گنجور

بخش ۱۲۴ - دیدن فرامرز،دختر شاه کهیلا

چو از کار او گشت پرداخته
چنان چون ببایست شد ساخته
همان دایه آمد بر پهلوان
بدو گفت ای پهلوان جهان
خرامان بیا تا بر دل نواز
به دل خرمی ای گو سرفراز
روان شد سپه دار روشن روان
ابا دایه نزدیک آن دلستان
چو آمد بر آن بارگاه بزرگ
سوار فرامرز گرد سترگ
بتی دید همچون بهشت برین
که خورشید کردی بر او آفرین
نگاری که مه پیش رخسار اوی
نهادی ز تشویر بر خاک روی
همه غمزه چشم و همه چشم خواب
کیان گوهر و پردل و پر شتاب
دو جعد مسلسل شکن بر شکن
دو عارض به کردار گل در چمن
چو آمد برش مهتر تیز چنگ
پری رخ گرفتش در آغوش تنگ
بدان گونه با هم برآمیختند
کجا شیر با می بیامیختند
ببودند بر تخت گوهر نگار
گهی باده و گاه بوس و کنار
اگر چه همه کار با ساز بود
که با شاه دلدار انباز بود
دلش بود رنجور از آن داوری
کز انگشت بد دور انگشتری
همی گفت با دل گو سرفراز
که کی بر سر آید شب دیرباز
بدان تا ببینم رخ شاه را
بخواهم از او ماه دلخواه را
ببود آن شب اندر بر دلربا
چو خورشید تابان برآمد ز جا
سوی بارگه شد یل رزمخواه
به آیین بیامد به نزدیک شاه
چنین گفت با شاه کای نیکخوی
به نخجیر می آیدم آرزوی
بفرمود خسرو که تا یوز و باز
بیارند گردان گردن فراز
پسیچید بر دشت و نخجیرگاه
به کوه و بیابان دمادم سپاه
برفتند گردان ایران زمین
به پیش اندرون پهلو بافرین
چو در دشت تازنده دیدند گور
به دل ها برآمد به نخجیر شور
همه باد پایان برانگیختند
ابا گور و آهو برآویختند
کمان بر زه آورد شیر ژیان
برانگیخت آن بادپای دمان
یکی تیر اندر کمان راند تیز
چو گور دلیر آمد اندر ستیز
بزد بر میانش به دو نیم کرد
زگور تکاور برآورد گرد
دگر آمدش پیش گوری بزرگ
سپهدار جنگی چو شیر سترگ
فرو برد چنگال و یالش گرفت
بزد بر زمین همچو کوهی شگفت
دو گور دگر آمدندش به پیش
خدنگی سپهدار پاکیزه کیش
بزد بر سرین پسین گور نر
که از پشت آن دیگری شد به در
همی تاخت اندر بیابان و کوه
سمندش شد از بس دویدن ستوه
به بالین کوهی یکی نره شیر
یکی گور نر دید آورده زیر
خدنگی هم اندر زمان نامور
بزد بر میان همان شیر نر
بدان تیر هم شیر بر پشت گور
به همدیگران دوخت آمد به شور
چهل گور و آهو پی یکدگر
بینداخت آن پهلو نامور
دگر باره دید آن گو پرهنر
که آمد برش هفت گور دگر
درافتاد دنبالشان نره شیر
گهی تاخت بالا گهی تاخت زیر
هم از هفت الماس پیکان خدنگ
بینداخت شیرژیان بی درنگ
یکایک بیفکندشان بر قطار
نظاره بر او بد ز هر سو سوار
بدین گونه تا گشت خورشید زرد
برآورد از آن دشت نخجیر گرد
ز بس تاختن چون به سیری رسید
عنان سوی شاه جزیره کشید
سپهدار و شاه جزیره به هم
برفتند آسوده بی درد و غم
نشستند زیر درخت بلند
بفرمود تا پیشکاران روند
شکاری که شیر یل افکنده بود
به کوه و به هامون پراکنده بود
بیارند خسرو همه بنگرد
هنرهای شیر اوژن پرخرد
برفتند و بردند با هم گروه
فکندند بر یکدگر همچو کوه
بزرگان و شاه کهیلا همه
شدند آفرین خوان شبان و رمه
