گنجور

بخش ۱۲۳ - سخن گفتن دایه با فرامرز در کار دختر

خردمند دایه چو آغاز کرد
به خوبی سخن گفت چون ساز کرد
بدو گفت کای گرد گسترده نام
درودت ز خورشید و ماه تمام
مه خاوری شمع روی زمین
سهی سرو کشمیر و خورشید چین
پری پیکر و مه رخ و مشک بو
سمن سینه و نوش لب لاله روی
گل اندام و گلرنگ و گلنار فام
دل آرای و دلجوی و دلبند نام
خردمند با زیب و با ناز و شرم
سخن چرب و شیرین و آوای نرم
که از جان به مهر تو بریان شده
ز مهرت شب و روز گریان شده
مرا گفت رو نزد آن مرد گرد
بگویش که ای شیر با دستبرد
از آنگه که دیدم تو را در نبرد
ز من دور شد خواب و آرام و خورد
خیال تو در چشم من جای کرد
به یکباره دل نزد تو رای کرد
دلم بسته روی و موی تو شد
خرد رفته هوش کوی تو شد
چو چشمم بدیدست کوپال تو
بدین ساعد و بازو و یال تو
نشان سنان تو دارد دلم
ز سودای عشق تو پا در گلم
همان تیر کز شستت آمد نخست
نشانه تو گفتی دل من بخست
خروشت هنوزم به گوش اندر است
مرا گرد اسب تو چون افسر است
روانم ز مهرت درآمد ز پای
مرا نزد خود یک زمان ره نمای
چو گفتار دایه رسیدش به گوش
دل پهلوان اندرآمد به جوش
از آن خوب پیغام و آواز نرم
وز آن خوش سخن های با ناز و شرم
شکیب از دل پهلوان دور گشت
ز گفتار در عشق رنجور گشت
به دایه چنین گفت کای مهربان
یکی چاره ای کن به روشن روان
که امشب مرا نزد آن مه بری
به کردار کوته کنی داوری
گر امشب ببینم رخ او نهان
ترا بی نیازی دهم در جهان
بدو گفت دایه که ای شیرمرد
یکی عهد با ما ببایدت کرد
برو دست ننهی به کاری چنان
که نپسندد آن داور داوران
بدین عهد بگرفت دستش به دست
یکی خورد سوگند و پیمان ببست
سبک دایه برخاست از پیش او
به مژده بیامد بر ماه رو
که خوشنود گشت آن یل رزمساز
به دام آمد آن شیر گردن فراز
کنون خواهد آمد به نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
چو بشنید دختر به دل شاد شد
ز بند غم و غصه آزاد شد
به دایه چنین گفت کای مهربان
برآراست باید چنان چون توان
بشد دایه از پیش آن نازنین
بیاورد جامه ز دیبای چین
سر و پای آن دختر دلستان
بیاراستش چون مه آسمان
نهادند پرمایه تختی ز زر
فراوان برو در نشانده گهر
به هر جای گسترده خز و حریر
برآتش فشاندند مشک و عبیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خردمند دایه چو آغاز کرد
به خوبی سخن گفت چون ساز کرد
هوش مصنوعی: عالم و حکیم، وقتی که شروع به صحبت می‌کند، به شایستگی و زیبایی سخن می‌گوید، مانند سازی که به درستی نواخته می‌شود.
بدو گفت کای گرد گسترده نام
درودت ز خورشید و ماه تمام
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که نامت مانند خورشید و ماه درخشان و شناخته شده است، به تو سلام می‌رسانم.
مه خاوری شمع روی زمین
سهی سرو کشمیر و خورشید چین
هوش مصنوعی: ماه مانند شمعی بر زمین درخشان است و سرو زیبای کشمیر و خورشید چین را به یاد می‌آورد.
پری پیکر و مه رخ و مشک بو
سمن سینه و نوش لب لاله روی
هوش مصنوعی: دخترکی با زیبایی های الهام بخش، صورتی چون ماه و موهایی خوشبو به مانند مشک، سینه ای لطیف همچون گل سمن و لبانی شیرین مثل گل لاله دارد.
گل اندام و گلرنگ و گلنار فام
دل آرای و دلجوی و دلبند نام
هوش مصنوعی: این شخص زیبا و دل‌ربا است، با اندامی چون گل و رنگی دلنشین که دل‌ها را تسخیر می‌کند و نامش هم مایه‌ی دل‌خوشی و عشق است.
خردمند با زیب و با ناز و شرم
سخن چرب و شیرین و آوای نرم
هوش مصنوعی: عاقل و با تجربه، در برخورد با زیبایی و ناز و شرم، با زبان شیرین و لطیف صحبت می‌کند.
که از جان به مهر تو بریان شده
ز مهرت شب و روز گریان شده
هوش مصنوعی: کسی که به خاطرت از جانش گذشته و عشق تو را در دل دارد، شب و روز به خاطر این عشق اشک می‌ریزد.
مرا گفت رو نزد آن مرد گرد
بگویش که ای شیر با دستبرد
هوش مصنوعی: برو سراغ آن مرد و به او بگو که تو مانند شیری هستی که به شکار می‌پردازد.
از آنگه که دیدم تو را در نبرد
ز من دور شد خواب و آرام و خورد
هوش مصنوعی: از زمانی که تو را در میدان جنگ دیدم، خواب و آرامش از من دور شده است و دیگر نتوانستم راحتی داشته باشم.
خیال تو در چشم من جای کرد
به یکباره دل نزد تو رای کرد
هوش مصنوعی: نگاه تو ناگهان در چشم من نشسته و دل من یواشکی به تو عشق ورزیده است.
دلم بسته روی و موی تو شد
خرد رفته هوش کوی تو شد
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی و جذابیت تو وابسته شده و از عقل و هوش من خارج شده است.
