گنجور

بخش ۱۰۹ - گذشتن فرامرز از آب و رزم کردن با مهارک

چو خورشید بر چرخ گشت آشکار
جهان کرد روشن به رنگ بهار
فرامرز یل ساز رفتن گرفت
به دل اندر اندیشه کردن گرفت
که بر ما گر ایشان کمین آورند
به آب اندرون رخ به چین آورند
نباشد بجز کامه هندوان
به نامردی از ما بپرد روان
خردمند گوید به هنگام جنگ
شتاب آوریدن به جای درنگ
همه انده و رنج بار آورد
پشیمانی و غم به کار آورد
به اندیشه بفکند نزدیک رای
بدان تا ببیند در آن کار رای
بدو گفت رای ای سرافراز گرد
تو این جادوان را مپندار خورد
که ایشان بداندیش و بد گوهرند
به افسون و نیرنگ کین آورند
در این کار اندیشه باید بسی
ره آب پرسیدن از هر کسی
سگالید باید یکی چاره ای
کزان ناید از پیش بیغاره ای
مگر کان سپاه گران پرشتاب
فراتر شود از لب رود آب
تو آنگه گذرکن بدین آب تیز
که دشمن ز پیش تو گیرد گریز
سپهبد چنین پاسخش داد باز
که ای شاه دانای گردن فراز
چنین دان که هرکس که او نام جست
به خون شست رخسار خود از نخست
نه از آب و آتش بپرهیزد او
ز تیغ اجل نیز نگریزد او
بدو گر در آید زمانه فراز
نگردد به مردی و پرهیز باز
چنین گفت روشن دل رهنما
که گر نام جویی مترس از بلا
من این رزم را چاره پیش آورم
کزین آب بی رنج دل بگذرم
بفرمود تا زان درخت بلند
فراوان ببرند و گرد آورند
از آن پس ببندند بر یکدگر
فشاندند خاشاکشان بر زبر
فراوان ازین گونه برساختند
چو کشتی به آب اندر انداختند
نشستند بر هر یکی زان هزار
کمان ور سپردار و مردان کار
به اسپان برافکنده برگستوان
دوان گشته مانند کوه روان
فرامرز گرد افکن نامدار
چو تنگ اندر آمد سوی رودبار
ز پشته مهارک زمین برگشاد
بیامد سپاهش به کردار باد
به تیر و به زوبین زهر آبدار
بکشتند از ایرانیان بی شمار
ز خون آب دریا چو شنگرف گشت
بدرید بانگ یلان کوه و دشت
سپهبد چنین گفت با سرکشان
که یکسر برآرید بر زه کمان
بر ایشان ببارید همچون تگرگ
ز ابر کمان تیر باران مرگ
سپه چون به ترکش درآورد چنگ
رها گشت از شست تیر خدنگ
ز پیکان پولاد جوشن گذار
زمین بر لب آب شد لاله زار
چو از تیر آن رزم را ساختند
لب آب از ایشان بپرداختند
به هامون برآمد سپهبد ز آب
سپاه از پی او همه با شتاب
چو شیران نشستند بر بارگی
کشیدند خنجر به یکبارگی
سپاه از دو رویه رده برزدند
به هم نیزه و تیر و خنجر زدند
به هندو سپه بد چو مور و ملخ
کشیده به هامون چو بر کوه یخ
فرامرز گردنکش رزمخواه
به نیزه برآمد به آوردگاه
به هر حمله زان نیزه جان ستان
فکندی دو صد شیردل را روان
فراوان بیفکند مرد و ستور
برآورد از لشکر هند شور
ز هندو یکی شیر دل پیش صف
به سان هیون بر لب آورده کف
دلاور سواری به کردار کوه
زمین از گرانیش گشته ستوه
خروشید چون پهلوان را بدید
یکی خنجر آبگون برکشید
بیامد بگردید با پهلوان
چو پیل دمان یا هژبر ژیان
بینداخت زهر آبگون خنجرش
که از تن ببرد همه پیکرش
سپر بر سر آورد آن نامدار
بزد آن چنان تیغ زهرآبدار
سپر گشت از ضرب آن تیغ تیز
دو نیمه به روز نبرد و ستیز
سپهبد یکی تیغ زد بر سرش
به سختی بیفتاد خود از سرش
