گنجور

گفتار یازدهم

گوییم که این گواهست از بنده مر خدای‌تعالی را پس بنده گواهی‌دهنده است و گفتا او گواهست و خدای‌تعالی گواهی داده است بر مثال آفریننده و آفرینش و آفریده و تمامی هر چیزی به سه چیز است ساز آن و میانه آن و پایان آن پس ساز آن ازین معنی که ما سخن او همی‌گوییم. گواهست و میانه گواهست و پایان ساز آنست که گواهی مرورا دادن است و گواهی بر دو گونه است که راست باشد یا دروغ باشد. گواهی راست گفتاری باشد از گوینده مر آنرا که اندرو گوید به اثبات چیزیکه (آن مروراست یا به باطل کردن حقی و صفتی ازو که آن مرورا نیست و گواهی دروغ گفتاری باشد از گوینده به اثبات چیزیکه) آن مرو را نیست یا به باطل کردن حقی و صفتی ازو که آن مرورا هست و چون گواهی بر دو قسمت آمد یک نیمه ازو نفی چون لا اله و یک نیمه از وی اثبات چون الا الله پس نفی مانند دروغست و اثبات مانند راست است و روا نیست اندر دین گواهی دادن مر مؤمن را بر چیزی‌که ندیده باشد مر آنرا.

و چون این حکم اندر دین حق ثابت است روا نباشد که گوییم رسول علیه السلام این گواهی بداد بر خدای‌تعالی بی‌آنکه حقیقت این حال بیافته بود به گواهان عدل و اندر دین حق رواست که کسی گواهی از کسی بپذیرد به دو گواه عدل آنگاه مر خداوند حق را گواهی دهد از قول آنکس که او را گواه کرده باشد پس گویم که روا نیست که رسول صلی الله علیه و آله مر خدای‌تعالی را بدیده باشد که این قول محالست ولیکن او را بر وحدانیت ایزد تعالی دو گواه عدل گواهی دادند و خلق به جملگی از شنودن گواهی آن دو گواه عاجز بودند و از آن دو گواه یکی این عالم بود و دیگر آفرینش که هر دو مرورا به یک قول مبین گواهی دادند که خدای نیست جز یک خدای تا او بر گواهی ایشان گواهی داد به حق و راست. و درست کند مرین قول را خبر رسول صلی الله علیه و آله از او پرسیدند که کیست مر ترا گواهی دهد بدانچه دعوی کنی و همی‌گویی او گفت علیه السلام لیشهد کل حجر و مدر گفت گواهی دهند مرا هر سنگی و کلوخی و قول خدای‌تعالی ثبت این خبر را مسند است که همی‌گوید اندر محکمه کتاب خویش قوله تعالی: سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق گفت سرانجام بنماییم‌شان نشانی‌های خویش اندر عالم و اندر نفس‌های ایشان تا پیدا شود مر ایشانرا که او حق است پس بدین آیت درست شد که حق پوشیده به گواهی آفاق و انفس پیدا شود.

پس گویم که شهادت از بنده است مر خدای‌را به مقال و آن به دو بهره است یکی بهره را نسبت به سوی مخلوقست بدانچه گواهی دهنده مخلوق است و آن بهره نفی است همچنانکه گواهی‌دهنده فانی است چون نفی لا اله و دیگر بهره را نسبت به وحدانیت باری‌سبحانه و تعالی بدانچه گواهی مروراست و آن بهره اثبات است همچنانکه گواهی مرورا ثبت یافته است چون الا الله پس بهره مخلوق از شهاده نفی کردن صفت‌هاست از خدای‌تعالی که آن صفتها باقیست اندر جسمانیان و روحانیان و بهره که آن سوی وحدت باریست آن اثبات محض است بی هیچ آمیزش به چیزی کان اندر دو مخلوق لطیف و کثیف نیست نه به رویِ نفی و نه به رویِ اثبات و معنی این قول آنست که جسمانی دیدنی و شنودنی است و نادیدنی و ناشنیدنی نیست و روحانی را گویم که نادیدنی و نابشنودنی است و دیدنی و شنیدنی نیست پس این هر دو اثبات و هر دو نفی (را) از باری‌سبحانه نفی باید کردن بدین‌گونه که گویی دیدنی و دانستنی نیست و نادیدنی و نادانستنی نیست که این همه صفات مخلوقست بدین سبب بود که رسول مصطفی صلی الله علیه و آله مر این کلیمه را به نفی و اثبات بنا کرد و آغاز به نفی کرد یعنی که نیست و انتها به اثبات کرد یعنی که هست. از بهر آنکه مردم که گواهست نخست مخلوق را توان دانستن و یافتن که او چون نفی است و آنگاه از مخلوق بر خالق دلیل گیرد که او چون اثباتست پس اعتقاد مردم به دل و با قول او (که) به زبان است راست باید تا همچنانکه همی‌گوید به زبان صفتهای مخلوق را از باری نفی کند و به اعتقاد درست اثبات محض را نگاه دارد.

و نیز گویم که رسول علیه السلام اندر شهادت نفی را پیش گفت و اثبات را از پس داشت از بهر آنکه مردم که این گواهی همی‌دهد خدای‌تعالی را آغاز بودش او از جسد است که او مانند نفی است و انجام کارش به تمام شدن نفس لطیف باقی است که او مانند اثباتست. همچنین گویم رسول علیه السلام از نخست این قول خواست که چون گفته شد ناچیز گشت که او نفی است و به آخر از ما اعتقاد درست خواست به دل که او ناچیز نشود که او اثباتست و مر خداوند گفتار را زندگانی داد و مال او نه بستد که هر دو نصیب جسد فانی بود همچون قول فانی و مر خداوندان اعتقاد به اخلاص را که آن باقیست بهشت باقی وعده کرد و دلیل بر درستی این شهاده که رسول علیه السلام آورد و ما را الزام کرد گفتن او و اعتقاد (باو) آنست که این شهاده راست است و با دو آفرینش یکی جسدانی کثیف که این عالم است همچون نفی و دیگر لطیف و روحانی که آن عالم است و باقیست همچون اثبات و آنکس که این شهاده از بهر اوست پدید آورنده این هر دو است و او پدید آورنده جفت بسیط است چون عقل کل و نفس کل نه از چیزی بر مثال این شهاده از نفی و اثبات که نه از سخن دیگر گرفته شده است و برابر است با حساب یکی و دو که ایشان از اعداد بسیط اند روحانی همچنانکه از دو و یکی عدد سه پدید آمده است که مرکب است و طاقست که او برابر است با سه فرع که اندر عالم است چون جد و فتح و خیال و اندر عالم جسمانی سه بعد است چون دراز و پهنا و زیر و همچنین شهاده از سه حرف ترکیب یافته است و آن الف و لام و هاست بی‌تکرار و باز اندر عدد پس از سه، چهار است که به میانجی دو و سه پدید آمده است، و اندر عالم دین از امر باری سبحانه به میانجی عقل و نفس و به میانجی سه فرع روحانی که یاد کردیم چهار فرع پدید آمده است چون ناطق و اساس و فرعین یعنی امام و حجت و اندر عالم جسمانی چهار طبع پدید آمده است پس از دو و سه که هیولی و صورت است و سه بُعد که طول و عرض و عمق است، و اندر شهاده همچنین از دو فصل شهاده و سه حرف چهار کلیمه ترکیب یافته است، و چون عدد به چهار رسد نخستین قسمت تمام شود از بهر آنکه نخستین قسمت طاق است یا جفت و طاق محض یکی است و جفت محض دو است و طاق مرکب سه است و جفت مرکب چهار است و چیزها یا بسیط و یا مرکب است پس لازم آید که چون عدد طاق یا جفت بسیط با طاق و جفت مرکب آمد اصل او تمام شد.

