گنجور

بخش ۸۰ - صف شصت و چهارم

بباید دانستن که شرف و بها و تمامی و بی‌نیازی مر عقل کل را بدان است که او مبدع است و هیچ چیز برو... میانجی نیست‌. و چون حال چنین است روا نیست که هیچ چیز که ازو فرود است بدین مرتبت عقل رسد‌. و همه چیزها فرود ازوست از نفس و جز نفس‌. و گر نفس به مرتبت عقل رسد آن‌گاه لازم آید که مبدع جوهری دیگر باشد‌، و نه این باشد که نفس همچو شد‌. و نیز مادت نفس از ابداع محض باید بی‌میانجی عقل باید که نفس همان فضیلت نیابد که عقل یافته است‌. بر رسیدن نفس به مرتبت عقل محال است‌. و نیز عقل اندر آفرینش برابر ذوات است‌، و نفس برابر همت‌هاست و همت‌ها را رسیدن نیست اندر منزلت ذوات‌، از بهر آنک ذات اندر سه سال زمان ثابت باشد: اندر... پس نفس که همت است نرسد به مرتبت عقل که مانند ذات است‌. و چون نفس که او جفت عقل است به مرتبت عقل نرسد‌، آنچ فرود از نفس است کمتر رسد به مرتبت عقل‌. و نیز عقل برابر هلیت است اعنی هستی . و نفس برابر ماهیت است اعنی چه چیزی‌، و چه چیزی گرفتار است ببند جنس‌ها و نوع‌ها و طبیعت بر ماهیت محیط است‌، و هلیت بیرون است از طبیعت‌، و آنچ بیرون طبیعت باشد شریف‌تر از آن باشد که آنچ از اندرون طبیعت باشد‌. پس نفس نرسد به مرتبت عقل که نفس به منزلت هلیت است‌، و هر کجا ماهیت باشد آنجا هلیت باشد‌، و کجا هلیت باشد آنجا ماهیت نباشد‌. و نیز آنست که نفس مر عقل راست و عقل مر نفس را نیست‌. و چیزی کز جهت ذات خویش به چیزی دیگر بازبسته باشد به منزلت آن چیز که بدو باز بسته باشد نتواند رسیدن‌. پس نفس به منزلت عقل نرسد که عقل متحد است به کلمت مبدع حق‌. و مبدع حق کلمت خویش را دور کرده است از گرانه شدن‌، چنانکه گفت‌، قوله قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مداداً . گفت : که بگو اگر دریا مداد باشد مر سخن‌های پروردگار مرا اسپری شود دریا پیش از آنکه اسپری شود سخن‌های پرودگار من. و‌ اگر ماننده آن مدد فرستادیمی مرورا و چیزی که او را کناره باشد رسیدن بدو ناممکن باشد، از بهر آنک رسیدن بدو کناره شدن او بود ، و ایزد تعالی نفی کرد کناره شدن او ، پس هیچ چیز به مرتبت عقل نرسد‌.

