و در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد فرمود که مردم خرمی کنند شهر و بازار بیاراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان های بزازان و صرافان و غیرهم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جایی نبود که کسی بنشیند و همه از سلطان ایمناند که هیچ کس از عوانان و غمّازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند، و آن جا مالها دیدم از آن مردم که اگر گویم یا صفت کنم مردم عجم را قبول نیفتد و مال ایشان را حدّ و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آن جا دیدم هیچ جا ندیدم، و آن جا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنان که گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد.
غرض آن که یک سال آب نیل وفا نکرد و غله گران شد. وزیر سلطان این ترسا را بخواند و گفت سال نیکو نیست و بر دل سلطان جهت رعایا بار است. تو چند غله توانی بدهی خواه به بها خواه به قرض. ترسا گفت به سعادت سلطان و وزیر من چندان غله مهیا دارم که شش سال نان مصر بدهم. د راین وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند خمس ایشان به جهد بود و هر که مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله او این مقدار باشد و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حالها باشد و چندین مالها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد. و آن جا کاروانسرایی دیدم که دارالوزیر میگفتند. در آن جا قصب فروشند و دیگر هیچ و در اشکوب زیر خیاطان نشینند و در بالای رفاآن. از قیم آن پرسیدم که اجرت این تیم چند است؟ گفت هر سال بیست هزار دینار مغربی بود، اما این ساعت گوشه ای از آن خراب شده عمارت میکنند هر ماه یک هزار دینار حاصل کند یعنی دوازده هزار دینار و گفتند که در این شهر بزرگ تر از این و به مقدار این دویست خان باشد.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد فرمود که مردم خرمی کنند شهر و بازار بیاراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان های بزازان و صرافان و غیرهم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جایی نبود که کسی بنشیند و همه از سلطان ایمناند که هیچ کس از عوانان و غمّازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند، و آن جا مالها دیدم از آن مردم که اگر گویم یا صفت کنم مردم عجم را قبول نیفتد و مال ایشان را حدّ و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آن جا دیدم هیچ جا ندیدم، و آن جا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنان که گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد.
هوش مصنوعی: در سال ۳۳۴ هجری، سلطانی پسری به دنیا آورد و دستور داد که مردم در شهر و بازار شادی کنند و آن را زینت کنند. به گونهای که اگر کسی وصف این شادی را بشنود، ممکن است باور نکند. وضعیت دکانهای بزازان و صرافان و دیگران به حدی خوب بود که جایی برای نشستن نبود و آنها از طلا، جواهرات، پول و اجناس پر بودند. مردم از سلطانی که بر آنها حاکم بود، احساس امنیت میکردند و هیچکس از ظلم و ستم نمیترسید. همه به او اعتماد داشتند که به کسی ظلم نکند و به اموال کسی طمع نداشته باشد. ثروتهایی که من در آنجا دیدم به قدری زیاد بود که اگر توصیفش کنم ممکن است برای دیگران قابل قبول نباشد. آسایش و آرامشی که در آنجا وجود داشت هیچجا دیگر دیده نمیشد. در آنجا یک مسیحی را دیدم که از ثروتمندان مصر بود و گفته میشد که ثروتش به اندازهای است که قابل مقایسه نیست.
غرض آن که یک سال آب نیل وفا نکرد و غله گران شد. وزیر سلطان این ترسا را بخواند و گفت سال نیکو نیست و بر دل سلطان جهت رعایا بار است. تو چند غله توانی بدهی خواه به بها خواه به قرض. ترسا گفت به سعادت سلطان و وزیر من چندان غله مهیا دارم که شش سال نان مصر بدهم. د راین وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند خمس ایشان به جهد بود و هر که مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله او این مقدار باشد و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حالها باشد و چندین مالها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد. و آن جا کاروانسرایی دیدم که دارالوزیر میگفتند. در آن جا قصب فروشند و دیگر هیچ و در اشکوب زیر خیاطان نشینند و در بالای رفاآن. از قیم آن پرسیدم که اجرت این تیم چند است؟ گفت هر سال بیست هزار دینار مغربی بود، اما این ساعت گوشه ای از آن خراب شده عمارت میکنند هر ماه یک هزار دینار حاصل کند یعنی دوازده هزار دینار و گفتند که در این شهر بزرگ تر از این و به مقدار این دویست خان باشد.
هوش مصنوعی: یک سال آب نیل کافی نباریده و قیمت غلات بالا رفته بود. وزیر سلطان از یک فرد مسیحی خواست تا بیاید و گفت که امسال وضعیت مطلوب نیست و این برای سلطان و رعیت نگرانکننده است. از او پرسید که چه مقدار غله میتواند تأمین کند، چه به صورت خرید و چه به صورت قرض. فرد مسیحی پاسخ داد که به خیر و برکت سلطان و وزیر، من میتوانم برای شش سال نان مصر تهیه کنم. در آن زمان جمعیت مصر به قدری زیاد بود که جمعیت نیشابور هم نمیتوانست به پای آنها برسد. هر کس که مقدار را میداند متوجه میشود که برای تأمین چنین غلهای چه میزان پول لازم است و این نشان دهنده وضعیت رعایای ایمن و سلطان عادل بود که در آن دوران چنین حالتی وجود داشت. در آنجا کاروانسرایی وجود داشت که به دارالوزیر مربوط میشد. در آنجا فقط غلات فروخته میشد و خیاطان در طبقه زیرین و دیگران در طبقه بالایی نشسته بودند. از صاحب آن کاروانسرا پرسیدم که هزینه این مجموعه چقدر است؟ او گفت هر سال بیست هزار دینار مغربی درآمد داشت، اما اکنون برخی قسمتهای آن خراب شده و ماهانه هزار دینار به دست میآورد، یعنی در سال دوازده هزار دینار. همچنین گفتند که در این شهر کاروانسراهایی بزرگتر و به میزان دویست خانه وجود دارد.
حاشیه ها
1392/04/16 12:07
امین کیخا
استوار داشتن تأیید کردن
خرمی کردن شادی کردن
1392/04/16 12:07
امین کیخا
بر دل سلطان بار است
سلطان ازرده دل شده اند
1399/08/01 19:11
رحیم غلامی
به گفتۀ مؤلف دستور المنجمین، نزار در سال 436 هجری متولد شد و در سال 488 در جنگ با مستعلی شکست خورد.