پس گویم که هم پس از چهار اندر عدد ترکیب آید و نخست از ترکیب هفت آید از بهر آنکه (از) ساختن طاق مرکب که سه است و جفت مرکب که چهار است (پدید آید) و اندر عالم دین برابر او هفت امامست که پس از چهار اصل و سه فرع روحانی ایشانند، و اندر عالم جسمانی هفت ستاره رونده است و همچنین اندر شهاده این چهار کلیمه هفت پاره است، پس گویم که اندرین عدد پس از هفت که او ترکیب سه با چهار است دوازده است که او از ضرب سه اندر چهار است، و اندر عالم دین برابر آن دوازده حجت است و اندر عالم ترکیب دوازده برج است، همچنانکه این شهاده که از دو معنی است چون نفی و اثبات و از سه حرف است و چهار کلیمه و هفت فصل و دوازده حرفست. پس موافق آید شهاده با ترکیب عدد و آفرینش عالم جسمانی و عالم دین.

پس دانسته شد به گواهی عدد و آن دو عالم که یاد کرده باشد که این گواهی راست است، پس گویم همچنانکه این شهاده از دو معنی است چون نفی و اثبات (و) از سه حرفست چون الف و لام و ها همچنین از امهات برابر این دو بسیط است چون آتش و هوا و دو ازو مرکب است چون آب و خاک و پنجم ایشان موالید است .

و همچنین مردم که ثمره عالم است و جسم و روح است به ده چیز برپاست که پنج از او کثیف است و پنج ازو لطیف است چون فکر و ذهن و خاطر و حفظ و ذکر و پنج ازو کثیف چون سمع و بصر و شم و ذوق و لمس همچنین اندر شهاده پنج الف است و پنج لام است و دو هاست پس از دو ها اندر شهاده این دو بخش است که اندر عالم است و اندر شهاده پنج الف است و این پنج الف بر مثال پنج حواس باطن است که لطیف است اندر مردم و پنج لام نظیر پنج حواس ظاهر است که کثیف است اندر مردم و دو ها اندر شهادت چون شخص مردم است که پنج حواس ظاهر مروراست و چون نفس در مردم است که پنج حواس باطن مروراست.

و از دلایل عظیم مر پیغمبر مصطفی صلی الله علیه و آله را این است کزین سه حرف سخنی بگفت اندر توحید که صعب‌ترین علم اوست با چندین معنی که اندروست که اگر مر همه خلق جهان‌را تکلیف کنند تا ازین سه حرف سخن بگویند به هر روی که باشد چنانکه معنی‌دار باشد همه جهان از آن عاجز آیند تا پیدا آید خردمند را که او را این قوت از آفریدگار عالم عطا بود. و نیز گویم که جملگی شهاده موافق است با جزوهای عالم از بهر آنکه عالم اندر حد ترکیب بپای شده‌است مر بیرون آوردن مردم تمام را که حاصل این عالم جسدانی اوست که مردم است که همچنین اندر شهاده اندر حد تالیف بپای شده است مر بیرون آوردن و اثبات کردن سخن تمام را که حاصل این عالم جسدانی اوست که مردم است که همچنین اندر شهاده اندر حد تالیف بپای شده است مر بیرون آوردن و اثبات کردن سخن تمام را که از جملگی شهاده مراد آنست همچنانکه از جملگی عالم مراد مردم است و آن سخن الله است چون بنگریستیم اندر شهاده و یافتیمش اندر ترکیب و فصول و حروف برابر به عالم جسمانی از بهر آنکه عالم یکی‌ست و شهاده نیز یکی است و عالم به دو قسم است یک قسم ازو کارکن است و پایدار چون افلاک و انجم و دیگر قسم ازو کارپذیر است گردنده از حال به حال چون امهات و همچنین شهاده به دو قسم است یک قسم نفی است چون کارپذیر ناپایدار و دیگر قسم اثبات است چون کارکن و پایدار و عالم را زایشها پدید آورده است به قوت چهار امهات که آن آتش و هوا و آب و زمین است همچنین شهاده به چهار کلیمه زاده است چون لا اله الا الله و عالم اندر زایش‌های خویش اثر از هفت سیاره کند همچنانکه شهادت به هفت فصل تمام شده است و هفت سیاره را که تاثیر کننده‌اند اندر موالید راه گذر خویش تمام شده است و همچنانکه ترکیب عالم جسد از سه بُعد پدید آمده است که طول و عرض و عمق است . تألیف شهاده از سه حرف پدید آمده است که اول الف و لام و هاست همچنانکه مردم به جملگی ترکیب جزویست ازین جهان و غرض از جهان اوست و کلیمه الله جزویست از شهاده و غرض از شهاده اوست و این دو غرض یعنی نام الله و مردم مانند یکدیگرند.

