گنجور

بخش ۲۱ - قول بیستم- اندر آنکه چرا خدای عالم (را) پیش از آنکه آفرید، نیافرید

این سوالی است که دهریان انگیخته اند مر آن را و خواهند که از ازلیت عالم بدین سوال درست کنند بر مردمانی که به حدث عالم مقرند.

و مقران به حدث عالم به دو گروه اند: گروهی موحدانند که گویند: جز هویت باری – سبحانه – هر چه هست، آفریده باری است، و قول من این است. و دیگر گروه گویند که با باری – سبحانه – چهار جوهر دیگر قدیم است: یکی نفس و دیگر هیولی و سه دیگر مکان و چهارم زمان. و این گروه گفتند که این چهار چیز همه ملک خدای است، ملک ابدی، و چو خدای همیشه پادشاه بود، روا نباشد که خدای پادشاهی قدیم باشد و ملک او محدث باشد. و چو دهریان گفتند: اگر خدای تعالی همیشه توانا بود بر آفریدن عالم و مر او را از آن بازدارنده ای نبود – از بهر آنکه اندر ازل با او چیزی دیگر نبود که مر او را از این صنع بازداشت و آفریدن عالم حکمت بود و روا نیست که حکیم اندر پدیدآوردن حکمت بی بازدارنده ای مر او را از آن تاخیر کند – (چرا پس) مر عالم را پیش از آنکه (آفرید، نیافرید و تا بدان) هنگام که آفریدش چرا اندر آفرینش (او تاخیر کرد؟) این گروه که مقران بودند (به حدث عالم) و مر زمان را جوهر گفتند، به حقیقت جز باری – سبحانه – مر این چهار چیز را قدیم گفتند که یاد کردیم، از بهر آنکه چو گفتند: زمان قدیم است،(و مر جسم) را حرکت اندر زمان بود، جسم و حرکت قدیم آمد و چو جسم اندر مکان بود، مکان قدیم آمد و چو جنباننده جسم نفس بود، (نفس) قدیم آمد. پس مر این چیزها را قدیم گفتند تا از این سوال برستند و گفتند که بودش عالم به دفعات بی نهایت بوده است، و ما بطلان این قول را پیش از این ظاهر کردیم.

و موحدان (که) گفتند: همه موجودات آفریده خدای است، به دو گروه شدند اندر این سوال. گروهی گفتند: خدای مر عالم را به خواست خویش آفرید و ما را باخواست خدای کار نیست، و این گروه حشویات امت اند که مر جهل را علم نام نهاده اند و بر آن ایستاده و کار دین به غلبه کنند. و دیگر گروه از موحدان که جویندگان حقایق اند، گفتند که چو عالم (نبود) زمان نبود، از بهر آنکه زمان خود حرکت فلک است و چو فلک نبود، حرکت نبود و چو حرکت نبود، زمان نبود. پس گفتند که خدای تعالی مر عالم را پیش از آنکه آفرید چرا نیافرید، گفتار بی معنی است، از بهرآنکه پیش از آن زمان نبود. و خداوند کتاب محصول و جز او کسان (که) مر زمان را جوهر گفتند، جواب این گروه (بدان) بدادند که گفتند: اگر حرکت نباشد، زمان نبوده باشد و حرکت جسمی پیماینده زمان است نه موجودکننده زمان است، چنانکه (پنگان) ساعت مر زمان روز را همی پیماید به حرکت خویش، نه مر زمان روز را همی موجود کند، پس هم چنین فلک به حرکت خویش مر دهر ناپیموده را همی پیماید، نه همی زمان را موجود کند.

و گروهی از متکلمان که به اعتزال معروف اند، گفتند که چو کارهای خدای تعالی به حکمت است و عالم محدث است، دانیم که خدای تعالی اندر آفرینش او تا بدان هنگام که مر او را آفرید، تاخیر بدان کرد که حکمت اندر آن بود، از بهر آنکه همان کار که به هنگامی نیک آید، به دیگر هنگام بد آید.

و آن کسان که پنج قدیم گفتند، جواب معتزله از آن بدان دادندکه گفتند: چو همی گویند که خدای بود و هیچ چیز دیگر نبود، لازم آید که به هر وقتی که مر این عالم را آفریدی هم چنین آمدی، از بهر آنکه بد آمدن کارها به وقتی و نیک آمدن آن به وقتی اندر عالم به سبب تابش ستارگان و پیوستن ایشان به یکدیگر است امروز به نحس و سعد، و سبب تاثیرات آن همی بر مرکز خاک پدید آید. و چو عالم نبود و جز باری – سبحانه – نبود چیزی کز او خرابی و خللی و فعلی آمدی، همه وقت ها مر آفریدن عالم را چو یکدیگر بودند، با آنکه روا نیست توهم کردن که خدای تعالی همی انتظار کرد تا زمانی موافق بیاید مر آفریدن عالم را یا گذاشتن زمانی را که موافق نبود مر آفریدن عالم را. مگر گویند که خدای مر زمان را چنان نتوانست کردن که مر او را همی بایست، وز این قول که گفتند، عجز به قدرت باری بازگردد.

و گروهی از موحدان اندر جواب این مساله گفتند که خدای مر عالم را از بهر آن آفرید تا مردم را به نعمت جاویدی رساند و رحمت خویش را بر او بگستراند، و چو رحمت پذیر نبود، از خدای همه وقت ها مر این شغل را مانند یکدیگر بود. و جواب این گروه دهریان بدان دادند که گفتند: بدین (قول که شما گویید، آفرینش عالم) از خدای نه نعمت است (و نه حکمت،) از بهر آنکه هم شما همی گویید که بیشتر از خلق همی به عذاب جاویدی خواهد رسیدن، و شکی نیست اندر آنکه خدای تعالی پیش (از آنکه) مر خلق را بیافرید دانست که حال ایشان به عاقبت این خواهد بودن که شما همی گویید. پس اگر آفریدن عالم از بهر آن تا بدان اندکی مردم به نعمت رسد واجب آمد و حکمت بود، مر این آفریدن عالم را تا بیشتر از خلق به عذاب رسد واجب نیامد و حکمت نبود، (و تاخیر اندر این کار نا هرگز بایستی، نه تا به آن هنگام که آفرید.)

و گروهی از متکلمان فلاسفه چو یحیی نحوی صورتی و جز او گفتند که جز هویت باری همه چیز ها آفریده اوست و خدای تعالی پادشاه و آفریدگار و روزی دهنده بود آن گاه که نه پادشاهی بود و نه آفریده ای و نه روزی خواری. و حجت (بر این قول آن) آوردند که گفتند: چیزها یا به قوت باشد یا به فعل باشد. و قوت دو است و فعل نیز دو است: یک فعل از او به قوت است، چو مردم نا دبیر که به حد قوت دبیر است، یعنی که چو بیاموزد دبیر شود وز حیوان بی سخن که او به حد قوت دبیر نیست هرگز دبیری نیاید. و دیگر به فعل است، چو مردم دبیرگشته کز آن قوت اولی به فعل آمده است و دبیری آموخته است و همی نویسد. و گفتند: هم چنین قوت نیز هم دو است: یکی قوت اولی است چو قوتی که اندر گذشت در آموختن دبیری، و دیگر قوتی است که اندر دبیر است از نبشتن نامه و این قوت دوم است. و قوت دوم فعل است مر قوت اول را و قوت است مر فعل دوم را. از بهر آنکه فعل نیز دو است: یکی فعل اولی است و آن چو دبیری است که مردم را حاصل شود از قوت (اول) که مر او را باشد بر آموختن آن و چو دبیر گشت از قوت نخستین آید تا به فعل نخستین، آن گه فعل دوم آن است که بنویسد و به وقت نبشتن اندر فعل دوم باشد، چنانکه چو بتواند نبشتن و ننویسد، اندر فعل اول باشد (که آن به رویی قوت دوم است و به رویی فعل اول است.) آن گاه بر این قاعده گفتند که چو خدای تعالی توانا بود بر پدید آوردن پادشاهی و آفریده و روزی خوار و بر نگاه داشتن پادشاهی و آفرینش متواتر و روزی دادن و روزی خوارگان و این صنعت ها از او پدید آمده است، دانستیم که اندر ازل ملک و خالق و رازق بود به فعل نه به قوت، یعنی به فعل او بود تا کسی نگوید که مر خدای را همی فاعل به قوت گویند که آنچه به حد قوت باشد ضعیف باشد و حاجتمند باشد به دیگری که مر او را از آن قوت به فعل آرد، بر مثال کسی که چو بیند که نامه ای تمام و نیکو نویسد، هر چند که پیش از آن ندیده باشد که او چیزی نبشته باشد، خردمندان حکم کنند که این مرد نویسنده بود به فعل تا بتوانست نبشتن و نگویند که او به حد قوت دبیر بود.