چو چشمم بدیدست کوپال تو
بدین ساعد و بازو و یال تو
هوش مصنوعی: وقتی چشمم به صورت تو افتاد، به این بازو و سر و موهای زیبایت نگاه کردم.
نشان سنان تو دارد دلم
ز سودای عشق تو پا در گلم
هوش مصنوعی: دل من به یاد تو و عشق‌ات در حال گلی شدن است و احساس می‌کنم که تیر عشق تو به قلبم نشسته است.
همان تیر کز شستت آمد نخست
نشانه تو گفتی دل من بخست
هوش مصنوعی: شما اشاره کرده‌اید که تیر از انگشت شما به سمت هدف پرتاب شد و به نشانه‌گیری شما اشاره داشت. این بدان معناست که شما خود را به تیراندازی شبیه کرده‌اید که به قلب من آسیب رسانده است.
خروشت هنوزم به گوش اندر است
مرا گرد اسب تو چون افسر است
هوش مصنوعی: صدای تو هنوز در گوش من طنین‌انداز است و گرد و غبار اسب تو مانند تاجی بر سر من نشسته است.
روانم ز مهرت درآمد ز پای
مرا نزد خود یک زمان ره نمای
هوش مصنوعی: عشقت مرا از خود بی‌خود کرده و از پا درآورده است، فقط یک بار، برای مدتی، مرا به نزد خود راه بده و نشانم بده.
چو گفتار دایه رسیدش به گوش
دل پهلوان اندرآمد به جوش
هوش مصنوعی: چون سخنان دایه به گوش او رسید، پهلوان از دلش برانگیخته شد و به شور و هیجان درآمد.
از آن خوب پیغام و آواز نرم
وز آن خوش سخن های با ناز و شرم
هوش مصنوعی: پیام زیبا و صدای دلنشین او، همراه با سخنان شیرین و با ناز و حیا او، بسیار دل‌انگیز است.
شکیب از دل پهلوان دور گشت
ز گفتار در عشق رنجور گشت
هوش مصنوعی: صبوری و استقامت یک قهرمان به خاطر سخنان عشق، دچار خستگی و درد شده است.
به دایه چنین گفت کای مهربان
یکی چاره ای کن به روشن روان
هوش مصنوعی: به پرستار خود گفت: ای مهربان، لطفاً یک راه حل برای من پیدا کن که بتوانم به آرامش و روشنی ذهن دست یابم.
که امشب مرا نزد آن مه بری
به کردار کوته کنی داوری
هوش مصنوعی: امشب مرا به نزد آن مه بیاور تا به صورت دلخواه و سریع درباره‌ام تصمیم‌گیری کنی.
گر امشب ببینم رخ او نهان
ترا بی نیازی دهم در جهان
هوش مصنوعی: اگر امشب نتوانم چهره او را ببینم، تو را از هر نیازی در این دنیا بی‌نیاز می‌کنم.
بدو گفت دایه که ای شیرمرد
یکی عهد با ما ببایدت کرد
هوش مصنوعی: دایه به او گفت: "ای مرد بزرگ، باید پیمانی با ما ببندی."
برو دست ننهی به کاری چنان
که نپسندد آن داور داوران
هوش مصنوعی: به کارهایی بپرداز که مورد رضایت و پسند قضاوت کننده اصلی نباشد.
بدین عهد بگرفت دستش به دست
یکی خورد سوگند و پیمان ببست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک توافق و پیمان بین دو نفر است. آنها دست یکدیگر را گرفته و با سوگند بر تعهدی که به هم بسته‌اند، تأکید می‌کنند.
سبک دایه برخاست از پیش او
به مژده بیامد بر ماه رو
هوش مصنوعی: پرستار با شادی از کنار او بلند شد و به سمت ماه که بر چهره‌اش تابان بود، رفت.
که خوشنود گشت آن یل رزمساز
به دام آمد آن شیر گردن فراز
هوش مصنوعی: دل شیرین و شجاع آن جنگجوی بزرگ خوشحال شد، زیرا آن دلیر گردن بلند به دام افتاد.
کنون خواهد آمد به نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
هوش مصنوعی: اکنون فردی به نزد تو خواهد آمد تا روح تاریک تو را روشن کند.
چو بشنید دختر به دل شاد شد
ز بند غم و غصه آزاد شد
هوش مصنوعی: وقتی دختر این را شنید، دلش شاد شد و از غم و ناراحتی رهایی پیدا کرد.
به دایه چنین گفت کای مهربان
برآراست باید چنان چون توان
هوش مصنوعی: به پرستار گفت: ای مهربان، باید به بهترین شکل ممکن عمل کنی و آنچه در توان داری را به نمایش بگذاری.
بشد دایه از پیش آن نازنین
بیاورد جامه ز دیبای چین
هوش مصنوعی: دایه از پیش آن نازنین رفت و لباس زیبایی از پارچه‌ی چینی برای او آورد.
سر و پای آن دختر دلستان
بیاراستش چون مه آسمان
هوش مصنوعی: دست و پای آن دختر زیبا را به زیبایی تزیین کرده‌اند، همان‌طور که ماه در آسمان می‌درخشد.
نهادند پرمایه تختی ز زر
فراوان برو در نشانده گهر
هوش مصنوعی: بر روی تختی با ارزش و زرین، جواهرات زیادی را قرار داده‌اند تا به زیبایی آن افزوده شود.
به هر جای گسترده خز و حریر
برآتش فشاندند مشک و عبیر
هوش مصنوعی: به هر کجا که پارچه‌های نرم و زیبا را پخش کردند، بوی خوش مشک و عطر شگفتی نیز فضایی دلپذیر ایجاد کرد.