برآهیخت هندو ازین گونه گرز
فروهشت چون گرز بالای برز
پیاده درآویخت با پهلوان
ستیزنده هندی تیره روان
بیامد به نزد سپهدار گرد
گرفت آن کمربند جنگی گرد
کش از پشت زین در رباید مگر
سپهبد گرفتش بر و یال و سر
بپیچد چون گردن گوسفند
و یا گور در جنگ شیران نژند
بکند از تنش سر به کردار گوی
دو لشکر بمانده شگفت اندروی
بینداخت آن سر سوی هندوان
ز هولش بترسید جمله روان
مهارک چو دید آنچنان دستبرد
به ایران سپه بر یکی حمله برد
ز گرد سپه تیره شد روی روز
گریزان شد از چرخ گیتی فروز
همانگاه تیره شب اندر رسید
جهان چادر تار بر سر کشید
زهم بازگشتند هر دو سپاه
نبد گاه و بیگاه آوردگاه
مهارک چو تیره شب آمد پدید
سپه را برآن کوه گرد آورید
بر آن بد که آن شب شبیخون کند
ز دشمن در و دشت پر خون کند
سواری فرستاد زان سو به راه
به کارآگهی نزد ایران سپاه
طلایه بداند که چنداست و چیست
ز لشکر که خفتست و بیدار کیست
بیامد نگه کرد هر سو بسی
طلایه ندید او ز ایران کسی
فرامرز تنها لب رود و دشت
همی از بر پاس لشکر بگشت
پژوهنده هندو از آن سرفراز
نبود آگه اندر شب دیرباز
شبی بود بس تیره چون آبنوس
نه آوای اسب و نه آواز کوس
سپهبد چو نزدیک هندو رسید
سمندش خروشید و اندر چمید
همیدون زبالای هندو خروش
بیامد فرامرز بگشاد گوش
خدنگی به هنجار آواز اسب
بینداخت برسان آذرگشسب
بزد بر سر هندو تیره جان
همانگه برون رفتش از تن روان
مهارک زمانی همی بود دیر
ز کار فرستاده برگشت سیر
چو هندو نیامد به نزدیک او
پر از درد شد جان تاریک او
بدانست کو را از ایران سپاه
بد آمد به سر کار گشتش تباه
سرش گشت پر درد و دل پر ز کین
به ابرو درآورد از خشم چین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید بر چرخ گشت آشکار
جهان کرد روشن به رنگ بهار
هوش مصنوعی: وقتی خورشید در آسمان نمایان شد، جهان را به رنگ بهار روشن و زیبا کرد.
فرامرز یل ساز رفتن گرفت
به دل اندر اندیشه کردن گرفت
هوش مصنوعی: فرامرز، پهلوان شجاع، در حال آماده شدن برای رفتن است و در دلش مشغول فکر و اندیشه است.
که بر ما گر ایشان کمین آورند
به آب اندرون رخ به چین آورند
هوش مصنوعی: اگر آن‌ها (دشمنان) بر ما کمین کنند و در آب‌های درون (دریا یا رود) به ما نزدیک شوند، صورت زیبا و دل‌انگیز خود را به ما نشان خواهند داد.
نباشد بجز کامه هندوان
به نامردی از ما بپرد روان
هوش مصنوعی: تنها رضایت و خوشی از عشق هندی‌ها برای ما باقی‌مانده و غیر از این، هیچ چیز دیگری در دل ما نیست.
خردمند گوید به هنگام جنگ
شتاب آوریدن به جای درنگ
هوش مصنوعی: عاقل می‌گوید که در زمان جنگ باید سرعت عمل داشت و به جای تعلل، باید سریع عمل کرد.
همه انده و رنج بار آورد
پشیمانی و غم به کار آورد
هوش مصنوعی: تمامی اندوه و سختی‌هایی که تجربه کرده‌ایم، باعث شده‌اند که از انجام کارهای اشتباه پشیمان شویم و غم را به وجود بیاوریم.
به اندیشه بفکند نزدیک رای
بدان تا ببیند در آن کار رای
هوش مصنوعی: به فکر فرو رفت و به نظرات نزدیک شد تا ببیند در آن کار چه نظری وجود دارد.