و ما گوییم که هر چند که این سخن از آن دیگر سخنان قوی تر است و به حق نزدیک تر است، مقنع و قاطع نیست. از بهر آنکه اگر از این کس بپرسند که آن مدت که خدای مر عالم را نیافریده بود متناهی بود یا بی نهایت؟ نتواند (گفتن که) بی نهایت بود، از بهر آنکه (مقر است که سپری شد و آنچه سپری شود) متناهی باشد، و چو آن (مدت چیزی نبود) مگر مدت بی صنعی خدای تعالی، (آغاز آن) مدت (به) سپری شدن آن مدت (ثابت شود، آن گاه) لازم آید که خدای- سبحانه- محدث باشد، از بهر آنکه آنچه مر زمان او را اول و آخر باشد (محدث) باشد. و چو این قول همی مر بازجوینده را از او به محال رساند، دانستیم که این قول محال است. پس قولی نیافتیم اندر این معنی- تا این غایب که ما مر این (کتاب را) تالیف کردیم و آن اندر سنه ثلاث و خمسین و اربعمائه بود از تاریخ هجرت پیغامبر مصطفی(ص) - شافی که بر آن اعتماد شایست کردن. و ما خواهیم که اندر این معنی سخن گوییم به حجت عقلی و برهان منطقی و بنماییم مر خردمندان را از این معنی آنچه حق است، از بهر آنکه ما مر علم حقایق را از خاندان رسول حق اندر تاویل کتاب حق به ورزیدن دین حق یافتیم (و) سزاوار باشد که گفته آن کس که متابع خداوند حق باشد و تاویل کتاب حق داند و ورزنده دین حق باشد، (حق باشد). و هر که سخن جز از خداوند حق آموزد، گفتار او از گمان باشد و گمان جز حق باشد، وز راه گمان به حق نشاید رسیدن، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (قل هل من شرکائکم من یبدوا الخلق ثم یعیده قل الله یبدوا الخلق ثم یعیده فانی توفکون قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیا ان الله علیم بما یفعلون).

و اکنون به سخن خویش باز گردیم اندر جواب آن کس که گوید: خدای چرا اندر آفرینش عالم (تاخیر کرد تا بدان هنگام که مر او آفرید، پس از آنکه آفرینش عالم) اظهار حکمت بود و مر او را – سبحانه – از پدید آوردن حکمت بازدارنده ای نبود؟ گوییم که جواب جملگی سوالات بر دو روی است: یکی آن که بیان سوال به واجبی کرده شود و اگر سوال از چه چیزی چیز باشد جواب شرح جنس آن چیز باشد و اگر از چرایی باشد جواب شرح تمامی آن چیز باشد و جز آن، و دیگر آنکه درست کرده شود که سوال محال است. وز سوالات محال است آنکه پرسند که خدای تواند که هم چو خویشتنی بیافریند (یا نتواند؟ اگر گوید: تواند، پس چرا نیافرید چو خدای خیر محض است؟ اگر گوید: ) از بهر آنکه نخواهد که آفریند، گویند: آن کس که نخواهد که خیر بیشتر باشد، شریر باشد و حاسد باشد، و خدای از شر وز حسد دور است، و نیز گویند: پس ممکن است که دو خدای باشد. و اگر گوید: نتواند که چو خویشتنی بیافریند، گوید: پس همی گویی که خدای عاجز است. و نیز پرسند که خدای تواند که مر بنده ای را از پادشاهی خویش بیرون کند یا نتواند؟ اگر گوید: تواند، گفته باشد که به بیرون از پادشاهی خدای جای هست، و اگر گوید: نتواند، عجز را بدو منسوب کرده باشد. و کسی که باز نتواند نمودن که این سوال ها محال است، اندر این متحیر شود. و این سخن چنان باشد که کسی گوید که چه گویی آفریده ای باشد که آن ناآفریده باشد؟ و این محال ظاهر است، چنانکه کسی گوید که چه گویی سپیدی باشد که آن سیاه باشد، یا گوید: طاقی باشد که آن جفت باشد، یا گوید: متحرکی باشد که آن ساکن باشد، و این همه محال است. و آن دیگر مساله چنان باشد که کسی پرسد که چه گویی جایی هست که آن مر خدای را نیست تا بنده خویش را آنجا فرستد؟ و این (نیز) محال است.

پس ما گوییم که این مساله که همی پرسند که خدای تعالی اندر آفرینش عالم چرا تاخیر کرد و مرا او را نیافرید پیش از آنکه آفریدش، محال است. از بهر آنکه هر سوالی که آن چنان باشد که اگر مر آن را بر آن گونه که پرسنده خواهد گردانیده شود (سوال برنخیزد،) آن سوال محال باشد. و (چو) مر این فعل را بر مراد پرسنده از آن هنگام که او همی گوید به مدتی که او خواهد بیشتر بریم سوال همی زایل نشود، همی دانیم که این سوال محال است، چنان که همی پرسند که این محدث چرا قدیم نیست و این آفریده چرا ناآفریده نیست؟ نبینی که اگر سایل را گوییم که چه گویی که پیش از آنکه آفرید به چند هزار سال بایستی آفریدن؟ نتواند گفتن، بل (که) همین سخن تو را بر او بیاید. اگر او گوید: پیش از آن که آفرید مر عالم را بایستی که به هزار سال آفریدی، مر او را بر صوابی آنچه بگوید حجتی (نباشد و) سوال باقی باشد. و نیز آنچه از موجودات (بر نهادی است که مر آن راجز چنان توهم کردن ممکن (نیست،) سوال از آن محال باشد و به سبب استحالت آن سوال، عجز به قدرت قادر اندر جز چنان کردن مر آن چیز را باز نگردد. چنانکه کسی پرسد که (خدای) تواند که جسمی آفریند که آن نه متحرک باشد و نه ساکن؟ که این محال است. و دلیل بر استحالت این سوال آن است که جسمی اندر وهم ما نیاید که آن نه ساکن (باشد) و نه متحرک. و ما اندر جواب پرسنده این مساله و درست کردن استحالت این گوییم که چو همی گوید که صانع چرا اندر آفرینش عالم تاخیر کرد و (مر او را) نیافرید تا بدان هنگام که آفریدش؟ این قول از او اقرار است هم به وجود صانع و هم به مصنوعی عالم. آن گاه اگر بدین سوال همی آن جوید (تا) درست کند که وجود این آفریده با وجود آفریننده قدیم برابر باشد تا این آفریده نیز قدیم باشد، با این اقرار که کرد مر او را این مقصود حاصل نشود و محال آید، از بهر آنکه وجود مصنوع پس از وجود صانع (باشد) ناچاره به مدتی بسیار یا اندک، آن گاه اگر آن مدت اندک یا بسیار باشد، فاعل نیز محدث باشد، از بهر آنکه (آن) زمان بی فعلی بر فاعل گذشته باشد تا زمان فعلش آمده باشد و زمان گذشته متناهی باشد و چنان آید که صانع از مصنوع محدث خویش به زمانی متناهی قدیم تر باشد (و قدیمی که او از محدثی به زمانی متناهی قدیم تر باشد) نیز محدث باشد. و چو حال این باشد، از (این) قول محدثی صانع حاصل آید نه قدیمی مصنوع، و محال باشد که صانع محدث باشد. و قولی که آن مر متفحص را به محال رساند محال باشد، (پس) این سوال محال است.

