بخش ۱۰۵ - گرفتن فرامرز،رای هندی را به کمند
فرامرز شیرافکن پهلوان
همی تاخت هر سو چو شیر ژیان
ز گُرزش سران اوفتاده چو گو
زتیغش روان گشته خون آب جو
درفش شه هندوان را بدید
کزآن سو بر قلبگه شد پدید
برون تاخت مانند کوهی ز جای
به سوی سپهبد شه هند رای
رسید اندر آن زنده پیل ژیان
که بود از برش خسرو هندوان
چو نزدیک شد گُرزه گاوسار
فرو برد در زین یل نامدار
کمند از بر زین روان برگشاد
چو آمد به نزدیک جادو نژاد
بینداخت آن تابداده کمند
سر شاه هند اندر آمد به بند
ز بالا زدش بر زمین همچو گوی
پر از خاک کرد و پر از گرد روی
فرو دآمد از بارگی نره شیر
بغرید چون اژدهای دلیر
ببستش دو بازو به خم کمند
چنین است آیین چرخ بلند
کسی را اگر سال ها پرورد
به جز نیک و پاکی در او ننگرد
چو ایمن کند مرد را یک زمان
از آن پس به جانش نبخشد امان
ز زتخت اندر آرد نشاند به خاک
ازین کار نه ترس دارد نه باک
چنان پادشاهی سرافراز بخت
به شبگیر با تاج و باکام و تخت
کند چند روزش اسیر کمند
به خواری سر و یال در زیر بند
فلک را ندانم چه داری گمان
که ندهد کسی را به جان خود امان
به مهرش مدار ای برادر امید
اگر چه دهد بیکرانت نوید
که فرجام از وی نبینی وفا
اگر چه به ظاهر بود با صفا
فرامرز چون دست خسرو ببست
سپردش به گردان و خود بر نشست
یکی حمله آورد بر چپ و راست
بر آن هم چنین هندیان کرد راست
چو باد از بن و بیخ برکندشان
چه کشته چه خسته برافکندشان
ز نیزه زمین کان یاقوت گشت
اجل را از آن جان ها قوت گشت
ابا نامداران هندوستان
همان سندی وبلکه جادوستان
نماندند یک نامور را به جای
چه کشته چه افکنده در زیر پای
یکی بهره زیشان گریزان شدند
زبیم فرامرز بی جان شدند
یکی غلغل آمد زایرانیان
فرامرز بشنید نام آوران
همان گه یکی گرد تیره بخاست
که گفتی زمین گشت با کوه راست
درفش تهمتن بیامد ز راه
ابا نامداران زابل سپاه
همان در زمان پیلتن در رسید
فرامرز چون روی رستم بدید
فرود آمد از اسپ و روی زمین
ببوسید و بر باب کرد آفرین
چو رستم فرامرز یل زنده دید
توگویی فلک نزد خود بنده دید
ببوسید چهر فرامرز شیر
بدو گفت کای پور سام دلیر
سپاس از جهانبان روز شمار
که دیدم تو را زنده در کارزار
دلم شادگشت از تو ای نامور
که هم پهلوانی و هم با گهر
فرامرز پای پدر بوسه داد
دل از دیدنش گشت خندان و شاد
شه هندوان را هم اندر زمان
برهنه سرو پا به بند گران
چو آمد به نزدیک رستم فراز
زمین را ببوسید وکردش نماز
بدو گفت رستم که ای نامدار
تو نشنیده ای گفته شهریار
که هرکس که جویای نامست و ننگ
نخستین به خون شست باید دو چنگ
دریغ آیدم برز و بالای تو
تبه کردن کشور و جای تو
که باب تو آن مرد روشن روان
مرا یار بودی به گاه توان
ولیکن به بندت برم نزد شاه
بدان تا بدانی تو ارج کلاه
از آن پس سپهدار روشن روان
نگه کرد صحرا کران تا کران
همه دشت هندوستان سر به سر
پراکنده هر جای زر و گهر
همان تاج و تخت و کلاه و کمر
چه گُرز و چه جوشن چه تیغ و چه سر
بفرمود رستم که گرد آورید
یکایک به نزدیک من بسپرید
فراز آوریدند چون کوه کوه
که گشتی زدیدنش دیده ستوه
تهمتن از آن بهر شاه جهان
نخستین برون کرد پیش مهان
بفرمود از آن پس که سازید بند
ز زر گرانمایه بندی بلند
نهادند بالای سالار هند
سرافراز شاه و سپهدار سند
ابر پشت پیل ژیانش نشاند
به ایران همانگاه لشکر براند
بخش ۱۰۴ - رزم کردن رای هندی با فرامرز: زمشرق چو خورشید بفراخت سربخش ۱۰۶ - بازگشتن فرامرز از هند به ایران زمین: سپهبد چو از کوه لشکر کشید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرامرز شیرافکن پهلوان
همی تاخت هر سو چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: فرامرز شیرافکن، پهلوانی دلیر و نیرومند، به هر طرف با قدرت و شجاعت پیش میتازد، مانند شیری که به شدت در حال شکار و مبارزه است.
