گنجور

بخش ۴۹ - سیر سلطان مصر

سیر سلطان مصر. امن و فراغت اهل مصر بدان حد بود که دکانهای بزازان و صرافان و جوهریان را در نبستندی الا دامی بر وی کشیدندی و کس نیارستی به چیزی دست بردن. مردی یهودی بود جوهری که سلطان را نزدیک بود او را مال بسیار بود و همه اعتماد جوهر خریدن بر او داشتند روزی لشکریان دست بر این یهودی برداشتند و او را بکشتند. چون این کار بکردند از قهر سلطان بترسیدند و بیست هزار سوار برنشستند و آن لشکر تا نیمه روز در میدان ایستاده بودند. خادمی از سرای بیرون آمد و بر در سرای ایستاد و گفت سلطان می‌فرماید که به طاعت هستید یا نه. ایشان به یکبار آواز دادند که بندگانیم و طاعت دار اما گناه کرده ایم. خادم گفت سلطان می‌فرماید که بازگردید. در حال بازگشتند و آن جهود مقتول را ابوسعید گفتندی پسری داشت و برادری.

گفتند مال او را خدای تعالی داند که چند است و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقره گین بنهاده است و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درخت های مثمر و حامل. برادر او کاغذی نوشته به خدمت سلطان فرستاد که دویست هزار دینار مغربی خزانه را خدمت کنم در سرّ، این وقت، از آن که می‌ترسید. سلطان آن کاغذ بیرون فرستاد تا بر سر جمع بدریدند و گفت که شما ایمن باشید و به خانه خود باز روید که نه کس را با شما کار است و نه ما به مال کسی محتاج و ایشان را استمالت کرد. از شام تا قیروان که من رسیدم در تمامی شهر و روستاها هر مسجد که بود همه را اخراجات بر وکیل سلطان بود از روغن چراغ و حصیر و بوریا و زیلو و مشاهرات و موجبات قیمان و فراشان و موذنان و غیرهم. و یک سال والی شام نوشته بود که زیت اندک است اگر فرمان باشد مسجد را زیت حار بدهیم، و آن روغن ترب و شلغم باشد. در جواب گفتند تو فرمانبری نه وزیری. چیزی که به خانه خدا تعلق داشته باشد در آن جا تغییر و تبدیل جایز نیست. و قاضی القضاة را هر ماه دو هزار دینار مغربی مشاهره بود و هر قاضی به نسبت وی تا مال کس طمع نکنند و بر مردم حیف نرود. و عادت آن جا چنان بود که در اواسط رجب مثال سلطان در مساجد بخواندندی که یا معشر المسلمین موسم حج می‌رسد و سبیل سلطان به قرار معهود با لشکرطان و اسبان و شتر و زاد معدّ است و در رمضان همین منادی بکردندی و از اول ذی القعده آغاز خروج کردندی و به موضعی معین فرو آمدندی. نیمه ماه ذی القعده روانه شدندی و هر روز خرج و علوفه این لشکر یک هزار دینار مغربی بودی به غیر از بیست دینار که هر مردی را مواجب بودی که به بیست و پنج روز به مکه شدندی و ده روز آن جا مقام بودی به بیست و پنج روز تا به مقام رسیدندی. دو ماه شصت هزار دینار مغربی علوفه ایشان بودی غیر از تعهدات و صلات و مشاهرات و شتر که سقط شدی. پس در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سجل سلطان بر مردم خواندند که امیرالمومنین می‌فرماید که حجاج را امسال مصلحت نیست که سفر حجاز کند که امسال آن جا قحط و تنگی است و خلق بسیار مرده است این معنی به شفقت مسلمانی می‌گویم و حجاج در توقف ماندند، و سلطان جامه کعبه می‌فرستاد به قرار معهود که هر سال دو نوبت جامه کعبه بفرستادی و این سال چون جامه به راه قلزم گسیل کردند من با ایشان برفتم.