و نکته منطقی که زبان خصم بدان کوتاه شود اندر این معنی، آن است که بدانی که چو خصم همی پرسد که خدای تعالی عالم را تا آن گاه که آفرید چرا نیافرید؟ قول او (که) گوید: تا آن گاه، همی واجب آرد که بگوید: از فلان گاه، از بهر آنکه لفظ (تا) اندر زمان دلیل غایت و نهایت است – غایت و نهایت زمانی – و لفظ « از» اندر زمان دلیل آغاز و ابتدای زمانی است و غایت و نهایت زمانی بی اثبات آغاز و ابتدای زمانی ثابت نشود البته. و چو همی (گوید: ) خدای چرا اندر آفرینش عالم تا (به) هنگام آفرینش او تاخیر کرد؟ چنان همی گفته شودش که از اول عمر خویش تا آن هنگام چرا تاخیر کرد؟ و آنچه مر زمان او را اولی باشد محدث باشد. و اگر به قدیمی صانع مقر است – و قدیم آن باشد که مر هستی او را اولی نباشد – پس محال گفته باشد که (تا به) فلان هنگام، چو نتواند گفتن که (از) فلان هنگام، از بهر آنکه چو مر هستی قدیم قدیم را و مدت او را از او حاصل نشود، تاخیر اندر آن واجب نشود. و این بیانی شافی است مر عاقل ممیز را.

و اما قول آن کس که گفت: چو جسم نبود حرکت مکانی نبود و چو حرکت مکانی نبود زمان نبود وچو زمان نبود وقت نبود، و خواست تا استحالت این مساله بدین وجه درست کند، نیز محال است. از بهر آنکه اندر عقل ثابت است که صانع پیش از مصنوع موجود بود و وجود چیز بقای او باشد، پس بقا بود و لیکن ناپیموده بود و آن دهر بود و ناگذرنده نه از هنگامی به ضرورت. و جز چنین نشاید، از بهر آنکه اگر گذرنده گفته شود، صانع محدث لازم آید و این محال است، و چو ضد این محال درست باشد و ضد این محال آن است که مدت صانع ناگذرنده است بدانچه آغازش نیست تا از آن آغاز رفتن گرفته باشد و آنچه از جایی نرود به جایی (نرسد، پس این حق باشد که ضد محال است. و آن کس که روا دارد که گوید: پیش از وجود عالم و حدوث آن دهر و بقا نبود، گفته باشد که بقا به وجود عالم موجود شد و این نه اثبات حدوث عالم باشد، بل که اثبات قدیمی او باشد.)

پس گوییم مر این پرسنده را که گفت: چرا خدای تعالی مر عالم را تا بدان وقت که آفرید نیافرید؟ که لفظ (تا) نیفتد مگر بر نهایت زمان و نهایت مکان، و درازی مکانی و زمانی به میان آن دو لفظ باشد که آن بر دو نقطه افتد که درازی به میان آن دو نقطه باشد ناچار، اعنی به میان (از) باشد و به میان (تا) چنانکه گوییم: از اینجا تا آنجا، از فلان وقت تا بهمان وقت. و چو مر کشیدگی را (از) ثابت نشود که آن نقطه آغاز آن باشد کز او کشیده شود، (تا) نیز مر او را ثابت نشود که آن نقطه انجام او باشد، چنانکه هر که از جایی نرود به جایی نرسد و مسافتی بریده نباشد. و هم چنین آنچه از زمان به میان دو نقطه (از) و (تا) نیفتد، مر او را کشیدگی نباشد البته و مر آن را آغازی نیست. پس نشاید گفتن نیز مر مدت و بقای ازلی را که از فلان گاه. و چو (از) اندر بقای او ثابت نشود – بدانکه مر بقای او را آغاز نیست و آن لفظی است که بر آغازهای زمانی و مکانی اوفتد – (تا) نیز اندر بقای او ثابت نشود که گوید: تا فلان گاه. و اگر چنان بودی که تاخیر اندر آفرینش عالم (از) هنگامی بودی، روا بودی که گفتیمی: آن تاخیر (تا) هنگامی بود. و چو ازلی بی آغاز است، مر او را انجام گفتن محال است.)

(پس گوییم که چو مدت بقای ازلی که زندگی او به ذات خویش است نه از هنگامی است، نیز نه تا هنگامی است، و آنچه نه تا هنگامی باشد نیز نه از هنگامی باشد، چنانکه آنچه بقای او از هنگامی باشد، نیز تا هنگامی باشد و آنچه بقای او تا هنگامی باشد، به ضرورت از هنگامی باشد و آنچه از بقا تا هنگامی باشد و از هنگامی باشد، بقای او گذرنده باشد و آنچه بقای او نه از هنگامی باشد و نه تا هنگامی باشد، بقای او ناگذرنده باشد. و چو صانع ازلی بود و بقای او نه از هنگامی بود، پیدا آمد که نگذشت تا هنگامی آمد که آن مدت برخاست. و چو آن بقا برنخاست، لفظ (تا) آنجا گفتن محال باشد. و این معنی مر آن کس را معلوم شود که معنی لفظ (تا) را بشناسد که آن همی بر نهایت مکانی یا نهایت زمانی اوفتد و آن نهایت بریده شدن کشیدگی باشد و کشیدگی جز از آغازی نباشد و آنچه مر او را آغاز نباشد مر او را کشیدگی نباشد و آنچه مر او کشیدگی نباشد لفظ (تا) بر او نیفتد، هم چنان که لفظ (از) بر او نیفتاد. و چو لفظ (تا) بر چیزی افکنده شود که لفظ (از) پیش از آن بر او نیفتاده باشد، لفظ (تا) بر او محال باشد. نبینی که اگر کسی گوید که تا امروز چند سال است؟ سخنش ناقص و محال آید تا نگوید که از فلان روز باز، و هم چنین اگر گوید: تا بدین شهر چند فرسنگ است؟ سخنش نیز ناقص آید تا نگوید که از بلخ یا از بغداد یا جز آن. و هر که خواهد که محال را جواب دهد جز بدان که استحالت او درست کند، جواب او محال آید و خردمند بر جهل او حکم کند چنانکه اگر کسی خواهد که جسمی جوید که آن نه متحرک باشد و نه ساکن و بگوید چیزی که به ظن او باشد که آن جسم است و نه متحرک است و نه ساکن، ظن او خطا باشد و گفتار او ناصواب.)

(اما اگر پرسنده ای مر این مساله را به لفظی دیگر گرداند و گوید: خدای تعالی مر این عالم را اندر آن وقت آفرید که آفرید، ما مر او را گوییم که هنگام و وقت جز به حدثی ثابت نشود، چنانکه گوییم: بدان هنگام یا آن وقت که آفتاب بر آمد یا ماه فرو شد یا مرغ بانگ کرد یا جز آن. و چو عالم نبود هیچ حدثی نبود، لاجرم هیچ هنگامی نبود، و چو عالم پدید آمد، هنگام پدید آمد به پدید آمدن عالم، و آن آغاز حوادث بود. پس این سوال چنان باشد که همی پرسد که چرا پدید آمدن عالم به حدث بود؟ و این نیز محال است و جوابش آن است که گوییم: از بهر آنکه عالم قدیم نبود. و این قولی تمام است عاقل را. و لله الحمد.)

