حرکت درآورد و بادبان ملوان را بالا برد.
جهاندار جان آفرین یار بود
سپهدار هشیار و بیدار بود
هوش مصنوعی: نگاه به جهان و زندگی نشان می‌دهد که خالق هستی به عنوان یار وفادار و فرماندهی دانا و هوشیار وجود دارد.
ز دریای ژرف و دم باد تیز
زمانی نیامد به رویش ستیز
هوش مصنوعی: از عمق دریا و شدت وزش باد، زمانی نگذشته که دشمنی به سراغش نیامده است.
همی رفت با دلبر زیب و شاد
نه اندیشه از راه و نه رنج باد
هوش مصنوعی: با دلبر زیبای خود خوش و شاد در حال رفتن بود و نه به راه فکر می‌کرد و نه از باد و سختی‌ها ناراحت بود.
شگفتی همی بود هر سو بسی
به هم می فزودند زان هرکسی
هوش مصنوعی: هر جا که می‌نگری، شگفتی‌های زیادی وجود دارد که هر کسی به جمع‌آوری آن‌ها می‌پردازد.