ز گُرزش سران اوفتاده چو گو
زتیغش روان گشته خون آب جو
هوش مصنوعی: از شدت ضربهای که ز تُفنگ خورده، مانند آب جو، خونش جاری شده و به زمین ریخته است.
درفش شه هندوان را بدید
کزآن سو بر قلبگه شد پدید
هوش مصنوعی: پرچم شاه هندی را دید که از آن طرف بر سینه گردان شده، نمایان گشته است.
برون تاخت مانند کوهی ز جای
به سوی سپهبد شه هند رای
هوش مصنوعی: از جای خود به سرعت خارج شد، مانند کوه، و به سوی فرمانده و پادشاه هند حرکت کرد.
رسید اندر آن زنده پیل ژیان
که بود از برش خسرو هندوان
هوش مصنوعی: به محل زندهای رسیدند که مدیری قدرتمند و بزرگ از آنجا حکمرانی میکرد و این مکان از نظر قدرت و عظمت به هندوان شباهت داشت.
چو نزدیک شد گُرزه گاوسار
فرو برد در زین یل نامدار
هوش مصنوعی: وقتی گرز شیر، جنگجو را نزدیک کرد، او را در زین یل معروف فرو برد.
کمند از بر زین روان برگشاد
چو آمد به نزدیک جادو نژاد
هوش مصنوعی: به زودی زین کمند را که به دور او بسته بود رها کرد، زمانی که به نزدیک فرد جادویی رسید.
بینداخت آن تابداده کمند
سر شاه هند اندر آمد به بند
هوش مصنوعی: آن کس که به زیبایی چشمانش توجه کرد، مانند آن است که توری بر گردن شاه هند انداخته و او را در دام انداخته است.
ز بالا زدش بر زمین همچو گوی
پر از خاک کرد و پر از گرد روی
هوش مصنوعی: از بلندی به زمین افتاد و مانند گوی پر از خاک شد و گرد و غبار بر رویش نشسته.
فرو دآمد از بارگی نره شیر
بغرید چون اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: یک شیر نر از بالای کوه پایین آمد و مانند اژدهای شجاع، صدا کرد و غرش کرد.
ببستش دو بازو به خم کمند
چنین است آیین چرخ بلند
هوش مصنوعی: او با دو بازویش او را به کمر بسته است، این چیزی است که نشان میدهد سرنوشت یا تقدیر چگونه است.
کسی را اگر سال ها پرورد
به جز نیک و پاکی در او ننگرد
هوش مصنوعی: اگر کسی را سالها بزرگ کنی و تربیت نمایی، هیچ چیزی جز خوبی و پاکی در او نخواهی دید.
چو ایمن کند مرد را یک زمان
از آن پس به جانش نبخشد امان
هوش مصنوعی: وقتی که یک مرد برای مدتی در امان باشد، پس از آن دیگر نمیتواند به آسایش و امنیت فکر کند.
ز زتخت اندر آرد نشاند به خاک
ازین کار نه ترس دارد نه باک
هوش مصنوعی: از تخت خود پایین میآید و بر خاک مینشیند؛ نه از این کار ترسی دارد و نه نگران است.
چنان پادشاهی سرافراز بخت
به شبگیر با تاج و باکام و تخت
هوش مصنوعی: پادشاهی با شکوه و خوشبخت، در شامگاه با تاج، جام و تخت نشسته است.
کند چند روزش اسیر کمند
به خواری سر و یال در زیر بند
هوش مصنوعی: چند روزی اسیر دام شده و به ذلت، سر و موهایش زیر بند گرفتار هستند.
فلک را ندانم چه داری گمان
که ندهد کسی را به جان خود امان
هوش مصنوعی: من از آنچه آسمان بر سر دارد بیخبرم؛ اما مطمئنم که هیچکس نمیتواند در زندگیاش از امنیت و آرامش برخوردار باشد.