بخش ۲۰ - قول نوزدهم- اندر علت بودش عالم جسم: جویندگان از چرایی بودش عالم به دو گروه شدند: یک گروه گفتند که ممکن نیست دانستن (که) عالم چرا بوده شد، و دیگر گروه گفتند که چرایی آفرینش عالم دانستنی است.بخش ۲۲ - قول بیست و یکم- اندر چگونگی پیوستن نفس به جسم: نخست موجودی مر جوینده را جسم است که ایزد تعالی مر او را با نفس (مجانست) داده است اندر جوهریت تا مر یکدیگر را نفی نکنند به سبب این مجانست، پس از آنکه به صفت از یکدیگر جدااند بدانچه جسم جوهری (منفعل است) و نفس جوهری فاعل است، تا بدان مشاکلت که با یکدیگر دارند اندر جوهریت، با یکدیگر بیامیزند و بدان مخالفت (که میان) ایشان است اندر صفت، یک چیز نشوند و چو غرض از آمیختن ایشان حاصل آید، از یکدیگر جدا شوند. و وجود (نفس و شناختن) مر جسم را به حواس ظاهر، دلیل است مر او را بر شناختن ذات خویش و دیگر چیزهای نا محسوس تا چو مر خویشتن (را و ) دیگر معقولات را بشناسد، آفریدگار این دو جوهر را – کز او یکی دلیل است و دیگر مدلول علیه – بشناسد که رسول مصطفی (ص) گفت: اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه. پس (بدین شرح) ظاهر کردیم که وجود جسم علت شناخت نفس است مر باری را ( - سبحانه - ) و آنچه او علت شناختن خدای باشد، مر او را شناختن واجب است و هر که مر دلیل را نداند به مدلول نرسد. و این فصل بدان یاد کردیم اندر فضل جسم وا دونی او اندر مراتب از موجودات، تا عقلا بکوشند و چیزها (را) به حق بشناسند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این سوالی است که دهریان انگیخته اند مر آن را و خواهند که از ازلیت عالم بدین سوال درست کنند بر مردمانی که به حدث عالم مقرند.
هوش مصنوعی: این سوالی است که دهریان مطرح کرده‌اند و قصد دارند از ابدیت عالم به این پرسش پاسخ دهند و آن را برای افرادی که به ایجاد عالم اعتقاد دارند، توضیح دهند.
و مقران به حدث عالم به دو گروه اند: گروهی موحدانند که گویند: جز هویت باری – سبحانه – هر چه هست، آفریده باری است، و قول من این است. و دیگر گروه گویند که با باری – سبحانه – چهار جوهر دیگر قدیم است: یکی نفس و دیگر هیولی و سه دیگر مکان و چهارم زمان. و این گروه گفتند که این چهار چیز همه ملک خدای است، ملک ابدی، و چو خدای همیشه پادشاه بود، روا نباشد که خدای پادشاهی قدیم باشد و ملک او محدث باشد. و چو دهریان گفتند: اگر خدای تعالی همیشه توانا بود بر آفریدن عالم و مر او را از آن بازدارنده ای نبود – از بهر آنکه اندر ازل با او چیزی دیگر نبود که مر او را از این صنع بازداشت و آفریدن عالم حکمت بود و روا نیست که حکیم اندر پدیدآوردن حکمت بی بازدارنده ای مر او را از آن تاخیر کند – (چرا پس) مر عالم را پیش از آنکه (آفرید، نیافرید و تا بدان) هنگام که آفریدش چرا اندر آفرینش (او تاخیر کرد؟) این گروه که مقران بودند (به حدث عالم) و مر زمان را جوهر گفتند، به حقیقت جز باری – سبحانه – مر این چهار چیز را قدیم گفتند که یاد کردیم، از بهر آنکه چو گفتند: زمان قدیم است،(و مر جسم) را حرکت اندر زمان بود، جسم و حرکت قدیم آمد و چو جسم اندر مکان بود، مکان قدیم آمد و چو جنباننده جسم نفس بود، (نفس) قدیم آمد. پس مر این چیزها را قدیم گفتند تا از این سوال برستند و گفتند که بودش عالم به دفعات بی نهایت بوده است، و ما بطلان این قول را پیش از این ظاهر کردیم.
هوش مصنوعی: معتزله در مورد حدوث جهان به دو گروه تقسیم می‌شوند. گروه اول بر این باورند که تنها وجود خداوند – سبحانه – قدیم است و هر چه دیگری که وجود دارد، آفریده خداست. گروه دوم می‌گویند که به جز خداوند – سبحانه – چهار جوهر دیگر نیز قدیم هستند: یکی نفس، دیگری هیولا، سوم مکان و چهارم زمان. این گروه معتقدند که این چهار جوهر نیز متعلق به خداوند و ملک او هستند و از آنجا که خداوند همیشه پادشاه است، نمی‌تواند پادشاهی قدیم داشته باشد در حالی که ملک او جدید باشد. آنها همچنین به این نکته اشاره می‌کنند که اگر خداوند همیشه قادر به خلق جهان بوده و هیچ چیز مانع او نبوده است، چرا جهان را در زمان خاصی نیافریده و تأخیر در آفرینش چه دلیلی داشته است؟ این گروه که به حدوث جهان معتقدند، زمان را جوهر دانسته و ادعا می‌کنند که برای پاسخ به این سوالات، باید زمان، جسم و حرکت و نفس را قدیم بشمارند. بنابراین آنها وجود این چیزها را قدیم دانسته و می‌گویند جهان ممکن است به طور نامحدود وجود داشته باشد. اما ما قبلاً باطل بودن این نظر را نشان داده‌ایم.
و موحدان (که) گفتند: همه موجودات آفریده خدای است، به دو گروه شدند اندر این سوال. گروهی گفتند: خدای مر عالم را به خواست خویش آفرید و ما را باخواست خدای کار نیست، و این گروه حشویات امت اند که مر جهل را علم نام نهاده اند و بر آن ایستاده و کار دین به غلبه کنند. و دیگر گروه از موحدان که جویندگان حقایق اند، گفتند که چو عالم (نبود) زمان نبود، از بهر آنکه زمان خود حرکت فلک است و چو فلک نبود، حرکت نبود و چو حرکت نبود، زمان نبود. پس گفتند که خدای تعالی مر عالم را پیش از آنکه آفرید چرا نیافرید، گفتار بی معنی است، از بهرآنکه پیش از آن زمان نبود. و خداوند کتاب محصول و جز او کسان (که) مر زمان را جوهر گفتند، جواب این گروه (بدان) بدادند که گفتند: اگر حرکت نباشد، زمان نبوده باشد و حرکت جسمی پیماینده زمان است نه موجودکننده زمان است، چنانکه (پنگان) ساعت مر زمان روز را همی پیماید به حرکت خویش، نه مر زمان روز را همی موجود کند، پس هم چنین فلک به حرکت خویش مر دهر ناپیموده را همی پیماید، نه همی زمان را موجود کند.
هوش مصنوعی: موحدانی که بر این باورند که همه موجودات خلق خدا هستند، در این زمینه به دو گروه تقسیم شدند. یک گروه معتقدند که خداوند جهان را به اراده خود آفرید و ما هیچ دخالتی در اراده خدا نداریم. این گروه از افرادی هستند که علم را با جهل اشتباه گرفته و بر اعتقادات نادرست خود اصرار دارند. گروه دیگر از موحدان که به دنبال حقایق هستند، بیان می‌کنند که اگر عالم وجود نداشت، زمان نیز وجود نداشت، زیرا زمان وابسته به حرکت افلاک است. اگر افلاک نبودند، حرکتی نیز وجود نداشت و بنابراین زمان معنا نداشت. آن‌ها معتقدند که بیان اینکه چرا خداوند عالم را قبل از آفریدن نیافرید، بی‌معنی است، زیرا قبل از وجود عالم، زمانی وجود نداشت. افرادی که زمان را عین می‌دانند، جواب این گروه را این‌گونه می‌دهند که بدون حرکت، زمانی وجود نخواهد داشت و حرکت جسمی، زمان را فقط پیموده و نه آن را ایجاد می‌کند. به همین ترتیب، حرکت افلاک نیز صرفاً زمان را پیموده و نمی‌تواند آن را به وجود آورد.
و گروهی از متکلمان که به اعتزال معروف اند، گفتند که چو کارهای خدای تعالی به حکمت است و عالم محدث است، دانیم که خدای تعالی اندر آفرینش او تا بدان هنگام که مر او را آفرید، تاخیر بدان کرد که حکمت اندر آن بود، از بهر آنکه همان کار که به هنگامی نیک آید، به دیگر هنگام بد آید.