بخش ۴۸ - صفت خوان سلطان و قیاس با بارگاه سلاطین عجم سلطان محمود و غزنوی و پسرش مسعود: صفت خوان سلطان. عادت ایشان چنین بود که سلطان در سالی به دو عید خوان نهد و بار دهد خاص و عام را. آنانکه خاص باشند در حضرت او باشند و آنچه عام باشند دردیگر سراها و مواضع. و من اگر چه بسیار شنیده بودم هوس بود که به رای العین ببینم. با یکی از دبیران سلطان که مرا با او صحبتی اتفاق افتاده بود و دوستی پدید آمده گفتم من بارگاه ملوک و سلاطین عجم دیده ام چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود. ایشان پادشاهان بودند با نعمت و تجمل بسیار. اکنون می‌خواهم که مجلس امیرالمومنین را هم ببینم. او با پرده دار که صاحب السّتر می‌گویند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعین و اربعمایه که مجلس آراسته بودند تا دیگر روز که عید بود و سلطان از نماز به آن جا آید و به خوان بنشیند مرا آن جا برد. چون از در سرای به در شدم عمارت‌ها و صفه‌ها و ایوان دیدم که اگر وصف آن کنم کتاب به تطویل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته همه مربعات که در هر یک که می‌رفتم از یکدیگر نیکوتر بود و هر یک به مقدار صد ارش درصد ارش و یکی از این جمله چیزی بود شصت اندر شصت ارش و تختی بتمامت عرض خانه نهاده به علوّ چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود شکارگاه و میدان و غیره بر آن تصویر کرده وکتابتی به خط پاکیزه بر آن جا نوشته وهمه فرش و طرح که در این حرم بود همه آن بودکه دیبای رومی وبوقلمون به اندازه هر موضوعی بافته بودند و دارافزینی مشبک از زر بر کناره ای نهاده که صفت آن نتوان کرد،وپس از تخت که با جانب دیوار است درجات نقره گین ساخته وآن تخت خود چنان بود که اگر این کتاب سر به سر صفت آن باشد سخن مستوفی وکافی نباشد. گفتند پنجاه هزار من شکر راتبهٔ آن روز باشد که سلطان خوان نهد، آرایش خوان را درختی دیدم چون درخت ترنج و همه شاخ وبرگ و بار آن از شکر ساخته و اندر او هزار صورت و تمثال ساخته همه از شکر. ومطبخ سلطان بیرون از قصر است و پنجاه غلام همیشه در آن جا ملازم باشند واز کوشک راه به مطبخ است در زیر زمین وترتیب ایشان چنان مهیا بود که هر روز چهارده شتر وار برف به شراب خانه سلطان بردندی و از آن جا بیشر امرا و خواص را راتبه‌ها بودی واگر مردم شهر جهت رنجوران طلبیدندی هم بدادندی وهمچنین هر مشروب و ادویه که کسی را در شهر بایستی از حرم بخواستندی بدادندی. و همچنین روغن های دیگر چون روغن بلسان و غیره چندان که این اشیای مذکور خواستندی بدادندی. و همچنین هر مشروب و ادویه که کسی را در شهر بایستی از حرم بخواستندی منعی و عذری نبودی. بخش ۵۰ - بیرون شدن از مصر و صفت مدینة النبی: غرّه شهر ذی القعده از مصر بیرون شدم و بیستم ماه به قلزم رسیدیم و از آن جا کشتی براندیم به پانزده روز به شهری رسیدیم که آن را جار می‌گفتند و بیست و دوم ماه بود و از آن جا به چهار روز به مدینه رسول الله صلی الله علیه و سلم.