بدو گفت رای ای سرافراز گرد
تو این جادوان را مپندار خورد
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای بزرگوار، نگران این جادوگران نباش.
که ایشان بداندیش و بد گوهرند
به افسون و نیرنگ کین آورند
هوش مصنوعی: این افراد بدخواه و بدسرشت هستند و با فریب و حقه‌ بازی به مقاصد خود می‌رسند.
در این کار اندیشه باید بسی
ره آب پرسیدن از هر کسی
هوش مصنوعی: در این کار باید خوب فکر کنی و از هر کسی که می‌تونی سوال کنی و اطلاعات بگیری.
سگالید باید یکی چاره ای
کزان ناید از پیش بیغاره ای
هوش مصنوعی: باید راه حلی پیدا کرد تا از مشکلات و گرفتاری‌ها دوری کنیم، و به جایی برسیم که از ناامیدی و بی‌پناهی فاصله بگیریم.
مگر کان سپاه گران پرشتاب
فراتر شود از لب رود آب
هوش مصنوعی: آیا به راستی سپاه بزرگ و تندرو می‌تواند از کناره‌های آب رودخانه عبور کند؟
تو آنگه گذرکن بدین آب تیز
که دشمن ز پیش تو گیرد گریز
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که در زمانی که با چالش‌ها یا تهدیدهای جدی مواجه می‌شویم، باید محتاطانه عمل کنیم و از موقعیت‌های خطرناک دوری کنیم. همچنین، نشان می‌دهد که زمانی که دشمن از ما دور می‌شود، می‌توانیم با خیال راحت حرکت کنیم و از موانع عبور کنیم.
سپهبد چنین پاسخش داد باز
که ای شاه دانای گردن فراز
هوش مصنوعی: سردار با این پاسخ به او گفت: ای شاه باهوش و برجسته.
چنین دان که هرکس که او نام جست
به خون شست رخسار خود از نخست
هوش مصنوعی: بدان که هر کس که به دنبال شهرت و نام‌آوری برود، در نهایت با درد و رنج و مشکلات فراوانی روبه‌رو خواهد شد و در نتیجه، چهره‌اش از ابتدا دچار تغییر و زشتی خواهد شد.
نه از آب و آتش بپرهیزد او
ز تیغ اجل نیز نگریزد او
هوش مصنوعی: او نه از آب و آتش می‌ترسد و نه از تیغ مرگ دست برمی‌دارد.
بدو گر در آید زمانه فراز
نگردد به مردی و پرهیز باز
هوش مصنوعی: اگر زمانی برسد که روزگار به اوج خود برسد، مردانگی و دوری از زشتی‌ها به کار نمی‌آید.
چنین گفت روشن دل رهنما
که گر نام جویی مترس از بلا
هوش مصنوعی: روشن دل رهنما گفت: اگر به دنبال نام نیک هستی، از مشکلات هراسی نداشته باش.
من این رزم را چاره پیش آورم
کزین آب بی رنج دل بگذرم
هوش مصنوعی: من در این مبارزه راه حلی پیدا می‌کنم، زیرا از این وضعیت دشوار به راحتی عبور می‌کنم.
بفرمود تا زان درخت بلند
فراوان ببرند و گرد آورند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا از آن درخت بلند چوب‌های زیادی بریده و جمع‌آوری کنند.
از آن پس ببندند بر یکدگر
فشاندند خاشاکشان بر زبر
هوش مصنوعی: پس از آن بر یکدیگر بسته شدند و خاشاک‌هایشان را بر روی هم ریختند.
فراوان ازین گونه برساختند
چو کشتی به آب اندر انداختند
هوش مصنوعی: بسیاری از این دست کارها را انجام دادند، مانند اینکه کشتی را در آب رها کردند.
نشستند بر هر یکی زان هزار
کمان ور سپردار و مردان کار
هوش مصنوعی: در هر یک از آن هزار نفر، نشسته‌اند یا کسانی که سپر به دست دارند و مردان توانمند، آماده‌اند.
به اسپان برافکنده برگستوان
دوان گشته مانند کوه روان
هوش مصنوعی: به درختی که درختش را به اسپند دوانیده و مانند کوه روان شده است، اشاره دارد.