بخوردند چیزی و برخاستند
سوی کاخ شه رفتن آراستند
یکی نامدار از بزرگان شهر
کش از مردی و مردمی بود بهر
خردمند و گوینده و یادگیر
به چهره جوان و به اندیشه پیر
سرافراز و با دانش و دستگاه
بر شه گرامی و هم نیکخواه
همیشه بر شیر دل پهلوان
بدی آن سرافراز روشن روان
به دل دوستدار گو شیرمرد
به جان غمگسارش به هر کار کرد
سپهبد بدو راز بگشاد و گفت
که ای نیک دل مرد با نام جفت
یکی کار دارم به روشن روان
بگویم چو بر من تویی مهربان
خردمند گوید که اسرار خویش
ز هر چیز کاید برت کم و بیش
مگو جز به پیش خردمند مرد
وزو جو به هر حال درمان درد
بویژه که خود دوستارت بود
به هر نیک و بد غمگسارت بود
کنون بشنو ای نامدار دلیر
بدان دم که گشتم بدان دیو چیر
دو دیده به بیشه درانداختم
همان دختر شاه بشناختم
بدیدم چو خورشید برآسمان
ز مهرش به رنج اندرم این زمان
کنون گر در این کار یاری دهی
مرا زین غمان رستگاری دهی
ببینی یکی چهره شاه را
بخواهی ز بهر من آن ماه را
ببخشمت هرگونه بسیار گنج
نمانم که آرد کسی بر تو رنج
بدو گفت فرزانه کای سرفراز
همه کین به مهر تو دارد نیاز
چه شاه و چه شهری و چه لشکری
زمین و زمان را تو چون افسری
ازین گونه اندیشه بر دل میار
بزودی بسازم به نیکیت کار
وز آن پس بیامد به نزدیک شاه
زمین را ببوسید در پیشگاه
نشاندش بر تخت خود شهریار
بپرسیدش از مهتر نامدار
بدو گفت شاد است از بخت تو
وز آن نامور نازش تخت تو
پیامی گذارم به نزدیک شاه
از آن شیر دل مهتر رزمخواه
مرا گفت رو پیش خسرو بگوی
که ای شاه فرزانه نیکخوی
بسی رنج بردی بدین روزگار
ز نیکودلی با من ای شهریار
از آن نیکویی شرمسارم ز تو
سپاس فراوان گذارم به تو
کنون ای شهنشاه گردن فراز
به پیوند تو آمدستم نیاز
مر آن خوب رخ را که از چنگ دیو
برآوردم از فر کیهان خدیو
مرا ده به آیین زی کشورت
به من تازه کن گوهر و افسرت
چو فرزانه این گفت و خسرو شنید
ز شادی دل اندر برش آرمید
به فرزانه پاسخ چنین داد شاه
که ای پرخرد مرد با دستگاه
بگو با سرافراز دشمن فکن
که ای نازش لشکر و انجمن
دل و جان دختر فدای تو باد
بباشی شب و روز با کام و شاد
هم اکنون بگویم که تا مادرش
بسازد همه کارها در خورش
بر پهلوان رفت فرزانه مرد
سخن های خسرو بدو یاد کرد
دل پهلوان شد چو خرم بهار
بفرمود تا از پی بزم و کار
به رامش نشستند با پهلوان
سواران ایران بر روشن روان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از کار او گشت پرداخته
چنان چون ببایست شد ساخته
هوش مصنوعی: زمانی که کار او به انجام رسید، همان‌طور که باید و لازم بود، به خوبی و شکلی مناسب انجام شد.
همان دایه آمد بر پهلوان
بدو گفت ای پهلوان جهان
هوش مصنوعی: دایه‌ای که همیشه کنار پهلوان بوده، دوباره به او نزدیک شد و گفت: ای پهلوان دنیا.
خرامان بیا تا بر دل نواز
به دل خرمی ای گو سرفراز
هوش مصنوعی: به آرامی بیا تا بر دل نوازش کنیم و دل را شاد کنیم، ای کسی که سرافراز و بلندمرتبه‌ای.