هوش مصنوعی: گروهی از متکلمان به نام معتزله بر این باورند که کارهای خداوند بر اساس حکمت است و جهان نیز مخلوقی جدید است. آن‌ها می‌گویند که خداوند در خلق این جهان تا زمانی که آن را آفرید، تأخیر ورزید، چرا که حکمت در این کار بود. زیرا عملی که در یک زمان مناسب است، ممکن است در زمان دیگری نامناسب باشد.
و آن کسان که پنج قدیم گفتند، جواب معتزله از آن بدان دادندکه گفتند: چو همی گویند که خدای بود و هیچ چیز دیگر نبود، لازم آید که به هر وقتی که مر این عالم را آفریدی هم چنین آمدی، از بهر آنکه بد آمدن کارها به وقتی و نیک آمدن آن به وقتی اندر عالم به سبب تابش ستارگان و پیوستن ایشان به یکدیگر است امروز به نحس و سعد، و سبب تاثیرات آن همی بر مرکز خاک پدید آید. و چو عالم نبود و جز باری – سبحانه – نبود چیزی کز او خرابی و خللی و فعلی آمدی، همه وقت ها مر آفریدن عالم را چو یکدیگر بودند، با آنکه روا نیست توهم کردن که خدای تعالی همی انتظار کرد تا زمانی موافق بیاید مر آفریدن عالم را یا گذاشتن زمانی را که موافق نبود مر آفریدن عالم را. مگر گویند که خدای مر زمان را چنان نتوانست کردن که مر او را همی بایست، وز این قول که گفتند، عجز به قدرت باری بازگردد.
هوش مصنوعی: کسانی که درباره اینکه خداوند همیشه وجود داشته و هیچ چیز دیگری نبوده است، بحث کرده‌اند، به معتزله پاسخ دادند که اگر بگوییم خداوند همیشه بوده، باید بپذیریم که وقتی دنیا را خلق کرده‌است، همچنان باید در همان حال حضور داشته باشد. زیرا آمدن و رفتن امور در این دنیا به خاطر تأثیر ستارگان و ارتباط آن‌ها با یکدیگر است که بر زمان اثر می‌گذارد و باعث می‌شود برخی امور خوشایند و برخی ناخوشایند شوند. اما اگر فقط خداوند وجود داشته باشد و هیچ چیز دیگری نبود، بی‌معناست که بگوییم او در زمان خاصی عالم را خلق کرده است. همچنین نمی‌توانیم تصور کنیم خداوند منتظر زمان مناسبی برای خلق عالم بوده یا وقتی نامناسب برای خلق آن را انتظار کشیده است. در غیر این صورت، به نوعی محدودیت در قدرت خداوند معتقد خواهیم شد.
و گروهی از موحدان اندر جواب این مساله گفتند که خدای مر عالم را از بهر آن آفرید تا مردم را به نعمت جاویدی رساند و رحمت خویش را بر او بگستراند، و چو رحمت پذیر نبود، از خدای همه وقت ها مر این شغل را مانند یکدیگر بود. و جواب این گروه دهریان بدان دادند که گفتند: بدین (قول که شما گویید، آفرینش عالم) از خدای نه نعمت است (و نه حکمت،) از بهر آنکه هم شما همی گویید که بیشتر از خلق همی به عذاب جاویدی خواهد رسیدن، و شکی نیست اندر آنکه خدای تعالی پیش (از آنکه) مر خلق را بیافرید دانست که حال ایشان به عاقبت این خواهد بودن که شما همی گویید. پس اگر آفریدن عالم از بهر آن تا بدان اندکی مردم به نعمت رسد واجب آمد و حکمت بود، مر این آفریدن عالم را تا بیشتر از خلق به عذاب رسد واجب نیامد و حکمت نبود، (و تاخیر اندر این کار نا هرگز بایستی، نه تا به آن هنگام که آفرید.)
هوش مصنوعی: گروهی از موحدان در پاسخ به این مسأله اظهار کردند که خداوند جهان را برای این آفرید تا انسان‌ها را به نعمت جاودانه برساند و رحمتش را بر آنان گسترش دهد. اگر انسان‌ها ظرفیت پذیرش رحمت را نداشته باشند، این کار برای خداوند در تمام زمان‌ها یکسان خواهد بود. پاسخ گروهی از دهریان به این کلام این بود که آنچه شما می‌گویید در مورد آفرینش جهان نه نعمت است و نه حکمت، زیرا شما نیز می‌گویید که اکثریت انسان‌ها به عذاب جاودانه خواهند رسید. هیچ شکی نیست که خداوند پیش از آفرینش انسان‌ها می‌دانست که سرنوشت آنها به چه شکل خواهد بود. بنابراین، اگر هدف از آفرینش جهان فقط رساندن عده‌ای اندک به نعمت باشد، این کار واجب و حکمت‌آمیز است، اما آفرینش جهانی که منجر به عذاب بیشتر خلق شود نمی‌تواند واجب و حکمت‌آمیز باشد و تأخیر در این مورد هرگز پذیرفته نیست.
و گروهی از متکلمان فلاسفه چو یحیی نحوی صورتی و جز او گفتند که جز هویت باری همه چیز ها آفریده اوست و خدای تعالی پادشاه و آفریدگار و روزی دهنده بود آن گاه که نه پادشاهی بود و نه آفریده ای و نه روزی خواری. و حجت (بر این قول آن) آوردند که گفتند: چیزها یا به قوت باشد یا به فعل باشد. و قوت دو است و فعل نیز دو است: یک فعل از او به قوت است، چو مردم نا دبیر که به حد قوت دبیر است، یعنی که چو بیاموزد دبیر شود وز حیوان بی سخن که او به حد قوت دبیر نیست هرگز دبیری نیاید. و دیگر به فعل است، چو مردم دبیرگشته کز آن قوت اولی به فعل آمده است و دبیری آموخته است و همی نویسد. و گفتند: هم چنین قوت نیز هم دو است: یکی قوت اولی است چو قوتی که اندر گذشت در آموختن دبیری، و دیگر قوتی است که اندر دبیر است از نبشتن نامه و این قوت دوم است. و قوت دوم فعل است مر قوت اول را و قوت است مر فعل دوم را. از بهر آنکه فعل نیز دو است: یکی فعل اولی است و آن چو دبیری است که مردم را حاصل شود از قوت (اول) که مر او را باشد بر آموختن آن و چو دبیر گشت از قوت نخستین آید تا به فعل نخستین، آن گه فعل دوم آن است که بنویسد و به وقت نبشتن اندر فعل دوم باشد، چنانکه چو بتواند نبشتن و ننویسد، اندر فعل اول باشد (که آن به رویی قوت دوم است و به رویی فعل اول است.) آن گاه بر این قاعده گفتند که چو خدای تعالی توانا بود بر پدید آوردن پادشاهی و آفریده و روزی خوار و بر نگاه داشتن پادشاهی و آفرینش متواتر و روزی دادن و روزی خوارگان و این صنعت ها از او پدید آمده است، دانستیم که اندر ازل ملک و خالق و رازق بود به فعل نه به قوت، یعنی به فعل او بود تا کسی نگوید که مر خدای را همی فاعل به قوت گویند که آنچه به حد قوت باشد ضعیف باشد و حاجتمند باشد به دیگری که مر او را از آن قوت به فعل آرد، بر مثال کسی که چو بیند که نامه ای تمام و نیکو نویسد، هر چند که پیش از آن ندیده باشد که او چیزی نبشته باشد، خردمندان حکم کنند که این مرد نویسنده بود به فعل تا بتوانست نبشتن و نگویند که او به حد قوت دبیر بود.
هوش مصنوعی: گروهی از متکلمان و فلاسفه مانند یحیی نحوی بیان کرده‌اند که تمام چیزها جز ذات خداوند آفریده او هستند و خداوند تعالی همواره پادشاه، آفریدگار و روزی‌دهنده بوده است، حتی زمانی که نه پادشاهی وجود داشت و نه آفریده‌ای و نه کسی که روزی بخورد. آنها ادعا می‌کنند که هر چیز یا به قدرت وجود دارد و یا به عمل. قدرت هم به دو دسته تقسیم می‌شود و عمل نیز همین‌طور. یک نوع عمل از قدرت ناشی می‌شود، مانند افرادی که هنوز یاد نگرفته‌اند و تنها در حد قابلیت یادگیری هستند. وقتی که فردی آموخته می‌شود، به مرحله عمل نیز می‌رسد و می‌تواند بنویسید. همچنین قدرت هم به دو قسمت تقسیم می‌شود: یک قدرت اولیه و دیگری قدرتی که در هنگام نوشتن وجود دارد. بنابراین، آنها نتیجه می‌گیرند که خداوند قادر است تا پادشاهی و آفریدگان و روزی‌دهندگان را پدید آورد و نگهداری کند، و این فعالیت‌ها از او ناشی شده است. این نشان می‌دهد که در ازل خداوند همواره ملک و خالق و رازق بوده است به صورت عمل و نه به صورت قدرت، زیرا اگر خداوند به قدرت عمل می‌کرد، می‌توانست به عنوان یک موجود ضعیف به نظر برسد که به قدرت دیگری نیاز دارد. به عنوان مثال، اگر کسی نامه‌ای زیبا بنویسد، حتی اگر قبلاً هیچ‌گاه چیزی ننوشته باشد، اهل خرد این شخص را نویسنده می‌دانند که به مرحله عمل رسیده، نه اینکه تنها به قابلیت یادگیری بسنده کرده باشد.