فرامرز گرد افکن نامدار
چو تنگ اندر آمد سوی رودبار
هوش مصنوعی: فرامرز، مردی مشهور و بزرگ، وقتی به تنگی و فشار درگیر شد، به سوی رودبار حرکت کرد.
ز پشته مهارک زمین برگشاد
بیامد سپاهش به کردار باد
هوش مصنوعی: از بلندی‌های زمین مهارک، سپاه او همچون باد به حرکت درآمد.
به تیر و به زوبین زهر آبدار
بکشتند از ایرانیان بی شمار
هوش مصنوعی: به تیری سمّی و به نیزه‌ای زهرآلود، بسیاری از ایرانیان را کشتند.
ز خون آب دریا چو شنگرف گشت
بدرید بانگ یلان کوه و دشت
هوش مصنوعی: وقتی که خون دریا مانند سنگ سرخ رنگ شد، صدای یلان کوه و دشت را شکست.
سپهبد چنین گفت با سرکشان
که یکسر برآرید بر زه کمان
هوش مصنوعی: سپهبد به سرکشان گفت که تمام تلاش خود را بکنید و نگذارید که کار ناتمام بماند.
بر ایشان ببارید همچون تگرگ
ز ابر کمان تیر باران مرگ
هوش مصنوعی: بر آن‌ها همچون تگرگ از آسمان ببارید، همانند تیرهای باران مرگ.
سپه چون به ترکش درآورد چنگ
رها گشت از شست تیر خدنگ
هوش مصنوعی: وقتی سردار جنگ را به چنگال خود درآورد، تیر کمان رها شد و از دستش خارج گردید.
ز پیکان پولاد جوشن گذار
زمین بر لب آب شد لاله زار
هوش مصنوعی: از تیرک مانندی که از فولاد ساخته شده است، زمین در کنار آب پوشیده از گل‌های لاله شده است.
چو از تیر آن رزم را ساختند
لب آب از ایشان بپرداختند
هوش مصنوعی: زمانی که از تیر دشمنان جنگ را به راه انداختند، در کنار آب از آن‌ها دوری کردند و کناره‌گیری نمودند.
به هامون برآمد سپهبد ز آب
سپاه از پی او همه با شتاب
هوش مصنوعی: سپهبد از دریا به هامون آمد و سپاه به دنبال او با سرعت حرکت کردند.
چو شیران نشستند بر بارگی
کشیدند خنجر به یکبارگی
هوش مصنوعی: چندین شیر بر روی شاخه‌ای نشسته‌اند و همگی همزمان شمشیری را بیرون می‌کشند.
سپاه از دو رویه رده برزدند
به هم نیزه و تیر و خنجر زدند
هوش مصنوعی: ارتش با دو دسته به هم حمله کردند و نیزه‌ها، تیرها و خنجرها به کار گرفتند.
به هندو سپه بد چو مور و ملخ
کشیده به هامون چو بر کوه یخ
هوش مصنوعی: هندو سپاهی چون مور و ملخ در ساحل دریا با هم جمع شده‌اند، مانند یخی که بر روی کوه قرار دارد.
فرامرز گردنکش رزمخواه
به نیزه برآمد به آوردگاه
هوش مصنوعی: فرامرز، جنگجو و شجاع، با نیزه‌اش به میدان نبرد آمد.
به هر حمله زان نیزه جان ستان
فکندی دو صد شیردل را روان
هوش مصنوعی: به هر بار که این نیزه جان‌های مردم را می‌گیرد، دو صد دلیر از شجاعتشان را به زمین می‌زند.
فراوان بیفکند مرد و ستور
برآورد از لشکر هند شور
هوش مصنوعی: مردان و اسب‌ها به وفور در لشکر هند به میدان آمده‌اند و شور و هیجان زیادی را به وجود آورده‌اند.
ز هندو یکی شیر دل پیش صف
به سان هیون بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: یک مرد هندی با شجاعت فراوان، به جمیع جمعیت نزدیک شده و به مانند شیر در دلش دلیری دارد و به فردی شجاع در صف حاضر شده است.
دلاور سواری به کردار کوه
زمین از گرانیش گشته ستوه
هوش مصنوعی: شجاعتی همچون کوه دارد، اما بار سنگینی او را خسته و ناتوان کرده است.