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیر سلطان مصر. امن و فراغت اهل مصر بدان حد بود که دکانهای بزازان و صرافان و جوهریان را در نبستندی الا دامی بر وی کشیدندی و کس نیارستی به چیزی دست بردن. مردی یهودی بود جوهری که سلطان را نزدیک بود او را مال بسیار بود و همه اعتماد جوهر خریدن بر او داشتند روزی لشکریان دست بر این یهودی برداشتند و او را بکشتند. چون این کار بکردند از قهر سلطان بترسیدند و بیست هزار سوار برنشستند و آن لشکر تا نیمه روز در میدان ایستاده بودند. خادمی از سرای بیرون آمد و بر در سرای ایستاد و گفت سلطان می‌فرماید که به طاعت هستید یا نه. ایشان به یکبار آواز دادند که بندگانیم و طاعت دار اما گناه کرده ایم. خادم گفت سلطان می‌فرماید که بازگردید. در حال بازگشتند و آن جهود مقتول را ابوسعید گفتندی پسری داشت و برادری.
هوش مصنوعی: در زمان سلطنت، وضعیت زندگی مردم مصر بسیار آرام و راحت بود. مغازه‌های بازرگانان و صرافان به خوبی اداره می‌شد و کسی جرأت نداشت چیزی را از دست بزند. یک جواهرساز یهودی که نزدیک سلطان بود و ثروت زیادی داشت، مورد اعتماد مردم برای خرید جواهرات بود. اما روزی، گروهی از سربازان به او حمله کردند و او را کشتند. پس از این حادثه، به خاطر ترس از خشم سلطان، بیست هزار سوار به میدان جنگ آمدند و تا نیمروزی در آنجا ماندند. یکی از خدمه به بیرون آمد و از طرف سلطان پرسید که آیا آماده اطاعت هستند یا نه. همه آن‌ها به طور همزمان اعلام کردند که بندگان سلطان هستند و خواهان اطاعتند، اما گناه کرده‌اند. خادم گفت که سلطان دستور داده به خانه‌هایشان برگردند. اعضای آن گروه در این لحظه به سمت منزل برگشتند. آن جواهرساز مقتول، پسری و برادری داشت.
گفتند مال او را خدای تعالی داند که چند است و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقره گین بنهاده است و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درخت های مثمر و حامل. برادر او کاغذی نوشته به خدمت سلطان فرستاد که دویست هزار دینار مغربی خزانه را خدمت کنم در سرّ، این وقت، از آن که می‌ترسید. سلطان آن کاغذ بیرون فرستاد تا بر سر جمع بدریدند و گفت که شما ایمن باشید و به خانه خود باز روید که نه کس را با شما کار است و نه ما به مال کسی محتاج و ایشان را استمالت کرد. از شام تا قیروان که من رسیدم در تمامی شهر و روستاها هر مسجد که بود همه را اخراجات بر وکیل سلطان بود از روغن چراغ و حصیر و بوریا و زیلو و مشاهرات و موجبات قیمان و فراشان و موذنان و غیرهم. و یک سال والی شام نوشته بود که زیت اندک است اگر فرمان باشد مسجد را زیت حار بدهیم، و آن روغن ترب و شلغم باشد. در جواب گفتند تو فرمانبری نه وزیری. چیزی که به خانه خدا تعلق داشته باشد در آن جا تغییر و تبدیل جایز نیست. و قاضی القضاة را هر ماه دو هزار دینار مغربی مشاهره بود و هر قاضی به نسبت وی تا مال کس طمع نکنند و بر مردم حیف نرود. و عادت آن جا چنان بود که در اواسط رجب مثال سلطان در مساجد بخواندندی که یا معشر المسلمین موسم حج می‌رسد و سبیل سلطان به قرار معهود با لشکرطان و اسبان و شتر و زاد معدّ است و در رمضان همین منادی بکردندی و از اول ذی القعده آغاز خروج کردندی و به موضعی معین فرو آمدندی. نیمه ماه ذی القعده روانه شدندی و هر روز خرج و علوفه این لشکر یک هزار دینار مغربی بودی به غیر از بیست دینار که هر مردی را مواجب بودی که به بیست و پنج روز به مکه شدندی و ده روز آن جا مقام بودی به بیست و پنج روز تا به مقام رسیدندی. دو ماه شصت هزار دینار مغربی علوفه ایشان بودی غیر