و بیان این قول آنست که مردم یک شخص است همچنانکه الله یک سخن است و مردم را دو معنی است یکی جسد و دیگر روح و کلیمه الله به دو پاره است چنین که الله و ترکیب مردم از چهار طبع است صفرا و سودا و خون و بلغم همچنین کلیمه الله را ترکیب از چهار حرفست یکی الف و دو لام و یک ها و پایداری مردم به هفت اعضای رئیسه است که اندروست و چهار حرف الله با سه گشادگی که میان حرفهاست هفت است چنین ا ل ل ه و اندر مردم دوازده مجرا است نُه ازو گشاده چون دو چشم و دو گوش و دو بینی و یک دهن و دو فرج و سه ازو بسته چون دو پستان و ناف همچنین حساب حرف الله دوازده است بدان‌روی که الف یکی است و دو لام شصت و ها پنج است و این جمله شصت و شش باشد و شصت، شش عقد باشد یعنی شش ده و آحاد او که الف است و ها پنجم ششم است که مجموع دوازده است از آحاد و اندر مردم سه نفس است از نامی و حسی و ناطقی کلیمه الله از سه حرفا ست چون الف و لام و ها همچنانکه آغاز عالم جسمانی از سه بعد است چون طول و عرض و عمق و انجامش زایش خویش است که آن پنجم است مر چهار طبع را همچنین آغاز شهاده از حرف لامست که او اندر حساب سی است که سه عقد است و انتهایش هاست که او به حساب پنج است. پس عالم ترکیب با اول و آخر خویش و همه جزوهای خویش گواهی داد که این شهاده مر آفریدگار مراست و همچنین آفرینش گواهی داد بر راستی آن .

و نیز گویم که الف و لام اندر زبان عرب معرفست و لام و ها نه معرف باشد چون بدانی مر الف و لام را اندر عربیت حرف تعریف گفته‌اند یعنی اسم که معنی او معرف نباشد مثل رجل و خواهند که معنی او را معین سازند الف و لام را داخل او گردانند و گویند الرجل از وی یک مرد معین قصد نمایند و چون الف و لام بدان نام اندر آید آن نام بر ایشان معروف شود اعنی شناخته شود چنانکه گویم الرجل الشمس و القمر هر نامی‌که الف و لام بدو اندر آید آن نام را عرب، معرف خوانند اعنی شناخته از آنکه آنچنان است که الف دلیل عقل است چنانکه بیان این پیش ازین گفتیم اندرین کتاب و او نخستین حرف است چنانکه عقل نخستین پدید آورده است نه از چیزی و لام مانند الفست که لام مرکب است از دو خط چنین «ل» و الف یک خط است چنین «ا» و لام دلیل است بر نفس کل که به میانجی عقل پدید آمده است و دوم چیز است چنانکه لام دو خط است چنین «ل» و شناختن مر همه چیزها را به عقل و نفس است و این دو حرف به میانجی همه حرفها اندر آید و اندر سخن این حرفها بسیار آید. و اندر ترتیب حروف میان الف و میان لام بیست و یک حرف است و اندر ترکیب حروف نخست حرف الف است و باز حرف لام است و اندر کلیمه شهاده نخست حرف لامست و آنگه الف است از بهر آنکه این اشارتست مردم را که بدانچه نخست اندر مردم نفس اثر کند و نادان باشد و عقل پس از آن بدو پیوندد تا دانا شود و هر چه اندر این عالم نخست پدید آید بباید دانستن که اندر آن عالم بازپس‌تر است پس این حالِ پدید‌آمدنِ نفس پیش از عقل (در این عالم دلیل است که) اندر آن عالم نخست عقل است و نفس ازو پدید آمده است.

و چون این ترتیب بدانستیم گوییم نخست حرف لام را آورده است اندر شهاده که او دلیل نفس است آنگاه حرف الف آورده که او دلیل عقل است تا ما بدانستیم و بدانیم که از راه نفس مر عقل را توانیم یافتن همچنین از راه اساس که مرورا درجه نفس کل است اندرین عالم مر ناطق را بدانیم که مرورا درجه عقل است اندرین عالم و میان الف و لام بیست و یک حرف است اندر نهاد حروف یعنی ترتیب حروف از بهر آنکه میان فایده دادن عقل و میان پذیرفتن مر آن فایده را اندرین عالم از راه شخص است اندر عالم دین بیست و یک حد است چون ناطق و اساس و هفت امام و دوازده حجت. و همچنین اندر ترکیب عالم که تأیید اندر آن مر نفس را از عقل است میان تایید عقل و میان تمامی ترتیب بیست و یک حد است چون هیولی و صورت و هفت ستاره رونده و دوازده برج است و اندر مردم برابر این بیست و یک حرف جسم است و روح و هفت اعضای رئیسه یعنی مغز و دل و جگر و شش و زهره و سپرز و گُرده و دوازده مجراست و لام دلیل نفس است و ها دلیل ناطق است و میان ه و لام سه حرفست اندر ترتیب حروف همچنانکه میان نفس کل و میان ناطق سه حد روحانی است چون جد و فتح و خیال و پس از حرف ه یاست و آن دلیل است بدانکه پس از ناطق مصطفی صلی الله علیه و آله جز یک حد نیست و آن قائم است علیه السلام و گواهی دهد بر درستی این قول خبر رسول صلی الله علیه و آله: (بعثت و انا و الساعه کهاتین گفت فرستاده شدم من با ساعت مانند این دو یعنی دو انگشت) یعنی که اندر میانه او چیزی دیگر نیست.

