بخش ۱۱۲ - رزم شیروی با مهارک
سپه را برانگیخت شیروی گرد
بر ایشان هم از گرد ره حمله برد
بزد بر سپاه مهارک سپاه
یکی رود خون خاست زآوردگاه
سپه را به یک حمله از جا بکند
به دروازه شهرشان درفکند
فراوان ز هندو سپه کشته شد
ز کشته در شهر چون پشته شد
مهارک چو افکند خود را به شهر
ز بیشی نمودن غم آمدش بهر
ببستند دروازه شهر تنگ
ز باره فراوان ببارید سنگ
سپهدار شیر یل نامجوی
ندید ایستادن به دروازه روی
سپاه از در شهر بیرون کشید
بیامد سوی دشت و هامون کشید
کس از شهر بیرون نیامد به جنگ
به مردی نجستند و هم نام و ننگ
خردمند شیروی آزاده مرد
به سوی فرامرز یل نامه کرد
نویسنده را خواند نزدیک خود
بدو گفت ای موبد پر خرد
چنان چون سزای جهان پهلوان
یکی نامه بنویس در دم روان
نخستین که بر نامه بنهاد دست
سر نامه بر نام یزدان ببست
ازآن پس فراوان ستایش گرفت
فرامرز یل را نیایش گرفت
به جنگ مهارک به روز نخست
به دروازه شهر کو راه جست
کنون شهر کشمیر دارد حصار
ندارد همی مایه کارزار
من ایدون در شهر دارم نشست
مگر بد سگال آیدم پیش دست
اگر رای بیند جهان پهلوان
سوی شهر کشمیر پیچد عنان
که من درگمانم که در شهر چین
پر از لشکر و پر سلاح گزین
بدین مایه لشکر نیاید به جنگ
همان بوم و بر از عدو هست تنگ
کنون بر هیونی بکردار باد
فرستاد زی گرد فرخ نژاد
وز آن سو به روز چهارم پگاه
چو خورشید از گرد شد لاجورد
برون برد از شهر مردان کار
سوی رزم شیرو ده و دو هزار
سپهدار شیروی با هوش و هنگ
شتابش بیامد به جای درنگ
چنان دان که سالار با هوش و تاب
کجا بازداند درنگ از شتاب
به هوشی شکیب و جوانی خرد
سر بخت دشمن به چنگ آورد
بدین سان همی بود شیروی گرد
سپه را به تیزی سوی کس نبرد
ولیکن برابر صفی برکشید
بدان تا که دشمن به جا آورید
نبودش مر آن رزم را آرزوی
مگر پهلوان در رسد اندروی
وز آن سو فرامرز با رای هند
بیامد به قنوج از راه سند
به شهر اندر آورد رای برین
چنان چون سزا بود با آفرین
به مردیش بنشاند بر تخت عاج
نهادش به سر بر دل افروز تاج
مسخر شدش بوم هندوستان
برو راست شد ملک جادوستان
به رامش نشستند با فرهی
برآراسته بزم شاهنشهی
شب و روز با گور و نخجیر و می
همه شادمانی فکندند پی
فرستاده ای کرد شیرو به شب
به نزد فرامرز شد با ادب
چو آن نامه را بر فرامرز داد
سپهبد روانی به خواننده داد
ز شیرو چو آگاه شد پهلوان
ز رامش سوی جنگ شد در زمان
نباید که با رامش و رود و می
نشیند ورا دشمن آید ز پی
بدان گه نشین خرم و شادمان
که نبود ز گیتی به دشمن نشان
همانگه بفرمود تا کوس جنگ
ببستند بر اسب و بر پیل تنگ
چو آمد به گوش سپه بانگ کوس
شد از گرد رخسار مهر آبنوس
چو شبرنگ مه لعل در زین کشید
در ابرو ز خشم اندرون چین کشید
همی راند روز و شبان با شتاب
چو اندر هوا مرغ و ماهی در آب
ز منزل شبانگه چو برداشتی
دو منزل ز یک روز بگذاشتی
چنان در شب تیره کردی گذر
که از نامده روز رفتی به در
همی تاخت زین گونه شیر ژیان
نخورد و نیاسود روز و شبان
چو تنگ اندر آمد به شیروی گرد
هم از گرد ره بر عدو حمله برد
بخش ۱۱۱ - گریختن مهارک از فرامرز: مهارک چو تیره شب اندر رسیدبخش ۱۱۳ - رسیدن فرامرز به یاری شیروی: در آن روز شیرو چو شیر ژیان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپه را برانگیخت شیروی گرد
بر ایشان هم از گرد ره حمله برد
هوش مصنوعی: سپه را به حرکت درآورد و غباری از گرد و غبار بر روی آنها روانه کرد.
