گفتار دهم
گوئیم بتوفیق ایزد سبحانه و تعالی که نادانان و کاهلان دین اسلام مرشیعت حق را باطل خوانند و گویند که ایشان کافرانند بی آنکه برحقیقت مذهب ایشان برسند و نیکوتر آن باشد خردمند را که از حال خصم خویش پرسد و سخن را با او باندازه استحقاق او بگوید تا عادت جاهلان کار نه بسته باشد و به بدخوئی منسوب نشود و مثل کسی که اندر مسلمانی مومنی را طعنی کند بی آنکه از اعتقاد او بداند و بی آنکه مرورا از آنکس رنجی رسیده باشد مرورا بیازارد اندر کار بستن خوی بد بی سببی چون مثل سگی باشد که شخصی رو آورده براه که بشغل خویش میرود و راه گیری بیرون آید و اندرو آویزد و جامعه اش بدرد و او را بریش کند چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی: فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون.
همیگوید مثل او چون مثل سگ است اگر او را بزنی زبان بیرون افگند یعنی جفا گوید و اگر دست باز داری اش بانگ کند و بیازارد و این مثل آنهاست که دروغ زن داشتند نشانیهای ما را یعنی امامان حق را اطاعت نداشتند پس تو ای محمد قصه کن بر ایشان قصه ها را مگر ایشان اندیشه کنند و این نادانان مرشریعت را همی آزارند باینکه ایشانرا دست بازداشته است چنانکه خدایتعالی همیگوید لاجرم اندر تاریکی و نادانی و نابینائی هلاک همیشوند و ما بدین جایگاه اندر اثبات باطن سخن گوئیم تا مگر کسی را ایزد تعالی بیداری دهاد و بدان حق را ببیند و مومنانرا بنادانی نیازارد.
و گوئیم هر چه هست اندر عالم بدو قسم است یا ظاهر است یا باطن هر آنچه ظاهر است پیداست که یافته شود بچشم وگوش و دست و جز آن که آنرا حواس خوانند و آنچه که مرورا بحواس یابند محسوسات گویند ( و هر آنچه) باطن است پنهانست و مردم او را بحس نتوانند یافتن بلکه خداوندان حکمت مر آنرا بعقل و بعلم یابند و مر آنرا معقولات گویند پس گوئیم که هر چه آشکار است بذات خویش آشکار است نه بدانروی که مردم آنرا بحواس بیابند بلکه اگر مردم اورا یابند یا نیابند او خود آشکار است چون اینجهان و آنچه اندرین است و اگر مردم مر اینرا نبینند پنهان نشود بلکه آشکارائی او بدانست که اگر حس درست بدو رسد مرورا بیابد. و همچنین گوئیم که آن چیزیکه او پنهانست بذات خود پنهانست و اگر مردم او را بعقل نیابند آنچیز از حد پنهانی بیرون نشود و بیافتن مردم نیز مرورا آشکارا نگردد همچنانکه آنچه آشکار است بنا یافتن مردم مرورا پنهان نشود و پنهان چون عالم لطیف است و جان مردم و محدثی عالم و اسپری شدن روزگار و اثبات صانع و جز آن و پوشیدگی این چیزها بدانست که مر آنرا بحواس نتوانند یافتن و چون درست کردیم که آنچه ظاهر است هرگز پوشیده نشود و آنچه پوشیده است هرگز آشکارا نشود گوئیم که قول شیعت اندرین برآنست که مرطاعتها را که آنرا کنند (و) بحس توان یافتن آنرا ظاهر گویند چون نماز و روزه و زکوه و حج و جهاد و جز آن چون آسمان و زمین و آنچه اندرین میانست از اجسام که هر کرا حواس درست است به اندر یافتن این چیزها یکسانند و اینهمه ظاهر است از بهر آنکه هر یکی را از خداوندان حس به اندر یافتن این چیزها بر یکدیگر فضل نیست و چون گویند باطن باطن مرچیزهائی را خواهند که حس را به اندر یافتن آن سبب نیست چون علت بودش هر چیزیکه از عنصر است و طبایع و ارکان و آنچه بوده یا فتند و قسمت کردند مر چیزها را تا بدانند که آنچه او همیجوید از چیزهای آشکار است یا از چیزهای پوشیده است و بدانند که آنچه همیجوید بحس یافته نیست و بوهم و خاطر یافته نیست چون علم توحید و اثبات پیغمبری و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و حشر و حساب و فنای عالم و جز آن و این چیزهائیست که بسبب پنهانی او مر خلق را به اندر یافتن آنچیزها بر یکدیگر فضل و شرفست سبب الفنجی یعنی اندوختن که هر یکی را اندرین معنی بوده است که آن دیگریرا نبوده است و اگر چیزهای با طن نبودی هیچکس را بر یکدیگر فضل نبودی از بهر آنکه چیز های ظاهر مر خلق را بر یک مرتبه است و خدایتعالی همیگوید ما خلق را بر یکدیگر درجات نهادیم قوله تعالی:و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا همیگوید برداشتیم گروهی را بر گروهی از ایشان بدرجات تا گروهی مر گروهی را مسخر کرد پس این آیت دلیل همیکند بر اثبات چیزهای پنهانی و درجات جز اندر دین نیست و اگر این درجات بچیزهای ظاهر بودی همه خلق اندر ظاهر یکسانند لازم نیامدی درجات و چون درجات بفرمان خدایتعالی ثابت است پس عالم باطن ثابت است