روان شد سپه دار روشن روان
ابا دایه نزدیک آن دلستان
هوش مصنوعی: فرمانده با روحی نیکو و آگاه، به سوی محبوب نزدیک می‌شود.
چو آمد بر آن بارگاه بزرگ
سوار فرامرز گرد سترگ
هوش مصنوعی: وقتی سوار بزرگ فرامرز به آن جایگاه باعظمت رسید،
بتی دید همچون بهشت برین
که خورشید کردی بر او آفرین
هوش مصنوعی: عکسی زیبا مانند بهشت دیدم که نور خورشید بر آن میتابید و من بر آن زیبایی به ستایش نشستم.
نگاری که مه پیش رخسار اوی
نهادی ز تشویر بر خاک روی
هوش مصنوعی: دختری که چون ماه، چهره‌اش را به خاک نشانده‌ای، زیبایی‌اش چنان است که هر بیننده‌ای را جذب می‌کند.
همه غمزه چشم و همه چشم خواب
کیان گوهر و پردل و پر شتاب
هوش مصنوعی: همه نگاه‌ها به زیبایی و جذابیت همدیگر اشاره دارد و به خواب و آرامش می‌رسد، همچون جواهر یا دل‌های پر شور و هیجان.
دو جعد مسلسل شکن بر شکن
دو عارض به کردار گل در چمن
هوش مصنوعی: دو دسته مو که به طور حلقه‌ای و پر پیچ و تاب به هم گره خورده‌اند و بر روی دو طرف صورتش می‌ریزد، همچون گل‌هایی زیبا در چمن زار می‌باشند.
چو آمد برش مهتر تیز چنگ
پری رخ گرفتش در آغوش تنگ
هوش مصنوعی: وقتی که بزرگ‌تر و سرپرستش با تندی نزدیک شد، چهره‌ی پری شکل او را در آغوش خود گرفت.
بدان گونه با هم برآمیختند
کجا شیر با می بیامیختند
هوش مصنوعی: آن‌ها به شکلی با هم ترکیب شدند که مثل شیر و شراب در هم آمیخته می‌شوند.
ببودند بر تخت گوهر نگار
گهی باده و گاه بوس و کنار
هوش مصنوعی: آنها بر تخت زیبای گوهر نشسته بودند و گاهی به نوشیدن شراب مشغول بودند و زمانی دیگر در حال بوسیدن و نوازش یکدیگر بودند.
اگر چه همه کار با ساز بود
که با شاه دلدار انباز بود
هوش مصنوعی: اگرچه تمام کارها با ساز و آواز انجام می‌شد، اما در واقع این دوستی و ارتباط با محبوب و دلخواه هم بود.
دلش بود رنجور از آن داوری
کز انگشت بد دور انگشتری
هوش مصنوعی: او به خاطر حکمی که به او داده بودند، ناراحت و آسیب‌دیده بود، مانند کسی که از دوری انگشتری از دستش احساس ناراحتی کند.
همی گفت با دل گو سرفراز
که کی بر سر آید شب دیرباز
هوش مصنوعی: دل سرفراز می‌گوید که چه زمانی شب دیرپای گذشته به پایان می‌رسد و روز تازه‌ای شروع می‌شود.
بدان تا ببینم رخ شاه را
بخواهم از او ماه دلخواه را
هوش مصنوعی: بدان که اگر بخواهم چهره‌ی شاه را ببینم، باید از او ماه مورد علاقه‌ام را بخواهم.
ببود آن شب اندر بر دلربا
چو خورشید تابان برآمد ز جا
هوش مصنوعی: آن شب در آغوش معشوق بود، مانند این که خورشید درخشانی از جایش سر برآورد.
سوی بارگه شد یل رزمخواه
به آیین بیامد به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: بجنب طرف کاخ پادشاه، دلیر جنگجو به رسم و آیین خاصی نزدیک او شد.
چنین گفت با شاه کای نیکخوی
به نخجیر می آیدم آرزوی
هوش مصنوعی: او به شاه گفت که من با نیکی و خوبی به شکار می‌روم.