بزد بر سپاه مهارک سپاه
یکی رود خون خاست زآوردگاه
هوش مصنوعی: سپاه مهارک به سمت دشمن حمله کرد و در نتیجه، رودخانهای از خون در میدان جنگ جاری شد.
سپه را به یک حمله از جا بکند
به دروازه شهرشان درفکند
هوش مصنوعی: به راحتی میتوان سپاه را با یک حمله از جا کند و به دروازه شهرشان برساند.
فراوان ز هندو سپه کشته شد
ز کشته در شهر چون پشته شد
هوش مصنوعی: در شهر، کشتههای بیشماری از هندوها به زمین افتاده و مانند تودههای بزرگ جمع شدهاند.
مهارک چو افکند خود را به شهر
ز بیشی نمودن غم آمدش بهر
هوش مصنوعی: زمانی که او خود را به شهر رها کرد، از شدت غم و اندوهی که داشت، احساس ناراحتی و پریشانی کرد.
ببستند دروازه شهر تنگ
ز باره فراوان ببارید سنگ
هوش مصنوعی: دروازههای شهر به دلیل بارش سنگهای فراوان بسته شد و ورود و خروج به شهر محدود شد.
سپهدار شیر یل نامجوی
ندید ایستادن به دروازه روی
هوش مصنوعی: فرمانده دلاور و شجاعی به نام یل، در کنار دروازه حضور داشت و از ایستادن در آن مکان پرهیز کرد.
سپاه از در شهر بیرون کشید
بیامد سوی دشت و هامون کشید
هوش مصنوعی: ارتش از دروازهٔ شهر خارج شد و به سمت دشت و زمینهای وسیع رفت.
کس از شهر بیرون نیامد به جنگ
به مردی نجستند و هم نام و ننگ
هوش مصنوعی: هیچ کس از شهر بیرون نیامد تا بجنگد و برای شجاعت خود به سراغ نام و اعتبار نرفتند.
خردمند شیروی آزاده مرد
به سوی فرامرز یل نامه کرد
هوش مصنوعی: یک مرد عاقل و آزاد، نامهای به سوی فرامرز یل فرستاد.
نویسنده را خواند نزدیک خود
بدو گفت ای موبد پر خرد
هوش مصنوعی: نویسنده را به نزد خود احضار کرد و به او گفت: ای فرد نیکو اندیش و دانا.
چنان چون سزای جهان پهلوان
یکی نامه بنویس در دم روان
هوش مصنوعی: به مانند اینکه برای پهلوان بزرگ جهان، یک نامهای در لحظهای حساس و حیاتی بنویسید.
نخستین که بر نامه بنهاد دست
سر نامه بر نام یزدان ببست
هوش مصنوعی: نخستین کسی که آغاز به نوشتن کرد، دستش را بر روی کاغذ گذاشت و نام خدا را نوشت.
ازآن پس فراوان ستایش گرفت
فرامرز یل را نیایش گرفت
هوش مصنوعی: پس از آن، فرامرز به شدت مورد ستایش قرار گرفت و مردم برای او دعای خیر کردند.
به جنگ مهارک به روز نخست
به دروازه شهر کو راه جست
هوش مصنوعی: در نبرد مهارک، در روز اول، راهی را به سمت دروازه شهر جستجو کرد.
کنون شهر کشمیر دارد حصار
ندارد همی مایه کارزار
هوش مصنوعی: شهر کشمیر اکنون دیوار و حفاظی ندارد، اما همچنان محلی برای جنگ و نبرد است.