به مهرش مدار ای برادر امید
اگر چه دهد بیکرانت نوید
هوش مصنوعی: ای برادر، به عشق او دل نبند؛ حتی اگر او به تو وعدههای بسیاری بدهد، چون امیدی نیست که به آن دلخوش باشی.
که فرجام از وی نبینی وفا
اگر چه به ظاهر بود با صفا
هوش مصنوعی: اگرچه به ظاهر ممکن است کسی خوشرفتار و مهربان به نظر برسد، اما در نهایت نمیتوان به او اعتماد کرد و وفای واقعی را از او انتظار نداشت.
فرامرز چون دست خسرو ببست
سپردش به گردان و خود بر نشست
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی که دست خسرو را گرفت و محکم کرد، او را به گردان سپرد و خودش بر روی آن نشست.
یکی حمله آورد بر چپ و راست
بر آن هم چنین هندیان کرد راست
هوش مصنوعی: کسی به حمله کردن به سمت چپ و راست پرداخت و همچنین مانند هندیان با دقت و استحکام عمل کرد.
چو باد از بن و بیخ برکندشان
چه کشته چه خسته برافکندشان
هوش مصنوعی: به مانند باد، ریشه و پایه آنها را از زمین بیرون کشید و چه کشتهها و چه افرادی که آسیب دیده بودند، همه را به اطراف پراکنده کرد.
ز نیزه زمین کان یاقوت گشت
اجل را از آن جان ها قوت گشت
هوش مصنوعی: در این بیت به آن اشاره شده که در میدان نبرد، وقتی نیزهای بر زمین میافتد، گویا آن نقطهی زمین به یاقوت تبدیل میشود و جانهای مردمی که در آنجا هستند، به نوعی قوت و نیرو میگیرند. این تصویر به نوعی نشاندهندهی اهمیت و تأثیر سرنوشتساز لحظات دشوار و قدرت شجاعت است.
ابا نامداران هندوستان
همان سندی وبلکه جادوستان
هوش مصنوعی: افراد مشهور هندوستان، همگی مانند سندیها و حتی جادوگران هستند.
نماندند یک نامور را به جای
چه کشته چه افکنده در زیر پای
هوش مصنوعی: دیگر هیچ اثری از آن شخص مشهور باقی نمانده است، نه به خاطر اینکه کشته شده و نه به دلیل اینکه دیگران او را از یاد بردهاند.
یکی بهره زیشان گریزان شدند
زبیم فرامرز بی جان شدند
هوش مصنوعی: یکی از آنها به خاطر ترس از فرامرز، فرار کرد و دیگران جان خود را از دست دادند.
یکی غلغل آمد زایرانیان
فرامرز بشنید نام آوران
هوش مصنوعی: یک صدای پر سر و صدا از زائران به گوش رسید و فرامرز نام مردان معروف را شنید.
همان گه یکی گرد تیره بخاست
که گفتی زمین گشت با کوه راست
هوش مصنوعی: در آن لحظه که ابرهای تیره جمع شدند، به نظر میرسید که زمین با کوهها یکدست و همراستا شده است.
درفش تهمتن بیامد ز راه
ابا نامداران زابل سپاه
هوش مصنوعی: پرچم تهمتن (رستم) از مسیر خود به سوی زابل، جایی که سربازان و نامداران آنجا هستند، آمد.
همان در زمان پیلتن در رسید
فرامرز چون روی رستم بدید
هوش مصنوعی: فرامرز که یک پهلوان بزرگ بود، وقتی به میدان جنگ رسید و چهره رستم را دید، متوجه شد که او نیز مانند خود او از بزرگترین قهرمانان است.
فرود آمد از اسپ و روی زمین
ببوسید و بر باب کرد آفرین
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و بر زمین بوسه زد و به دروازه سلام و تحسین گفت.
چو رستم فرامرز یل زنده دید
توگویی فلک نزد خود بنده دید
هوش مصنوعی: وقتی رستم فرامرز، قهرمان زندهای را دید، انگار که آسمان یک بنده را نزد خود مشاهده کرده باشد.
ببوسید چهر فرامرز شیر
بدو گفت کای پور سام دلیر
هوش مصنوعی: فرامرز، چهرهی شیر را بوسید و به او گفت: «ای پسر سام دلیر،»
سپاس از جهانبان روز شمار
که دیدم تو را زنده در کارزار
هوش مصنوعی: شکرگزار کسی هستم که روزها را به یاد میآورد، چون تو را در میدان جنگ زنده و پابرجا دیدم.