از تعهدات و صلات و مشاهرات و شتر که سقط شدی. پس در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سجل سلطان بر مردم خواندند که امیرالمومنین می‌فرماید که حجاج را امسال مصلحت نیست که سفر حجاز کند که امسال آن جا قحط و تنگی است و خلق بسیار مرده است این معنی به شفقت مسلمانی می‌گویم و حجاج در توقف ماندند، و سلطان جامه کعبه می‌فرستاد به قرار معهود که هر سال دو نوبت جامه کعبه بفرستادی و این سال چون جامه به راه قلزم گسیل کردند من با ایشان برفتم.
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که خداوند می‌داند مال آن شخص چقدر است و همچنین بر بالای خانه‌اش سیصد دیگ نقره گذاشته شده است و در هر کدام درختی دارد به گونه‌ای که مانند یک باغ می‌باشد و همه درخت‌ها میوه‌دهنده هستند. برادر او نامه‌ای به سلطان فرستاد و در آن نوشت که دویست هزار دینار مغربی خزانه را در خفا تقدیم می‌کند، زیرا از چیزی می‌ترسید. سلطان آن نامه را پیش همه خواند و به مردم گفت که شما در امانید و می‌توانید به خانه‌های خود برگردید، چرا که کسی با شما کار ندارد و ما به مال کسی احتیاج نداریم. در مسیر تا قیروان، در تمام شهرها و روستاها، هزینه‌های مساجد توسط وکیل سلطان پرداخت می‌شد، از جمله هزینه روغن چراغ، فرش، زيلو، و حقوق مؤذنان و دیگران. یک سال والی شام اعلام کرد که روغن زیتون کم است و اگر اجازه داده شود، از روغن ترب و شلغم استفاده کنیم. در جواب به او گفتند که تو تنها فرمانبر هستی و نباید در اموری که به خانه خدا مربوط می‌شود تغییر ایجاد کنی. قاضی القضات هر ماه دو هزار دینار مغربی حقوق می‌گرفت و دیگر قضات به نسبت او حقوق می‌داشتند تا به مال کسی طمع نکرده و بر مردم ظلم نرود. عادت آن‌جا این بود که در اواسط رجب منادی می‌گفت که موسم حج نزدیک است و سپاه سلطان با اعزام اسب‌ها و شترها در حال آماده‌سازی است و در رمضان هم همینگونه اعلام می‌شد. آن‌ها در ابتدای ذی القعده به سفر می‌رفتند و هر روز هزینه و علوفه این لشکر یک هزار دینار مغربی بود به‌اضافه بیست دیناری که برای هر نفر پرداخت می‌شد. آن‌ها بعد از بیست و پنج روز به مکه می‌رسیدند و ده روز در آنجا می‌ماندند. در طی دو ماه هزینه علوفه آن‌ها شصت هزار دینار مغربی بود، به غیر از هزینه‌های دیگر. سپس در سال سی و سه و چهارصد هجر و هجری، سلطان اعلام کرد که امسال به حجاج رفتن به حج مصلحت نیست، زیرا در آنجا قحطی و کمبود وجود دارد و مردم زیادی مرده‌اند. این را با دلسوزی برای مسلمانان اعلام می‌کرد و حجاج در انتظار ماندند. سلطان به‌طور معمول دو بار در سال لباس کعبه را ارسال می‌کرد و امسال زمانی که لباس به راه قلزم ارسال شد، من نیز با آن‌ها همراه شدم.

حاشیه ها

1392/04/16 12:07
امین کیخا

دام نهادند یعنی توری روی مالهایشان می کشند فروشندگان ، لغت دام به معنی تله است اما تور هم که معنی میدهد چون تله ها تورند گاهی ، پایدام هم واژهای در پیوند است .
برای تور واژه نژنک با زبر هر دو ( ن) را داریم
به عربی شرک یعنی شبکه و تور
تیم یعنی کاروانسرای به انگلیسی این واژه با ریخت فارسی أش پذیرفته شده است . Caravansary

1392/04/16 14:07
شکوه

ب

1392/04/16 14:07
شکوه

با درود
تیمچه به معنی پاساژ با تیم که کاروانسرا معنی کردید ارتباط دارد