و ما گوییم که هر چند که این سخن از آن دیگر سخنان قوی تر است و به حق نزدیک تر است، مقنع و قاطع نیست. از بهر آنکه اگر از این کس بپرسند که آن مدت که خدای مر عالم را نیافریده بود متناهی بود یا بی نهایت؟ نتواند (گفتن که) بی نهایت بود، از بهر آنکه (مقر است که سپری شد و آنچه سپری شود) متناهی باشد، و چو آن (مدت چیزی نبود) مگر مدت بی صنعی خدای تعالی، (آغاز آن) مدت (به) سپری شدن آن مدت (ثابت شود، آن گاه) لازم آید که خدای- سبحانه- محدث باشد، از بهر آنکه آنچه مر زمان او را اول و آخر باشد (محدث) باشد. و چو این قول همی مر بازجوینده را از او به محال رساند، دانستیم که این قول محال است. پس قولی نیافتیم اندر این معنی- تا این غایب که ما مر این (کتاب را) تالیف کردیم و آن اندر سنه ثلاث و خمسین و اربعمائه بود از تاریخ هجرت پیغامبر مصطفی(ص) - شافی که بر آن اعتماد شایست کردن. و ما خواهیم که اندر این معنی سخن گوییم به حجت عقلی و برهان منطقی و بنماییم مر خردمندان را از این معنی آنچه حق است، از بهر آنکه ما مر علم حقایق را از خاندان رسول حق اندر تاویل کتاب حق به ورزیدن دین حق یافتیم (و) سزاوار باشد که گفته آن کس که متابع خداوند حق باشد و تاویل کتاب حق داند و ورزنده دین حق باشد، (حق باشد). و هر که سخن جز از خداوند حق آموزد، گفتار او از گمان باشد و گمان جز حق باشد، وز راه گمان به حق نشاید رسیدن، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (قل هل من شرکائکم من یبدوا الخلق ثم یعیده قل الله یبدوا الخلق ثم یعیده فانی توفکون قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیا ان الله علیم بما یفعلون).
هوش مصنوعی: ما می‌گوییم که هرچند این سخن نسبت به دیگر سخنان قوی‌تر و به حقیقت نزدیک‌تر است، اما باز هم قانع‌کننده و قطعی نیست. زیرا اگر از کسی بپرسند که قبل از آفرینش جهان، مدت زمانی که خداوند وجود نداشت، محدود بود یا نامحدود، نمی‌تواند بگوید نامحدود است، چون آنچه سپری می‌شود، محدود است. و چون آن مدت چیزی جز مدت عدم آفرینش خداوند نبوده، مشخص می‌شود که آغاز آن مدت نیز وجود داشته است. در نتیجه لازم می‌آید که خدا محدث باشد، چون هر چیزی که زمان آن آغاز و پایان داشته باشد، محدث است. و چون این نظر هم ما را به نتایج غیرممکن می‌کشاند، درمی‌یابیم که این دیدگاه غیر ممکن است. بنابراین، ما در این مورد نظری نمی‌یابیم که به آن اعتماد کنیم. ما تلاش خواهیم کرد که درباره این موضوع با دلایل منطقی و حجت‌های عقلانی سخن بگوییم و به خردمندان نشان دهیم که چه چیزی حقیقت است. چراکه ما علم حقایق را از خاندان رسول الله در تفسیر کتاب حق آموخته‌ایم و شایسته است که گفته‌های کسی که پیرو خداوند حق باشد و تفسیر کتاب حق را بداند، پذیرفته شود. از طرفی، هر کسی که جز از خداوند حق بیاموزد، سخنش بر اساس گمان است و گمان نمی‌تواند به حقیقت منتهی شود، چنانکه خداوند می‌فرماید.
و اکنون به سخن خویش باز گردیم اندر جواب آن کس که گوید: خدای چرا اندر آفرینش عالم (تاخیر کرد تا بدان هنگام که مر او آفرید، پس از آنکه آفرینش عالم) اظهار حکمت بود و مر او را – سبحانه – از پدید آوردن حکمت بازدارنده ای نبود؟ گوییم که جواب جملگی سوالات بر دو روی است: یکی آن که بیان سوال به واجبی کرده شود و اگر سوال از چه چیزی چیز باشد جواب شرح جنس آن چیز باشد و اگر از چرایی باشد جواب شرح تمامی آن چیز باشد و جز آن، و دیگر آنکه درست کرده شود که سوال محال است. وز سوالات محال است آنکه پرسند که خدای تواند که هم چو خویشتنی بیافریند (یا نتواند؟ اگر گوید: تواند، پس چرا نیافرید چو خدای خیر محض است؟ اگر گوید: ) از بهر آنکه نخواهد که آفریند، گویند: آن کس که نخواهد که خیر بیشتر باشد، شریر باشد و حاسد باشد، و خدای از شر وز حسد دور است، و نیز گویند: پس ممکن است که دو خدای باشد. و اگر گوید: نتواند که چو خویشتنی بیافریند، گوید: پس همی گویی که خدای عاجز است. و نیز پرسند که خدای تواند که مر بنده ای را از پادشاهی خویش بیرون کند یا نتواند؟ اگر گوید: تواند، گفته باشد که به بیرون از پادشاهی خدای جای هست، و اگر گوید: نتواند، عجز را بدو منسوب کرده باشد. و کسی که باز نتواند نمودن که این سوال ها محال است، اندر این متحیر شود. و این سخن چنان باشد که کسی گوید که چه گویی آفریده ای باشد که آن ناآفریده باشد؟ و این محال ظاهر است، چنانکه کسی گوید که چه گویی سپیدی باشد که آن سیاه باشد، یا گوید: طاقی باشد که آن جفت باشد، یا گوید: متحرکی باشد که آن ساکن باشد، و این همه محال است. و آن دیگر مساله چنان باشد که کسی پرسد که چه گویی جایی هست که آن مر خدای را نیست تا بنده خویش را آنجا فرستد؟ و این (نیز) محال است.
هوش مصنوعی: اکنون به موضوعی برمی‌گردیم که مربوط به افرادی است که می‌پرسند چرا خداوند در آفرینش جهان تأخیری داشت و اگر او حکمت دارد، چه چیزی مانع از آفرینش او شده است. پاسخ این سوالات به دو جنبه بستگی دارد: اول اینکه طرح سوال باید به شکلی باشد که موجه باشد؛ یعنی اگر از علت چیزی سوال شود باید توضیحاتی درباره آن چیز ارائه شود و اگر سوال از چرایی یک موضوع باشد، پاسخ شامل توضیح کلی آن موضوع خواهد بود. دوم اینکه ممکن است سوالاتی مطرح شود که اساساً غیر ممکن هستند. به عنوان مثال، اگر بپرسند آیا خدا می‌تواند موجودی مانند خود بیافریند، در صورتی که بگوید "بله"، می‌پرسند پس چرا چیزی مثل خود را نیافرید؟ و اگر بگوید "نمی‌خواسته"، نتیجه‌اش این است که او مردود می‌شود و ما توجیه می‌کنیم که خداوند از شر و حسد دور است. همچنین می‌پرسند آیا خدا می‌تواند بنده‌ای را از سلطنت خود بیرون کند؛ اگر بگوید "می‌تواند"، به این معنی است که جایی خارج از سلطنت خدا وجود دارد و اگر بگوید "نمی‌تواند"، این امر به ناتوانی خدا نسبت داده می‌شود. بنابراین، این سوالات نامعقول به نظر می‌رسند، مشابه این است که کسی بپرسد آیا می‌توان آفریده‌ای وجود داشته باشد که در واقع وجود نداشته باشد، یا چیزی سفید باشد که سیاه باشد؛ این‌ها همه مواردی هستند که نسبت به آن‌ها نمی‌توان مدعی خوبی داشت. همچنین ممکن است کسی بپرسد آیا جایی وجود دارد که خداوند در آن حضور نداشته باشد تا بنده‌اش را به آنجا بفرستد که این نیز سوالی بی‌معناست.