بفرمود خسرو که تا یوز و باز
بیارند گردان گردن فراز
هوش مصنوعی: خسرو دستور داد که تا یوز و باز را بیاورند، تا این حیوانات سریع و تیزپرواز به گردن‌کشی و قدرت خود ادامه دهند.
پسیچید بر دشت و نخجیرگاه
به کوه و بیابان دمادم سپاه
هوش مصنوعی: ارتش به تدریج بر دشت و مناطق شکار پیش می‌رود و در کوه‌ها و بیابان‌ها حرکت می‌کند.
برفتند گردان ایران زمین
به پیش اندرون پهلو بافرین
هوش مصنوعی: حمله‌کنندگان از سرزمین ایران رفتند و به سوی درون آن، با قدرت و پشتکار پیش رفتند.
چو در دشت تازنده دیدند گور
به دل ها برآمد به نخجیر شور
هوش مصنوعی: وقتی در دشت شکارچیان گورخر را دیدند، احساس هیجان و شور و شوق در دل‌هاشان جا گرفت.
همه باد پایان برانگیختند
ابا گور و آهو برآویختند
هوش مصنوعی: همه چیز به تلاطم درآمد و در این شور و هیاهو، انسان و طبیعت با هم به مبارزه پرداختند.
کمان بر زه آورد شیر ژیان
برانگیخت آن بادپای دمان
هوش مصنوعی: شیر جنگلی پنجه‌های خود را آماده کرد و باد تند و خشمگین را به حرکت درآورد.
یکی تیر اندر کمان راند تیز
چو گور دلیر آمد اندر ستیز
هوش مصنوعی: یک نفر تیری را با سرعت در کمان راند، مانند یک گورخر دلیر که وارد میدان جنگ شد.
بزد بر میانش به دو نیم کرد
زگور تکاور برآورد گرد
هوش مصنوعی: او را از هم دو نیم کرد و از گور بیرون آورد، مانند کوهی بزرگ و توانمند.
دگر آمدش پیش گوری بزرگ
سپهدار جنگی چو شیر سترگ
هوش مصنوعی: سپس دلاوری بزرگ مانند شیر جنگجو، به نزد قبر بزرگی آمد.
فرو برد چنگال و یالش گرفت
بزد بر زمین همچو کوهی شگفت
هوش مصنوعی: با چنگال‌هایش به چیزی حمله کرد و آن را محکم در دست گرفت و سپس به زمین کوبید، مانند کوهی که در شعر توصیف شده است.
دو گور دگر آمدندش به پیش
خدنگی سپهدار پاکیزه کیش
هوش مصنوعی: دو نفر به پیش فرماندهی با روحی پاک و بلندمرتبه آمدند.
بزد بر سرین پسین گور نر
که از پشت آن دیگری شد به در
هوش مصنوعی: بر این گور، گوری که به حالت نشسته است، نباید حمله کرد؛ زیرا از پشت آن، شخص دیگری به سمت ما می‌آید.
همی تاخت اندر بیابان و کوه
سمندش شد از بس دویدن ستوه
هوش مصنوعی: او همچنان در بیابان و کوه‌ها می‌راند و اسبش از شدت دویدن خسته و ناتوان شده است.
به بالین کوهی یکی نره شیر
یکی گور نر دید آورده زیر
هوش مصنوعی: در کنار کوهی، یک نر شیر و یک گور نر را مشاهده کردم که به هم نزدیک شده‌اند.
خدنگی هم اندر زمان نامور
بزد بر میان همان شیر نر
هوش مصنوعی: در زمانی که خدنگی مشهور بر سر شیر نر ضربه زد.
بدان تیر هم شیر بر پشت گور
به همدیگران دوخت آمد به شور
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که همان تیری که بر پشت شیر نشسته، بر دیگران هم تاثیر می‌گذارد و سبب شور و هیجان می‌شود.
چهل گور و آهو پی یکدگر
بینداخت آن پهلو نامور
هوش مصنوعی: چهل گور و آهو به دنبال هم بودند و در کنار هم حرکت می‌کردند، آن شخص معروف و شناخته‌شده.