دلم شادگشت از تو ای نامور
که هم پهلوانی و هم با گهر
هوش مصنوعی: دل من از خوشحالی پر شده از تو، ای بزرگمرد، که هم قهرمان هستی و هم اصالت و نژاد خوبی در تو وجود دارد.
فرامرز پای پدر بوسه داد
دل از دیدنش گشت خندان و شاد
هوش مصنوعی: فرامرز پاهای پدرش را بوسید و با دیدن او، دلش شاد و خندان شد.
شه هندوان را هم اندر زمان
برهنه سرو پا به بند گران
هوش مصنوعی: شاعر به زیبایی و شکوه زنان هندی اشاره میکند که در زمانی مشخص حتی با وجود زینتها و لباسهای سنگین، در حقیقت، زیبایی و جذابیت طبیعی خود را به نمایش میگذارند. این بیان نشان میدهد که زیبایی واقعی در سادگی و طبیعت نهفته است.
چو آمد به نزدیک رستم فراز
زمین را ببوسید وکردش نماز
هوش مصنوعی: زمانی که به رستم نزدیک شد، زمین را بوسید و برای او نماز خواند.
بدو گفت رستم که ای نامدار
تو نشنیده ای گفته شهریار
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: ای معروف و شناختهشده، تو سخنان پادشاه را نشنیدهای؟
که هرکس که جویای نامست و ننگ
نخستین به خون شست باید دو چنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که دنبال نام و شهرت باشد و ننگ و عیب اولیه را با خون خود شسته باشد، باید با تمام قدرت و تلاش خود به دنبال این هدف برود.
دریغ آیدم برز و بالای تو
تبه کردن کشور و جای تو
هوش مصنوعی: حسرت میخورم که کشور و مکان تو را به باد فنا میدهم.
که باب تو آن مرد روشن روان
مرا یار بودی به گاه توان
هوش مصنوعی: در زمانی که من قدرت و توانایی داشتم، آن مرد روشنفکر و عقلگرا از دوستان و یاوران من بود.
ولیکن به بندت برم نزد شاه
بدان تا بدانی تو ارج کلاه
هوش مصنوعی: اما به خاطر تو به دربار برخاستم تا بدانی که کلاه (پیشرفته و مقام) چقدر ارزش دارد.
از آن پس سپهدار روشن روان
نگه کرد صحرا کران تا کران
هوش مصنوعی: پس از آن، فرماندهای با روانی شاداب به اطراف خود نگاه کرد و دشت را از یک سوی تا سوی دیگر بررسی کرد.
همه دشت هندوستان سر به سر
پراکنده هر جای زر و گهر
هوش مصنوعی: تمام دشتهای هند پر از طلا و جواهر است و در هر گوشهای از آن، زر و زیور به چشم میخورد.
همان تاج و تخت و کلاه و کمر
چه گُرز و چه جوشن چه تیغ و چه سر
هوش مصنوعی: همهی نشانهها و وسایل قدرت و سلطنت، از تاج و تخت گرفته تا سلاحها و زره، نشاندهندهی مقام و اقتدار انسانی هستند.
بفرمود رستم که گرد آورید
یکایک به نزدیک من بسپرید
هوش مصنوعی: رستم دستور داد که همه به نزد او بیایند و هر کدام از آنها را به او بسپارند.
فراز آوریدند چون کوه کوه
که گشتی زدیدنش دیده ستوه
هوش مصنوعی: آنها همچون کوه، بلند و استوار ایستادند و با دیدن این عظمت و شکوه، دلتنگ و خسته شدند.
تهمتن از آن بهر شاه جهان
نخستین برون کرد پیش مهان
هوش مصنوعی: هرمزد، تهمتن برای اینکه نخستین شاه جهان را یاری کند، خود را برای بزرگان و جنگجویان آماده کرد.
بفرمود از آن پس که سازید بند
ز زر گرانمایه بندی بلند
هوش مصنوعی: پس از این دستور داد که بندهایی از طلا بسازید که محکم و بزرگ باشند.
نهادند بالای سالار هند
سرافراز شاه و سپهدار سند
هوش مصنوعی: برتری و افتخار شاه و فرمانده را بر سر سالار هند قرار دادند.
ابر پشت پیل ژیانش نشاند
به ایران همانگاه لشکر براند
هوش مصنوعی: ابرهایی که مانند پیکر بزرگی هستند، بر روی اسبهای جنگیاش از آسمان باریدند و در همان زمان، لشکری را به سوی ایران راندند.