پس ما گوییم که این مساله که همی پرسند که خدای تعالی اندر آفرینش عالم چرا تاخیر کرد و مرا او را نیافرید پیش از آنکه آفریدش، محال است. از بهر آنکه هر سوالی که آن چنان باشد که اگر مر آن را بر آن گونه که پرسنده خواهد گردانیده شود (سوال برنخیزد،) آن سوال محال باشد. و (چو) مر این فعل را بر مراد پرسنده از آن هنگام که او همی گوید به مدتی که او خواهد بیشتر بریم سوال همی زایل نشود، همی دانیم که این سوال محال است، چنان که همی پرسند که این محدث چرا قدیم نیست و این آفریده چرا ناآفریده نیست؟ نبینی که اگر سایل را گوییم که چه گویی که پیش از آنکه آفرید به چند هزار سال بایستی آفریدن؟ نتواند گفتن، بل (که) همین سخن تو را بر او بیاید. اگر او گوید: پیش از آن که آفرید مر عالم را بایستی که به هزار سال آفریدی، مر او را بر صوابی آنچه بگوید حجتی (نباشد و) سوال باقی باشد. و نیز آنچه از موجودات (بر نهادی است که مر آن راجز چنان توهم کردن ممکن (نیست،) سوال از آن محال باشد و به سبب استحالت آن سوال، عجز به قدرت قادر اندر جز چنان کردن مر آن چیز را باز نگردد. چنانکه کسی پرسد که (خدای) تواند که جسمی آفریند که آن نه متحرک باشد و نه ساکن؟ که این محال است. و دلیل بر استحالت این سوال آن است که جسمی اندر وهم ما نیاید که آن نه ساکن (باشد) و نه متحرک. و ما اندر جواب پرسنده این مساله و درست کردن استحالت این گوییم که چو همی گوید که صانع چرا اندر آفرینش عالم تاخیر کرد و (مر او را) نیافرید تا بدان هنگام که آفریدش؟ این قول از او اقرار است هم به وجود صانع و هم به مصنوعی عالم. آن گاه اگر بدین سوال همی آن جوید (تا) درست کند که وجود این آفریده با وجود آفریننده قدیم برابر باشد تا این آفریده نیز قدیم باشد، با این اقرار که کرد مر او را این مقصود حاصل نشود و محال آید، از بهر آنکه وجود مصنوع پس از وجود صانع (باشد) ناچاره به مدتی بسیار یا اندک، آن گاه اگر آن مدت اندک یا بسیار باشد، فاعل نیز محدث باشد، از بهر آنکه (آن) زمان بی فعلی بر فاعل گذشته باشد تا زمان فعلش آمده باشد و زمان گذشته متناهی باشد و چنان آید که صانع از مصنوع محدث خویش به زمانی متناهی قدیم تر باشد (و قدیمی که او از محدثی به زمانی متناهی قدیم تر باشد) نیز محدث باشد. و چو حال این باشد، از (این) قول محدثی صانع حاصل آید نه قدیمی مصنوع، و محال باشد که صانع محدث باشد. و قولی که آن مر متفحص را به محال رساند محال باشد، (پس) این سوال محال است.
هوش مصنوعی: این بحث به مسئله تاخیر خداوند در آفرینش جهان اشاره دارد و بیان می‌کند که چنین سوالاتی درباره تأخیر آفرینش غیرمنطقی‌اند. این‌گونه سوالات به خودی خود پایه‌گذار فرضیات غیرممکن‌اند. به عنوان مثال، اگر کسی بپرسد چرا خداوند جهان را زودتر نیافرید، این سوال نمی‌تواند پاسخی منطقی داشته باشد، زیرا فرض می‌کند که آفرینش باید پیش از وقوعش رخ بدهد و این منطقی نیست. همچنین، سوالاتی درباره ماهیت مخلوقات و نسبت آن‌ها به خداوند نیز باطل است. به طور کلی، وجود مخلوقات همواره به زمان خاصی وابسته است و نمی‌تواند همزمان با وجود خداوند قدیم باشد. زیرا اگر فرض کنیم که خداوند و مخلوق هر دو قدیم باشند، این تناقض ایجاد می‌کند که خداوند نیز مخلوقی خواهد بود. لذا اینگونه سوالات در نهایت به چالشی فلسفی می‌انجامند که نتایج نامطلوبی دارد و به همین دلیل، محال بودن این سوالات اثبات می‌شود.
و نکته منطقی که زبان خصم بدان کوتاه شود اندر این معنی، آن است که بدانی که چو خصم همی پرسد که خدای تعالی عالم را تا آن گاه که آفرید چرا نیافرید؟ قول او (که) گوید: تا آن گاه، همی واجب آرد که بگوید: از فلان گاه، از بهر آنکه لفظ (تا) اندر زمان دلیل غایت و نهایت است – غایت و نهایت زمانی – و لفظ « از» اندر زمان دلیل آغاز و ابتدای زمانی است و غایت و نهایت زمانی بی اثبات آغاز و ابتدای زمانی ثابت نشود البته. و چو همی (گوید: ) خدای چرا اندر آفرینش عالم تا (به) هنگام آفرینش او تاخیر کرد؟ چنان همی گفته شودش که از اول عمر خویش تا آن هنگام چرا تاخیر کرد؟ و آنچه مر زمان او را اولی باشد محدث باشد. و اگر به قدیمی صانع مقر است – و قدیم آن باشد که مر هستی او را اولی نباشد – پس محال گفته باشد که (تا به) فلان هنگام، چو نتواند گفتن که (از) فلان هنگام، از بهر آنکه چو مر هستی قدیم قدیم را و مدت او را از او حاصل نشود، تاخیر اندر آن واجب نشود. و این بیانی شافی است مر عاقل ممیز را.
هوش مصنوعی: نکته‌ای منطقی که در بحث با مخالفان مطرح می‌شود این است که باید توجه کرد وقتی مخالف می‌پرسد چرا خدا عالم را تا زمانی که آفرید خلق نکرد، باید بفهمیم که او با این سوال به نوعی زمان را به عنوان دو مرحله مطرح می‌کند: یکی آغاز و دیگری پایان. اصطلاح "تا" نشان‌دهنده‌ی یک پایان در زمان است و نمی‌تواند بدون داشتن یک آغاز مشخص باشد. بنابراین، اگر کسی بپرسد چرا خدا در خلقت جهان تأخیر کرد، همانطور می‌توان پرسید چرا او در تمام دوران زندگی‌اش تا آن لحظه تأخیر کرد؟ از آنجا که زمان نخستین لحظه‌ای از وجودش است، به وجود آمدن آن لحظه، نیاز به دلیل و مبدأ دارد. اگر موجودی پایدار و بی‌زمان باشد، نمی‌تواند تأخیری را تا یک زمان خاص نشان دهد، زیرا در این حالت، مفهوم زمان از دست می‌رود. این توضیحات برای فرد عاقل و فهمیده کافی و واضح است.
و اما قول آن کس که گفت: چو جسم نبود حرکت مکانی نبود و چو حرکت مکانی نبود زمان نبود وچو زمان نبود وقت نبود، و خواست تا استحالت این مساله بدین وجه درست کند، نیز محال است. از بهر آنکه اندر عقل ثابت است که صانع پیش از مصنوع موجود بود و وجود چیز بقای او باشد، پس بقا بود و لیکن ناپیموده بود و آن دهر بود و ناگذرنده نه از هنگامی به ضرورت. و جز چنین نشاید، از بهر آنکه اگر گذرنده گفته شود، صانع محدث لازم آید و این محال است، و چو ضد این محال درست باشد و ضد این محال آن است که مدت صانع ناگذرنده است بدانچه آغازش نیست تا از آن آغاز رفتن گرفته باشد و آنچه از جایی نرود به جایی (نرسد، پس این حق باشد که ضد محال است. و آن کس که روا دارد که گوید: پیش از وجود عالم و حدوث آن دهر و بقا نبود، گفته باشد که بقا به وجود عالم موجود شد و این نه اثبات حدوث عالم باشد، بل که اثبات قدیمی او باشد.)
هوش مصنوعی: در این متن به بحثی دربارهٔ وجود و زمان و رابطهٔ آن‌ها پرداخته شده است. گفته می‌شود که اگر جسمی وجود نداشته باشد، حرکتی هم وجود نخواهد داشت و به دنبال آن، زمان و وقت نیز معنادار نخواهد بود. این استدلال باطل است زیرا عقل ثابت می‌کند که خالق پیش از مخلوق وجود دارد و وجود هر چیزی به وجود خالق بستگی دارد. بنابراین، وجود مخلوقات نیاز به بقا و زمان دارد، اما این زمان نمی‌تواند به معنای گذریدن باشد، چرا که در این صورت باید خالق نیز تغییر کند که این خود تناقضی بزرگ است. به همین دلیل، افرادی که می‌گویند قبل از وجود جهان، زمان و بقایی وجود نداشت، در واقع بر این باورند که وجود جهان باعث ایجاد زمان و بقا شده است، که این دیدگاه به معنای اثبات قدیم بودن خالق است و نه چیزی دیگر.