دگر باره دید آن گو پرهنر
که آمد برش هفت گور دگر
هوش مصنوعی: دوباره آن‌کس که هنرمند و بااستعداد است، مشاهده کرد که هفت گور و قبر دیگر به سمت او آمده‌اند.
درافتاد دنبالشان نره شیر
گهی تاخت بالا گهی تاخت زیر
هوش مصنوعی: شیر به دنبال شکارش می‌دود، گاهی بالاتر می‌پرد و گاهی پایین‌تر می‌آید.
هم از هفت الماس پیکان خدنگ
بینداخت شیرژیان بی درنگ
هوش مصنوعی: شیر قوی و نیرومند به سرعت تیرهای تیز را از هفت الماس پرتاب کرد.
یکایک بیفکندشان بر قطار
نظاره بر او بد ز هر سو سوار
هوش مصنوعی: هر کدام از آن‌ها به نوبت به تماشا کردن او می‌پرداختند و از هر سو در حال تماشا و نظاره بودند.
بدین گونه تا گشت خورشید زرد
برآورد از آن دشت نخجیر گرد
هوش مصنوعی: خورشید زرد از دشت نمایان شد و به این ترتیب، نور خود را بر آن زمین گسترد.
ز بس تاختن چون به سیری رسید
عنان سوی شاه جزیره کشید
هوش مصنوعی: به خاطر سرعتی که داشتند، وقتی به جایی رسیدند که می‌توانستند استراحت کنند، مسیرشان را به سمت شاه جزیره تغییر دادند.
سپهدار و شاه جزیره به هم
برفتند آسوده بی درد و غم
هوش مصنوعی: رئیس سپاه و پادشاه جزیره در آرامش و بدون هیچ نگرانی و غم به ملاقات یکدیگر رفتند.
نشستند زیر درخت بلند
بفرمود تا پیشکاران روند
هوش مصنوعی: در زیر درخت بلندی نشسته بودند و فرمان داد تا خدمتگزاران بروند.
شکاری که شیر یل افکنده بود
به کوه و به هامون پراکنده بود
هوش مصنوعی: شکار یلی که شیر شکار کرده بود، در کوه‌ها و سرزمین‌های خشک پخش شده بود.
بیارند خسرو همه بنگرد
هنرهای شیر اوژن پرخرد
هوش مصنوعی: خسرو را بیاورند تا همه هنرهای شیر بزرگی مانند او را تماشا کنند.
برفتند و بردند با هم گروه
فکندند بر یکدگر همچو کوه
هوش مصنوعی: آنها رفتند و با هم گروهی تشکیل دادند و بر یکدیگر فشار آوردند، مانند کوه‌هایی که بر هم انباشته شده‌اند.
بزرگان و شاه کهیلا همه
شدند آفرین خوان شبان و رمه
هوش مصنوعی: همه بزرگان و شاهان کهیلا، شبان و گله را ستایش کردند.
بخوردند چیزی و برخاستند
سوی کاخ شه رفتن آراستند
هوش مصنوعی: آنها چیزی خورده و از جا برخاستند تا به سمت کاخ پادشاه بروند و خود را برای رفتن آماده کردند.
یکی نامدار از بزرگان شهر
کش از مردی و مردمی بود بهر
هوش مصنوعی: یکی از بزرگ‌ترین مردان شهر به خاطر شخصیت و رفتار مردمی‌اش شناخته شده بود.
خردمند و گوینده و یادگیر
به چهره جوان و به اندیشه پیر
هوش مصنوعی: انسان خردمندی که سخن می‌گوید و به یادگیری علاقه دارد، ممکن است ظاهری جوان داشته باشد، اما درونش اندیشه‌ای پخته و با تجربه مانند یک فرد پیر را داراست.
سرافراز و با دانش و دستگاه
بر شه گرامی و هم نیکخواه
هوش مصنوعی: شخصی با شخصیت و دانش فراوان، با مقام و منزلت نزد پادشاهی محترم و نیکوکار است.
