اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از مکه تا آن جا صد و هشتاد فرسنگ بود. این فلج در میان باده است ناحیتی بزرگ بوده است و لیکن به تعصب خراب شده است. آنچه در آن وقت که ما آن جا رسیدیم آبادان بود مقدار نیم فرسنگ در یک میل عرض بود و در این مقدار چهارده حصار بود و مردمکانی دزد و مفسد و جاهل و این چهارده حصن بدو کرده بودند که مدام میان ایشان خصومت و عداوت بود و ایشان گفتند ما از اصحاب الرسیم که در قرآن ذکر کرده است تعالی و تقدس، و آن جا چهار کاریز بود و آب آن همه برنخلستان میافتاد و زرع ایشان بر زمین بلند تر بود و بیش تر آب از چاه میکشیدند که زرع را آب دهند و زرع به شتر میکردند نه به گاو چه آنجا گاو ندیدم. و ایشان را اندک زراعتی و هر مردی خود را روزی به ده سیر غله اجری کرده باشد که آن مقدار به نان پزند و ازاین نماز شام تا دیگر نماز شام همچو رمضان چیز کمی خورند اما به روز خرما خورند و آن جا خرمای بس نیکو دیدم به از آن که در بصره و غیره، و این مردم عظیم درویش و بدبخت باشند با همه درویشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند، و آن جا خرمایی بود که میدون میگفتند هر یکی ده درم و هسته که در میانش بود دانگ و نیم بیش نبود و گفتند اگر بیست سال بنهند تباه نشود، و معامله نباشد وهیچ چیز از دنیاوی با من نبود الا دو سلّه کتاب و ایشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل بودند هر که به نماز میآمد البته با سپر و شمشیر بود و کتاب نمی خریدند.
هوش مصنوعی: از مکه تا آنجا حدود صد و هشتاد فرسنگ فاصله بود. این منطقه در گذشته، جایی پرجمعیت و قابل توجه بود، اما به خاطر تعصب دچار ویرانی شده بود. هنگامی که ما به آنجا رسیدیم، یک منطقه نیم فرسنگ در یک میل عرض داشت که چهارده دژ در آن ساخته شده بود. مردم آنجا دزد، فاسد و نادان بودند و این چهارده دژ درگیر جنگ و دشمنی دائم با یکدیگر بودند. آنها خود را از پیروان قوم «رس» میدانستند که در قرآن ذکر شده است. در آنجا چهار کاریز وجود داشت و آب آنها برای نخلستانها مورد استفاده قرار میگرفت. زراعت آنها بر زمینهای بلندی بود و بیشتر آب را از چاهها برای زراعت استفاده میکردند. به همین دلیل، زراعت را به شترها میدادند و نه به گاو، زیرا گاوی در آنجا مشاهده نکردم. مردم آنجا زراعت اندکی داشتند و هر مرد به اندازه ده سیر غله به عنوان روزی خود کار میکرد که همین مقدار برای تهیه نان کافی بود. آنها در بین نماز شام تا نماز شام بعدی بسیار کم غذا میخوردند و فقط در روز خرما میخوردند. خرماهایی که آنجا میدیدم از خرماهای بصره و دیگر مناطق بهتر بود. این مردم بسیار فقیر و بدبخت بودند و با وجود فقرشان، هر روز درگیر جنگ و عداوت بودند. خرماهایی که در آنجا پیدا میشد به نام میدون شناخته میشد و هر یک به قیمت ده درهم به فروش میرسید و هستههای آن هم کمتر از یک و نیم دانگ بود. به ما گفتند که اگر این خرماها را بیست سال بکارند، خراب نمیشوند. در آنجا هیچ معاملهای انجام نمیشد و من تنها دو سله کتاب داشتم. مردم آنجا گرسنه و برهنه و نادان بودند و هر کسی که به نماز میآمد، حتماً با سپر و شمشیر بود و کتاب نمیخریدند.