پس گویم این چهار حد عظیم که دو ازو روحانی‌ست چون عقل و نفس و دو ازو جسمانی‌ست چون ناطق و اساس و یک روحانی با یک جسمانی اندر یک‌مرتبه آید چنانکه عقل با اساس و نفس با ناطق اندر یک‌مرتبه‌اند و یکی خداوند تأیید است که آغاز اوست و دیگر خداوند تأویل است که معنی چیزها را به اوّل‌حال باز برد و نفس با ناطق اندر یکمرتبه آید که یکی خداوند ترکیب عالم است و دیگر خداوند تالیف شریعت است و ترکیب اجسام و تالیف قول هر دو یکی است. پس گویم که چهار کلیمه شهاده دلیل است بر چهار اصل هر کلیمه برابر اصلی لا دلیل است بر اساس که او به تاویل خویش نفی کند از توحید ماننده بودن مرورا بدآنچه اندر دو عالم لطیف و کثیف است همچنانکه این کلیمه دو حرفست یکی الف چون لطیف و بسیط و دیگر لام چون کثیف و مرکب و هرکه این دو تشبیه را از توحید نفی کند حق تعالی را نفی اندر توحید بجای آورده باشد و کلیمه اله دلیل است بر ناطق که نخستین کسی بود که خلق را سوی پرستش خدای خواند از جسمانی و این کلیمه سه حرفست چنانکه ناطق را سه مرتبه است رسالت و وصایت و امامت و اساس را دو مرتبه است یکی وصایت یعنی اساسیت و دیگر امامت همچنانکه کلیمه اساس از دو حرفست و نیز ماده ناطق از سه فرع روحانیست چون جد و فتح و خیال و ماده اساس از فتح است و خیال و نصیب او از جد بواسطه ناطق است نه به ذات او و کلیمه الا دلیل است بر ثانی از بهر آنکه ثانی بود که خدای‌را از اول دور کرد و چون مرورا با تضرع گردن داد که دید مر مبدع عقل را و گفت نیستم من و نه سابق من خدای و نیست خدای مگر آنکه سابق مرا یعنی عقل به وحدت خویش پدید آورد و این کلیمه نیز بر سه حرف است همچون کلیمه ثانی و ثانی خداوند ترکیب است و ناطق خداوند تالیف است و میان تالیف و ترکیب مناسبت است و معنی سه حرف کلیمه ثانی آنست که او خداوند سه مرتبه است بدانچه فایده از عقل پذیرد بی واسطه و خداوند ترکیب عالمست و فرستنده تایید است از عقل بسوی ناطق و کلیمه الله دلیل است بر عقل کل که او نهایت همه مخلوقاتست از لطیف و کثیف همچنانکه این کلیمه نهایت شهادتست و کلیمه اثباتست چنانکه الا کلیمه نفی است یعنی که از عقل پدید آمده است اثبات توحید و اگر نه آن بودی که ثانی خاضع و گردن داده بودی مر مبدع عقل را هیچ مخلوق از عقل نگذرانیدی مر خدایتعالی را و کلیمه الله چهار حرفست بدانروی که تاویل اساس و تالیف ناطق و ترکیب ثانی و تایید اول همه مجموعند اندر هویت سابق و این چهار جوی است که خدای‌تعالی وعده کرده است مر ترس‌کاران را اندر بهشت قوله تعالی: مثل الجنه التی وعد المتقون فیها انهار من ما غیرآسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذه للشاربین انهار من عسل مصفی و تاویل بهشت کلیمه باریست و چهار جوی که یاد کرده است این چهار حد است که اندر هر جویی از جوی‌های آن‌عالم اندرین جوی‌ها از مایه کلیمه باری بهره رونده است بدانچه زندگانی چیزها بدوست از روحانی و جسمانی و آن آب که اندر عقل روان گشت از کلیمه باری حدودیکه پس ازوست همچنانکه به یکی شدن آب با خاک که نبات و حیوان پدید آمده است و به یکی شدن عقل با کلیمه باری ثانی و جد و فتح و خیال و دیگر حدود علوی و سفلی پدید آمده است پس آب گنده و ناشنونده است یعنی گردنده نیست از حال خویش و تغیر نپذیرد ذات او. و دلیل بر درستی این قول آنست که چون مردم چیزی‌را به قوت عقل بیابد همیشه مر آن چیزها را همچنان یابد که پیش یافته بود کز حال خویش نگردد چنانکه چون آب به فعل سرد است هر چند آب گرمی عرضی بپذیرد عقل داند که جوهر او سرد و تر است و همچنان یابدش که هست و از کلیمه باری سبحانه اندر نفس کل شیر رفته است که آن غذای هر فرزندیست و مر حیوان‌را از راه شیر فرزندی همچون خویشتن به حاصل آید و تغیر نپذیرد ذات او همچنین از نفس کل ترکیب این عالم پدید آمد تا ازین ترکیب پدید آید فرزندی که قبول کند فایده های نفس کل را و آن مردیست قائم قیامت علیه السلام که تمامی فواید نفس کل او پذیرد و از کلیمه باری سبحانه اندر ناطق خمر رفته است که قوتهای جسد بدوست و مردم بدو متحیر و بیهوده گوی شوند پس همچنین از ناطق تالیف شریعت رفته که خوبها و خواستها بدو نگاه داشته است چون قوی شدن جسد نجمر و اختلاف اندر خلق افتاد از جهت مثلها و رمزها که اندر کتاب و شریعت است کز آن مردم متحیر و بیهوش گشته اند همچنانکه از خوردن خمر بیهوش شوند. و از کلیمه باری سبحانه اندر اساس عسل رفته است که او شیرین است و خوش است و اندرو تندرستی است از بیماریها که از غلبه تری خیزد قوتست اندرو مزاج گرمی را . و همچنین از اساس تاویل کتاب و شریعت آمد که تحیر و اختلاف بدو گسسته شد و راستی حق ظاهر گشت. و پرهیزکارانرا که مر ایشانرا بهشت وعده کرده است مر هفت امام و دوازده حجت را همیخواهد . این چهار چیزاند که حروف نامهایشان یازده است چون ما و لبن و خمر و عسل دلیل است بر چهار اصل و هفت امام و این اشارتست کزین چهار جوی که در عالم علویست هفت تن پدید آمده است مر گسترانیدن نور ایشانرا از دوازدهم بدین چهار حد ایزد تعالی سوگند یاد کرده است بد آنچه همیگوید قوله تعالی:و التین و الزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین پس گویم که به تین مر سابق را همیخواهد که به بکلیمه باری پیوسته است بی هیچ میانجی و او را انجیر بدان گفت که انجیر را بیرون و اندرون خوردنیست و طبیعت چیزی ازو رد نکند و بپذیردش و همه را غذا گیرد همچنانکه نفس پاکیزه مر فواید عقل را بجملگی بپذیرد و چیزی از آن رد نکند و فواید عقل مر نفس را غذاست مر پدید آوردن صورت لطیف را . و مثل زیتون بر نفس کل است که فواید عقل او بپذیرد بیواسطه و مثل او بزیتون بدانست که زیتون را بعضی ازو خوردنیست چون روغن و پوست او و بعضی افگندنیست چون دانه و ثفل او یعنی که هر نفسی که او پاکیزه است مر عقل را اطاعت دارد بدانچه عقل مرورا فرماید و آن نفس سوی عقل پسندیده بود و پذیرفته چون روغن و پوست زیتون که خوردنیست و هر نفسی که او پلید است و فرو مایه است و اطاعت ندارد و مر عقل را بدانچه فرمایدش و باز نایستد از آنچه باز داردش و فواید عقل نپذیرد و از پس هوای خویش رود آنکس رانده و افگنده و خوار است همچون دانه و ثفل زیتون و برین سبب بعضی نفسها را ثواب لازم است و بعضی را عقاب لازم شد و طور سینین مثل است بر ناطق که او فواید نفس کل را پوشیده پذیرفته و باهل عالم از راه شریعت برسانید و اساس را بپای کرد تا تاویل آن بخلق رساند از بهر آنکه طور سینین کوهست و ظاهر کوه زشت و درشت و تاریکست که بیننده را از مقدم او ستوده آید نگریستن و اندرون کوه گوهرهای نیکو و گرانمایه است که بیننده را از دیدار او راحت رسد چون یاقوت و زمرد و بیجاده و زر و سیم و برنج و مس و دیگر گوهران. پس همچنین شریعت ناطق از ظاهر بر شک و اختلافست و خردمند را دشوار آید بر پذیرفتن آن ولیکن چون بر حقایق آن برسد از راه تاویل و معانی او بداند نفس عاقل مر آنرا بپذیرد و براحت برسد و نیز ازو ستوه نشود چنانکه از ظاهر بیمعنی بستوه بود چنانکه کوه بذات خویش مر فواید ستارگانرا بپذیرد پوشیده و ناطق (نیز) فواید حدود علوی را بذات خویش بپذیرد پوشیده و هذا البلد الامین مثل است بر اساس که بدو امن افتاد مر خردمند را از شک و شبهت ظاهر و هر که از تاویل او ماند او اندر راه اختلاف و شبهت افتاد و هر که بتاویل او رسید از اختلاف ظاهر رسته شد . و ازین چهار چیز که ایزد تعالی بدیشان سوگند یاد کرده است دو چیز ازو رستنیها است و دو چیز ازو از جایگاهست و چاره نیست مر رستنی را از جایگاه و معنیش آنست که عقل و نفس روحانی اند چنانکه رستنی را روح است و ناطق و اساس جسمانی اند ولیکن این دو رستنی اندر کوه و شهر باشند همچنین فواید و نور عقل و نفس از راه ناطق و اساس پدید آید خورندگان این دو میوه را چه از روحانی و چه از جسمانی و بلذات آن برسند. و التین و الزیتون(هر یکی یک کلیمه است و طور سنین)و هذا البلد الامین هر یکی دو کلیمه است تا خردمندان بدانند که عقل و نفس (که) روحانی اندر بر یکحالند و ناطق و اساس (که) جسم و روح اند خداوندان دو حالند.