همیشه بر شیر دل پهلوان
بدی آن سرافراز روشن روان
هوش مصنوعی: در همیشه، دل پهلوانی که شجاعت دارد، و بدی‌ها را همیشه بر او ظاهر می‌کند، سرافراز و روشن فکر است.
به دل دوستدار گو شیرمرد
به جان غمگسارش به هر کار کرد
هوش مصنوعی: به دوستدار بگو که مرد شجاعی است و در هر کاری تلاش می‌کند تا غم همسرش را به دوش بکشد.
سپهبد بدو راز بگشاد و گفت
که ای نیک دل مرد با نام جفت
هوش مصنوعی: سپهبد به او راز را گفت و بیان کرد که ای مرد خوب و دلیر، همراه با نامت.
یکی کار دارم به روشن روان
بگویم چو بر من تویی مهربان
هوش مصنوعی: من کاری دارم که باید به دلی روشن بگویم، زیرا تو برای من بسیار مهربانی.
خردمند گوید که اسرار خویش
ز هر چیز کاید برت کم و بیش
هوش مصنوعی: عاقل می‌گوید که باید رازهای خود را از هر چیزی، در حدی که لازم است، پنهان کنیم.
مگو جز به پیش خردمند مرد
وزو جو به هر حال درمان درد
هوش مصنوعی: فقط با آدم‌های دانا و عاقل صحبت کن و در هر شرایطی از آنها راه‌‌ حل برای مشکلاتت بخواه.
بویژه که خود دوستارت بود
به هر نیک و بد غمگسارت بود
هوش مصنوعی: خصوصاً که خود او دوستت بود و در هر حال نیک و بد، غمخوار و همراهت بود.
کنون بشنو ای نامدار دلیر
بدان دم که گشتم بدان دیو چیر
هوش مصنوعی: اکنون بشنو ای فرد مشهور و شجاع، در آن لحظه که با آن موجود ترسناک روبه‌رو شدم.
دو دیده به بیشه درانداختم
همان دختر شاه بشناختم
هوش مصنوعی: دو چشمم را به جنگل انداختم و همانجا آن دختر شاه را شناختم.
بدیدم چو خورشید برآسمان
ز مهرش به رنج اندرم این زمان
هوش مصنوعی: دیدم که خورشید در آسمان با عشقش می‌تابد و من در این لحظه به درد و رنجی دچارم.
کنون گر در این کار یاری دهی
مرا زین غمان رستگاری دهی
هوش مصنوعی: اکنون اگر در این موضوع به من کمک کنی، از این اندوه و غم آزاد شوم و نجات یابم.
ببینی یکی چهره شاه را
بخواهی ز بهر من آن ماه را
هوش مصنوعی: اگر کسی را ببینی که چهره شاه را دارد، از او بخواه که زیبایی آن ماه را برای من به نمایش بگذارد.
ببخشمت هرگونه بسیار گنج
نمانم که آرد کسی بر تو رنج
هوش مصنوعی: من به تو اجازه می‌دهم هر طور که خواستی رفتار کنی، چون نمی‌خواهم که بر تو، حتی به خاطر مال و ثروت، رنجی برسد.
بدو گفت فرزانه کای سرفراز
همه کین به مهر تو دارد نیاز
هوش مصنوعی: فرزانه به او گفت: ای سرفراز، همه این حسدها و کینه‌ها به خاطر محبت توست.
چه شاه و چه شهری و چه لشکری
زمین و زمان را تو چون افسری
هوش مصنوعی: چه شاهی، چه شهری و چه لشکری، تو مانند یک رئیس و فرمانده، به خوبی بر زمین و زمان تسلط داری.
ازین گونه اندیشه بر دل میار
بزودی بسازم به نیکیت کار
هوش مصنوعی: این نوع فکر را بر دل خود تحمیل نکن، زیرا به زودی کارهای خوبی برایت انجام می‌دهم.
وز آن پس بیامد به نزدیک شاه
زمین را ببوسید در پیشگاه
هوش مصنوعی: سپس به نزد پادشاه آمد و زمین را در برابر او بوسید.
