از آن جا به شهری رسیدم که آن را اخمیم میگفتند، شهری انبوه و آبادان و مردمی غلبه و حصاری حصین دارد و نخل و بساتین بسیار. بیست روز آن جا مقام افتاد.
و جهت آن که دو راه بود یکی بیابان بی آب و دیگر دریا ما متردد بودیم تا به کدام راه برویم. عاقبت به راه آب برفتیم به شهری رسیدیم که آن را اسوان میگفتند و بر جانب جنوب این شهر کوهی بود که رود نیل از دهن این کوه بیرون میآمد و گفتند کشتی از این بالاتر نگذرد که آب از جاهای تنگ و سنگ های عظیم فرو میآید. و از این شهر به چهار فرسنگ راه ولایت نوبه بود و مردم آن زمین همه ترسا باشد و هروقت از پیش ملک آن ولایت نزدیک سلطان مصر هدیهها فرستند و عهود و میثاق کنند که لشکر بدان ولایت نرود و زیان ایشان نکند و این شهر اسوان عظیم محکم است تا اگر وقتی از ولایت نوبه کسی قصدی کند نتواند و مدام آن جا لشکری باشد به محافظت شهر و ولایت، و مقابل شهر در میان رود نیل جزیره ای است چون باغی و اندر آن خرمایستان و زیتون و دیگر اشجار و زرع بسیار است و به دولاب آب دهند و جای با درخت است و آن جا بیست و یک روز بماندم که بیابانی عظیم در پیش بود و دویست فرسنگ تا لب دریا موسم آن بود که حجاج بازگشته بر اشتران به آن جا برسند و ما انتظار آن میداشتیم که جون آن استرها بازگردد به کرا گیریم و برویم.
و چون به شهر اسوان بودم آشنایی افتاد با مردی که او را عبدالله محمدبن فلیج میگفتند مردی پارسا و با صلاح بود و از طریق منطق چیزی میدانست. او مرا معاونت کرد در کرا گرفتن و همراه بازدید کردن وغیر آن و شتری به یک دینار و نیم کرا گرفتم و ازاین شهر روانه شدم پنجم ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و اربعمایه.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از آن جا به شهری رسیدم که آن را اخمیم میگفتند، شهری انبوه و آبادان و مردمی غلبه و حصاری حصین دارد و نخل و بساتین بسیار. بیست روز آن جا مقام افتاد.
هوش مصنوعی: به یک شهر رسیدم که نامش اخمیم بود. این شهر پرجمعیت و آباد است و دارای دیوارهای محکم و نخلهای فراوان و باغهای بسیار است. من به مدت بیست روز در آنجا ماندگار شدم.
و جهت آن که دو راه بود یکی بیابان بی آب و دیگر دریا ما متردد بودیم تا به کدام راه برویم. عاقبت به راه آب برفتیم به شهری رسیدیم که آن را اسوان میگفتند و بر جانب جنوب این شهر کوهی بود که رود نیل از دهن این کوه بیرون میآمد و گفتند کشتی از این بالاتر نگذرد که آب از جاهای تنگ و سنگ های عظیم فرو میآید. و از این شهر به چهار فرسنگ راه ولایت نوبه بود و مردم آن زمین همه ترسا باشد و هروقت از پیش ملک آن ولایت نزدیک سلطان مصر هدیهها فرستند و عهود و میثاق کنند که لشکر بدان ولایت نرود و زیان ایشان نکند و این شهر اسوان عظیم محکم است تا اگر وقتی از ولایت نوبه کسی قصدی کند نتواند و مدام آن جا لشکری باشد به محافظت شهر و ولایت، و مقابل شهر در میان رود نیل جزیره ای است چون باغی و اندر آن خرمایستان و زیتون و دیگر اشجار و زرع بسیار است و به دولاب آب دهند و جای با درخت است و آن جا بیست و یک روز بماندم که بیابانی عظیم در پیش بود و دویست فرسنگ تا لب دریا موسم آن بود که حجاج بازگشته بر اشتران به آن جا برسند و ما انتظار آن میداشتیم که جون آن استرها بازگردد به کرا گیریم و برویم.
هوش مصنوعی: ما در دو مسیر قرار داشتیم: یکی بیابان بیآب و دیگری دریا. به همین دلیل در تصمیمگیری برای انتخاب مسیر سردرگم بودیم. در نهایت راهی به سمت آب را در پیش گرفتیم و به شهری به نام اسوان رسیدیم. در جنوب این شهر کوهی قرار داشت که رود نیل از آن سرچشمه میگرفت. گفته شد که کشتیها نباید از بالای این کوه عبور کنند، زیرا آب از مکانهای باریک و صخرههای بزرگ سرازیر میشود. از این شهر تا ولایت نوبه چهار فرسنگ فاصله بود و تمامی ساکنان این منطقه از پیروان مسیحیت بودند. هر زمان که از طرف حکمران این ولایت به نزد سلطان مصر هدایایی ارسال میشد، توافق میشد که لشکری به آن سرزمین نرود و به آنها آسیب نرساند. شهر اسوان به قدری مستحکم بود که اگر کسی از ولایت نوبه قصد حمله داشت، نمیتوانست موفق شود و همیشه نیرویی برای دفاع از شهر و ولایت در آنجا مستقر بود. در مقابل این شهر، جزیرهای در وسط رود نیل وجود داشت که به مانند باغی سرسبز بود و شامل نخلستان و درختان زیتون و محصولات دیگر بود. آنجا با دولاب آبی آبیاری میشد و مکان خوبی برای درختان بود. من بیست و یک روز در آنجا ماندم چون بیابان وسیعی در جلویم بود و دویست فرسنگ تا دریا فاصله داشت. این زمان مصادف بود با بازگشت حجاج که بر روی شترها به آنجا میرسیدند و ما در انتظار بودیم تا زمانی که آن شترها برگردند و ما نیز بتوانیم با آنها حرکت کنیم.
و چون به شهر اسوان بودم آشنایی افتاد با مردی که او را عبدالله محمدبن فلیج میگفتند مردی پارسا و با صلاح بود و از طریق منطق چیزی میدانست. او مرا معاونت کرد در کرا گرفتن و همراه بازدید کردن وغیر آن و شتری به یک دینار و نیم کرا گرفتم و ازاین شهر روانه شدم پنجم ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و اربعمایه.
هوش مصنوعی: در سفر به شهر اسوان با مردی به نام عبدالله محمد بن فلیج آشنا شدم. او فردی پارسا و با فضیلت بود و در منطق دانشهایی داشت. او به من کمک کرد تا شتری به قیمت یک دینار و نیم اجاره کنم و از آن شهر خارج شدم. این اتفاق در پنجم ربیعالاول سال ۴۲۴ هجری رخ داد.