همچنین چهار اصل را همیخواهد بدین آیت که همیگوید و وعده همیکند مر اصحاب الیمین را که ایشان خداوندان علم حقایق اند قوله تعالی: فی سدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ما مسکوب نخست مر عقل راهمیگوید و دیگر مر نفس را همیخواهد که به نضد و نظم عالم ازوست و سویم مر ناطق را همیخواهد که بار شریعت را او کشیده است تا بقیامت و چهارم مر اساس را همیخواهد که تاویل او بنفسها فرو ریخته است از راه لواحق یعنی امیران دین چون امام و حجت و داعی حق . چون ازین چهار اصل فارغ شد چنانکه گفت قوله تعالی:و فاکهه کثیره لا مقطوعه و لاممنوعه و بدان مر امامانرا خواست که خیرات ایشان از عالم بریده نیست و عدد ایشان بسیارست. پس ایزد تعالی اینجا که چهار اصل را بچهار جوی مثل زده است عقل را بآب مثل زده است و اینجا که این چهار اصل را که بدین چهار چیز مثل زد اساس را بآب مثل زد تا خردمند بداند که دائره عقل باساس سر بسر آورده است و آب بآب بپوسته است.

پس گوئیم که حال میان این چهار اصل راست است اندر آنچه هر یکی از ایشان فایده پذیرند از کلیمه باری سبحانه و تعالی همه معنیها یکیست چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:سوا منکم من اسر القول و من جهر به و من هو مستخف باللیل و سارب بالنهار همیگوید یکسانست از شما آن کس که گفتار را پنهان دارد و آنکس که آشکارا گوید و آنکه بشب پوشیده باشد و آنکه بروز پیداست پس بدانکه قول پوشیده گوید عقل را همیخواهد کزو تایید بدانچه فرود ازوست از نفس و ناطق و اساس پوشیده رود و بدانکه سخن آشکارا گوید مر نفس را همیخواهد که ترکیب عالم ازو آشکار است و بدانکه بشب پوشیده باشد مر اساس را همی خواهد که دور او پوشیده و علم او بسر رسد بخلق و بدانکه بروز آشکار است مر ناطق را همیخواهد که دعوت ظاهر کتاب و شریعت او آشکار است. پس گوئیم که بپوشیده دادن علم تاویل اساس مانند عقل است که تایید ازو پوشیده رسد بفرود ازو و ناطق به پیدا کردن کتاب و شریعت مانند نفس است اندر پیدا کردن ترکیب عالم.

و نیز گوئیم چهار کلیمه شهاده دلیل است بر چهار جوی بهشت که اندر قرآن یاد کرده است اینجا همیگوید قوله تعالی:و لمن خاف مقام ربه جنتان همیگوید آنرا که از خدای خویش بترسد دو بهشت است و بدان مر عقل و نفس را همیخواهد ذو اتا افنان همیگوید این دو بهشت است با شاخها و بدان شاخها مر ناطق و اساس و امامان حق علیهم السلام را همیخواهد فیهما عینان تجریان همیگوید اندر آن دو بهشت دو چشمه است همی رونده چشمه آب و شیر که روان شده است مر نفس و عقل را از کلیمه باری سبحانه و تعالی چنانکه شرح آن گفتیم. چون ازین دو حد روحانی پرداخت فرمود و من دونهما جنتان و گفت فرود از (آن ) دو بهشت دو بهشتست کمتر از آن و بدین دو بهشت مر ناطق و اساس را خواست مدهامتان همیگوید آن دو سبز و سبزی از دو رنگ خالص آید چون کبودی و زردی و این رنگ سبز مرکب است از دو رنگ یعنی ناطق و اساس جسمانیانند مرکب و هر که بدیشان پیوسته شود روح یابد چنانکه هر چه از نبات سبزه است روح دارد فیهما عینان نضاختان همیگوید اندرین دو بهشت دو چشمه فزاینده است و آن چشمه خمر است و چشمه عسل که روان شده است مر ناطق را و اساس را از کلیمه باری.

و همچنین حدود را یاد کند خدایتعالی بدین آیت قوله تعالی :و من آیاته اللیل و النهار و الشمس و القمرلاتسجدوا للشمس و لاللقمر و اسجدوالله الذی خلقهن همیگوید از نشانیهای اوست شب و روز (و) آفتاب و ماهتاب سجده مکنید مر آفتاب و ماه را و سجده کنید مر خدایرا که ایشان را بیافریده است پس بشب مر ناطق را همیخواهد که او پوشیده است مر چیزها را چنانکه روز پیدا کننده چیزهاست و بروز مر اساس را همیخواهد که او بیان کننده رمزهاست چنانکه روز پیدا کننده چیزهاست که شب مر آنرا پوشیده داشته است و بآفتاب مر عقل را همیخواهد ( و بماه مر نفس را) که عقل مر نفس را فایده دهنده است چنانکه آفتاب مر ماه را نور دهد و بدانچه همیگوید مر آفتاب و ماه را سجده مکنید مر خدایرا سجده کنید که ایشانرا آفریده است آن همیگوید که خدایرا صفت عقل و نفس مگوئید و اعتقاد مدارید که خدای آن نیست که او خداوند تائید است یا خداوند ترکیب که این هر دو آفریدگانند و بیشتر از خلق امروز عقل پرستانند آنکسان همی پندارند که ایشان موحدانند از متکلمان معتبر و کرامی ایزد تعالی ما را از پرستیدن جز خدای نگاه داراد.