نشاندش بر تخت خود شهریار
بپرسیدش از مهتر نامدار
هوش مصنوعی: شاه بزرگ او را بر تخت خود نشاند و از او درباره‌ی سردار معروف سوال کرد.
بدو گفت شاد است از بخت تو
وز آن نامور نازش تخت تو
هوش مصنوعی: به او گفتند که از سرنوشت تو خوشحال است و به خاطر آن شخصیت معروف، به تو احترام می‌گذارد.
پیامی گذارم به نزدیک شاه
از آن شیر دل مهتر رزمخواه
هوش مصنوعی: پیامی به نزدیک پادشاه می‌فرستم تا از شجاعت و دلاوری آن فرمانده جنگی بگوید.
مرا گفت رو پیش خسرو بگوی
که ای شاه فرزانه نیکخوی
هوش مصنوعی: به من گفتند به پیش شاه بزرگ و دانا برو و بگو که ای پادشاه نیکوصفات و بافرزانگی.
بسی رنج بردی بدین روزگار
ز نیکودلی با من ای شهریار
هوش مصنوعی: تو در این روزگار سختی‌های زیادی را تحمل کرده‌ای، اما به خاطر نیکوکاری‌ات با من، ای پادشاه، چنین روزهایی را گذرانده‌ای.
از آن نیکویی شرمسارم ز تو
سپاس فراوان گذارم به تو
هوش مصنوعی: من به خاطر خوبی‌هایت شرمنده‌ام و به همین دلیل از تو به شدت قدردانی می‌کنم.
کنون ای شهنشاه گردن فراز
به پیوند تو آمدستم نیاز
هوش مصنوعی: حالا ای شاه با عظمت و بافر، به خاطر تو به اینجا آمده‌ام و درخواست دارم.
مر آن خوب رخ را که از چنگ دیو
برآوردم از فر کیهان خدیو
هوش مصنوعی: من آن چهره زیبا را که از چنگال دیو نجات دادم و او را از ظلمت‌های کیهان آزاد کردم، فراموش نمی‌کنم.
مرا ده به آیین زی کشورت
به من تازه کن گوهر و افسرت
هوش مصنوعی: به من آنچه را که در فرهنگ و آداب و رسوم کشور توست بده و زندگی‌ام را تازه کن، ای گوهری ارزشمند و پرزرق و برق.
چو فرزانه این گفت و خسرو شنید
ز شادی دل اندر برش آرمید
هوش مصنوعی: وقتی حکیم این سخن را گفت و خسرو آن را شنید، از خوشحالی دلش پر از شادی شد و به او نزدیک شد.
به فرزانه پاسخ چنین داد شاه
که ای پرخرد مرد با دستگاه
هوش مصنوعی: شاه به مرد دانا پاسخ داد که ای فرد خردمند و با علم و دانش.
بگو با سرافراز دشمن فکن
که ای نازش لشکر و انجمن
هوش مصنوعی: بگو که با دشمن مغرور و سرزنش‌گر صحبت کن، که او خود را زیبا و باوقار می‌بیند همچون لشکری بزرگ و جمعیتی عظیم.
دل و جان دختر فدای تو باد
بباشی شب و روز با کام و شاد
هوش مصنوعی: دل و جان دختر نثاری برای تو باد، باشد که شب و روز در شادی و رضایت باشی.
هم اکنون بگویم که تا مادرش
بسازد همه کارها در خورش
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که تا مادرش تمامی کارها را به گونه‌ای انجام دهد که شایسته او باشد.
بر پهلوان رفت فرزانه مرد
سخن های خسرو بدو یاد کرد
هوش مصنوعی: پهلوان به مردی باهوش و با تجربه نزدیک شد و سخنان خسرو را به او یادآوری کرد.
دل پهلوان شد چو خرم بهار
بفرمود تا از پی بزم و کار
هوش مصنوعی: دل دلیر و شاداب شد مانند بهار خوش، و فرمان داد که به دنبال جشن و کار بروند.
به رامش نشستند با پهلوان
سواران ایران بر روشن روان
هوش مصنوعی: دلاوران سوار از ایران به شادی و نشاط نشسته‌اند و در حال لذت بردن و سرگرمی هستند.