پس گوییم مر این پرسنده را که گفت: چرا خدای تعالی مر عالم را تا بدان وقت که آفرید نیافرید؟ که لفظ (تا) نیفتد مگر بر نهایت زمان و نهایت مکان، و درازی مکانی و زمانی به میان آن دو لفظ باشد که آن بر دو نقطه افتد که درازی به میان آن دو نقطه باشد ناچار، اعنی به میان (از) باشد و به میان (تا) چنانکه گوییم: از اینجا تا آنجا، از فلان وقت تا بهمان وقت. و چو مر کشیدگی را (از) ثابت نشود که آن نقطه آغاز آن باشد کز او کشیده شود، (تا) نیز مر او را ثابت نشود که آن نقطه انجام او باشد، چنانکه هر که از جایی نرود به جایی نرسد و مسافتی بریده نباشد. و هم چنین آنچه از زمان به میان دو نقطه (از) و (تا) نیفتد، مر او را کشیدگی نباشد البته و مر آن را آغازی نیست. پس نشاید گفتن نیز مر مدت و بقای ازلی را که از فلان گاه. و چو (از) اندر بقای او ثابت نشود – بدانکه مر بقای او را آغاز نیست و آن لفظی است که بر آغازهای زمانی و مکانی اوفتد – (تا) نیز اندر بقای او ثابت نشود که گوید: تا فلان گاه. و اگر چنان بودی که تاخیر اندر آفرینش عالم (از) هنگامی بودی، روا بودی که گفتیمی: آن تاخیر (تا) هنگامی بود. و چو ازلی بی آغاز است، مر او را انجام گفتن محال است.)
هوش مصنوعی: باید به پرسش‌کننده پاسخ دهیم که چرا خداوند عالم را تا زمانی که خلق کرد، نیافرید. کلمه "تا" تنها در مورد حداکثر زمان و مکان به کار می‌رود و در این بین، فاصله زمانی و مکانی وجود دارد. زمانی که از یک نقطه به نقطه دیگر می‌رسیم، این فاصله به وضوح مشخص است و بدون این فاصله، نمی‌توان از یک مکان به مکان دیگر رسید. همچنین، اگر بین دو نقطه زمان یا مکان، فاصله‌ای وجود نداشته باشد، نمی‌توان گفت که شروعی وجود دارد. بنابراین، نمی‌توان از بقای ازلی خداوند صحبت کرد و گفت که او از زمان خاصی شروع شده است، زیرا در این صورت، برای بقای او نیز نقطه‌ی پایانی وجود نخواهد داشت. اگر تأخیر در آفرینش عالم از زمان معینی باشد، می‌توان گفت که این تأخیر در یک زمان مشخص اتفاق افتاده است؛ اما از آنجا که خداوند ازلی و بی‌انجام است، نمی‌توان از او به گونه‌ای صحبت کرد که یک زمان خاص به عنوان آغاز یا پایان وجود داشته باشد.
(پس گوییم که چو مدت بقای ازلی که زندگی او به ذات خویش است نه از هنگامی است، نیز نه تا هنگامی است، و آنچه نه تا هنگامی باشد نیز نه از هنگامی باشد، چنانکه آنچه بقای او از هنگامی باشد، نیز تا هنگامی باشد و آنچه بقای او تا هنگامی باشد، به ضرورت از هنگامی باشد و آنچه از بقا تا هنگامی باشد و از هنگامی باشد، بقای او گذرنده باشد و آنچه بقای او نه از هنگامی باشد و نه تا هنگامی باشد، بقای او ناگذرنده باشد. و چو صانع ازلی بود و بقای او نه از هنگامی بود، پیدا آمد که نگذشت تا هنگامی آمد که آن مدت برخاست. و چو آن بقا برنخاست، لفظ (تا) آنجا گفتن محال باشد. و این معنی مر آن کس را معلوم شود که معنی لفظ (تا) را بشناسد که آن همی بر نهایت مکانی یا نهایت زمانی اوفتد و آن نهایت بریده شدن کشیدگی باشد و کشیدگی جز از آغازی نباشد و آنچه مر او را آغاز نباشد مر او را کشیدگی نباشد و آنچه مر او کشیدگی نباشد لفظ (تا) بر او نیفتد، هم چنان که لفظ (از) بر او نیفتاد. و چو لفظ (تا) بر چیزی افکنده شود که لفظ (از) پیش از آن بر او نیفتاده باشد، لفظ (تا) بر او محال باشد. نبینی که اگر کسی گوید که تا امروز چند سال است؟ سخنش ناقص و محال آید تا نگوید که از فلان روز باز، و هم چنین اگر گوید: تا بدین شهر چند فرسنگ است؟ سخنش نیز ناقص آید تا نگوید که از بلخ یا از بغداد یا جز آن. و هر که خواهد که محال را جواب دهد جز بدان که استحالت او درست کند، جواب او محال آید و خردمند بر جهل او حکم کند چنانکه اگر کسی خواهد که جسمی جوید که آن نه متحرک باشد و نه ساکن و بگوید چیزی که به ظن او باشد که آن جسم است و نه متحرک است و نه ساکن، ظن او خطا باشد و گفتار او ناصواب.)
هوش مصنوعی: به عبارتی، وجود خداوند به گونه‌ای است که نه وابسته به زمان خاصی است و نه در زمان مشخصی قرار دارد. این به این معناست که اگر وجودش از زمان مشخصی ناشی نمی‌شود و همچنین تا زمان خاصی محدود نیست، پس این وجود از بین رفتنی نیست. در حقیقت، وجود خداوند باید دائمی باشد، زیرا او ازلی است و نیاز به ابتدایی ندارد. زمانی که از واژه "تا" صحبت می‌شود، به نقطه نهایی زمانی یا مکانی اشاره دارد و این به معنای ایجاد مرزی برای وجود یا حالتی است که قبلاً وجود داشته است. اگر ما نتوانیم زمان یا مکانی را برای خداوند تعریف کنیم، نمی‌توانیم از واژه "تا" برای او استفاده کنیم. به عنوان مثال، اگر کسی بپرسد "چند سال است که تا امروز به پایان رسیده؟" بدون ذکر شروع این زمان، سوالش ناقص و بی‌معنا است. در واقع، اگر بخواهیم به سوالاتی که به آنها مدت یا فاصله اشاره دارند، پاسخ دهیم اما آن را بدون نقطه شروع بیان کنیم، سخنان ما واهی خواهد بود. در نهایت، اگر کسی بخواهد موجودی را تصور کند که نه حرکت می‌کند و نه ساکن است، احتمالا دچار اشتباه می‌شود، زیرا وجود چنین موجودی فیزیکی و منطقی نخواهد بود.
(اما اگر پرسنده ای مر این مساله را به لفظی دیگر گرداند و گوید: خدای تعالی مر این عالم را اندر آن وقت آفرید که آفرید، ما مر او را گوییم که هنگام و وقت جز به حدثی ثابت نشود، چنانکه گوییم: بدان هنگام یا آن وقت که آفتاب بر آمد یا ماه فرو شد یا مرغ بانگ کرد یا جز آن. و چو عالم نبود هیچ حدثی نبود، لاجرم هیچ هنگامی نبود، و چو عالم پدید آمد، هنگام پدید آمد به پدید آمدن عالم، و آن آغاز حوادث بود. پس این سوال چنان باشد که همی پرسد که چرا پدید آمدن عالم به حدث بود؟ و این نیز محال است و جوابش آن است که گوییم: از بهر آنکه عالم قدیم نبود. و این قولی تمام است عاقل را. و لله الحمد.)
هوش مصنوعی: اگر کسی بپرسد که خدای بزرگ این جهان را در زمان خاصی آفرید، می‌توان گفت که زمان صرفاً به سبب وقوع حوادث شناخته می‌شود. به عبارتی دیگر، ما زمانی را مشخص می‌کنیم که اتفاق خاصی رخ داده باشد، مانند طلوع خورشید یا غروب ماه. وقتی که هیچ عالمی وجود نداشت، هیچ واقعه‌ای نیز اتفاق نمی‌افتاد و بنابراین زمان نیز وجود نداشت. اما وقتی که عالم به وجود آمد، آن زمان نیز به وجود آمد و این آغاز حوادث است. بنابراین می‌توان گفت که چرا عالم به وجود آمد، این پرسش ناممکن است زیرا عالم ازلی نیست. این نظریه‌ای است که برای هر فرد عاقل قابل فهم است و در نهایت باید شکر خدا را به جا آورد.