و ظاهر چنانست که گوئیم بسم الله الرحمن الرحیم و چون این کلمات را بجنبانیدن زبان با کام و بآواز بیرون آریم همه شنوندگان اندر شنودن هموار باشند بسبب آنکه محسوس و ظاهر است و تاویل این سخنان بدان سبب که او آشکارا نیست مر دانایانرا است نه مرشنوندگانرا و دانایان با شنوندگان اندر شنودن انبازند و شنوندگان با دانایان اندر دانستن نه انبازند بسبب پوشیدگی آن. و اگر معنی بسم الله الرحمن الرحیم همچنین که ظاهر کلیمه است آشکارا بودی هرکرا گوش بودی معنی آن بدانستی و هیچ خردمند مرین قول را منکر نتواند بودن و دلیل بر اثبات باطن کتاب و شریعت آن آریم گوئیم هیچ ظاهری نیست الا که پایداری او بباطن اوست از آسمان و زمین و آنچه اندرین دو میانست از بهر آنکه از آسمان آنچه پیداست این رنگ کبود است که میماند و از آفتاب و ماهتاب و ستارگان جز آن روشنائی چیز دیگر پیدا نیست چنانکه اندر آسمان پیدا نیست که چون آفتاب به برج حمل رسد زمین سبز شود و چون آفتاب به برج میزان رسد برگهای درختان زرد گردد و آن برگهای درختان بیفتد و دیگر فصلها همچنین پیدا نیست مر حس را که سال دوازده ماه باشد و نه پیداست که ماه رمضان از سال تازیان نهم ماهست بلکه او مانند اینهمه معقولست نه محسوس و پایندگی هر ظاهری بباطن اوست چنانکه پایندگی عالم بجملگی مردمست چنانکه حجت این پیش ازین پیدا کردیم اندرین کتاب و هر گوهریرا قیمت او نه بظاهر اوست بلکه بباطن اوست چنانکه زر نه بدان سبب قیمتی شده است که او زرد و گدازنده است که اگر قیمتش بدین بودی برنج نیز زرد و گدازنده است بقیمتی او بودی بلکه قیمت او بدان معنی است که اندروست و از برنج جداست و آن معنی لطیف است و نفس لطیف مر آن معنی را بشناسد و آن معنی را بزبان عبارت نتوان کردن مگر بتقریب و همچنین اندر ظاهر زمین پیدا نیست کزو چندین گونه نبات چگونه بیرون آید و اندر نبات هم پیدا نیست کزو حیوان چگونه جان یابد.
و همچنین گویم که از مردم جسدکثیف آشکار است و روح لطیف پنهانست و این جهان فانی پیداست و آنجهان باقی پنهانست و مصنوع پیداست و صانع پنهانست و بدان از نیکان پیدا اند و نیکان از بدان پنهانند پس همچنین کتاب خدای و شریعت رسول صلی الله علیه و آله پیداست و معنی و تاویل ایشان پنهانست از نادانان و پیداست مر دانایانرا که ایشان بدان از نادانان جدا اند .
و دیگر آنکه کتابها و شریعت چون دو جسد است و معنی و تاویل مر آن جسد ها را چون دو روحست و همچنانکه جسد بیروح خوار باشد و کتاب و شریعت را هم بی تاویل و معنی مقدار نیست نزدیک خدای چنانکه رسول علیه السلام گفت :ان الله اسس دینه علی امثال خلقه لیستدل بخلقه علی دینه و بدینه علی وحدا نیته گفت خدای بنیاد نهاد دین خویش را بر مانند آفرینش خویش تا از آفرینش او دلیل گیرند بر دین او و بدین (او) دلیل گیرند بر یگانگی او چون اندر آفرینش جهان پیداست که باطن چیزها از ظاهر چیزها شریفتر است و پایداری ظاهر هر چیزی بباطن اوست لازم آید که سخن خدایتعالی و شریعت رسول بباطن کتاب و شریعت شریفتر است و هر که باطن او نداند او از دین بچیزی نیست و رسول ازو بیزار است بقول خدایتعالی:فلا تکونن من الجاهلین همیگوید از جاهلان مباشید و نادانتر از آنکس نباشد که کاری همی کند که معنی آنرا نداند پس درست شد که بدانستن باطن شریعت مومن بر رسول مصطفی صلی الله علیه و آله پیوندد بدانچه دانا شود چون رسول را فرمان چنانست نادانان نباشید دلیل باشد که او از دانایانست و خدایتعالی توفیق دهاد ما را تا کار بدانش کنیم و مسلمانانرا نیازاریم و بدانش خویش غره نشویم و بدانیم که برتر از هر دانائی دانائی هست.
و چون مردم جسد و نفس بود و جسد اینجهانی بود و نفس آنجهانی بود و رسول مصطفی صلی الله علیه و آله بظاهر قول لا اله الا الله کشتن و فروختن و غارت کردن مال و فرزندان از خلق بر گرفت و ظاهر قول بر مثال جسد بود و معنی مر آن قول را چون روحست و بظاهر قول جسد مردم رسته شود دلیل آمد ما را که نفس(که) او باطن است مر جسد را بدان منزلت است که مر قول را معنی است و مر شریعت را تاویل است پس رستگاری نفس اندر باطن کتاب و شریعت است و اینحال بر کسیکه او را بصیرت باشد پوشیده نشود مگر کسی که خواهد که حق را بپوشاند و خدایتعالی او را نابینا کرده باشد بفعل بد او چنانکه فرمود عز و علا :صم بکم عمی فهم لایبصرون یعنی کرست و گنگست و کوراست پس ایشان نبینند و السلام.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.