و همی حدود را یاد کند خدایتعالی دیگر جای فرمود:رب المشرقین و رب المغربین همیگوید پروردگار دو مشرق و بدان مرعقل و نفس را میخواهد که نور وحدت از ایشان پدید آمد و پروردگار دو مغرب و بدان مرناطق و اساس را میخواهد که آن نور کز آن دو مشرق بر آمد و بدین دو مغرب فرو شد.

و نیز گوئیم که هفت فصل از شهادت کز دوازده حرفست سه فصل ازو یکحرف یکحرفست چون سه الف چنین ااا و سه فصل ازو دو حرف دو حرف است چنین لا له لا و یک فصل ازو سه حرفست چنین لله و مانند این فصلها اندر عالم جسمانی سه بعد است چون طول و عرض و عمق که هر یکی یک خط است و مانند فصلهای مرکب از دو حرف چون اعضای رئیسه است از کمیت و کیفیت و مضاف و یک فصل مرکب از سه حرف چون جسد است که بردارنده سه بعد است. و گوئیم که ایزد تعالی همی یاد کند خداوندان تایید را اندرین آیت قوله تعالی:فلینظر الانسان الی طعامه گوید بنگرد مردم سوی طعام خویش یعنی سوی غذای روح خویش تابویند که عالم علوی برو چگونه پیوسته است چنانکه گوید:انا صببنا الما صبا گوید فرو ریختیم آبرا فرو ریختنی یعنی که تایید فرود آمد از نفس کل سوی ناطق چنانکه گوید: ثم شققنا الارض شقا گوید بشکافتیم زمین را شکافتنی و بدین زمین مر دل ناطق را خواهد که جای قرار و تایید است و شکافته است بپذیرفتن تایید چنانکه گوید :فانبتنا فیها حبا گوید برویاندیم اندر زمین دانه و بدان دانه مر اساس را همیخواهد که رسته شد اندر زمین دل ناطق از تعلیم او و از آن هفت خوشه بر آمد و آن امامان حق بوده اند اندرین دور و عنبا گفت انگوری و بدان مر امام نخستین را خواست و مثل او بانگور بدان زد که انگور را چون بیفشیرند عصیر ازو بیرون آید و نیز انگور ازو باز نشود و همچنین چون امامت ازو بشد بفرزندان او بازنگشت و قضبا گفت سپست و بدان مر امام دوم را خواست که امامت اندر فرزندان او بمانده است برسان سپست که چون می دروند دیگر میروید و زیتونا و بزیتون مر امام سویم را خواست که آن زیتون مبارک بود که امامت بدونارسیده تایید یافت تا خدایتعالی گفت قوله تعالی:(شجره)مبارکه زیتونه لاشرقیه و لاغربیه یکاد زیتها یضی و لولم تمسسه نار نور علی نورگفت زیتون مبارک که روغن او روشنی گیرد اگر چه آتش مرورا نرسیده باشد و نخلاگفت درخت خرما و بدان مر امام چهارم را خواست وحد ائق غلبا و گفت بوستانها(ی) بسیار کشت و بدان مر امام پنجم را خواست و فاکهه گفت میوه و بدان مر امام ششم را خواست که او چون میوه بود به بیش پدرش امامت ازو بشد بفرزندان او و اباو گیاهی و بدان مر امام هفتم را خواست که او را مرتبت قیامت بود.

و نیزگوئیم که دو کلیمه نفی از سه فصل است چنین لا اله و مرتبه سویم مر ناطق راست که او سویم است مر چهار اصل را و دو کلیمه اثبات بچهار فصل است چنین الا الله و مرتبه چهارم مر اساس راست که او از اصلهای چهارمست و این اشارتست مر خردمند را بدانکه واجب است از توحید نفی کردن هر چه اندر تنزیل و شریعت ناطق یافته شود از تشبیه آنگه اثبات باید کردن از جهت تاویل اساس که هویتی مجرد کرده(است) از همه صفات مخلوقات و تالیف شهاده از سه حرفست چون لام و الف و ه و فصلهایش نیز بر سه مرتبه است سه فصلی ازو یکحرف یکحرفست چون سه الف و سه فصل ازو دو حرف دو حرفست چنین لا له لاو یک فصل ازو بسه حرفست چنینللهپس عالم بر راستی آن گواهی دهد بر آنچه ترکیب او از سه بعد است چون طول و عرض و عمق و هر سه یگان یگان و زایشهای عالم نیز بر سه مرتبه است آنچه مرورا روح است چون نبات و حیوان و مردم پس نبات ازو مانند آن سه فصل است که یکحرف یکحرفست از بهر آنکه مر نباترا یک قوه بیش نیست و آن قوت نما است و با آنکه یک قوه دارد بسه قسمت شود یکی گیاه بی تخم است و یا با دانه است و یا درخت باردار است و مانند آن سه فصل است که از حروف یگانه است و حیوان اندر عالم مانند آن سه فصل است که هر یکی از دو حرف است از بهر آنکه حیوانرا دو نفس است یکی نامی و دیگر حسی و نیز سه قسمت شود یکی آنست که بر شکم بخزد و دیگر آنست که بچهار پا برود دیگر آنست که بدو پا برود و مردم از عالم مانند این یک فصل است که اندر شهاده بسه حرفست از بهر آنکه مردم را سه نفس است چون نامی و حسی و ناطقی و فرود از مردم نیز نوعی نیست همچنانکه پس از آن فصل سه حرف از شهاده حرف دیگر نیست و مانند سه حرف که کلیمه اخلاص را بنیاد اوست عقل است و نفس و جد.

و نیز گوئیم که هفت فصل شهاده بدوازده حرفست دلیل است بر آنکه هفت امام گویا یانند بر دوازده لاحق که ایشان اندر دوازده جزایر بر پای کرده اند مر دعوت حق را. پس بباید دانست که رسول مصطفی صلی الله علیه و آله مر خدایرا ندید ولیکن بر گواهی آفاق وا نفس که اندر ایشان بدید که از آفرینش همیگفتند این گواهی خود بداد و ما را بفرمود.