من ایدون در شهر دارم نشست
مگر بد سگال آیدم پیش دست
هوش مصنوعی: من در این شهر نشستهام، ولی نگرانم که ناخواسته به چیزی یا کسی که نباید برسم.
اگر رای بیند جهان پهلوان
سوی شهر کشمیر پیچد عنان
هوش مصنوعی: اگر خبر بیفتد که قهرمان بزرگ به سوی شهر کشمیر میرود، همه توجهها به او جلب میشود و مردم دور او جمع میشوند.
که من درگمانم که در شهر چین
پر از لشکر و پر سلاح گزین
هوش مصنوعی: من در خیال خود تصور میکنم که در شهر چین، پر از نیروهای نظامی و سلاحهای فراوان است.
بدین مایه لشکر نیاید به جنگ
همان بوم و بر از عدو هست تنگ
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که با این حجم کم از نیرو و توانایی، حتی لشکری هم قادر به جنگیدن نیست و تنها به همین سرزمین خود توجه دارد، چرا که از دشمن در تنگنا است.
کنون بر هیونی بکردار باد
فرستاد زی گرد فرخ نژاد
هوش مصنوعی: اکنون بر کسی که کردار نیک دارد، باد را فرستاد از میان افرادی که خوشبخت و نیکو زاده هستند.
وز آن سو به روز چهارم پگاه
چو خورشید از گرد شد لاجورد
هوش مصنوعی: و از آن طرف، در روز چهارم صبح، هنگامی که خورشید از میان گرد و غبار برآمد، آسمان رنگ لاجوردی به خود گرفت.
برون برد از شهر مردان کار
سوی رزم شیرو ده و دو هزار
هوش مصنوعی: مردان کار، از شهر بیرون رفتند تا به جنگ با شیر و دوالهها بروند.
سپهدار شیروی با هوش و هنگ
شتابش بیامد به جای درنگ
هوش مصنوعی: سردار شیروانی با intelligence و سرعتش به سرعت آمد و درنگ نکرد.
چنان دان که سالار با هوش و تاب
کجا بازداند درنگ از شتاب
هوش مصنوعی: بدان که یک رهبر با inteligencia و استقامت، به خوبی میداند کجا باید سرعت را افزایش دهد و از درنگ جلوگیری کند.
به هوشی شکیب و جوانی خرد
سر بخت دشمن به چنگ آورد
هوش مصنوعی: با درایت و صبر و جوانی هوشمند، میتوان به موفقیت و تسلط بر دشمان دست یافت.
بدین سان همی بود شیروی گرد
سپه را به تیزی سوی کس نبرد
هوش مصنوعی: این گونه است که شیر، در دل سپاه با شجاعت و تیزی به سمت کسی حمله نمیکند.
ولیکن برابر صفی برکشید
بدان تا که دشمن به جا آورید
هوش مصنوعی: اما سدی محکم و قوی برابر آن بکشید تا بتوانید دشمن را به عقب بررانید.
نبودش مر آن رزم را آرزوی
مگر پهلوان در رسد اندروی
هوش مصنوعی: آن جنگ را آرزویی نیست مگر اینکه پهلوانی در آن حضور یابد.
وز آن سو فرامرز با رای هند
بیامد به قنوج از راه سند
هوش مصنوعی: فرامرز با تدبیر و حکمت هند از سمت دیگر به قنوج آمد و از مسیر سند حرکت کرد.
به شهر اندر آورد رای برین
چنان چون سزا بود با آفرین
هوش مصنوعی: با فکر و نظری که در شهر مطرح شد، به صورتی که شایسته و مناسب بود، مورد تشویق و تمجید قرار گرفت.
به مردیش بنشاند بر تخت عاج
نهادش به سر بر دل افروز تاج
هوش مصنوعی: او را به مقام و جایگاه بزرگی نشاند و تاجی زیبا بر سرش گذاشت که چهرهاش را درخشانتر کند.