بخش ۷۹ - صف شصت و سوم: تفاوت میان اهل ثواب اندر عالم علوی نه برین گونه است که اندرین عالم است‌، از بهر آنک نعمت جسمانی آشکار است و حسد آید خداوندان نعمت اندک خداوندان نعمت اندک را از خداوندان نعمت بسیار‌. ازیرا که حقیر نماید ایشان را از نعمت اندک و الم و رنج پذیرند از بسیاری نعمت کسی دیگر‌. و ثواب آن جهان علمی است و پنهان است و حسد نیاید خداوندان ثواب اندک را از خداوندان ثواب بسیار‌. و چنان پندارند که ثواب ایشان خود به‌غایت است‌، وزان افزون‌تر که ایشان راست کسی را ثواب نیست‌، و خداوندان ثواب اندک اندر لذت باشند ، و خداوندان ثواب بسیار همچنان اندر لذت باشند همیشه‌. و مثال آن اندرین عالم یافته است‌: میان اهل علم تفاوت بسیار است و گروهی ازیشان به‌اندکی علم رسیده‌اند و گروهی بسیاری علم یافته‌اند . و خداوندان علم اندک معجب باشند به علم خویش و پندارند به علم و حکمت ایشان کسی نیست‌، چنانک خدای تعالی همی‌گوید ، قوله : کل حزب بمالدیم فرحون‌. هر گروهی بدانچ نزدیک ایشان است شادمانه‌اند . و اندک علمان آگاه نباشند از آنچ دانایان یزرگ دانند‌، و چون آگاه نباشند حسد نیایدشان ، رنجه نشوند‌. و گر حسد غذا بزرگ نبودی خدای تعالی مر رسول صلی الله علیه و آله را نفرمودی ازو پرهیزیدن سوی پروردگار خویش چنانک گفت ، قوله : من شر حاسد اذا حسد‌. گفت بگوی که : من به‌خدای بپرهیزم از شر حاسدی که حسد کند. وز شر حاسدان وصی محمد بود که چندان هزار خلق در آتش می شوند‌. و خداوند علم بسیار و ثواب بی شمار محیط باشد مرو را که علم و ثواب اندکی باشد و فضل علم خویش همی بیند بر علم آنک فرود ازو باشد و منت و رحمت خدای را شناسد . و نیز اهل ثواب بر دیگر روی آنست که رسیدن ثواب بهر نفسی بر اندازه آرزوی او باشد به علم ، و نفس آرزو به علم مقدار لطافت و پاکیزگی گوهر او باشد‌. هر که نفس او لطیف‌تر و صافی‌تر باشد آرزوی او ببر رسیدن بر چیزها بیشتر باشد و به تمامی خویش آهنگ بیشتر کند‌، و ثواب او عظیم‌تر باشد ، و هر‌که گوهر نفس او تاریک و کثیف باشد آرزوی او ببر رسیدن بر چیزها کمتر باشد و تمامی خویش را کمتر جوید و ثواب او کمتر باشد . – این‌ست تفاوت میان اهل ثواب‌.بخش ۸۱ - صف شصت و پنجم: ایزد تعالی مر عالم جسمانی را بر شمار آفرید . و یکی را علت شمار پدید آورد تا ازو بسیاری پدید آمد . و مر یکی را چون اندر یکی زنی جز یکی نباید . پس این همان یکی باشد ، او وجود علت خویش باشد . و ازین قول پیدا شود که مر یکی را علت نیست . و چون او را علت نیست پس او خود نیز معلول نباشد و چون یکی بهستی هست و همه هستها یا علت است یا معلول . و چون درست که مر یکی را علت نیست درست شده باشد که یکی معلول نیست . چون معلول نیست ناچار عقل است ، پس یکی علت است مر بسیاری را .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بباید دانستن که شرف و بها و تمامی و بی‌نیازی مر عقل کل را بدان است که او مبدع است و هیچ چیز برو... میانجی نیست‌. و چون حال چنین است روا نیست که هیچ چیز که ازو فرود است بدین مرتبت عقل رسد‌. و همه چیزها فرود ازوست از نفس و جز نفس‌. و گر نفس به مرتبت عقل رسد آن‌گاه لازم آید که مبدع جوهری دیگر باشد‌، و نه این باشد که نفس همچو شد‌. و نیز مادت نفس از ابداع محض باید بی‌میانجی عقل باید که نفس همان فضیلت نیابد که عقل یافته است‌. بر رسیدن نفس به مرتبت عقل محال است‌. و نیز عقل اندر آفرینش برابر ذوات است‌، و نفس برابر همت‌هاست و همت‌ها را رسیدن نیست اندر منزلت ذوات‌، از