و بقول مختصر گوئیم که عالم و تن مردم (و روزگار) و نماز و قرآن هر یکی کلیمه شهاده بگویند از راه صورت خویش اما گفتار عالم مر کلیمه شهاده را چنانست که عالم بجملگی یکی است چنانکه کلیمه شهاده یک قولست و عالم بدو گونه است ویرانیست چون نفی و آبادانیست چون اثبات و عالم را سه بعد است طول و عرض و عمق چون الف و لام و ها اندر شهاده و عالم بچهار بخش است چون مشرق و مغرب و جنوب و شمال چون کلیمه شهاده که چهار حصه است مر عالم را هفت اقلیم است برابر هفت پاره شهاده و مر عالم را دوازده جزیره است برابر دوازده حرف اندر شهاده.

و اما گفتار کالبد مردم که او عالم کهین است مر کلیمه شهاده را چنانست که مردم بجملگی یکیست چون یک شهاده لا اله الا الله و این تن مردم بدو گونه است پیش است و پس و پس چون نفی و پیش چون اثباتست و نیز بمردم اندر سه نفس است چون نامی و حسی و ناطقی برابر سه حرف کاندر شهادتست و تن مردم اندر چهارکشش است چون صفرا و سودا خون بلغم برابر چهار پاره کلیمه که اندر شهادتست و بر تن مردم هفت اعضای رئیسه است چون مغز و دل و جگر و شش و سپرز و زهره و گرده برابر هفت فصل شهاده و اندر تن مردم دوازده مجریست چون دو گوش و دو چشم و دو بینی و یک دهن و دو فرج و دو پستان و یک ناف برابر دوازده حرف که اندر شهادتست.

اما گفتار سال روزگار برو گردنده است مر کلیمه شهاده را چنانست که سال یکیست گرد کننده چیزهای خویش برابر یک کلیمه شهاده که حرفهای خویش را گرد گرفته است و سال بدو گونه است چون شب و روز و شب ازو چون نفی است و روز چون اثبات اندر شهاده و بسال اندر سه حال یافته شود چون راستی روز با شب و کم و بیش و آن برابر سه حرف (است) که اندر شهادتست و بسال اندر چهار فصل چون بهار و تابستان و تیر ماه و زمستان برابر چهار سخن که اندر شهادتست و بسال اندر هفت روز گردانست اول آن یکشنبه و آخر آن شنبه برابر هفت فصل شهاده و بسال اندر دوازده ماه گردانست برابر دوازده حرف که اندر شهادتست.

اما گواهی نماز بر راستی کلیمه شهاده چنانست که نماز کردن حقی است که همی گزارده شود از حقهای شهاده و نماز یکی است و بدو هنگامست یا بوقت است چون فریضه یا بنا وقت چون نافله برابر نفی و اثبات اندر شهاده ناوقت چون نفی و بوقت چون اثبات و نماز بر سه رویست چون فریضه و سنت و نافله برابر سه حرفها که بنیاد شهاده بر آنست و نماز از چهار رکعت بیش نیست بیک سلام برابر چهار کلیمه که اندر شهاده است، و بنماز اندر هفت جای از اندام نماز کن بر زمین بر آید چون دو قدم و دو زانو و دو کف دست و یک پیشانی برابر هفت فصل شهاده، و بنماز اندر دوازده کار است که تمام نماز اندر آنست چون تکبیر نخستین و استادن و الحمد و سوره خواندن و رکوع کردن و تکبیر رکوع و سجده کردن و تکبیر سجود و سمع الله لمن حمده گفتن و تحیات خواندن و سلام دادن برابر دوازده حرف شهاده.

و قرآن همی گواهی (دهد) بر راستی کلیمه شهاده بر آن روی که قرآن یکیست برابر یک شهاده، و بدو نیمه است چون نفی و اثبات اندر شهاده، و سه گونه پیدا آمده است یکی آنست که جبرئیل علیه السلام مرورا بدل پاکیزه محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم فرود آورد چنانکه گفت قوله تعالی: نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین گفت آورد روح الامین مر قرآنرا بر دل تو که محمدی، و دیگر گردانیدن پیغمبر مر آنرا بزبان تازی چنانکه گفت قوله تعالی: لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین گفت تا تو از ترسانندگان باشی بزبان تازی پیدا. و سوم نوشتن قرآنرا چنانکه گفت قوله تعالی: و انه لفی زبر الاولین گفت قرآن بر نبشتهای پیشینگان اندر است و این سه حال قرآن برابر است با سه حرف که بنیاد شهاده بر آنست، و قرآنرا پیغمبر علیه السلام بچهار حال بیرون آورد تنزیل و شریعت و دعوت و رسالت برابر چهار سخن اندر شهاده، و قرآن هفت هفت یکی است برابر هفت فصل شهاده، و قرآن بر دوازده رویست چون امر و نهی و وعده و وعید و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خبر و قصه و حروف معجم و حروف مفرد برابر با دوازده حرف شهاده.

اما گفتار آسمان مر کلیمه اخلاص را چنانست که آسمان یک چیز است همچون یک شهاده و اندر آسمان دو حالست چون جنبش و آرام برابر نفی و اثبات اندر شهاده جنبش چون نفی و آرام چون اثبات اندرآسمان سه نور است چون آفتاب و دیگر ماهتاب و سه دیگر ستارگان برابر سه حرف که بنیاد شهاده برآنست و اندر آسمان چهار طبع است چون گرمی و سردی و تری و خشکی برابر چهار کلیمه شهاده و اندر آسمان هفت ستاره پادشاهست چون زحل و مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قمر برابر هفت فصل شهاده و اندرآسمان دوازده برجست چون حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و میزان و عقرب و قوس و جدی و دلوو و حوت برابر دوازده حرف که اندر شهادتست.