خروشید چون پهلوان را بدید
یکی خنجر آبگون برکشید
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد قوی را دید که به شدت خروش می‌زند، تکیه‌گاهی گرفت و خنجری با تیغه‌ای سرخ از غلاف بیرون آورد.
بیامد بگردید با پهلوان
چو پیل دمان یا هژبر ژیان
هوش مصنوعی: به سراغ پهلوان آمد و دور او را گرفت، مانند فیل در حال طغیان یا مانند یال‌دار بزرگی که در حیات درنده است.
بینداخت زهر آبگون خنجرش
که از تن ببرد همه پیکرش
هوش مصنوعی: او خنجری زهرآلود را پرتاب کرد تا بتواند بدنش را از هم جدا کند.
سپر بر سر آورد آن نامدار
بزد آن چنان تیغ زهرآبدار
هوش مصنوعی: نشان می‌دهد که آن قهرمان با داشتن سپر بر سر، با قدرت و شجاعت تیغی زهرآگین را به حرکت درآورد.
سپر گشت از ضرب آن تیغ تیز
دو نیمه به روز نبرد و ستیز
هوش مصنوعی: در روز جنگ و نبرد، به خاطر ضربه‌ی آن شمشیر تیز، سپر از دو طرف شکسته شد.
سپهبد یکی تیغ زد بر سرش
به سختی بیفتاد خود از سرش
هوش مصنوعی: یک فرمانده با یک ضربه چاقو به سرش زد و به شدت به زمین افتاد، خود او نیز از سرش به زمین پرت شد.
برآهیخت هندو ازین گونه گرز
فروهشت چون گرز بالای برز
هوش مصنوعی: هندو از این نوع گرز را برآورده کرد، چون گرزی که بر سر کوه فرود می‌آید.
پیاده درآویخت با پهلوان
ستیزنده هندی تیره روان
هوش مصنوعی: با پای پیاده به نبرد با پهلوان هندی رفت که دارای روحی تاریک و خشن بود.
بیامد به نزد سپهدار گرد
گرفت آن کمربند جنگی گرد
هوش مصنوعی: به نزد فرمانده آمد و کمربند جنگی خود را به دور خود بست.
کش از پشت زین در رباید مگر
سپهبد گرفتش بر و یال و سر
هوش مصنوعی: یک شخصی از پشت اسب به سرقت می‌رود، مگر آنکه فرمانده‌ای او را با نیرومندی بر سر و یال اسب بگیرد.
بپیچد چون گردن گوسفند
و یا گور در جنگ شیران نژند
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از انعطاف‌پذیری و قدرت اشاره دارد. به طوری که چون گردن یک گوسفند می‌تواند به راحتی بچرخد و به تنهایی در میدان نبرد، مانند یک گورمی تواند با زیردستان نژند (رژیم شیران) روبرو شود. این بیان به نوعی نماد تلاش و مقاومت در برابر چالش‌هاست.
بکند از تنش سر به کردار گوی
دو لشکر بمانده شگفت اندروی
هوش مصنوعی: تنهاتر از کسی که به میدان نبرد می‌رود، او شجاعت و نیرنگ را به کار می‌برد و در دل این نبرد حیرت‌انگیز قرار دارد.
بینداخت آن سر سوی هندوان
ز هولش بترسید جمله روان
هوش مصنوعی: او سرش را به طرف هندوان انداخت و به خاطر ترسش، همه موجودات روان به وحشت افتادند.
مهارک چو دید آنچنان دستبرد
به ایران سپه بر یکی حمله برد
هوش مصنوعی: زمانی که مهارک آن دستبرد بزرگ به ایران را دید، تصمیم گرفت که با لشکری به مقابله بپردازد و حمله‌ای انجام دهد.
ز گرد سپه تیره شد روی روز
گریزان شد از چرخ گیتی فروز
هوش مصنوعی: به دلیل حضور سپاهیان، روز چهره‌اش تیره و کدر گشت و نورش از آسمان زمین فرار کرد.
همانگاه تیره شب اندر رسید
جهان چادر تار بر سر کشید
هوش مصنوعی: در همان لحظه‌ای که شب تاریک فرامی‌رسد، دنیا مانند چادری تیره بر روی خود می‌کشد.