بهر آنک ذات اندر سه سال زمان ثابت باشد: اندر... پس نفس که همت است نرسد به مرتبت عقل که مانند ذات است‌. و چون نفس که او جفت عقل است به مرتبت عقل نرسد‌، آنچ فرود از نفس است کمتر رسد به مرتبت عقل‌. و نیز عقل برابر هلیت است اعنی هستی . و نفس برابر ماهیت است اعنی چه چیزی‌، و چه چیزی گرفتار است ببند جنس‌ها و نوع‌ها و طبیعت بر ماهیت محیط است‌، و هلیت بیرون است از طبیعت‌، و آنچ بیرون طبیعت باشد شریف‌تر از آن باشد که آنچ از اندرون طبیعت باشد‌. پس نفس نرسد به مرتبت عقل که نفس به منزلت هلیت است‌، و هر کجا ماهیت باشد آنجا هلیت باشد‌، و کجا هلیت باشد آنجا ماهیت نباشد‌. و نیز آنست که نفس مر عقل راست و عقل مر نفس را نیست‌. و چیزی کز جهت ذات خویش به چیزی دیگر بازبسته باشد به منزلت آن چیز که بدو باز بسته باشد نتواند رسیدن‌. پس نفس به منزلت عقل نرسد که عقل متحد است به کلمت مبدع حق‌. و مبدع حق کلمت خویش را دور کرده است از گرانه شدن‌، چنانکه گفت‌، قوله قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مداداً . گفت : که بگو اگر دریا مداد باشد مر سخن‌های پروردگار مرا اسپری شود دریا پیش از آنکه اسپری شود سخن‌های پرودگار من. و‌ اگر ماننده آن مدد فرستادیمی مرورا و چیزی که او را کناره باشد رسیدن بدو ناممکن باشد، از بهر آنک رسیدن بدو کناره شدن او بود ، و ایزد تعالی نفی کرد کناره شدن او ، پس هیچ چیز به مرتبت عقل نرسد‌.
هوش مصنوعی: باید دانست که مقام و ارزش و نیاز نداشتن، همگی به عقل کل بستگی دارد، زیرا او مبدع است و هیچ چیز بدون او وجود ندارد. با توجه به این موضوع، هیچ چیز که تحت تأثیر او باشد نباید به مقام عقل برسد. همه چیزها از او پایین‌ترند، از جمله نفس و دیگر موجودات. اگر نفس به مقام عقل برسد، این به معنای این است که مبدع جوهری جدید به وجود آمده که نباید همین گونه باشد. همچنین، ماده‌ی نفس باید به‌طور مستقیم از خالق بی‌واسطه باشد، زیرا نفس نمی‌تواند فضیلتی مشابه عقل پیدا کند. رسیدن نفس به مقام عقل غیرممکن است. عقل به آفرینش و ذات‌ها مربوط می‌شود، اما نفس به همت‌ها مربوط است و همت‌ها نمی‌توانند به مقام ذات‌ها برسند، زیرا ذات‌ها در سه سال ثابت و پایدارند. ازاین‌رو، نفس که همت است نمی‌تواند به مقام عقل که مرتبط با ذات است، دست یابد. با توجه به این که نفس جفت عقل است و به مقام عقل نمی‌رسد، هر چیزی که کمتر از نفس است، به مقام عقل نمی‌رسد. نیز، عقل با هستی مرتبط است و نفس با ماهیت؛ ماهیت به ویژگی‌های خاصی وابسته است و در طبیعت محصور است، در حالی که هستی خارج از طبیعت قرار دارد و هر چیزی که خارج از طبیعت است، ارزشمندتر از آن است که درون طبیعت قرار دارد. بنابراین، نفس نمی‌تواند به مقام عقل برسد چرا که نفس وابسته به ماهیت است و هر جا ماهیت وجود داشته باشد، آنجا نمی‌تواند هستی باشد. همچنین، نفس مستقل از عقل است و عقل نیز به نفس وابسته نیست. هیچ چیزی نمی‌تواند به مقام دیگر برسد اگر به‌طور ذاتی به آن وابسته باشد. بنابراین، نفس نمی‌تواند به مقام عقل برسد زیرا عقل با کلام مبدع حق یکی است. مبدع حق کلام خود را از ملزومات و محدودیت‌ها حذف کرده است، به‌طوری‌که می‌گوید اگر دریا مرکب کلام‌های من باشد، دریا پیش از آنکه کلمات من تمام شوند، خشک می‌شود. و اگر همانند آن کمکی بیاوریم، رسیدن به آن ممکن نخواهد بود، چون رسیدن به آن به معنی جدا شدن از اوست و خداوند جدا شدن را از خود نفی کرده است؛ بنابراین هیچ چیز نمی‌تواند به مقام عقل برسد.