پس گوئیم عالم گواهی داد بآفرینش خویش و تن مردم گواهی داد و روزگار گواهی داد و نماز گواهی داد و قرآن گواهی داد و آسمان گواهی داد بر آنکه کلیمه شهاده که لا اله الا الله (است) حق و راستست و درست گردانیدند مر دعوت پیغمبر علیه السلام را و همگان استاده اند باقرار مر خدایرا به یگانگی و بگواهی رسول صلی الله علیه و آله و سلم و براستی دعوی او و این گواهان باقی اند که هرگز نمیرند و از گواهی باز نایستند و شهاده لا اله الا الله یک گواهست مر یگانگی خدای را جل جلاله و یگانگی که مرور است و آنکه شهاده بدو نیمه آمد از نفی و اثبات دلیل است بر آنکه خلق خدای دو گروهند یکی روحانی و یکی جسمانی دیداری و نادیداری و چون گویدلا اله گوید نیست خدای ازین دو گونه خلق کسی (نه) روحانی و نه جسمانی دیداری و نادیداری و چون گوید الا الله گوید مگر آن خدای که روحانی و جسمانیرا آفرید و آنکه بنیاد شهاده بر سه حروف آمد دلیل است بر سه فرشته چون جد و فتح و خیال که ایشان رساننده اند وحی به پیغمبر علیه السلام و آنکه شهاده بچهار کلیمه آمد دلیلست بر چهار اصل دین چون اول و ثانی و ناطق و اساس و آنکه شهاده بر هفت فصل آمد دلیل است بر هفت امام که ایشان پذیرند علم را از آن چهار اصل دین و بگذارند بخلق و آنکه شهاده بدوازده حرف آمد دلیل است بر دوازده حجت که ایشان علم از امامان پذیرند و بخلق برسانند تاخلق از شناختن حق باز نمانند و مراد از گفتن لا اله الا الله که پیغمبر علیه السلام بگفت و بفرمود گفتن آنست که تا خلق بدانند که این دو گروه خلق از روحانی و جسمانی و سه فرشته چون جد و فتح و خیال و چهار اصل دین یعنی اول و ثانی و ناطق و اساس و هفت امام و دوازده حجت هیچکس از ایشان خدای نیست و چون گوید لا اله الا الله خدای نیست مگر خدای یعنی که این دو گروه خلق از (روحانی و جسمانی و ) سه فرشته و چهار اصل دین و هفت امام ودوازده حجت لا اله اند یعنی نیستند از ایشان هیچکدام خدای الا الله مگر خدای آنست که ایشانرا آفریده است .

پس هر که لا اله الا الله بدینگونه داند و گوید و بشناسد که این یکی دلیل بر کیست و دو دلیل بر کیست و سه دلیل بر کیست و چهار دلیل برکیست و هفت دلیل بر کیست و دوازده دلیل بر کیست او رسته باشد از عذاب جاودانی و عالم گواهی داد برین حدود و تن مردم گواهی داد و روزگار و سال و قرآن و نماز و آسمان و زمین و آنچه اندرین دو میانست و از اینجا درست شود سوی مردم خردمند که این شهاده حق است چنانکه خدای تعالی همیگوید قوله تعالی:ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثرهم لایعلمونهمیگوید نیافریدیم آسمان و زمین را مگر بحق و لیکن بیشتر از ایشان نمیدانند و دانستن بحق آنست که آفاق و انفس بر آن گواهی دادند و هر چیزیکه مردم بچشم سر همی بیند گواهی دهنده است بر حق و مردعوی منافقانرا هیچ گواهی نیست مگر بزبان همیگویند و معنی آن ندانند چون گفتار مرغان سخن گوی که معنی آنچه گویند ندانند و خدایتعالی نشان این حدود اندر تن ما نهاده است و اندر عالم و اندر هر چیزی نشان ایشان نهاده است و آنگه از ما گواهی خواسته است و گفته است که بگوید لا اله الا الله و هر که مرین کلیمه را نپذیرفت و نگفت کشتن برو واجب کرد و فرزندان مال ایشانرا اسیر فرمود کردن و هر گروهی را که این نگفت بر ایشان گزیت فرمود نهادن گزیت یعنی که بدهند مقرری سالیان از مال خود ایشان دوازده درم که برابر (است با) دوازده حرف شهاده و هیچ چیزی نیست اندر خرد و بزرگ اندر عالم که اندرو نشان لا اله الا الله پیدا نیست چنانکه خدایتعالی گفت: قوله تعالی سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق همیگوید سر انجام بنمائیمشان نشانهای خویش اندر عالم و اندر نفسهای ایشان تا پیدا شود مر ایشانرا که آن حق است . و دیگر جای گفت قوله تعالی:و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون همیگوید اندر زمین نشانیهاست مر خداوندان یقین را و اندر تنهای شما پس شما همی نه بینید چنانکه قوله تعالی و کاین من آیاته فی السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون همیگوید چند نشانیهاست اندرآسمانها و زمین که بگذرند بر آن و ایشان از آن نشانیها روی گردانیده اند و دیگر جای گفت قوله تعالی:او لم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض همیگوید اندیشه نکنند اندر آفرینش آسمانها و زمین و دیگر جای گفت قوله تعالی:و ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم میگوید هیچ چیزی نیست که نه تسبیح کند بحمد او ولیکن شما ندانید تسبیح کردن ایشان اما تسبیح کردن ایشان آن باشد که نشان این حدود داند که اندر هر چیزی نهاده است تا دلیل باشد بر حق و آن تسبیح آنست که گواهی دهند هر یک با لا اله الا الله زیرا که اندر هر یکی نشان یکی و دوئی و سه ئی و چهاری و هفتی و دوازدهی پیداست تا هر چیزی دلیل باشد برین حدود که میانجی اند میان خدا و میان خلق. یاد کردیم از بیان شهاده مقدار کفایتی.

گفتار دهم: گوئیم بتوفیق ایزد سبحانه و تعالی که نادانان و کاهلان دین اسلام مرشیعت حق را باطل خوانند و گویند که ایشان کافرانند بی آنکه برحقیقت مذهب ایشان برسند و نیکوتر آن باشد خردمند را که از حال خصم خویش پرسد و سخن را با او باندازه استحقاق او بگوید تا عادت جاهلان کار نه بسته باشد و به بدخوئی منسوب نشود و مثل کسی که اندر مسلمانی مومنی را طعنی کند بی آنکه از اعتقاد او بداند و بی آنکه مرورا از آنکس رنجی رسیده باشد مرورا بیازارد اندر کار بستن خوی بد بی سببی چون مثل سگی باشد که شخصی رو آورده براه که بشغل خویش میرود و راه گیری بیرون آید و اندرو آویزد و جامعه اش بدرد و او را بریش کند چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی: فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون.گفتار دوازدهم: گویم بتوفیق خدایتعالی کلیمه اخلاص که لا اله الا الله است کلید در دین مسلمانیست و هر که او را بگیرد بسرای بیت اسلام اندر آید و مرورا کلیمه اخلاص از بهر آن گفته اند که اخلاص بزبان تازی پاکیزه کردن باشد و گوینده این قول باید که پا کیزه کند مر دین خویش را بگفتار این کلیمه از آلایش بت پرستی و پلیدی گفتار ناشنویان و تاریکی مذهب دهریان و جز آن و چون اعتقاد گوینده این قول با گفتارش برابر شود بدور کردن صفات دو مخلوق از لطیف و کثیف از توحید آنگه بقول و اعتقاد درست باشد و پس از آن مرین اعتقاد و قول را عملی در خورد باید کرد تا مر گفتار او را کردار او بردارد و بعالم علوی برد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه و همچنانکه کلیمه اخلاص آغاز دین است سوره اخلاص انجام دین است و آغاز و انجام بفرمان صانع حکیم لازم آید که در خورد یکدیگر باشند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.