زهم بازگشتند هر دو سپاه
نبد گاه و بیگاه آوردگاه
هوش مصنوعی: هر دو سپاه پس از مدتی به همدیگر برگشتند و در مکانی مشخص به مقابله پرداختند.
مهارک چو تیره شب آمد پدید
سپه را برآن کوه گرد آورید
هوش مصنوعی: وقتی شب سیاه و تاریکی فرار رسید، سپاه را بر آن کوه جمع کرد.
بر آن بد که آن شب شبیخون کند
ز دشمن در و دشت پر خون کند
هوش مصنوعی: آن شخص بدی که در شب به ما حمله‌ور شود، دشمنان را در هر گوشه و کنار به خون می‌کشد.
سواری فرستاد زان سو به راه
به کارآگهی نزد ایران سپاه
هوش مصنوعی: سواری از آن سوی راه فرستاده شد تا به سپاه ایران خبر بدهد.
طلایه بداند که چنداست و چیست
ز لشکر که خفتست و بیدار کیست
هوش مصنوعی: طلایه به خوبی می‌داند که چه تعداد از افراد در لشکر خوابند و چه کسانی بیدارند.
بیامد نگه کرد هر سو بسی
طلایه ندید او ز ایران کسی
هوش مصنوعی: او به اطراف نگاه کرد، اما هیچ نشانه‌ای از سربازان ایرانی ندید.
فرامرز تنها لب رود و دشت
همی از بر پاس لشکر بگشت
هوش مصنوعی: فرامرز در کنار رود و دشت تنهاست و مدام در حال گشت و گذار است تا از لشکر خود مراقبت کند.
پژوهنده هندو از آن سرفراز
نبود آگه اندر شب دیرباز
هوش مصنوعی: بسیاری از دانشمندان هندی در تاریکی شب‌های دیرهنگام از اطلاعات و حقایق آگاهی نداشتند و به این ترتیب، به جایگاه والایی دست نیافتند.
شبی بود بس تیره چون آبنوس
نه آوای اسب و نه آواز کوس
هوش مصنوعی: شب بسیار تاریکی بود، مانند چوب آبنوس، نه صدای اسب شنیده می‌شد و نه صدای کوس.
سپهبد چو نزدیک هندو رسید
سمندش خروشید و اندر چمید
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده به نزدیکی هندوها رسید، اسبش آغاز به بانگ زدن کرد و به جلو حرکت کرد.
همیدون زبالای هندو خروش
بیامد فرامرز بگشاد گوش
هوش مصنوعی: فریاد بلند هندو از بالای کوه بلند شد و فرامرز با شنیدن آن، گوشش را باز کرد.
خدنگی به هنجار آواز اسب
بینداخت برسان آذرگشسب
هوش مصنوعی: یک تیر به نشانه درست بر اسب شیهه‌کشان شلیک کرد و آذرگشسب را به حرکت درآورد.
بزد بر سر هندو تیره جان
همانگه برون رفتش از تن روان
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که شخصی به هندی حمله می‌کند و در همان لحظه‌ای که جان او از بدنش خارج می‌شود، این عمل صورت می‌گیرد. به عبارتی، این نشان‌دهنده لحظه‌ای است که روح فرد در حال جدایی از بدن است و همزمان با یک عمل شدید یا ناگهانی روی می‌دهد.
مهارک زمانی همی بود دیر
ز کار فرستاده برگشت سیر
هوش مصنوعی: زمانی که کار به درازا می‌کشد، فرستاده‌ای که مأموریت داشت، به ناچار برمی‌گردد.
چو هندو نیامد به نزدیک او
پر از درد شد جان تاریک او
هوش مصنوعی: وقتی هندو به نزد او نیامد، جانش پر از درد و آلام شد و حالتش بسیار تیره و غمگین گردید.
بدانست کو را از ایران سپاه
بد آمد به سر کار گشتش تباه
هوش مصنوعی: او متوجه شد که چه کسی از ایران با لشگری بزرگ به سراغش آمده و این موضوع باعث شد که کارش به پایان برسد و نابود شود.
سرش گشت پر درد و دل پر ز کین
به ابرو درآورد از خشم چین
هوش مصنوعی: او از درد و احساساتش پر شده و به دلیل خشمش ابروها را در هم کشیده است.