مسخر شدش بوم هندوستان
برو راست شد ملک جادوستان
هوش مصنوعی: هندوستان به طرز عجیبی تحت تاثیر قرار گرفت و جادوگرانش به طرز غیرمنتظرهای به حقیقت پیوستند.
به رامش نشستند با فرهی
برآراسته بزم شاهنشهی
هوش مصنوعی: در یک جشن و میهمانی باشکوه، همه در کنار هم نشستهاند و با شادی و خوشحالی از زیباییها و ظرافتهای آن محیط لذت میبرند.
شب و روز با گور و نخجیر و می
همه شادمانی فکندند پی
هوش مصنوعی: در شب و روز، با شادی و خوشی، زندگی را در کنار مرگ و شکار و نوشیدنی سپری کردند.
فرستاده ای کرد شیرو به شب
به نزد فرامرز شد با ادب
هوش مصنوعی: شیرو فرستادهای را به سمت فرامرز فرستاد و او با ادب و احترام به او برخورد کرد.
چو آن نامه را بر فرامرز داد
سپهبد روانی به خواننده داد
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را به فرامرز داد، سپهبد یک روحیه و احساس خاصی به خواننده منتقل کرد.
ز شیرو چو آگاه شد پهلوان
ز رامش سوی جنگ شد در زمان
هوش مصنوعی: وقتی پهلوان از شیرو باخبر شد، به سمت جنگ رفت و آماده نبرد شد.
نباید که با رامش و رود و می
نشیند ورا دشمن آید ز پی
هوش مصنوعی: نباید کسی که در حال لذت و خوشی است، برآشفته شود؛ زیرا دشمن ممکن است از این آرامش سوءاستفاده کند.
بدان گه نشین خرم و شادمان
که نبود ز گیتی به دشمن نشان
هوش مصنوعی: زمانی را در نظر بگیر که با خوشحالی و آرامش زندگی میکنی، چرا که در دنیا نشانهای از دشمنی وجود ندارد.
همانگه بفرمود تا کوس جنگ
ببستند بر اسب و بر پیل تنگ
هوش مصنوعی: در همان لحظه فرمان داد تا طبل جنگ را بزنند و جنگجویان بر اسب و فیل ها سوار شوند.
چو آمد به گوش سپه بانگ کوس
شد از گرد رخسار مهر آبنوس
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای طبل به گوش رسید، از زیبایی چهرهاش مانند چهرهی ماه، نشانهای نمایان شد.
چو شبرنگ مه لعل در زین کشید
در ابرو ز خشم اندرون چین کشید
هوش مصنوعی: زمانی که شبرنگ (اسب) مانند مه درخشان و لعل (جواهر قرمز) در زین خود را زیبا میسازد، ابرویش را به خاطر خشم به طرز خاصی چیندار میکند.
همی راند روز و شبان با شتاب
چو اندر هوا مرغ و ماهی در آب
هوش مصنوعی: روز و شب با سرعت در حال گذر هستند، مانند پرندهای که در آسمان پرواز میکند و ماهیای که در آب شنا میکند.
ز منزل شبانگه چو برداشتی
دو منزل ز یک روز بگذاشتی
هوش مصنوعی: هنگامی که از خانه در شب خارج میشوی، به سرعت میتوانی مسافتی طولانی را در یک روز طی کنی و به مقصد برسی.
چنان در شب تیره کردی گذر
که از نامده روز رفتی به در
هوش مصنوعی: تو به قدری در دل شب تاریکی پیش رفتی که حتی روز هم نتوانست تو را ببیند و از تو عبور کرد.
همی تاخت زین گونه شیر ژیان
نخورد و نیاسود روز و شبان
هوش مصنوعی: او با قدرت و شجاعت همچون شیری بیمانند، نه در آرامش استراحت میکند و نه در طول شبانهروز آرامش را میشناسد.
چو تنگ اندر آمد به شیروی گرد
هم از گرد ره بر عدو حمله برد
هوش مصنوعی: زمانی که ایجاد فشار و تنگنایی به وجود بیاید، همگان در کنار هم جمع میشوند تا به تسخیر دشمن بپردازند.